همسر بهشتی

زن ها فرشته اند...

همسر بهشتی

زن ها فرشته اند...

fereshte.goodwife@gmail.com
کانال ایتا: heavenlywife@

آخرین مطالب

بسم الله الرحمن الرحیم


* نهارمون آماده شده. دارم میرم بکشم تو ظرف که گوشیم زنگ میخوره. جواب میدم. یکی از دوستانه که کاری داره، یه فکری میکنم. میدونم خیلی طول نمیشکه ولی قبل از اینکه صحبتش اصلیش رو شروع کنه خیلی مودب و مهربون میگم ما الان میخوایم نهار بخوریم. اگه میشه نیم ساعت دیگه زنگ بزن. قبول میکنه و خداحافظی میکنه.

همسر من منتظره که غذا رو ببرم. کار دوستم شاید ده دقیقه طول بکشه. مهم نیست. مهم اینه که الان وقت نهار ماست و کسی که این ساعت زنگ میزنه باید آماده باه که شاید طرف مقابل نتونه جوابگو باشه.

 

* یکی از دوستام اومده خونه مون. قراره تا عصر بمونن. همسرم سرکاره. وسط صحبت ها میرسونم که همسرم شش و هفت میاد. یه کاری پیش میاد و موندنش طولانی میشه و ازون طرف هم همسرم یه ساعت دیرتر میاد. حالا مثلا ساعت هشته. از اول قرارداشت برای برگشتن آژانس بگیره. حالا خیلی ضمنی میرسونه که اگه یه ساعت دیگه بمونه شوهرش میتونه بیاد دنبالش. موندم تعارف کنم یا نه. یه فکری میکنم و اصلا به روی خودم نمیارم. آژانس میگیره و میره. 

همسرم از سر کار اومده. خسته ست. قطعا اینجور وقتا دوست داره بدون اینکه از حضور یه مهمون معذب باشه تو خونه ش بچرخه، استراحت کنه...غذا بخوره. اگه دوستم بمونه من همش باید کنارش باشم. نمیتونم درست به همسرم برسم. از اون طرف دوستم میدونست که همسرم این ساعت میاد. برنامه ش رو ریخته بود و من نباید برای جیب مردم دلسوزی کنم. 

 

* رفتیم یه جلسه ای. یکی از دوستام و همسرش رو هم می بینیم. آخرای جلسه همسرش میره. شبکاره. دوستم می مونه و ما. جلسه دیر تموم میشه. نگرانم که دوستم چطور میخواد برگرده خونه. بهش میگم حالا چطوری میخوای برگردی؟ میگه به بدبختی! حدس میزنم اگه تعارف کنم بیاد خونه مون قبول کنه. یه فکری میکنم. اصلا تعارف نمیکنم بیاد خونه مون. فقط میگم ما تا دم مترو باهات میایم. 

درسته که این ساعت تا خونه رفتن براش سخته، خطرناکه یا هرچی. درسته که دوستمه ولی قبل من خودش و شوهرش باید به فکر این نکته ها باشن. مثلا خودش هم قبل تاریکی از جلسه بیاد بیرون. یا آژانس بگیره یا هماهنگ کنه یکی بیاد دنبالش. من نسبت به برنامه های بعدی اون مسئول نیستم وقتی خودش به فکر نبوده و حتی با من هماهنگ نبوده. اگه به همسرم بگم بیاد خونه ما احتمالا قبول میکنه. ولی ته دلش هم دوست داره؟ یه شام خوشمزه پختم. قراره با هم برگردیم خونه و شام بخوریم و استراحت کنیم. اینجوری همه برنامه هامون به هم میریزه. من مسئول بی دقتی بقیه تو برنامه هاشون نیستم.

 

* واسه یکی از دوستام یه مشکلی پیش اومده. حالش خوب نیست. میخواد زنگ بزنه برای مشورت. حدس میزنم تلفنش طولانی بشه. همسرم خونه ست. یه فکری میکنم. به دوستم میگم الان موقعیتش رو ندارم. صبر میکنم تا وقت فوتبال. حالا میتونم با خیال راحت برم توی اتاق و یک ساعت با تلفن صحبت کنم. حالا دیگه نبودنم کنار همسرم ناراحتش نمیکنه. 

 طولانی تلفن صحبت کردن یک نفر توی خونه برای همه آزاردهنده ست. حتی اگر برم توی اتاق هم نبودنم همسرم رو اذیت میکنه. اون اومده خونه که پیش من باشه. صبح تا عصر که سرکاره من ساعت ها وقت دارم برای حرف زدن و تلفن و کارهای شخصیم. درست نیست این ساعت ها رو هم به این کارها برسم. بقیه هم اینو درک میکنن. حتی اگه اون شب فوتبال نداشته باشه، مشکلی ندارم که بگم همسرم خونه ست و من نمیتونم الان صحبت کنم.

 

* یکی از دوستام یه کار واجب داره. زنگ میزنه  و بی مقدمه می پرسه فردا خونه ای؟ راستشو میگم: آره. میگه پس میشه من بیام با هم فلان کار رو انجام بدیم؟ یه فکری میکنم و میگم بذار با همسرم هماهنگ کنم، ببینم برنامه فرداش چطوریه؟ کی برمیگرده... اگه امکانش بود که بیای بهت خبر میدم. 

 

* چندتا از بچه های کارشناسی دور هم جمع شدن. زنگ زنگ که پاشو بیا. از قبل هم گفته بودم که اگه همسرم خونه باشه من نمیام. حالا یکیشون زنگ زده که یه جوری جیم شو. خیلی بی تعارف میگم بحث جیم شدن نیست. وقتی همسرم خونه می مونه تا کاراشو انجام بده بودن من براش مهمه. تنهایی اذیت میشه. میخوام بتونه به کاراش برسه و می مونم. ذره ای برام مهم نیست که بگن فلانی بی معرفته یا شوهر ذلیله یا هرچی. 

 

* چندتا از دوستای خوبم با هم قرار پارک گذاشتن. بهم میگن فردا فلان ساعت. زنگ میزنم به همسرم و برنامه ش رو میپرسم. خبر میدم که فردا نمیتونم. کلا هم عصر همسرم زودمیاد من نمیتونم بعدازظهرها بیام ولی شما برنامه تون رو به هم نزنین. گوش نمیکنن به خاطر من روز و ساعتش رو عوض میکنن. با خوشحالی و خیال جمع میرم و یه کیک خوشمزه هم براشون میپزم. 

 

* مامانم اصرار داره که برم پیشش. سرش شلوغه و باید کمکش کنم. از اون طرف همسرم اینجا تنها می مونه. نمیگم نمیام...نمیتونم... ولی تاجای ممکن با روضه خوندن هام از کارام و تنهایی همسرم، رفتنم رو عقب میندازم. ازون طرف هم سعی میکنم اولین فرصت برگردم. اونا میگن اینقدر جوش همسرت رو نزن! حالا یه مدت نباشی. قاطع میگم اون تنهایی اذیت میشه، حوصله ش سرمیره، زندگیش به هم میریزه و من نمیتونم برای یه مدت طولانی پیشش نباشم. به کارای مامانم اینها میرسم. ولی اولین فرصت هم برمیگردم خونه م. 

 

هیچ کدوم از این حرف ها و مثال ها ربطی به پست هایی که درباره اطاعت و احترام نوشتم نداره. این اصلا یه موضوع جداست. بحث زندگی مشترک. حتی اگه دوتا همخونه باشیم یه حقوقی نسبت به هم داریم. تصمیم هامون، قرارهامون، تعارف هامون...رو برنامه های اون یکی دیگه هم اثر میذاره. پس فقط نباید خودمون رو ببینیم. حتی اجازه نداریم تنهایی فداکاری کنیم. اون هم باید مایل به این وقت گذاشتن برای بقیه باشه. 

زن و شوهر که با هم پیمان زندگی مشترک میبندن نسبت به هم مسئولیت پیدا میکنن. اینکه جمع دونفره، سه نفره، چهارنفره ...شون همیشه براشون از همه چی و همه کس مهم تر باشه. 

آرامش و رضایت اون جمع مهم تر باشه. 

حتی اگه همیشه آدم از خودگذشته و فداکاری بودین حالا خیلی اجازه فداکاری و دست و دلبازی تو روابط رو ندارین. چون ناخودآگاه دارین برای زندگی و برنامه های یک نفر دیگه هم تصمیم میگیرین. 

اولین وظیفه شما اینه که حقوق و آرامش اون حفظ بشه. بعد میتونین هرقدر دلتون خواست فداکاری کنین. 

کم نبودن زن های خوب ومهربونی به خاطر فداکاری های نابه جا زندگیشون از هم پاشیده. اینقدر به خانواده شون رسیدن که زندگی خوبشون به فنا رفته...اینقدر برای مشکلات دور و بری ها غصه خوردن که همسرشون رفته شادی رو از یه جایی بیرون خونه پیدا کنه...

یه وقتایی نمیگم خشن...ولی باید عاقل بود. 

بیشتر از بقیه براشون جوش نزنیم و آرامش خانواده مون رو فدای تعارف و دلسوزی های بی مورد نکنیم. 






فرشته بانو
۲۹ شهریور ۹۵ ، ۰۳:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
بسم الله الرحمن الرحیم

یک زمانی زیاد با خودم فکر میکردم کاش مردها که توی جمع های مردانه می نشینند کارهای خوب یاد همسرم بدهند. مثلا دوست همسرم نصیحتش کند کمتر به خانمت نه بگو، به حرفش گوش کن، زیاد بگردانش، هدیه بخر برایش... چه میدانم از همین حرف ها. آخر آدم از هم جنس خودش بهتر حرف شنوی دارد. 

بعد یکبار، فکر کردم شاید همین، آرزوی همسر دوستانم باشد. مثلا یک وقت هایی با خودشان بگویند، کاش این بار که خانمم در این جمع زنانه می نشیند، حرف های خوب یادش دهند، کارهای خوب، کاش دوستش به او بگوید کمتر غر بزند، کاش یکی خوبی هایم - که نمی بیند- را به چشمش بیاورد...کاش فلان دوستش یادش دهد کمتر خرج کند، با خانواده ام مهربان باشد...

خوب می توانستم تصور کنم که مردها، ته ته دلشان چقدر ممنون همچین زن هایی هستند. چیزی که خودم مدت ها آرزویش را داشتم. 

بعد تصمیم گرفتم آرزوی برآورده شده مردهای دور و برم باشم. دوستی که به جای تایید و همدردی های بیخود، به جای تو راست میگی و وای چه جوری تحمل میکنی و خدا صبرت بده... نیمه پر لیوان را نشانش دهم و از مهربانی بگویم، از گذشت، از خوش خلقی، خوش زبانی. 

کاش می شد جمع های زنانه را طوری کنیم که مردها چشم بکشند برای روزهای مهمانی هامان. که بعدش یک فرشته نو شده، رِفرِش شده، تحویل بگیرند :)

 

 


فرشته بانو
۲۹ شهریور ۹۵ ، ۰۳:۲۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


بعضی روزها، هفته ها، همه چیز دست به دست هم می دهد تا از خانم خانه یک آدم افسرده ناامید بسازند. می شود مسائل مالی باشد، غصه های بقیه باشد، تنش های خانوادگی باشد، مشکلات بچه ها باشد...

یکی از همین روزها، به فاصله چند ساعت سه تا خبر ناراحت کننده (که خدا را شکر مالی و مادی بود) به ما رسید. واقعا کم آورده بودم. فشارهای قبل و بعدش بود. آن لحظه شماری ها و چشم کشیدن ها برای تمام شدن بحران... و یک دفعه بفهمی بحران حالا حالاها ادامه دارد. تمام آرزوهایت نقش برآب شود.

کنارش اضافه کنید مریضی و بی حالی و از صبح دانشگاه بودن و خستگی. نایی برایم نمانده بود. حال و حوصله ای هم. کنار همسرم که بودم یک لحظه احساس بدبختی کردم و گریه ام گرفت. تا آمدم خودم را رها کنم و اشک بریزم، حواسم جمع شد! گناه دارد! مطمئن باش فشاری که روی اوست خیلی بیشتر از توست. اینطور وقت ها بی خیالی و اطمینان تو او را هم سرِپا می کند! اگر کم بیاوری، اگر ببازی... می شکند مردت. از درون خرد می شود. خودش خسته تر از توست. 

با همه این حرف های درونی جلو گریه ام را گرفتم و چند قطره ای که بی اجازه بیرون آمده بودند را هم قبل اینکه ببیند، سریع پاک کردم. گفتم فدای سرم، فدای سرت...کاش همه غصه ها از این جنس باشد. خدا را شکر که مادی است. حتما خیری بوده. 

ولی بی حوصله بودم. انگار کوه کنده باشم خسته بودم. آنقدر خسته و بی حوصله که نمیتوانستم برای همسرم لیست خرید بنویسم تا وسایل شام را بخرد. فکرم به هیچ کجا قد نمی داد. جسمم هم حسابی خسته بود آن روز. بی خوابی کشیده بود. 

شام نداشتیم. یخچال خالی بود. فریزر خالی بود. گوشت و مرغ تمام شده بود و هنوز نخریده بودیم. سبزیجات نداشتیم، غذای آماده نداشتیم. گفتم نیمرو بخوریم، همسرم من و من کرد. گفتم خورش فریزری را بخوریم. دوست نداشت. آخرش به هر دو راضی شد ولی من نشدم. دلم نمیخواست اینقدر مسخره تمام شود شبمان. 

رفتم توی آشپزخانه و سعی کردم از آن حس و حال منفی بیرون بیایم. تمام سوراخ سنبه های یخچال و فریزر را گشتم و هی مواد اولیه ام اضافه شد: تخم مرغ، دو ورق کالباس، پنیر پیتزا، سیب زمینی، زیتون...

کم کم فرشته درونم بیدار می شد. من تواناتر از این حرف ها بودم. ترکیب خرده ریزهای یخچال و فریزر شد یک شام فوق العاده خوشمزه و خیلی شیک. برای کنارش هم تنها گوجه فرنگی موجود را نازک حلقه کردم، پیاز حلقه کردم، توی یخچال خیارشور پیدا کردم و زیتون گذاشتم. 

آشپزی حالم را بهتر کرده بود. قبل شام کلی از میزمان عکس گرفتیم. همسرم شربت درست کرد. من کلی ژست گرفتم که اصلا بعید نیست همین غذا را توی فست فودهای معروف به اسم پیشنهاد سرآشپز با قیمت عجیب و غریب به خورد ملت بدهند و بگویند یک غذای مخصوص کوبایی است(!!!) اصلا سرآشپزمان را فرستادیم کوبا تا یاد بگیرد!

من شاد بودم. همسرم شاد بود. مهم نبود غصه ها چقدر بودند. چقدر زیاد بودند. مهم این بود که ما یاد داشتیم علیرغم همه ناراحتی ها و کاستی ها بخندیم، شاد باشیم و همه چیزهای مربوط به دنیا را فراموش کنیم، بی اهمیت کنیم. 

ولی از همه شیرین ترش جمله ای بود که همسرم بین غذا گفت: مهم نیست تو خونه ت چیزی نداشته باشی، مهم اینه که تو خونه یه کدبانو داشته باشی! اون خودش بلده چیکار کنه…




فرشته بانو
۲۹ شهریور ۹۵ ، ۰۳:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


سر کلاس یک درس کاملا نامربوط، استاد خواست برای چیزهایی که هیچ وقت نمی شود تعریفشان کرد، مثال بزند. یکی از مثال هایش خوشبختی بود. در راه برگشت، وسط شلوغی مترو، همان طور که دستم را به میله بالای سرم گرفته بودم، هنوز به خوشبختی فکر می کردم. حسی که نمی شود تعریفش کرد.  

بعد دیدم حق با استاد است. خوشبختی را نمی شود تعریف کرد. اما حداقل توی زندگی مشترک می دانم خوشبختی کی می آید، کی شروع می شود، کی عطرش توی خانه می پیچد...

مطمئنم در زندگی مشترک، خوشبختی وقتی قدم های آرامش را توی خانه می گذارد که همسرمان را بپذیریم. کامل. دربست. دست از فکر کردن و تلاش کردن و حرف زدن برای تغییرش برداریم. توی ذهنمان هم تمامش را، با همه کم و کاستی ها، با همه عیب و نقص ها بپذیریم و دوست داشته باشیم. 

خوشبختی وقتی سر و کله اش پیدا می شود که دست از مقایسه کردن همسرمان برداریم. چشممان را به روی تمام رقیب هایش ببندیم. تعریف های بقیه از همسرانشان را اصلا نشنویم، رفتارهایشان را نبینیم.... دست دلمان را بگیریم و بدهیم به دست همین مرد معمولی ساده با همه دوست نداشتنی هایش. 

 

بعد بایستیم یک گوشه و ببینیم خوشبختی چطور می آید... چطور آرام آرام لحظه هایمان زیر و رو می شود.



فرشته بانو
۲۹ شهریور ۹۵ ، ۰۳:۲۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


داشتم با دوست جان صحبت می کردم. درباره سوالی که کسی ازم پرسیده بود. یک سوال خیلی ظریف و در نگاه اول کم اهمیت. گفتم بر خلاف ظاهرش خیلی سوال مهمی است. خیلی خوب است آدم حواسش به همه نکته ها و جزئیات باشد. همین ها می شود خشت هایی که روی هم چیده می شود و بنای زندگی مان را می سازد. خشت هایی که اگر با بی توجهی یا سهل انگاری درست سر جایشان قرار نگیرند، یک بنای کج و معوج تحویلمان می دهند.

برای دوست جان خواندم: خشت اول چون نهد معمار کج / تا ثریا می رود دیوار کج

بعد فکرم رفت سر زندگی خودم. روابط خودم. کج و معموجی هاش آمد توی ذهنم. همان خشت های کوچک کم اهمیت که سال های قبل درست سرجایشان قرار نگرفته بودند و حالا بی قوارگی شان توی بنای زیبای زندگی ام به چشم می آمد.

نمی خواستم باشند. بنای زندگی ام را صاف و سالم و پرشکوه می خواهم. بدون خرابی، بدون روزنه.

فکرم رفت روی خشت ها. خشت های کج. این روزها را تصمیم گرفتم بیشتر به زندگی ام فکر کنم. به قسمت های ناخوب و دوست نداشتنی اش. ریشه های رفتارها و عادت های اشتباهش.

خوب میدانم که درست کردن دیوار کج زمان می برد. بیشتر از ساختنش حتی. اما نشدنی نیست. همان طور که خشت های کج آرام آرام روی هم قرار گرفت و در طول سالیان دیوار را عوض کرد، حالا من آماده و مصمم آمده ام تا آرام آرام راستشان کنم. یکی یکی. آجر به آجر. بالاخره این دیوار درست می شود. ایمان دارم.


خشت های ناصاف زندگی شما چیست؟



فرشته بانو
۲۹ شهریور ۹۵ ، ۰۳:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


من فکر میکنم چیزی که در زندگی خیلی به انسان کمک میکنه، انصافه. آدم منصف آدم خوشبختیه. آدم خوبیه، آدم عاقبت به خیریه. در ارتباط با خانواده شوهر، خیلی وقت ها این انصاف کمرنگ میشه و انگار لازمه یک چیزهایی رو مدام به خودمون یادآوری کنیم. 

رابطه مادرها با پسرهاشون از اول هم رابطه خاصی بوده. پسر برای مادرش فرق داره با دختر. عزیز مادره. حامی مادره، امید و آرزوی مادره. شاید چون یک زن از همون ابتدا همه کم کاری ها و ضعف های همسرش در محبت و حمایت رو تو وجود پسرش جست و جو میکنه. تو کودکی و نوجوانی عشق میریزه به پاش و توی ناخودآگاه ذهنش پسر جوان آینده قهرمانشه. برآورده کننده آرزوهای سرکوب شده، محبت های حسرت شده و از همه بیشتر حمایت های دریغ شده. تو جامعه ای که رابطه زن و شوهرها اغلب بیماره این رابطه مادر و پسری و این وابستگی خیلی پررنگ تر هم میشه. 

حالا این مادر تمام سال های کودکی و نوجوانی پسر به پاش میشینه. تو سختی ها، مریضی ها، مشکلات، غصه ها... مثل یه درخت که مدام مراقبشی، بهش میرسی، آبش میدی، هرسش میکنی... به امید وقت میوه دادنش. اما چیکار میشه؟ وقت میوه دادنش که میشه درخت رو میدی دست یکی دیگه. دودستی تقدیم میکنی به یه عشق از راه رسیده. 

حالا دیگه نقش ها عوض شده، سن مادر زیاد شده، صبرش تموم شده، از نقش حمایت گر در اومده و رفته تو نقش حمایت خواه، محبت خواه... پسر هم حالا دیگه چندان به حمایت و محبت مادرش نیاز نداره. شده حمایت کننده، محبت کننده... اما این حمایت و محبت چند درصدش به مادر میرسه؟

شاید شما هم زیاد شنیده و خونده باشین که مردها قدرت اینو ندارن که در آن واحد روی چند موضوع تمرکز کنن. مردها تک بعدی هستن. ندبیر و هنر زیادی میخواد که یه مرد همزمان که غرق محبت و جذبه های همسرش هست، حواسش به مادرش هم باشه. بعد ازدواج غالب خوشی های پسر با همسرشه، خنده هاش، شوخی هاش، گردش و تفریحاش، هدیه خریدن و خرج کردن هاش، سفرهاش... بیشتر وقتش مال اونه، فکرش درگیر خواسته ها و مشکلات اونه، حواسش پی حمایت و مراقبت از اونه... زن تازه از راه رسیده مثل یک غنچه نازک نیازمند توجه و مراقبته. مرد اینو خیلی خوب می فهمه. درحالی که نیازهای مادر عادی شده دیگه براش. 

تو این موقعیت حس مادر شبیه کیه؟ یکی که هوو اومده سرش، یکی که عشقش رو ازش گرفتن، یکی که درخت به ثمر رسیده ش رو دودستی تقدیم یکی دیگه کرده... با این وجود عشق مادر به فرزند یه عشق خیلی بزرگه، اصلا دنیایی نیست که با منطق عادی سنجیده بشه، خوشی فرزند براش خیلی مهم تر از نیازهای خودشه. برای همینه که تا دنیا دنیاست همه مادرها برای پسرهاشون میرن خواستگاری و برای ازدواجش دعا میکنن و اصرار به داماد کردنش دارن... اما خب، نباید فراموش کرد تمام اتفاقاتی که بی توجهی پسرها و بی اعتنایی یا گاهی اوقات خودخواهی عروس ها بوجود میاره، باعث میشه مادر خیلی شکننده بشه، خیلی حساس بشه... حتی گاهی بدجنس بشه... گاهی اذیت کنه... اون حس یک شکست خورده رو داره. 

کاش میشد تو جامعه ما از اول دخترها توجیه بشن، که نرن پسری رو از خانواده ش بگیرن، برن تا  عضو خانواده ش بشن. دختر مادرش بشن، کاش مجردهای ما توجیه باشن یه مرد خیلی مسئولیت داره نسبت به مادرش، باید وقت بذاره، باید محبت کنه، حمایت کنه... اون وقت زمانی که نامزدشون برای کارها یا رفت و آمدهای مادرش وقت میذاره غر نزنن، وقتی برای مادرش خرج های غیرضروری میکنه ناراحت نشن... 

دختر که ازدواج میکنه از خانواده نمیره، می مونه، همسرش رو هم میاره. اما پسر که ازدواج میکنه میره، دردودل هاش، وقت گذرونی هاش، وابستگی هاش... همه میره سمت همسرش. مردها خیلی بی حواسن و ما اگه زن های خوبی باشیم، اگه خدا رو ببینیم، خیلی وقتا باید مراقب بی حواسی شون باشیم، خودمون بهشون یادآوری کنیم، از ته قلب راضی باشیم از وقت گذاشتنشون، محبت کردن و خرج کردنشون... تشویق کنیم اصلا. 

به هرحال ما یه پسری رو از مادرش گرفتیم. یه درخت به بار نشسته رو از صاحبش گرفتیم، انصاف اینه که یه وقتایی حواسمون به اون باغبونی که دسترنجش به ما رسیده هم باشه، از میوه های درخت یه سهمی هم برای اون بذاریم و شاید از همه مهم تر اینکه اگه بدخلفی کرد، اذیت کرد، بدقلقی کرد... درکش کنیم. غصه ش رو بفهمیم. حق بدیم بهش و کمتر برنجیم. 

 ما آدم ها گاهی اوقات خیلی خودخواه میشیم. اصلا تمامیت خواهیم. همه انرژی و احساس و توجه همسرمون رو حق خودمون میدونیم. حقی که اگه کسی بهش نزدیک بشه ناراحت میشیم. یا اعتراض میکنیم یا اگه به حساب خودمون باسیاست باشیم، با زیرکی مراقب محدوده مون هستیم، مراقب حقمون هستیم. 

من فکر میکنم اغلب مادرشوهرها خیلی ضعیفن مقابل عروس های جوان از راه رسیده. خودشون هم ضعفشون رو میدونن، شاید خیلی از مشکلاتی که باهاشون داریم، کنایه ها، اذیت ها، ظلم ها... دست و پا زدن یک آدم شکست خورده باشه. درکشون کنیم فقط و پسرشون رو ازشون نگیریم. بلکه مراقب باشیم که همسرمون کم نذاره در حق خانواده ش. 

اینا حرفاییه که من وقتی از مادرشوهرم دلگیر میشم به خودم یادآوری میکنم، آرومم میکنه، منصفم میکنه. یه وقتایی که میخوام گیر بدم به وقت گذاشتن همسرم یا تو همه شرایط توجه تمام و کمالش رو بخوام، یادم می افته و آروم میشم. به خودم میگم همه سال با توئه. بذار یه روز، یه هفته... مال مادرش باشه. تو کمرنگ بشی اصلا. 

من سفر رفتن با خانواده شوهر رو دوست ندارم، اما یه وقتایی که میخوام با زیرکی سفررو کنسل کنم، با خودم میگم، یه هفته هم تو سختی بک به خاطر خوشی دل باغبونی که هر چی باشه مدیونشی. اگه آدما همیشه خدا رو میدیدن، همیشه منصف بودن... خیلی خوب میشد همه چیز. 

 


پ.ن1: هستند مردهایی که اینقدر درگیر حق مادر و نیازهای مادرن که از نیازهای همسرشون غافل میشن، تو حقوق همسرشون کوتاهی میکنن. شاید کم هم نباشن. روش برخورد با اون مردها قطعا چیز دیگه ای هست. 

پ.ن2: همه چیز یک تعادل و حد وسطی داره. از هرطرف بیفتیم اشتباهه. یک زن با سیاست مراقب تعادل تو روابط هست. نه از این طرف جوری رفتار میکنه که توقع اضافه بار بیاره و زندگی خودش از دست بره و نه کم کاری میکنه. 

پ.ن3: به نظر من شنیدن این حرف ها برای مجردها خیلی ضروریه. با دید درست وارد زندگی شدن و از همون اول پایه های روابط رو درست گذاشتن خیلی آسون تر از درست کردن یه بنای اشتباهه. 




فرشته بانو
۲۹ شهریور ۹۵ ، ۰۳:۱۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


یکی دوهفته بیشتر از عقدمان نمی گذشت. با مامان رفته بودیم به مامان بزرگ سر بزنیم. من رفته بودم اتاق عقبی، تکیه داده بودم به رختخواب ها و شماره عطیه را گرفته بودم. عطیه چندماهی زودتر از من ازدواج کرده بود و قرار بود برایم از تجربه هایش بگوید. نکته های آن روز عطیه نکته های خیلی خوبی بود. پایه های بنای زندگی را اگر از اول درست بگذاری کارت در ادامه خیلی راحت تر است. نکته های عطیه از آن نکته هایی بود که جلو خرابکاری های بعدی را بگیرد، جلو افسوس های بعدی... الان همه اش یادم نیست. ولی خودم تجربه هایی دارم. بقیه دوستان هم. این پست که ان شاالله به مرور با کامنت های دوستان کامل تر هم می شود، مخصوص انتقال تجربه های متاهل هاست به تازه عروس ها. و البته طبق معمول مفید برای مجردها!

 

 1) صبور باش:

در رابطه با خانواده همسرت خیلی محتاط و با تانی عمل کن. درباره هیچ کدام از ویژگی هایشان زود قضاوت نکن. چه وِیژگی های منفی و چه مثبت. اگر مادرهمسرت به چشمت خیلی خوب و مهربان آمد باز هم سریع سفره دلت را باز نکن. یا اگر احساس کردی خواهرشوهرت خودش را میگیرد سریع به همسرت نگو از خواهرت خوشم نمیاد! در هر دو حالت صبر کن. زمان آدم ها را به ما معرفی می کند. حرف هایی را که به راحتی با مادر و خواهرت می زنی آنجا نزن. کمی سنگین تر و شنونده تر باش. ممکن است بعدها با خصوصیاتی از آنها آشنا شوی که از گفتن خیلی حرف ها پشیمان شوی. پس با وجود مهربان بودن و خوش رفتار بودن، مراقب باش جلو پشیمانی های بعدی را بگیری. زود صمیمی نشو. وقت برای گفتن و تعریف کردن همیشه هست. فعلا سعی کن بیشتر شنونده باشی و  بشناسی.

 

2) معرفی کن:

در تنهایی، خانواده ات را برای همسرت معرفی کن. از روحیات و علایقشان بگو. خط قرمزها و حساسیت های هر کدامشان را برای همسرت معرفی کن. لازم نیست قضیه را خیلی پیچیده کنی ولی یکی دوتا نکته مهم درباره هرکدام از افراد خانواده ات برایش بگو که خوب است رعایت کند و خوب است بداند. مراقب باش این نکته ها جزو رازهای شخصی آن افراد نباشد! همین طور از همسرت بخواه او هم خانواده اش را به تو معرفی کند تا رفتار درست تری با هرکدام داشته باشی. +

 

3) زود صمیمی نشو!

درست است که حالا همسرت شده محرم ترین و عزیزترین فرد زندگی تو. اما مراقب باش جوگیری اول کار، کار دستت ندهد. محبت و علاقه بینتان، هرقدر هم که شدید باشد، باز هم دلیل نمی شود که همه گذشته و آینده خودت و خانواده ات را برایش تعریف کنی. هیچ وقت از پدر و مادر خودت پیش همسرت گله نکن. کسی که می شود پیش او از این دردودل ها کرد میتواند دوستت باشد، ولی قطعا همسرت گزینه خوبی نیست. هرقدر هم که با هم صمیمی هستید باز هم حریم های خانواده ات را حفظ کن. از آنها جز خوبی برای همسرت نگو و در حضورش به پدر و مادرت خیلی احترام بگذار. اگر دردهایی هست، غصه هایی، گله هایی... بگذار بین تو و خدا بماند. تا آخر عمر هم نزدیک ترین فرد زندگی ما خداست. قرار نیست همسرمان جای او را بگیرد. چون انسان ها انسانند، بعضی وقت ها ضعیف می شوند، بد می شوند... و آن وقت از اینکه در خیلی موارد سفره دلت را پیششان باز کردی پشیمان می شوی. اجازه بده خانواده ات تا آخر عمر در نظر او یک حامی مهربان و مقتدر برای تو بمانند. از ضعف هایشان پیش همسرت نگو. 

 

4) احترام بگذار!

از همان اول خودت را عادت بده که به همسرت احترام بگذاری. طوری که با دوستت حرف می زنی با او حرف نزن، جوری که با خواهرت رفتار میکنی با او رفتار نکن. یک احترام قشنگ همیشگی را در رفتارت با همسرت رعایت کن حتی اگر همسن توست! و حتی تر اگر خودش اصراری برای این احترام ندارد. +  

چرا باید این کار را بکنی؟ مهم ترین دلیلش خود تو هستی. چون در آینده زندگی بسیار بسیار بسیار تجلی این احترام را در قالب « حمایت» نیاز داری و اگر از اول مثل دوستت با او حرف زده باشی، مثل برادرت توی سر و کله اش زده باشی... یک وقت هایی که تکیه گاه می خواهی مثل همان ها خواهد گفت ممتاسفم کاری از دستم برات برنمیاد! خودت انجام بده! تنهایی از پسش برمیای...

 

5)راه بیا!

اوایل عقد مردها خیلی ذوق و انگیزه دارند. دلشان می خواهد هر روز همسرشان را ببینند، مدام با هم باشند... همیشه خوشحالند. بالاخره بعد از سالها ملکه شان را پیدا کرده اند! برعکس دخترها آن روزها انگار هنوز توی شوک هستند. نمی توانند این تغییر شدید یک دفعه ای زندگی را سریع هضم کنند. زمان می خواهند تا عادت کنند. ذوق و علاقه شدید مردها توی ماه های اول خیلی اوقات با سردی و کناره گیری دخترها پاسخ داده می شود. کمی که می گذرد، دخترها عادت می کنند، دل می بندند، شرایط جدید را هضم می کنند... و حالا آنها هستند که می خواهند مدام با همسرشان باشند و ... اما ذوق و هیجان اولیه مردها دیگر فروکش کرده، این اتفاق جدید تازه گی اش را از دست داده و آنها دوباره یاد کار و زندگی و مشغله های دیگرشان افتاده اند. حالا می شود وقت سرخوردگی زن ها...

چیزی که توصیف کردم یک روند تقریبا ثابت و طبیعی است. اینکه از این قضیه آگاهی داشته باشیم خیلی خوب است و درک شرایط را برایمان راحت تر می کند، رفتارمان را بهتر و معقول تر می کند... یکی از نتایجش مثلا این است که روی خودتان کار کنید و از آن اشتیاق و سرسپردگی اولیه مردها برای زیاد با هم بودن و خوشحال بودن استفاده کنید که بعدا خیلی از این خبرها نیست! :) به علاوه اینکه همه رفتارهای اولیه دخترها در تمام جوانب رابطه، همیشه توی ذهن مرد می ماند و تصورش را از همسرش بر آن اساس شکل می دهد. اگر زیاد کناره گیری کرده، اگر توی ذوقش زده، اگر بی توجهی کرده... روزها و ماه های اول خیلی مهمند. سعی کنید بر ترس و اضطراب و غریبی کردنتان پیروز شوید. 

 

6) حساس نشو!

ما خانم ها معمولا بعد ازدواج با یک چهره کاملا جدید از خودمان روبه رو می شویم! آدمی که تا حالا نمی شناختیمش توی آینه بهمان لبخند می زند و خودش را معرفی می کند: من تو هستم! آدمی که برای درس و کار بی انگیزه است، حسود است، لوس است، حساس است...  مخصوصا اینکه حساس است! 

دخترها بعد ازدواج به نحو عجیب و غریبی زودرنج می شوند. شاید چون نازکش پیدا کرده اند! :) کوچکترین حرف و حرکت و اتفاقی کافی است تا یک روز کامل را به همسرشان زهر کنند، گردش و تفریح را خراب کنند، جواب تلفن و اس ام اس ندهند... خیلی وقت ها آن بیچاره حتی نمی داند چه اتفاقی افتاده یا کجا خطایی کرده، عامل ناراحتی آنقدر ریز و جزئی و پنهان است که پیدایش نمی کند. با این حال مثل یک جنایتکار بی احساس مجازات می شود! چند ساعت یا چند روز را به خودتان و او تلخ می کنید تا بالاخره بخشیده شود، در حالی که معلوم نیست دفعه بعد کی قرار است دوباره مورد غضب همایونی قرار بگیرد! یک دقیقه بعد، یک ساعت بعد یا یک روز بعد. 

خب مردها اولش مدارا می کنند، ناز می خرند، راه می آیند، منت کشی می کنند، عذرخواهی می کنند... اما تا کی؟ چقدر؟ اگر خودتان را عوض نکنید بعد مدتی حتی اشک ریختنتان هم ذره ای دلشان را به رحم نمی آورد. و این اصلا برای زندگی مشترک خوب نیست. هرکدام از این ناراحتی ها و اخم و تخم کردن ها هی شما را پیش چشم همسرتان کوچک می کند، ارزشتان را کم می کند...  باید قوی شوید. خودتان را دعوا کنید. هر ناراحتی و دل گرفتگی ای را بروز ندهید. تا جای ممکن سعی کنید در خودتان حلش کنید. توجیهش کنید. مسائل را ساده تر و آسان تر بگیرید. اینقدر مته به خشخاش نگذارید. درست است که خیلی از اوقات واقعا تقصیر از مردهاست. نکته های رابطه با همسر را نمی دانند، از ظرافت روحیه زن ها خبر ندارند... با این حال به جای ناراحت شدن و اخم کردن و قهر کردن، بهترین اره این است که با سیاست هایی غیرمستقیم یادشان دهیم، تا مدام برای جرمی که نمی دانند چیست مجازات شوند و فردا دوباره تکرارش کنند!

 

7) منظم باش!

بخش زیادی از ناراحتی ها و کدورت های دوران عقد به خاطر این است که رابطه شما منظم نیست. همین سوتفاهم ایجاد می کند، دلخوری می آورد. وقتی مشخص نکرده اید چند روز در هفته و چه روزهایی می خواهید همدیگر را ببینید، هر هفته دیر و زودشدن و کم و زیاد شدن دیدارها ناراحتی پیش می آورد. چرا کم اومدی؟ ... دیر اومدی؟... به علاوه با خانواده ها هم دچار مشکل می شوید. به هرحال شما در جمع خانواده همدیگر هنوز غریبه اید، خوب است این احترام و عزت را همیشگی حفظ کنید، نه اینکه با زیاد رفتن و سرزده رفتن و نامنظم رفتن ناخودآگاه شرایط را جوری پیش ببرید که حضورتان در شرایط مختلف برایشان عادی شود. وقتی شام ندارند، وقتی خانه نیستند، وقتی مریضند یا حوصله ندارند و ... یا اگر عادی نشود هم همیشه ترس و استرس آمدن شما یا همسرتان را داشته باشند.

من و همسرم در دوران عقد توی دو شهر مختلف بودیم و معمولا هرشب تلفنی صحبت می کردیم. همسرم زنگ می زد و تلفن زدنش ساعت خاصی نداشت. یک شب زود زنگ می زد، یک شب دیر زنگ می زد... و همین نامنظم بودن تماس ها به علاوه آن حساسیت دوران عقد که گفتم باعث شده بود یکی از موضوعات دلخوری ما همین تلفن ها باشد. وقتی او کارهایش را تعطیل می کرد تا به من زنگ بزند اما من در مهمانی بودم یا نمی توانستم صحبت کنم، وقتی من از سر شب منتظر تماسش بودم ولی او جایی بود و خیلی دیر زنگ می زد و ... تااینکه بالاخره بعد از چندماه سعی کردم مشکل را حل کنم. یک قرار ثابت گذاشتیم. هر شب ساعت هشت شب  با هم تلفنی صحبت می کنیم. اگر هرکداممان امکانش را نداشت زودتر خبر می دهد، یا اگر می توانست موقعیتش را فراهم می کند، مثلا از مهمانی زودتر بر میگردد، تلفن دوستش را قبل هشت قطع می کند و ... همین ساعت تعیین کردن به طور حیرت انگیزی تمام مشکلات تلفنی ما را حل کرد!

البته که این حرف ها به این معنی نیست که همه چیز زندگی روی نظم و قاعده باشد. خیلی وقت ها نمک رابطه با همان بی قانونی هاست. حرف من این است که یک قانون کلی داشته باشید اما انعطاف پذیر باشد حتی بی قانونی های کوچکی هم داشته باشید. مثلا اگر قرار دیدنتان روزهای دوشنبه و پنج شنبه منعی ندارد که بعضی وقت ها یک روز دیگر بین هفته هم همدیگر را ببینید یا سورپرایز کنید، اگر قرار تلفن زدنتان هشت شب است ایرادی ندارد که وقتی دلتان گرفته ساعت یازده هم دوباره زنگ بزنید و صحبت کنید، وقتی دلتان تنگ شده شش و هفت هم زنگ بزنید... فقط آن خط سیر کلی باید باشد. 

 

8) دور باش!

خب طبیعی است که کشش و محبت بعد ازدواج باعث می شود که دختر و پسر بخواهند هفت روز هفته را صبح تا شب با هم باشند. مخصوصا بعد که دختر وابسته می شود تحمل جدایی خیلی سخت تر می شود. گاهی اوقات شرایط پسر و آسان گیری خانواده ها باعث می شود این اتفاق بیفتد. یعنی بیشتر روزهای هفته را با هم هستند، با هم می روند خانه دختر، از آنجا با هم می روند خانه پسر... میل و علاقه به با هم بودن هم هست و اصلا مگر اجازه دارد نباشد!! این در ظاهر خوب است و خانواده ها لطف می کنند در حق دختر و پسر که سخت نمی گیرند و روزگار هم کمک می کند که بتوانند مدام با هم باشند. اما چه کسی باور می کند بخش زیادی از مشکلات دوران عقد مربوط به همین زیاد با هم بودن هاست؟! کم نیستند دوستان من که همین روال را داشتند و حالا که از آن دوران فاصله گرفته اند قاطع می گویند بزرگترین اشتباه دوران عقد ما زیاد با هم بودن بود!  خب توجیه کردن پرنده های عاشق اول ازدواج برای اینکه همدیگر را کمتر ببینند، چندان آسان نیست. پس بیشتر توضیح می دهم: آدم ها حالات و احساسات متفاوت دارند. گاهی اوقات خسته اند، گاهی اوقات بی حوصله اند، گاهی اوقات عصبانی اند، گاهی اوقات تنبل اند و ... هرچه بیشتر بایک فرد باشی، حالات مختلف او را بیشتر خواهی دید. اگر دو روز در هفته با هم باشید، دو طرف سعی می کنند بهترین حس و حال خودشان را برای هم نگه دارند، حتی اگر واقعا هم حالشان چندان خوش نیست، خود را سر ذوق می آورند، انرژی می گذارند... اما وقتی تعداد روزها بیشتر می شود و دونفر بیشتر اوقات با همند، دیگر طرف مقابل تلاشی برای همیشه خوب و سرحال بودند ندارد، در واقعه نمی تواند اینطور باشد. پس شما ناخودآگاه ساعت های عصبانیت او را هم می بینید، ساعت های خستگی او را هم می بینید، وقت های بی حوصلگی اش را هم درک می کنید و همه اینها در حالی است که از نظر حال و اوضاع روحی در آن شرایط حساس و زودرنج بعد از عقد هستید که کوچکتین بی اعتنایی به همتان می ریزد و یک توجه صد درصد و کامل می خواهید. و همین باعث بیشتر مشکلات و دلخوری ها می شود. در حالی که قلبا دلتان می خواهد مدام با هم باشید، این زیاد با هم بودن از هم دورتان می کند. از طرف دیگر برخلاف تمام امید و آرزوهای ما عادی شدن هم هست و طبیعی است. عقلانی نیست اگر انتظار داشته باشیم بعد سه چهار روز که مداوم یا بیشتر ساعت هایش با هم بوده ایم، همسرمان همان ذوق و کشش اولیه را نسبت به ما داشته باشد. این در حالی است که هربار وقفه یکی دو روزه بین دیدارها، دوباره آدم ها را دلتنگ هم می کند، برای هم عزیز می کند و ... پس برای حفظ پایه های رابطه عاشقانه تان هم لازم است در دوران عقد به مقدار معقولی از هم فاصله داشته باشید. 

ممکن است بپرسید پس بعد از عروسی که قرار است همیشه با هم باشیم چه؟ آن موقع نقش ها فرق می کند. شما نقش جدید را پذیرفته اید. همسرتان هم. در این نقش جدید متعهد شده اید در تمام پستی ها و بلندی ها، خوشی ها و ناخوشی های روزها همراهش باشید، توقع آن توجه مدام و حساسیت های اول را ندارید. انتظاراتتان فرق کرده و با شرایط جدید تطبیق پیدا کرده است. 

غیر از کیفیت رابطه خودتان که دلیل اصلی بود، نکات دیگری هم وجود دارد. رابطه شما با خانواده تان و اینکه بتوانید با یک روند آرام آنها را به نبودن خودتان، یا اضافه شدن همسرتان عادت دهید. یک زمان هایی همچنان برای آنها دختر خانه بمانید که احساس نکنند از دستتان داده اند، برای انها وقت بگذارید، تنهایی با آنها باشید... و اینکه هرقدر شما یا همسرتان کمتر و رسمی تر در جمع خانواده همدیگر حضور داشته باشید احترام و جایگاهتان بهتر می شود، تا اینکه به حضور دائمتان عادت کنند. 

 

9) حرف بزن!

شاید امثال این جملات را از زبان مردها زیاد شنیده باشید: « تا حرف نزنی من متوجه نمیشم تو فکرت چیه!» ، «چطور توقع داری وقتی بهم نمیگی از چی ناراحتی خودم بفهمم»... نمی دانم بعد از ازدواج چه اتفاقی می افتد که قدرت تکلم از ما خانم ها گرفته می شود! دلمان می خواهد همسرمان یک شعبده باز باشد، فکرمان را بخواند، خودش حدس بزند الان چه می خواهیم، از چه ناراحتیم، در این موقعیت باید چه کار کند... همه اینها در حالی است که مردها خیلی از اوقات حتی اشاره و کنایه های مستقیم مارا هم نمی گیرند. باید رک و پوست کنده با آنها حرف بزنیم! این از همه چیز برایشان شیرین تر است. در حالی که ما عادت داریم خیلی چیزها را نگوییم و انتظار داشته باشیم طرف خودش بفهمد و اگر نفهمد هم از دستش ناراحت شویم! و چیزهایی هم که می گوییم وسط یک هزارتو از حرف ها و خاطره ها و جملات پراکنده پنهان کنیم که آخرش هم خواسته مان معلوم نشود. مثلا همسرتان یا خانواده اش بعضی از توقعات یا رسوم خانواده شما در دوران عقد را اجرا نمی کنند.  شما چه کار میکنید؟ چندتا مثال از فامیل های دور و بر می زنید که فلان کار را برایشان کرده اند... و توقع دارید همسرتان متوجه شود که آنها آن کار را برای شما نکرده اند، او هم که کلا منظور شما را نگرفته به خاطره ها توجه نمی کند، یا سکوت می کنید و چند روز گرفته می شوید و بغض می کنید، یا سعی می کنید اصلا به رویش نیاورید و قضیه را در خودتان حل کنید در حالی که این توقعات بیان نشده هی روی هم جمع می شوند و بعدها مشکلات بزرگی درست می کنند... به جای همه این حالت ها خیلی خوب بود اگر ساده و صریح و البته مودبانه و مهربان توقع و خواسته تان را برایش شرح می دادید، درباره اش حرف می زدید و توجیهش می کردید. همین قضیه در مورد ناراحتی ها صادق است. قهر کردن و محل ندادن و توی خود رفتن وقتی او نمی داند قضیه چیست فایده ای ندارد. حتی اگر به نظر شما علت ناراحتی تان اظهر من الشمس است، باز هم برایش توضیح دهید. کوتاه و سرراست. از فلان کارت یا فلان حرفت ناراحت شدم. باور کنید اینطوری همه چیز خیلی ساده تر و شیرین تر می شود. 

 

10) غر نزن!

مردها با هزار امید و آرزو ازدواج می کنند. قبلش احساس می کنند جای خالی یکی توی زندگی شان آزار دهنده شده، یکی که تنهایی شان را پر کند، شادی شان را تکمیل کند، معنای خوشبختی شان باشد، سر حالشان بیاورد و ... اما خیلی از اوقات با وجود همه محبتی که به همسرشان دارند احساس می کنند ازدواج به هیچ کدام از آن انگیزه های اولیه پاسخ نداده. مدام باید در تلاش و تکاپو باشند، سوء تفاهم رفع کنند، ناز بخرند، عذرخواهی کنند، غرغر تحمل کنند... هر تقی به توقی می خورد همسر نازدانه شان دوباره ناراحت می شود و ودوباره اوقات تلخی شروع می شود. باید ساعت ها حضوری و اس ام اسی شنوای غرهای او باشند، از وضعیت زندگی، از دست مادر و خواهرشان، از بی توجهی خودشان... می دانید، گاهی این خواسته ها و دغدغه ها و غرغرهای زنانه کار را به جایی می رساند که پسری که با هزار امید و آرزو ازدواج کرده بود با خودش فکر کند اصلا چرا ازدواج کردم؟ قبلا خوشحال تر و بی دغدغه تر نبودم؟ حالا خودم را الکی وارد یک عالمه مسئله مسخره زنانه کردم که تمامی ندارند. 

خب حق می دهم که خیلی از این ناراحتی ها و غرها و مسئله ها واقعی است. شما که بیکار نیستید از خودتان ناراحتی بتراشید و اوقاتتان را تلخ کنید. قبول دارم که مردها خیلی از اوقات زیادی همه چیز را ساده می گیرند و از ما هم توقع دارند در حالی که عملی نیست. اما نکته ای را فراموش نکنید. دوران عقد و مخصوصا ماه های اول عقد وقت حل کردن هیچ شکلی، تغییر دادن هیچ وضعیتی، عوض کردن هیچ اخلاقی نیست. روزها و ماه های اول وقت خوشی است. باید شیرینی ازدواج، شیرینی با هم بودن به جان خودتان و همسرتان بنشیند. آنقدر بنشیند و آنقدر بچسبد که برای حفظ و دوامش حالا هر کار بکنند. به جنگ هر مشکلی بروند، هر عادت و اخلاقی را تغییر دهند... تا وقتی پایه های این حس خوب را محکم نکردید شروع به درست کردن و عوض کردن و گله کردن از چیزی نکنید. 

روزهای عقد روزهای همیشه شاد بودن، همیشه راضی بودن، همیش خندان بودن، همیشه حال و حوصله داشتن شماست. روزهایی که باید شوهرتان را عاشق شما کند، عاشق با هم بودنتان... و  حضورتان توی زندگی اش آنقدر به دور از تنش و پر از حس های خوب باشد که در ماه ها و سال های بعد برای جلب رضایتتان دست به هر کاری بزند.



فرشته بانو
۲۹ شهریور ۹۵ ، ۰۳:۱۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۵ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


از بحث خانواده شوهر و مشکلات مدیریت روابطش که بگذریم، خیلی وقت ها مدیریت روابط خانواده خودمان و همسرمان هم دردسر ساز می شود. همسرمان دلسوزی ها و محبت های آنها را دخالت می بیند، به وابستگی شدید ما گیر می دهد، خانواده ما از همسرمان دل خوشی ندارند، مهر و محبتی که همیشه دوست داشتیم این وسط ایجاد نمی شود و ... قبل از هر چیز باید بدانیم که جز موارد استثنا، قرار نیست همسرمان دقیقا به همان صمیمیتی که ما با خانواده خودمان داریم برسد، یا همان قدر که ما برای افراد خانواده مان عزیز هستیم او هم باشد، اما در هرحال وجود یک رابطه سالم و پرمحبت و احترام بین طرفین خواسته زیادی نیست. خواسته ای که باید برایش زحمت بکشیم. 

من به این نکته ایمان دارم که بخش اعظم مدیریت روابط با خانواده های طرف مقابل به دوش عضو همان خانواده است نه همسرش. اگر عروسی با مادرشوهرش مشکل دارد، بخش عمده ای از تقصیرات به گردن همسرش است و همین طور اگر مردی با خانواده زنش کنار نمی آید بیشتر از هر چیز تقصیر بی سیاستی آن زن است. پس اگر دنبال یک فضای خوب و پرمحبت هستیم، اول باید خودمان دست به کار شویم. 

نکته هایی که من می نویسم تجربه شخصی خودم در مدیریت این رابطه دوطرفه است. رابطه خانواده ام با همسرم. شما هم اگر تجربه های مشابهی دارید حتما با ما شریک شوید :)

 

1) در حضور مرد وارد جزئیات نشوید:

توی جامعه ما اینطور جا افتاده که مادرزن ها در زندگی دخترشان دخالت می کنند. خیلی از مردها با همین پیش فرض وارد زندگی می شوند و عده ای هم که این پیش فرض را ندارند، بعد مدتی با رفتار همسرشان به همین نتیجه می رسند. درحالی که ممکن است در واقعیت اصلا چنین چیزی نباشد. از طرف آنها فقط دلسوزی باشد و محبت و نگرانی اما از این طرف دخالت و فضولی تعبیر شود. اما چرا همچین اتفاقی می افتد؟ بی سیاستی خانم! بخش زیادی از این حساس کردن ها زیرسر تماس های تلفنی دخترها با مادرشان است. گزارش های مو به مو . نقل قول های بعدش. نمی گویم با مادرتان تلفنی حرف نزنید، طولانی حرف نزنید، از شام دیشب و مهمانی پریروز تعریف نکنید... فقط این کارها جلو همسرتان انجام ندهید! همین. وقت هایی که در حضور او با مادرتان صحبت می کنید بیشتر سر موضوعات کلی صحبت کنید، سعی کنید تماستان خیلی طولانی نشود، برنامه های زندگی تان را ریز به ریز تعریف نکنید. بیشتر سوال بپرسید و سعی کنید بحث سمت خودتان نیاید. حرف زدن پشت سر مردم و مخصوصا خانواده شوهر که ابدا! با رعایت کردن موضوع به همین سادگی بخش زیادی از حساسیت های همسرتان را کم می کنید. 

 

2) از مادر و پدرتان نقل قول نکنید:

قرار است به سفر بروید و مادرتان گفته صبح راه بیفتید بهتر است، فلان وسیله خانه خراب شده و مادرتان گفته بهتر است زودتر درستش کنید، مادرتان از اخبار شنیده ثبت نام فلان کار شروع شده، برایش گفته اید شب ها خانه سرد می شود و مادرتان گفته بهتر است لای درز پنجره ها را پشم شیشه بگذارید.... یک زن ساده چه کار می کند؟ تمام این حرف ها را به راحتی نقل قول می کند. اما یک زن باسیاست «راستی مامانم می گفت» را از سر تمام این جمله ها برمی دارد و بعد برای شوهرش تعریف می کند: میگما! صبح راه بیفتیم بهتر نیست؟!... برای یخچال زودتر زنگ بزنیم تعمیرکار تا خراب تر نشده... اخبار گفته ثبت نام یارانه شروع شده... میگن پشم شیشه خیلی از سوز هوا رو میگیره، بیا لای درزها پشم شیشه بذاریم... 

توجه کنید! لازم نیست همسرتان حتما مشکلی با خانواده یا مادر شما داشته باشد یا روی آنها حساس باشد که این نکته ها را رعایت کنید. بلکه در حالت طبیعی و روابط حسنه هم حواستان به این دقت های رفتاری باشد که همسرتان را حساس نکنید. خیلی راحت روابط را همان طور حسنه نگهدارید. 

 

3)  برنامه های زندگی تان را تعریف نکنید:

اینکه آدم رازدار باشد و بلد باشد حرف ها را توی دلش نگهدارد خیلی ویژگی مهمی است. بعد از ازدواج این رازداری خیلی جدی تر می شود. حالا شما فقط مسئول خودتان نیبستید. مسئول حفظ رازها و برنامه های یک نفر دیگر هم هستید. همه چیزتان مشترک شده. وقتی می گوییم راز، توی فکرها اینطور می آید که حتما باید مسئله پنهانی مهم خاصی باشد که به بقیه نگوییم. اما اینطور نیست، خیلی از برنامه ها و نقشه ها و تغییرات زندگی و شرایط خاص، نوعی راز است. چیزهایی که دلیلی ندارد بقیه حداقل فعلا از آن اطلاعی داشته باشند. موضوعاتی که ربطی به بقیه ندارد. برنامه های آینده زندگی تان، تصمیم هایتان، مشکلات کاری و غیرکاری همسرتان، وضع مالی تان، تصمیم های خریدتان ... همه به نوعی رازهای زندگی شماست. تا وقتی لازم نیست آنها را با کسی درمیان نگذارید. حتی مادرتان. اغلب آدم ها دوست ندارند تمام زندگی شان برای مردم رو باشد و از چند و چون و جزئیاتش با خبر باشند، مردها بیشتر، و شوهرها در ارتباط با خانواده زنشان بیشتر از بقیه.  موضوعی که از نظر ما گفتنش خیلی عادی است ممکن است همسرمان را ناراحت کند. خانواده ما برای او غریبه هستند و دوست ندارد از همه زندگی اش با خبر باشند. قطعا آن طور که ما با مادرمان صمیمی و ندار هستیم، همسرمان نیست. پرده های آبرو و خجالت و تعارف زیادی بین آن هاست. باید حواسمان به این موضوع باشد. حق دارد. ما باید او را هم ببینیم. برای خودش حرمت و حریمی دارد که دوست ندارد شکسته شود. اما متاسفانه ما زن ها با بی خیالی به مرزهای زندگی شوهرمان تجاوز می کنیم و هی او را روی این رابطه حساس می کنیم. من تاجایی که ممکن است سعی میکنم حواسم به این موضوع باشد. حتی پیش آمده قصد سفر یا برنامه ای داشته باشیم، و مادرم اول از زبان شوهرم بشنود تا من. 

 

4) حواستان به مادر و پدرتان باشد:

خب، شما باید سه طرف رابطه را داشته باشید! هم حواستان به خودتان باشد، هم به رفتارهای همسرتان و هم به مادر و پدرتان. مثلا اگر موضوع خاصی (سیاسی، مذهبی و ...) است که مورد اختلاف دوطرف است، جداگانه از هرکدام بخواهید وارد آن صحبت ها نشوند. از پدرتان تنهایی و از همسرتان هم جداگانه خواهش کنید توی دیدارها بعضی موضوعات را مطرح نکنند، اگر همسرتان بی خیال است ولی شما می دانید برای پدرتان شرکت در مهمانی خاصی یا رفتار خاصی مهم است به لطایف الحیل و بدون اشاره کردن به حساسیت خانواده تان راضی اش کنید. اگر مادرتان رفتار خاصی را دوست ندارد، بدون اینکه به او اشاره ای بکنید، از زبان خودتان به همسرتان تذکر دهید، از آن طرف حسابی هوای شوهرتان را هم داشته باشید. مراقب باشید که توی خانواده شما عزیز و مورد احترام باشد. وقتی در خانه شماست به او برسید. وقتی مادرتان می پرسد شام چی بپزم، غذای مورد علاقه او را بگویید. مرزهای زندگی تان را مشخص کنید و اجازه ندهید کسی در حضور او درباره زندگی تان اظهارنظر کند. اگر کسی از افراد خانواده تان نادانسته حرفی می زند یا رفتاری می کند که همسرتان را می رنجاند، خیلی نرم به او تذکر بدهید. هرتعریفی که مادر یا پدرتان پشت سر همسرتان می کنند را بعدا با آب و تاب برایش تعریف کنید. برعکسش را هم همین طور. ولی اگر انتقاد یا گلایه ای می کنند، برای دوطرف گوش باشید و دروازه. نهایت بی فکری است که یکی انتقادهای خانواده اش را به شوهرش منتقل کند یا برعکس. چیزی هم اگر می گویید خیلی نرم و از زبان خودتان باشد. خلاصه حواستان به همه جوانب رابطه باشد. من همان طور که برای بعضی سرزدن ها یا وقت گذاشتن ها به همسرم یادآوری میکنم، حواسم به رفتار خانواده ام هم هست. یکبار به شدت خسته از جلسه دفاع ارشدم آمده بودم. از صبحش دویده بودم و هفت و هشت شب که رسیدم خانه فقط دلم میخواست استراحت کنم. همان شب دعوت یکی از اقوام تعارف دار همسرم بودیم. تا رسیدیم خانه همسرم شروع کرد که بدو حاضر شو دارن میان دنبالمون. تنها چیزی که آن لحظه دلم میخواست این بود که استراحت کنم و حالا باید بدوبدو حاضر می شدم. مشخص بود که مادرم چقدر ناراحت خستگی من است. فقط توانستم ده دقیقه ای استراحت کنم که صدای مادرم را شنیدم که خیلی نرم به همسرم می گوید حالا چه عجله ایه. فلانی خیلی خسته ست. می گفتید دیرتر بروید طوری نمی شد. سریع شاخک هایم فعال شد. چنددقیقه بعد که با مادرم تنها شدم خیلی مهربان گفتم مامان جون شما چیزی به شوهرم نگین. من مشکلی ندارم و الا خودم میگفتم که نریم. می شد نگفت و گذشت. مادرم چیز بدی نگفته بود. همسرم هم ناراحت نشده بود. ولی همین تذکر باید داده می شد که جلو اتفاق های مشابهش را بگیرد. با زبان خوش و خواهش گفته شد. مادرم نرجید. دیگر هم تکرار نشد.

 

5) قطب های موافق:

همان طور که در فیزیک قطب های مخالف هم را جذب می کنند و قطب های موافق همدیگر را دفع می کنند، در روابط انسانی هم همین طور است. جز جاهایی که خانم خانه بی سیاستی کند، رابطه داماد و مادرزن اغلب خوب است. رابطه عروس و پدرشوهر هم. اما امان از رابطه عروس و مادرشوهر و مشابهش داماد و پدرزن. بله، قطب های موافق هم را دفع می کنند! همان طور که پسر نباید جلو مادرش زیاد از هنرها و خوبی های زنش تعریف کند که او را حساس کند، شما هم زیاد جلو پدرتان از همسرتان و زندگی تان تعریف نکنید. نشان دهید که راضی هستید و خوشبخت ولی لازم نیست زیاد به رو بیاورید و قربان صدقه بروید و ... جلو پدر یا برادرتان سعی کنید رفتارتان با همسرتان خیلی طبیعی و کمی بی تفاوت باشد. (باز نه آنقدر که همسرتان متوجه شود و برنجدها!) اگر در دوران عقدید وقتی پدرتان خانه است تماس های طولانی نداشته باشید، زیاد از همسرتان برایش نقل قول نکنید، مثال نزنید، تعریف نکنید و ... مخصوصا وقت هایی که نیست خیلی طبیعی برخورد کنید. انگار ازدواج نکرده اید اصلا. همان دختر سابق باشید. از آن طرف هم حسابی هوای شوهرتان را داشته باشید که روی پدر یا برادر یا شوهرخواهرتان حساس نشود. خیلی مراقب باشید که مقایسه نکنید: بابام فلان کار می کردف بابام فلان جوری بود، بابام اینجوری باهام برخورد میکرد، بابام اینجوری برام خرید می کرد... مطمئن باشید که هر کدام از امثال این جمله ها یکی از رشته های طناب رابطه همسر و پدرتان را پاره می کند. به همین راحتی.

 

6) زمان بدهید:

مخصوصا اگر اوایل ازدواجتان است، اصراری روی سریع صمیمی شدن نداشته باشید. همسرتان را توی منگنه نگذارید. خودتان حرص نخورید. مردها طول می کشد تا با هم کنار بیایند، هم را بپذیرند. صبور باشید و اجازه بدهید توی دل هم جا بازکنند. آرام آرام. یا اگر فرد جدیدی مثل شوهرخواهر وارد خانواده تان شد، کلید نکنید روی رفتار همسرتان با او . اجازه بدهید کم کم هم را بپذیرند. هی حرص نخورید و ابراز نگرانی نکنید. خواهش نکنید. بگذارید به روش آهسته خودشان پیش بروند. قرار نیست همه چیز همیشه مطابق میل ما باشد. و در هرصورت همسرتان را مطمئن کنید که او مهم ترین و عزیزترین فرد زندگی شماست. 

 

7) تذکر ندهید:

هیچ وقت در ارتباط با اعضای خانواده تان به همسرتان تذکر ندهید. نگویید: چرا با بابام اونطور صحبت کردی؟ چرا جلو داداشم اونجوری خندیدی؟ چرا تو جمع فلان چیز رو گفتی؟ چرا با فلانی سرد برخورد کردی.... تا جایی که ممکن است و  به خط قرمز ها نرسیده، درباره ارتباط همسر و خانواده تان خودتان را بزنید به در بی خیالی. بگذارید راحت باشد. آنطور که خودش میداند رفتار کند. کارها و حرف هایش را نگذارید زیر ذره بین و حرص بخورید و تذکر دهید. بدترین کار ممکن است. سخت است ولی دندان روی جگر بگذارید تا خودش را پیدا کند و بشناساند. نخواهید عوضش کنید تا پذیرفتنی تر باشد. بگذارید خودش باشد. ولی اگر به خط قرمزها نزدیک شد و احساس کردید بعضی رفتارها یا حرکات ممکن است روی ادامه رابطه یا موقعیتش در خانواده تان اثر منفی بگذارد، خیلی آرام و نرم و بدون انتقاد و بدون موضع گیری، خواهش کنید، گوشزد کنید. یا عذرخواهی کنید و تذکر دهید. خیلی نرم و کوتاه و خلاصه. همین. از آن طرف هم همین طور. البته حساسیتش اینقدر نیست. ولی برادر یا پدر و مادرتان را برای رفتار مقابل همسرتان توی معذوریت و رودرواسی نگذارید. بگذارید هر دو طرف خودشان باشند و هم را همان طور راحت و بی تکلف بپذیرند. 

 

8) مادر و پدرتان را قاضی نکنید:

بعضی وقت ها سر یک موضوع مهم یا کم اهمیت با همسرمان اختلاف نظر داریم. ناخودآگاه سرمان را می چرخانیم و از اولین کسی که دم دستمان است می پرسیم شما بگو من درست میگم یا ایشون؟

حالا ممکن است سر موضوع پیش پا افتاده ای مثل پوشیدن و نپوشیدن یک لباس، یا آمدن و نیامدن یک رنگ باشد یا موضوعات مهم تری مثل خرید، تصمیم گیری، بحث های سیاسی مذهبی و ... 

یک زن باسیاست همیشه مراقب است افراد خانواده اش مخصوصا مادر و پدر را وارد قضاوت های این چنینی که باعث ترجیح دادن یکی بردیگری می شود نکند. هیچ وقت!

 

(تجربه های دوستان در ادامه مطلب)

فرشته بانو
۲۹ شهریور ۹۵ ، ۰۳:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


پنجم اینکه زن باسیاست مهربونه. خوش قلبه. واسه همه آدما، همه اطرافیانش خیر میخواد. خوشی میخواد. براشون دعاهای خوب و آرزوهای قشنگ میکنه. میدونم خیلی سخته آدم حسود نباشه، کینه نداشته باشه، تلافی نکنه و ... اما زن باسیاست رو خودش کار میکنه. تمام تلاشش رو میکنه برای خوش قلب بودن. بعد، این خوبی واقعی و درونی ناخودآگاه به رفتارش سرایت میکنه و اونو عزیز میکنه. یکی از دوستام باوجود اینکه دل خوشی از خانواده شوهرش نداشت، یه سال به شوهرش پیشنهاد داد یه هدیه خیلی گرون واسه روز مادر برای مادرشوهرش بخرن. حتی به زحمت اونو راضی کرد تا برادرخواهراشم راضی کنه تا همه پول بذارن و این کارو بکنن. اونا که بچه هاش بودن میگفتن نه و لازم نیست، ولی این اصرار میکرد. آخر هدیه گرون رو خریدن. اطرافیان خودش و دوستاش بهش میگفتن تو خیلی خُلی! به توچه برای هدیه خریدن واسه مادر اونا پیش قدم میشی؟ با این وضعیت مالی تون چرا پیشنهاد هدیه گرون میدی؟ مگه اونا برای تو چیکار کردن. مگه خودت همیشه از دست مادرشوهرت ناراحت نبودی؟ اون بنده خدا هم همش میگفت چرا چرا چرا. همه اینا هست. ولی واقعیتش اینه که من تو این قضیه مادرشوهرم رو مادرشوهر ندیدم. یه مادر دیدم که خیلی برای بچه هاش زحمت کشیده و حق داره یه بار از ته دل خوشحالش کنن. میدونستم اون وسیله خیلی خوشحالش میکنه، خیلی بهش نیاز داره و بچه هاش حواسشون نیست. من همه این فکرها و حساب کتابا و ناراحتی هام رو گذاشتم کنار و به خدا گفتم این کارا رو فقط برای خوشحالی یه مادر میکنم. همه مادرا عزیز تو هستن. 

همه اینها در حالی هست که شوهرش واسه روز زن براش هیچ کار خاصی نکرده بود. اما بعد این قضیه شوهرش همسرش رو میذاشت رو سرش، همون هزینه رو هم برای خانومش و هم برای مادرخانومش هم کرد. خیلی از خانواده شوهرش فکرکردن اینا همه از سیاستشه! گفتن فلانی خیلی باسیاسته! با یه کار اینطوری چطور مرد رو رام خودش کرد. اما واقعیت این بود که ربطی به سیاست و زرنگ بازی نداشت. همه ش یه خوش قلبی بود که نتیجه قشنگشو به صاحبش نشون داده بود. 

ششم اینکه زن باسیاست خودش رو دوست داره. قبول داره. اعتماد به نفس خوبی داره و این حس خوبی که نسبت به خودش داره رو به شوهرش منتقل میکنه. حرفای ما درباره خودمون ناخودآگاه روی نگرش بقیه از ما اثر میذاره. دیدید بعضی ها خیلی تابلو از خودشون تعریف میکنن؟ همون جا که حرفاش رو میشنوی تو دلت میگی نگاه کن چه آدم ضایعی! آخه اینقدر تابلو که آدم از خودش تعریف نمیکنه! ولی با این وجود بعد اون قضیه ناخودآگاه چیزایی که ازش شنیدی - حتی با همه تابلو بودن و تو ذوق زدن- رو دیدی که نسبت بهش داری اثر میذاره. دیدت تو اون زمینه بهتر میشه. حالا واسه شوهر خیلی لازم نیست حواسمون باشه تابلو نباشه و تو ذوق نباشه. اتفاقا تابلو بودنش هم خودش یه جور بانمکه. ولی اغلب سعی کنین پنهانی باشه. مثلا اگه یه مهمونی رفتین و یکی دونفر اونجا از قیافه تون یا لباستون تعریف کردن، وقتی برگشتین بگین نمیدونی همسرت مشب چه جوری می درخشید! فلانی اینجوری گفت، فلانی اون حرفو زد. اصلا لازم نیست دروغ قاطیش کنین ولی همونایی که هست رو بگین. خوب بگین. با آب و تاب بگین. از چهره تون، از موهاتون، از اندامتون تعریف کنین. از سلیقه تون، دستپختتون. یکی از بهترین راهاش هم همین نقل قول حرفای بقیه س. حتی شده با یک ذوق کودکانه بگی دخترخاله ت میگفت آش های شما که حرف نداره! یا مثلا جلو آینه واستی، خودتو نگاه کنی، از خودت تعریف کنی. البته نه افراطی. همه ش باید ظریف و ملایم باشه. و لازمه ش هم اینه اینایی که میگی رو قبول داشته باشی! یکی از دوستام میگفت دوستی داره که حسابی پوستش تیره ست. این خانم باسیاست میگفته من یه جوری خودم رو به شوهرم نشون دادم، یا خودم رفتار کردم یا درباره خودم حرف زدم که اون فکر میگنه تنگ بلوره زنش. بله. حرف اینقدر اثر داره. 

از اون طرف زن بی سیاست واقعی واقعی اونه که ضعف ها و عیباش رو به شوهرش بگه. وااای این خیلی بده. یعنی شما رو دردودل و صمیمی شدن یه چیزی میگین، ولی اون هیچ وقت از ذهنش بیرون نمیره. بیا و درستش کن! اگه واقعا نیاز دارین درباره این چیزا با یکی حرف بزنین، اینکه موهاتون کم پشت شده، اینکه جوش میزنین، اینکه از بچگی چشاتون ریز بوده، اینکه لباسای فلان مدلی بهتون نمیاد، اینکه رنگ پوستتونو دوست ندارین، اینکه دکتر گفته اوضاع دندونات خیلی خرابه...اینکه اینکه اینکه. همه اینا رو بگین. خودتون خالی کنین. ولی نه به شوهرتون. به یه دوست مثلا. اونم وقتی شوهرتون نیست. یه بار من داشتم تلفنی با مادرم صحبت میکردم و وسط حرفام درباره لباس و اینا گفتم من اندامم فلان مدلیه، این لباسا نمیاد. دیدم توجه شوهرم جلب شد. فهمیدم عجب اشتباهی کردم! حالا رفت تو ذهنش. چه جوری درش بیارم؟؟؟ یه نکته هست که باعث میشه بعضیا این حرفا رو جدی نگیرن اونم اینه که من همینم که هستم. شوهرم همین جوری منو دیده، پسندیده، انتخاب کرده وباید پاش واسته. حالا مگه اون حضرت یوسفه خودش! همه این حرف ها درست، ولی ماجرا مثل این می مونه که غذاتون یکم شور شده باشه. اگه هیچی نگین و به روی خودتون نیارین یا مثلا یه عذرخواهی کوچیک و سرسری بکنین، مهمون هم جدی نمیگیره. ولی اگه دم به دقیقه خودتون بگین چقدر شور شده، وای ببخشید، خیلی شورشده، شرمنده... اونم غذا زهرش میشه و هی طعم شوری رو بیشتر احساس میکنه. 

هفتم اینکه زن باسیاست خودش رو به شوهرش نشون میده. با حرف هاش، با کارهاش، خودش رو برای شوهرش تعریف میکنه. این کار واسه خود اون شوهر هم فایده داره. باعث میشه زنش رو بیشتر دوست داشته باشه، حس بهتری نسبت بهش داشته باشه. مثلا شما میرین یه سفر زیارتی و اونجا واسه دوستتون دورکعت نماز به نیابت میخونین. بعدش ادما دودسته رفتار میکنن. یه عده وقتی طرف رو میبینن بهش نمیگن که این کارو برات کردم. ولی یه عده بهش میگن تا خوشحالش کنن. به نظر من گروه دوم یه ثواب مضاعفی هم می برن. علاوه بر ثواب نماز خوندن براش، ثواب خوشحال کردنش رو هم میبرن. حالا خیلی وقتا کارای ما اینطوریه، زحمتامون رو به شوهرمون نشون نمیدیم. حالا نه تابلو تو ذوقش بزنیم ها. ولی مثلا از صبح تا عصر خونه رو شستیم و رفتیم، وقتی برمیگرده فقط خستگیمون براش مونده. یا میریم میخوابیم و با خودش میگه چه زن خوابالویی! نهایت یکم غرغر میکنیم که از صبح داشتم این خونه رو می سابیدم! هلاک شدم! اما زن باسیاست هیچ وقت برای کارای خونه اونقدر وقت نمیذاره که از انرژیش برای رسیدگی به شوهرش کم بشه. از طرف دیگه به جای غرغر کردن، با ذوق و شوق میگه نمیدونی امروز این خونه رو چیکااار کردم. ماه شده! در کابینتا رو باز میکنه نشون میده، برق تو سینک رو نشون میده. بسته های بامجون کدوش رو چیده رو میز... حتی یکی میگفت من یه سری از کارام رو میذارم جلو شوهرم انجام میدم. که فکر نکنه این خونه خودش خود به خود تمیز میشه، تمیز می مونه.

یه بار یکی تعریف میکرد که یکی از دوستاشون خیلی رابطه خوبی داشتن. یه بار که تو جمع صحبت زن و مرد و مردایی که شب ها به تحقیقاتشون میرسن، شده، آقا با افتخار گفته من که هرشب تا هرساعت بیدار بمونم خانومم پابه پام بیدار می مونه. امکان نداره قبل من بخوابه. اون بنده خدا میگفت من خانومش رو کشیدم کنار گفتم خب تو چه جوری میتونی؟ شاید اون بخواد تا صبح بیدار بمونه؟ چه جوری به کارای دیگه ت میرسی؟ خانومش گفته ببین من صبح که شوهرم میره سر کار قشنگ میگیرم تا ظهر میخوابم و خوب استراحت میکنم. بعد انرژی دارم که تا هروقت اون بیدار بود پابه پاش بیدار باشم و بهش برسم. خلاصه اینجوریه، زنای باسیاست برنامه زندگی، حرف ها و رفتاراشونو طوری تنظیم میکنن که کارای خوبشون بیاد رو. 


فرشته بانو
۲۹ شهریور ۹۵ ، ۰۳:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


خیلی از نظرات درباره سیاست داشتن بود. اینکه یعنی چی؟ چطوریه؟ چه جوری به دستش بیاریم؟


اول اینکه بیاید تصورات منفی رو از زن باسیاست بذاریم کنار. سیاست اتفاقا یعنی هنر زن بودن. هنر شوهرداری. اینکه هزارتا کار برای همسرت بکنی بعد با یه حرف نسنجیده همش رو از بین ببری خوبه؟ هنره؟ افتخار داره؟

سیاست یعنی یاد بگیری خوبی هات رو خراب نکنی. زن باسیاست یعنی زنی که بلده زندگیش رو نگهداره، روابطش رو به خوبی مدیریت کنه. 

دوم اینکه همه معتقدن سیاست یا ذاتیه یا ارثیه یا باید دور و بری های آدم با سیاست باشن. مادری، خواهری، عروسی... که یاد بگیری ازشون. من خیلی تو حرفای دوستام شنیدم : همه مشکل من اینه که سیاست ندارم! مامانم سیاست یادم نداده! خب، من مثال نقض این قضیه ام. چون مادرم اصلا زن باسیاستی نیست و اتفاقا برعکسش هست، خواهر یا زن داداش بزرگتری هم نداشتم که بخوام ازونا یادبگیرم. خودم بچه اولم. خانواده مادری و پدری هم جز چند نفر معدود همه از این خصلت خوب بی بهره هستن. و خب منم یک زمانی همش آه و ناله میکردم که سیاست ندارم و بلد نیستم و یادم ندادن. اما الان اوضاع فرق کرده. خودم یاد گرفتم. با فکرکردن، با مطالعه، با دقت روی رفتارهای خوب و بدی که تو زن های اطرافم می بینم، با مشورت هایی که گرفتم. کلا سیاست برعکس اسمش اصلا چیز عجیب و غریب و سختی نیست. مثل منطق می مونه. یک سری اصول کلی که همه جا و توی اغلب شرایط حاکم بر رفتار و گفتار ماست. 

سوم اینکه یه تصور غالب هست که سیاست یعنی دورویی. مثل نفاق می مونه. تو دلت یه چیزیه و به زبون قربون صدقه میری. یکی رو دوست نداری ولی احترامش میکنی، دعوتش میکنی، هدیه می خری... خب اینو انکار نمیکنم. واقعا خیلی از زن هایی که به اسم زن باسیاست میشناسیم همچین آدمایی هستن. یعنی ممکنه پیش یه دوست صمیمی کلی هم به شوهر یا خانواده شوهرشون بد و بیراه بگن، ولی به خودشون که میرسن چنان رفتار میکنن انگار عاشق شون هستن. حالا هنر این زن ها رو بذاریم کنار، کارشون زشته. خیلی زشته. چیزی که منظور من از سیاسته اصلا این نیست. اتفاق برعکسه، زنِ باسیاست خوب بودن، خوش قلب بودن، مهربون بودن. آدمی که اگر یکجا دید حرفش با دلش فرق داره، دلش رو عوض میکنه. رو خودش کار میکنه. بگذریم. 

حالا زن باسیاست چه زنیه؟

اول اینکه زن باسیاست خوش زبونه. یه بار یه حدیثی خوندم با این مضمون که منفور ترین بنده خدا کسیه که اطرافیان از شر زبانش در امان نیستن. خودتون بهتر میدونید که با زبان چقدر میشه یکی رو سوزوند. و همون اندازه یک جمله چطوری میتونه یک عمر زحمت رو هدر بده. اما برعکس خوش زبونی دل ها رو نرم می کنه. محبت رو زیاد میکنه. بعضیا میگن، ما سرزبون دار نیستیم، ما چاپلوس نیستیم. قرار نیست باشین. فقط قراره درست صحبت کنیم، قشنگ صحبت کنیم، خوب حرف بزنیم.اصل حرف اینه: زن باسیاست احساسات مثبتش رو زیاد به زبون میاره. مثلا شوهرش یه ماجرایی تعریف میکنه و اون تو دلش از رفتار همسرش در اون موقعیت خوشش میاد. این رو واسه خودش نگه نمیداره. ابراز میکنه. این حس خوب رو با همسرش درمیون میذاره. شوهرش خرید خوبی کرده، کار خوبی کرده، هربار چشمش به اون خرید می افته یا یاد اون کار میکنه، حس خوبش رو دوباره بلند بلند میگه. برای اینکه شوهرش خوشحال بشه، حرف هایی که دوست داره رو میزنه، ازش تعریف میکنه، میخندونش، قربون صدقه ش میره. اختیار زبون زن باسیاست دست خودشه. خیلی وقت ها میخواد حرفی رو بگه ولی میخوره. جمله ش رو تموم نمیکنه. منصرف میشه. زن باسیاست میتونه خودش رو کنترل کنه. مخصوصا وقت هایی که عصبانیه. یکم پا رو نفسش و روی اون تمایل شدیدش به گفتن میذاره، و خیلی حرف ها رو نمیزنه. تا دهنش رو باز میکنه بپرسه چرا زود برگشتی؟ بین راه حرفش عوض میشه به اینکه وای چقد خوب کردی امروز زود اومدی! 

نیش و کنایه نزدن و غرنزدن و پشت سر افراد حرف نزدن و یادآوری نکردن خاطرات تلخ گذشته که چندمرحله قبل از باسیاست بودنه. اصلا از اصول اولیه شوهرداریه. 

یکی از اطرافیان ما خیلی اهل تعریف و تشکر بود. مثلا یه هدیه ای براش میخریدی تا یکسال هروقت می دیدت تعریف می کرد. یه کاری براش انجام میدادی اینقدر تشکر میکرد که شرمنده می شدی.  یه بار که بقیه در مورد این خصلتش حرف میزدن و اونو خیلی مثبت نمی دونستن - چیزی شبیه چاپلوسی- خیلی صادقانه و معصومانه گفت: من دروغ نمیگم. هدیه ای که بهم میدین خیلی خوشحالم میکنه و من سعی میکنم با حرف هام، با تشکرهام، با تعریف هام عمق این خوشحالی رو به شما منتقل کنم. یا ارزش کاری که برام کردین خیلی زیاده. واقعا ممنونتونم و تو ذهنم شرمنده ام از شما. سعی میکنم با کمک کلمات این حس رو منتقل کنم. چیزی که واقعا تو ذهنمه رو منتقل کنم. اون گفت اگه نگاه کنین بعضی وقتا میشه که از چیزی خیلی تعریف نمیکنم، اون وقتاییه که واقعا خیلی خوشحالم نکرده. همون اندازه تشکر میکنم. اما خوب حواسم هست که بازم درست حرف بزنم. اگه خود هدیه خیلی خوشحالم نکرده، بابت زحمتی که براش کشیدین تعریف میکنم... خلاصه هم قشنگ میدید و هم یاد داشت قشنگی هایی که حس کرده رو منتقل کنه. بود.  یادبگیریم با زبونمون، با کلمه هامون، اطرافیانمون رو نوازش کنیم. قدرت کلام خیلی زیاده. 

دوم اینکه زن باسیاست متعادله. اهل افراط و تفریط تو روابطش نیست. ما زن ها عادت داریم خیلی زود سفره دلمون رو پیش همه باز میکنیم. یهو جوگیر میشیم و شروع میکنیم به دردودل با یکی. سر یک قضیه حسابی با یکی صمیمی میشیم، بعد دو روز بعد ازش بدمون میاد. کلا روابط زن های اطرافتون رو نگاه کنین خیلی وقتا اینجوریه که خانم الف پیش خانم ب که میشینه از ج بد میگه. دو روز بعد که سر یه کمک یا یه هدیه یا ... یهو احساساتش گل کرد، دوباره با ج صمیمی میشه. زن باسیاست هیچ وقت وارد این روابط مسخره زنانه نمیشه. هیچ وقت نمیذاره احساساتش برعقلش غلبه کنه. حتی در رابطه با همسرش هم حد این تعادل رو نگه میداره. جونشون هم که برای هم بره، همه حرفاش رو به شوهرت نمیزنه. همه گذشته تلخ و شیرین خانواده ش رو رو نمیکنه. پشت سر افراد خانواده خودش واسه همسرش دردودل نمیکنه. از اون طرف با خانواده ش هم همین طوره. با همه خوبی و مهربونی و ماهی، تو حرف زدناش، تو دردودل کردناش عنان از کف نمیده. خیلی چیزا تو زندگیش هست که مادرشم خبر نداره. مخلص کلام اینکه خیلی از حرف ها، غصه ها، فکرها، برنامه ها، خاطره های زن باسیاست هست که جاش فقط و فقط و فقط تو دل خودشه. تنها محرم تمام و کمال حرفاش فقط خداست. حتی همسرش نیست. 

سوم اینکه همون طور که از دوتا نکته قبل فهمیدین، زن باسیاست رو خودش کنترل داره. این خیلی مهمه. وقتی از جایی برمیگرده لازم نیست دو روز غصه بخوره که چرا فلان حرف رو زدم، چرا اون رفتارو کردم. این کنترله چه جوری به دست میاد؟ مثلا قبل از اینکه وارد خونه مادرشوهرش بشه به خودش یاداوری میکنه: زیاد حرف نزن، بیشتر سکوت کن و گوش کن، حواست باشه فلان کارو نکنی، فلان کارو بکنی... با همین یادآوری ها کنترلش رو خودش زیاد میشه. همون طور که گفتم نه تو رفتار، نه تو حرفاش عنان از کف نمیده. 

این ده دقیقه رو حتما حتما گوش کنین:  +

 

چهارم اینکه واسه زن باسیاست حدود نقش هاش تعریف شده س. وظایفش رو میدونه. نگرانی هاش رو میشناسه. با همه خوبی و مهربونیش خودش رو بیش از حد وارد مشکلات و روابط بقیه نمیکنه. با همه همدردی و مشورت دادنش برای غصه کسی اونقدر ناراحت نمیشه که دو روز زندگیش تعطیل بشه، حتی اگه اون کس نزدیکترین کسش باشه. اصل برای زن باسیاست زندگی خودش و آرامش اونه. خیلی چیزها رو فدا میکنه، به نظر خیلی ها خودخواه میاد، مثل خیلی ها رفتار نمیکنه واسه حفظ آرامش و خوشبختی اون. نکته جالب تر اینه که زن باسیاست حتی اونقدر غرق مشکلات شوهرش هم نمیشه که بخواد وظیفه خودش رو فراموش کنه. دغدغه زن باسیاست مسائل مالی نیست. چون وظیفه اون نیست. وظیفه اون اینه که حواسش به آرامش و خوشحالی شوهرش باشه. خودش رو درگیر مسائل مالی زندگی نمیکنه، طوری که از این آرامش بخشی بیفته. اون در هرحال شوهرش رو تقویت میکنه، مردی که از محبت و احترام و تایید و تحسین زنش سیراب شده، خودش بهتر از هرکسی میدونه و میتونه مشکلاتش رو حل کنه. نمیگم ولخرجه یا حواسش به دخل و خرج شوهرش نیست. نه! حد و حدود خودش رو میشناسه و واسه خودش تعریف میکنه ولی اینا دغدغه ش نیست. که بخواد جوشش رو بزنه یا براش دنبال راه حل باشه. دغدغه زن باسیاست فقط مربوط به داخل خونه ست. همه حس های خوبی که باید تو خونه ش جاری باشه. تو هرشرایطی. حالا زن بی سیاستِ خوب چیکار میکنه؟ شب تا صبح غصه چک های پاس نشده شوهرش میخوره و صبح گرفته و ناراحت بدرقه ش میکنه. حتی به خاطر فشار نگرانی ها حرف هایی میزنه که مرد رو بیشتر میشکنه. صبح تا شب دنبال کارای بیرون خونه شوهرش میدوه و عصر نا نداره بهش سلام کنه. اینقدر می افته تو حساب کتابای زندگی که وظیفه ش یادش میره. نسبت به شغل و درآمد و همه مسائل مربوط به همسرش میشه دایه مهربون تر از مادر و این حتی خود همسرش رو هم عصبی میکنه. 

اینو بخونید: +

زن باسیاست میدونه چه چیزایی بهش مربوطه و همون قدر که برای اونا وقت میذاره،  غصه چیزایی که بهش مربوط نیست رو نمیخوره. 

چندتا مثال:

 مثال اول اوایل ازدواجمون شوهرم زیاد از اتفاقا و آدمای محل کارش برام تعریف میکرد. من هم کنجکاو بودم و گوش میکردم. شوهرم هم میگفت چون خودش یه موضوع صحبت بود برای مرد کم حرفی مثل اون. بعد یه مدت دیدم من خیلی دارم حرص میخورم. به نظرم روابطش با همکاراش درست نبود، زیاد ازش کار می کشیدن و اون هیچی نمی گفت. کارم شد غرغر و واکنش. دیدم انگار کم کم  اقتدار شوهرم هم برام میشکنه. اونم که به نصیحتای من عمل نمیکرد فایده ای داشته باشه. بعد یه مدت تصمیم گرفتم همه مسائل مربوط به محیط کار همسرم رو به خودش واگذار کنم. خیلی راحت: به من چه! با زبون خوب هم به خودش گفتم دیگه از سر کارت واسه من تعریف نکن. اون هم اصراری نداشت. بعدها اگر صحبتی هم میشد خودم ادامه نمیدادم. کلا این بخش رو از زندگیم حذف کردم و آرامش به خونه م برگشت. همسرم هم عزیزتر شد برام. من هم براش.  

مثال دوم تازگی ها قرار بود برای یه کار بانکی به یکی از شعبه ها برم. محل شعبه خیلی از خونه ما دور بود. ماه رمضون و دهن روزه. هی نقشه رو نگاه کردم و هی سعی کردم بهترین مسیر رو پیدا کنم. اصلا سرراست نبود و معلوم بود کلی اذیت خواهم شد تا رسیدن. وسوسه آژانس گرفتن هم هی تو ذهنم می اومد. از طرف دیگه محاسبه قیمت آژانس های تهران و این مسیر دور و ...حساب کتابای خونه و وای حیف پولی که همسرم اینقد براش زحمت می کشه و ... مونده بودم. آخرش دیدم من دارم این کارو برای زندگیمون میکنم، خود همین اندازه وقت گذاشتن و مسئولیت پذیری هم خیلی خوبه. از طرف دیگه نباید جوری رفتار کنم که ارزش خودم و وقتم تو نظر همسرم کم بشه. و از طرف خیلی مهم تر من اگه دهن روزه تو ماه رمضون میخواستم این راه طولانی رو با مترو و بی ارتی و پیاده و ... برم و برگردم دیگه جونی برام نمی موند. احتمالا بعدش هم میخواستم دو روز منت بذارم سر همسرم یا غرغر کنم. چیکار کردم؟ با وجود اینکه از اوضاع مالی مون تو این ماه خبر داشتم و کلی حیفم می اومد، پول رو فدای حال خوب و آرامش زندگیم و یه جورایی آموزش به همسر کردم و آژانس گرفتم، رفتم، گفتم اونجا منظر بشه و باهاش برگشتم. هزینه ش زیاد شد. قبول. من هم اهل این خرج کردن ها نیستم. اوضاع مالی مون هم اجازه نمیده. با این وجود، وقتی گرمازده و خسته، رسیدم خونه، فکر کردم اگه جور دیگه ای رفته بودم، الان تا چند ساعت قرار بود مخ همسرم رو بخورم که من به خاطر تو و زندگی و حساب کتاب و این و اون هلاااک شدم! اینجوری یه پیام غیرمستقیم هم به همسرم دادم که من لطیف تر از اونم که کارای مردانه بکنم. اگر هم مجبور شدیم، شرایط باید با ضعف و لطافت زنانه من بخوره.

مثال سوم زن باید تو خونه خوب لباس بپوشه. خیلی خوب. حتی اگه شوهرش نخواد ازش. حتی اگه شوهرش مستقیم بگه نمیخواد! همینا خوبه! من راضی ام! زن باید تو خونه خوب لباس بپوشه. و زن بی سیاست اونی هست که وارد شدن به حساب کتابای مردانه باعث میشه دلش نیاد خرج خوب پوشیدن بکنه. هزارتا جای دیگه خرج میکنه، ولی به این که میرسه هیچی. دیر به دیر لباسای قدیمی ش رو دور میریزه، تنوع پوشیدنش تو خونه کمه و ... . نمیگم اسراف کار باشین یا هر روز تو بازار یا شوهر بیچاره رو بدبخت کنین، اما خودمون بهتر از هرکس میدونیم که اگه یه موضوع برامون اولویت داشته باشه، بلدیم از زیر سنگ هم که شده براش پول جور کنیم. بعد هم، قرار نیست گرون بپوشیم، قراره خوب بپوشیم، آراسته بپوشیم، کهنه نپوشیم. 


فرشته بانو
۲۹ شهریور ۹۵ ، ۰۳:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر