همسر بهشتی

زن ها فرشته اند...

همسر بهشتی

زن ها فرشته اند...

fereshte.goodwife@gmail.com
کانال ایتا: heavenlywife@

آخرین مطالب

۳ مطلب با موضوع «مهارت های دوران عقد» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

 

سلام و عزاداری هاتون قبول درگاه حق باشه ان شاالله. 

 

یکی از دستاوردهای بزرگ من در یکی دوسال اخیر، توانایی ابراز نیاز بوده. به زبون ساده تر قدرت حرف زدن!

قبل تر من وقت هایی که انتظار یا توقعی داشتم، وقتی از چیزی ناراحت می شدم یا دوستش نداشتم، یا برای ابراز خواسته هام و حتی در برابر خواسته ها و خواهش های بقیه که انجام دادنشون برام سخت بود ... فقط سکوت می کردم. 

بلد نبودم حرفی بزنم که توش بویی از مخالفت، نارضایتی، ناراحتی یا ناراحت کردن بقیه بیاد. برای همین تو تمام شرایطی که حدس میزدم ممکنه منجر به موقعیت های تنش زا بشه فقط سکوت می کردم. چون از دعوا، از بحث و مشاجره و از دعوای بعدش وحشت داشتم. چون یک گزاره غلط تو ذهن من بود که این کارها میتونه جرقه یک انفجار رو بزنه. 

نتیجه همه اون سال ها چی بود؟ ناراحتی های تلنبار شده، خشم های آروم نشده، کینه، و گاهی یه سری انفجار جاهایی که نباید. 

بعد کم کم، خیلی آروم، نگاهم به حرف زدن تغییر کرد. اون ماسک وحشتناک رو از صورتش برداشتم و دیدم قرار نیست هر مخالفت یا ابراز ناراحتی یا نه گفتنی، شروع یه بحث و دلخوری باشه. دیدم اون بحث و دلخوری هایی که با سکوت تو وجودم راه میفته و روزها و ماه ها مغزم رو می خوره، چه بسا سخت تر و دردناک تر از یه دعوا یا قهر بیرونی هم هست. فقط ازشون نمی ترسیدم چون به اونا عادت کرده بودم. عادت کرده بودم که خودم رو آزار بدم، خودخوری کنم و در بیرون لبخند بزنم. حالا میشد جاشون عوض بشه، به تنش های کوچیک، به ابرازناراحتی های کوچیک عادت کنم. و به جاش از شر خاطره ها و کینه های مدت دار خلاص بشم. مثلا وقتی از کسی، چیزی ... ناراحت میشم بهش بگم و مسئله همون جا تموم بشه. نه اینکه تا ماه ها در ذهنم ادامه داشته باشه و بارها برای آدم های مختلف، غیر اون آدمی که باید، تعریف بشه. 

شروعش البته خیلی سخت بود. مثل بچه نوپایی که اولین قدم هاش رو برمیداره، با اولین کلمات ذوق می کردم و برای خودم دست میزدم و بعدها برای این و اون تعریف می کردم: من یاد گرفتم ناراحتیم رو به زبون بیارم!

یه اتفاق عجیب دیگه هم می افتاد، هیچ بار خبری از اون جرقه و انفجار و قهر و دعوای طولانی نبود. هیچ وقت با واکنش تندی روبه رو نشدم. برخلاف همه ترس هام، تو موقعیت های مختلف، با حرف هام عادی برخورد میشد، اثرگذار بود و از همه مهم تر اینکه اون ماجرا، اون دلخوری، اون حرف ... تو وجود من تموم میشد. با صرف گفتن، پرونده ش بسته می شد. دیگه از آدم ها کینه های شتری چندساله نمی گرفتم. آدم ها رو بیشتر دوست داشتم چون حرفام رو بهشون می زدم. و همین حرف زدن فرصت مکالمه رو فراهم می کرد. مکالمه ای که به من امکان شنیدن حرف های طرف مقابلم رو هم میداد. دلایلش رو می شنیدم و خیلی وقت ها به طرز عجیبی می دیدم که این روی سکه رو ندیده بودم. قانع میشدم و اصلا دلخوری ای نمی موند. 

چندسال خودم رو از این موهبت محروم کرده بودم؟ چند سال یک تنه به قاضی رفته بودم و حکم گرفته بودم و محکوم کرده بودم. چندسال اون حکم ها رو مثل برگ برنده پیش خودم نگه داشته بودم و به خود اون طرف نشون نداده بودم، ترسیده بودم و توی خودم ریخته بودم؟ و آدم ها کم کم برام تبدیل شده بودن به غول های بی شاخ و دم. خاطره ها روی هم تلنبار شده بودن و سنگینم کرده بودن. 

من الان آدمی هستم که تا حد خوبی بلدم به بقیه ابراز ناراحتی کنم. میتونم وقتی از یه حرف مامانم خیلی ناراحت شدم، بعد کلی سبک سنگین کردن و پیدا کردن یه روش درست و کلمه های خوب، تو یه پیام بهش بگم. و بعد میبینم که پیام بعدی پیام ناراحتی و آه و ناله نیست. پیام عذرخواهی و محبته. و پشت سرش نزدیکی بیشتری که اشک هام رو جاری میکنه از محبت. 

میتونم وقتی دوستم ازم خواسته ای داره که انجام دادنش برام سخته، به جای فشار آوردن به خودم و راضی کردن خودم برای انجام دادنش، با لبخند و روی خوش عذرخواهی کنم و نه بگم. 

میتونم وقتی از بقیه کمکی میخوام، توقعی دارم و دوست دارم کمکم کنن، با یه زبون خوب، کوتاه، بدون اصرار یا اجبار باهاشون درمیون بذارم. از خواهر شوهرم بپرسم میتونی بچه من رو واسه چندساعت نگه داری؟ به پدرشوهرم بگم: میتونین برای فلان مهمونی دنبال ما هم بیاین؟ ممکنه ما رو برسونین؟ ... و بعد اجازه نه گفتن و قبول نکرن رو نه تنها در ظاهر، که در دلم هم به اون ها بدم. نه اینکه توقع داشته باشم خودشون بفهمن، خودشون تعارف کنن، خودشون پیش قدم بشن، و وقتی نمی فهمن و نمیگن... پر از خشم و حرص بشم و باز چیزی نگم فقط تو خودم بریزم و روی رابطه م تاثیر بذاره و یه وقتی یه جای خیلی بی ربط منفجر بشم. 

میتونم وقتی یکی ناراحتم کرده، دوستی که قرارش رو به هم زده، فامیلی که من رو دیر برای مهمونیش دعوت کرده، همسایه ای که سر و صداش اذیتم میکنه ... با یه زبون خوب، بدون دعوا، بدون آمادگی برای شروع یک مشاجره، با مهر، با نرمی ... به دوستم بگم که منتظرت بودم، خیلی تو ذوقم زدی که نیومدی، به اون یکی دوستم بگم این ساعت زنگ زدنت نگرانم کرد فکر کردم طوری شده که این وقت شب زنگ زدی، به اون فامیل به تناسب موقعیت بگم خبر مهمونیتون رو شنیده بودم، فکر کردم فراموش کردید به من بگید، یا بگم کاش زودتر میگفتید که برنامه هام رو خالی کنم، یا بگم ممنونم از محبتتون اما الان نمیتونم جور کنم که بیام و به کسی قول دادم ... با مهربونی به اون همسایه بگم تو یه ساعتای خاصی سر و صداشون مخل خواب و آسایش ماست و ... بدون تیکه و کنابه، بدون خشم پنهان در کلمات، بدون به در گفتن که دیوار بشنوه... خودخوری نکنم و بگم. همون چیزی که حس میکنم، احساس واقعی تربیت شده م رو. احساسی که میدونه آدم ها خوبن، مرض ندارن، قصد اذیت کردن من رو ندارن... و آماده باشم برای شنیدن توضیحات طرف مقابل. اصلا برای شنیدنشون بگم. و آمادگی پذیرشش و عوض کردن نظرم رو داشته باشم. و حواسم باشه به هرحال هیچی رو هیچ وقت کش ندم. که رسول مهربانی ها فرمود: جدل را ترک کن حتی اگر حق با تو باشد!

الان که به گذشته نگاه میکنم، میبینم بخش زیادی از ناراحتی های کوچیک و بزرگ دوران عقد و اوایل ازدواج که صدها بار تو ذهنم مرور کردم، درباره شون با بقیه دردودل کردم ... تموم میشدم اگر من حرف میزدم. 

چه رابطه های دوستانه یا کاری ای که محکم تر و ادامه دار تر میشد، به جای اینکه قع بشه، اگر من حرف میزدم و ابراز نیاز یا ابراز ناراحتی می کردم. 

خیلی وقت ها حتی. اگر من سوال می کردم!

و فکر میکنم توانایی خوب حرف زدن، مهارتیه که اغلب ما توش ضعیفیم. یه حدیث قشنگ دیگه هست که میگه غیبت تلاش فرد ضعیف است. آدم ضعیفی که نمیتونه حرف و ناراحتی و خواسته ش رو به خود طرف بگه، پشت سرش میگه. چرا غیبت این همه بینمون زیاده؟ چون بلد نیستیم حرف بزنیم. 

و اون بخشی هم که خودشون رو آدم های رک و راحتی میدونن، باز از اون طرف بوم افتادن. حرف زدن نه به این معنا که خودت رو راحت کنی، و طرف مقابلت رو ناراحت. که روی کلماتت و شکل گفتنت و زمانش حتی فکر نکنی. که سناریو نچیبنی چطور بگم و از کجا شروع کنم و چطور تمومش کنم که هم موثر باشه و هم کمتر تنش زا باشه. 

حرف زدن یه مهارت خیلی سخته که باید یادش گرفتن، تمرینش کرد و ماهیچه ش رو قوی کرد. اما اونقدر با ارزشه که به این زحمت ها می ارزه. حرف زدن آدم رو سبک و سالم می کنه. مثل شست و شو می مونه، آلودگی هایی که بعدا هرکدوم میتونن تبدیل به یه غده چرکی بشن، با یه شست و شوی ساده همون ابتدا محو میشن. 

اگر شما هم مثل من بودید، هستید یا هرچی، بیاین یه قرار بذاریم. تو این هفته، تو یکی از مواقعی که قبل این در موقعیت های مشابه، سکوت می کردید و توی خودتون می ریختید، خیلی کوتاه صحبت کنید. اگه ناراحت شدید ابراز ناراحتی کنید، اگه توقعی دارید یا انتظاری داشتید که براورده نشده ابراز کنید، اگه خواسته ای دارید بگید... در قبال شخصی که معمولا این کار رو نمی کردید... این کار رو بکنید و بعد اینکه چی شد چی گفتید، چه جوری گفتید و چی شنیدین و حس و حالتون اینجا بنویسید. از الان چقدر مشتاقم که این تجربه ها رو بخونم. چقدر میتونه برای همه ما مفید باشه. بیاید دست همو بگیریم و تاتی تاتی کنیم خلاصه :) 

فقط حواستون باشه که قدم هاتون رو محکم و درست و فکر شده بردارید که تجربه های شیرینی رقم بخوره. 

 

 

 

فرشته بانو
۱۱ شهریور ۹۸ ، ۰۲:۴۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


یکی دوهفته بیشتر از عقدمان نمی گذشت. با مامان رفته بودیم به مامان بزرگ سر بزنیم. من رفته بودم اتاق عقبی، تکیه داده بودم به رختخواب ها و شماره عطیه را گرفته بودم. عطیه چندماهی زودتر از من ازدواج کرده بود و قرار بود برایم از تجربه هایش بگوید. نکته های آن روز عطیه نکته های خیلی خوبی بود. پایه های بنای زندگی را اگر از اول درست بگذاری کارت در ادامه خیلی راحت تر است. نکته های عطیه از آن نکته هایی بود که جلو خرابکاری های بعدی را بگیرد، جلو افسوس های بعدی... الان همه اش یادم نیست. ولی خودم تجربه هایی دارم. بقیه دوستان هم. این پست که ان شاالله به مرور با کامنت های دوستان کامل تر هم می شود، مخصوص انتقال تجربه های متاهل هاست به تازه عروس ها. و البته طبق معمول مفید برای مجردها!

 

 1) صبور باش:

در رابطه با خانواده همسرت خیلی محتاط و با تانی عمل کن. درباره هیچ کدام از ویژگی هایشان زود قضاوت نکن. چه وِیژگی های منفی و چه مثبت. اگر مادرهمسرت به چشمت خیلی خوب و مهربان آمد باز هم سریع سفره دلت را باز نکن. یا اگر احساس کردی خواهرشوهرت خودش را میگیرد سریع به همسرت نگو از خواهرت خوشم نمیاد! در هر دو حالت صبر کن. زمان آدم ها را به ما معرفی می کند. حرف هایی را که به راحتی با مادر و خواهرت می زنی آنجا نزن. کمی سنگین تر و شنونده تر باش. ممکن است بعدها با خصوصیاتی از آنها آشنا شوی که از گفتن خیلی حرف ها پشیمان شوی. پس با وجود مهربان بودن و خوش رفتار بودن، مراقب باش جلو پشیمانی های بعدی را بگیری. زود صمیمی نشو. وقت برای گفتن و تعریف کردن همیشه هست. فعلا سعی کن بیشتر شنونده باشی و  بشناسی.

 

2) معرفی کن:

در تنهایی، خانواده ات را برای همسرت معرفی کن. از روحیات و علایقشان بگو. خط قرمزها و حساسیت های هر کدامشان را برای همسرت معرفی کن. لازم نیست قضیه را خیلی پیچیده کنی ولی یکی دوتا نکته مهم درباره هرکدام از افراد خانواده ات برایش بگو که خوب است رعایت کند و خوب است بداند. مراقب باش این نکته ها جزو رازهای شخصی آن افراد نباشد! همین طور از همسرت بخواه او هم خانواده اش را به تو معرفی کند تا رفتار درست تری با هرکدام داشته باشی. +

 

3) زود صمیمی نشو!

درست است که حالا همسرت شده محرم ترین و عزیزترین فرد زندگی تو. اما مراقب باش جوگیری اول کار، کار دستت ندهد. محبت و علاقه بینتان، هرقدر هم که شدید باشد، باز هم دلیل نمی شود که همه گذشته و آینده خودت و خانواده ات را برایش تعریف کنی. هیچ وقت از پدر و مادر خودت پیش همسرت گله نکن. کسی که می شود پیش او از این دردودل ها کرد میتواند دوستت باشد، ولی قطعا همسرت گزینه خوبی نیست. هرقدر هم که با هم صمیمی هستید باز هم حریم های خانواده ات را حفظ کن. از آنها جز خوبی برای همسرت نگو و در حضورش به پدر و مادرت خیلی احترام بگذار. اگر دردهایی هست، غصه هایی، گله هایی... بگذار بین تو و خدا بماند. تا آخر عمر هم نزدیک ترین فرد زندگی ما خداست. قرار نیست همسرمان جای او را بگیرد. چون انسان ها انسانند، بعضی وقت ها ضعیف می شوند، بد می شوند... و آن وقت از اینکه در خیلی موارد سفره دلت را پیششان باز کردی پشیمان می شوی. اجازه بده خانواده ات تا آخر عمر در نظر او یک حامی مهربان و مقتدر برای تو بمانند. از ضعف هایشان پیش همسرت نگو. 

 

4) احترام بگذار!

از همان اول خودت را عادت بده که به همسرت احترام بگذاری. طوری که با دوستت حرف می زنی با او حرف نزن، جوری که با خواهرت رفتار میکنی با او رفتار نکن. یک احترام قشنگ همیشگی را در رفتارت با همسرت رعایت کن حتی اگر همسن توست! و حتی تر اگر خودش اصراری برای این احترام ندارد. +  

چرا باید این کار را بکنی؟ مهم ترین دلیلش خود تو هستی. چون در آینده زندگی بسیار بسیار بسیار تجلی این احترام را در قالب « حمایت» نیاز داری و اگر از اول مثل دوستت با او حرف زده باشی، مثل برادرت توی سر و کله اش زده باشی... یک وقت هایی که تکیه گاه می خواهی مثل همان ها خواهد گفت ممتاسفم کاری از دستم برات برنمیاد! خودت انجام بده! تنهایی از پسش برمیای...

 

5)راه بیا!

اوایل عقد مردها خیلی ذوق و انگیزه دارند. دلشان می خواهد هر روز همسرشان را ببینند، مدام با هم باشند... همیشه خوشحالند. بالاخره بعد از سالها ملکه شان را پیدا کرده اند! برعکس دخترها آن روزها انگار هنوز توی شوک هستند. نمی توانند این تغییر شدید یک دفعه ای زندگی را سریع هضم کنند. زمان می خواهند تا عادت کنند. ذوق و علاقه شدید مردها توی ماه های اول خیلی اوقات با سردی و کناره گیری دخترها پاسخ داده می شود. کمی که می گذرد، دخترها عادت می کنند، دل می بندند، شرایط جدید را هضم می کنند... و حالا آنها هستند که می خواهند مدام با همسرشان باشند و ... اما ذوق و هیجان اولیه مردها دیگر فروکش کرده، این اتفاق جدید تازه گی اش را از دست داده و آنها دوباره یاد کار و زندگی و مشغله های دیگرشان افتاده اند. حالا می شود وقت سرخوردگی زن ها...

چیزی که توصیف کردم یک روند تقریبا ثابت و طبیعی است. اینکه از این قضیه آگاهی داشته باشیم خیلی خوب است و درک شرایط را برایمان راحت تر می کند، رفتارمان را بهتر و معقول تر می کند... یکی از نتایجش مثلا این است که روی خودتان کار کنید و از آن اشتیاق و سرسپردگی اولیه مردها برای زیاد با هم بودن و خوشحال بودن استفاده کنید که بعدا خیلی از این خبرها نیست! :) به علاوه اینکه همه رفتارهای اولیه دخترها در تمام جوانب رابطه، همیشه توی ذهن مرد می ماند و تصورش را از همسرش بر آن اساس شکل می دهد. اگر زیاد کناره گیری کرده، اگر توی ذوقش زده، اگر بی توجهی کرده... روزها و ماه های اول خیلی مهمند. سعی کنید بر ترس و اضطراب و غریبی کردنتان پیروز شوید. 

 

6) حساس نشو!

ما خانم ها معمولا بعد ازدواج با یک چهره کاملا جدید از خودمان روبه رو می شویم! آدمی که تا حالا نمی شناختیمش توی آینه بهمان لبخند می زند و خودش را معرفی می کند: من تو هستم! آدمی که برای درس و کار بی انگیزه است، حسود است، لوس است، حساس است...  مخصوصا اینکه حساس است! 

دخترها بعد ازدواج به نحو عجیب و غریبی زودرنج می شوند. شاید چون نازکش پیدا کرده اند! :) کوچکترین حرف و حرکت و اتفاقی کافی است تا یک روز کامل را به همسرشان زهر کنند، گردش و تفریح را خراب کنند، جواب تلفن و اس ام اس ندهند... خیلی وقت ها آن بیچاره حتی نمی داند چه اتفاقی افتاده یا کجا خطایی کرده، عامل ناراحتی آنقدر ریز و جزئی و پنهان است که پیدایش نمی کند. با این حال مثل یک جنایتکار بی احساس مجازات می شود! چند ساعت یا چند روز را به خودتان و او تلخ می کنید تا بالاخره بخشیده شود، در حالی که معلوم نیست دفعه بعد کی قرار است دوباره مورد غضب همایونی قرار بگیرد! یک دقیقه بعد، یک ساعت بعد یا یک روز بعد. 

خب مردها اولش مدارا می کنند، ناز می خرند، راه می آیند، منت کشی می کنند، عذرخواهی می کنند... اما تا کی؟ چقدر؟ اگر خودتان را عوض نکنید بعد مدتی حتی اشک ریختنتان هم ذره ای دلشان را به رحم نمی آورد. و این اصلا برای زندگی مشترک خوب نیست. هرکدام از این ناراحتی ها و اخم و تخم کردن ها هی شما را پیش چشم همسرتان کوچک می کند، ارزشتان را کم می کند...  باید قوی شوید. خودتان را دعوا کنید. هر ناراحتی و دل گرفتگی ای را بروز ندهید. تا جای ممکن سعی کنید در خودتان حلش کنید. توجیهش کنید. مسائل را ساده تر و آسان تر بگیرید. اینقدر مته به خشخاش نگذارید. درست است که خیلی از اوقات واقعا تقصیر از مردهاست. نکته های رابطه با همسر را نمی دانند، از ظرافت روحیه زن ها خبر ندارند... با این حال به جای ناراحت شدن و اخم کردن و قهر کردن، بهترین اره این است که با سیاست هایی غیرمستقیم یادشان دهیم، تا مدام برای جرمی که نمی دانند چیست مجازات شوند و فردا دوباره تکرارش کنند!

 

7) منظم باش!

بخش زیادی از ناراحتی ها و کدورت های دوران عقد به خاطر این است که رابطه شما منظم نیست. همین سوتفاهم ایجاد می کند، دلخوری می آورد. وقتی مشخص نکرده اید چند روز در هفته و چه روزهایی می خواهید همدیگر را ببینید، هر هفته دیر و زودشدن و کم و زیاد شدن دیدارها ناراحتی پیش می آورد. چرا کم اومدی؟ ... دیر اومدی؟... به علاوه با خانواده ها هم دچار مشکل می شوید. به هرحال شما در جمع خانواده همدیگر هنوز غریبه اید، خوب است این احترام و عزت را همیشگی حفظ کنید، نه اینکه با زیاد رفتن و سرزده رفتن و نامنظم رفتن ناخودآگاه شرایط را جوری پیش ببرید که حضورتان در شرایط مختلف برایشان عادی شود. وقتی شام ندارند، وقتی خانه نیستند، وقتی مریضند یا حوصله ندارند و ... یا اگر عادی نشود هم همیشه ترس و استرس آمدن شما یا همسرتان را داشته باشند.

من و همسرم در دوران عقد توی دو شهر مختلف بودیم و معمولا هرشب تلفنی صحبت می کردیم. همسرم زنگ می زد و تلفن زدنش ساعت خاصی نداشت. یک شب زود زنگ می زد، یک شب دیر زنگ می زد... و همین نامنظم بودن تماس ها به علاوه آن حساسیت دوران عقد که گفتم باعث شده بود یکی از موضوعات دلخوری ما همین تلفن ها باشد. وقتی او کارهایش را تعطیل می کرد تا به من زنگ بزند اما من در مهمانی بودم یا نمی توانستم صحبت کنم، وقتی من از سر شب منتظر تماسش بودم ولی او جایی بود و خیلی دیر زنگ می زد و ... تااینکه بالاخره بعد از چندماه سعی کردم مشکل را حل کنم. یک قرار ثابت گذاشتیم. هر شب ساعت هشت شب  با هم تلفنی صحبت می کنیم. اگر هرکداممان امکانش را نداشت زودتر خبر می دهد، یا اگر می توانست موقعیتش را فراهم می کند، مثلا از مهمانی زودتر بر میگردد، تلفن دوستش را قبل هشت قطع می کند و ... همین ساعت تعیین کردن به طور حیرت انگیزی تمام مشکلات تلفنی ما را حل کرد!

البته که این حرف ها به این معنی نیست که همه چیز زندگی روی نظم و قاعده باشد. خیلی وقت ها نمک رابطه با همان بی قانونی هاست. حرف من این است که یک قانون کلی داشته باشید اما انعطاف پذیر باشد حتی بی قانونی های کوچکی هم داشته باشید. مثلا اگر قرار دیدنتان روزهای دوشنبه و پنج شنبه منعی ندارد که بعضی وقت ها یک روز دیگر بین هفته هم همدیگر را ببینید یا سورپرایز کنید، اگر قرار تلفن زدنتان هشت شب است ایرادی ندارد که وقتی دلتان گرفته ساعت یازده هم دوباره زنگ بزنید و صحبت کنید، وقتی دلتان تنگ شده شش و هفت هم زنگ بزنید... فقط آن خط سیر کلی باید باشد. 

 

8) دور باش!

خب طبیعی است که کشش و محبت بعد ازدواج باعث می شود که دختر و پسر بخواهند هفت روز هفته را صبح تا شب با هم باشند. مخصوصا بعد که دختر وابسته می شود تحمل جدایی خیلی سخت تر می شود. گاهی اوقات شرایط پسر و آسان گیری خانواده ها باعث می شود این اتفاق بیفتد. یعنی بیشتر روزهای هفته را با هم هستند، با هم می روند خانه دختر، از آنجا با هم می روند خانه پسر... میل و علاقه به با هم بودن هم هست و اصلا مگر اجازه دارد نباشد!! این در ظاهر خوب است و خانواده ها لطف می کنند در حق دختر و پسر که سخت نمی گیرند و روزگار هم کمک می کند که بتوانند مدام با هم باشند. اما چه کسی باور می کند بخش زیادی از مشکلات دوران عقد مربوط به همین زیاد با هم بودن هاست؟! کم نیستند دوستان من که همین روال را داشتند و حالا که از آن دوران فاصله گرفته اند قاطع می گویند بزرگترین اشتباه دوران عقد ما زیاد با هم بودن بود!  خب توجیه کردن پرنده های عاشق اول ازدواج برای اینکه همدیگر را کمتر ببینند، چندان آسان نیست. پس بیشتر توضیح می دهم: آدم ها حالات و احساسات متفاوت دارند. گاهی اوقات خسته اند، گاهی اوقات بی حوصله اند، گاهی اوقات عصبانی اند، گاهی اوقات تنبل اند و ... هرچه بیشتر بایک فرد باشی، حالات مختلف او را بیشتر خواهی دید. اگر دو روز در هفته با هم باشید، دو طرف سعی می کنند بهترین حس و حال خودشان را برای هم نگه دارند، حتی اگر واقعا هم حالشان چندان خوش نیست، خود را سر ذوق می آورند، انرژی می گذارند... اما وقتی تعداد روزها بیشتر می شود و دونفر بیشتر اوقات با همند، دیگر طرف مقابل تلاشی برای همیشه خوب و سرحال بودند ندارد، در واقعه نمی تواند اینطور باشد. پس شما ناخودآگاه ساعت های عصبانیت او را هم می بینید، ساعت های خستگی او را هم می بینید، وقت های بی حوصلگی اش را هم درک می کنید و همه اینها در حالی است که از نظر حال و اوضاع روحی در آن شرایط حساس و زودرنج بعد از عقد هستید که کوچکتین بی اعتنایی به همتان می ریزد و یک توجه صد درصد و کامل می خواهید. و همین باعث بیشتر مشکلات و دلخوری ها می شود. در حالی که قلبا دلتان می خواهد مدام با هم باشید، این زیاد با هم بودن از هم دورتان می کند. از طرف دیگر برخلاف تمام امید و آرزوهای ما عادی شدن هم هست و طبیعی است. عقلانی نیست اگر انتظار داشته باشیم بعد سه چهار روز که مداوم یا بیشتر ساعت هایش با هم بوده ایم، همسرمان همان ذوق و کشش اولیه را نسبت به ما داشته باشد. این در حالی است که هربار وقفه یکی دو روزه بین دیدارها، دوباره آدم ها را دلتنگ هم می کند، برای هم عزیز می کند و ... پس برای حفظ پایه های رابطه عاشقانه تان هم لازم است در دوران عقد به مقدار معقولی از هم فاصله داشته باشید. 

ممکن است بپرسید پس بعد از عروسی که قرار است همیشه با هم باشیم چه؟ آن موقع نقش ها فرق می کند. شما نقش جدید را پذیرفته اید. همسرتان هم. در این نقش جدید متعهد شده اید در تمام پستی ها و بلندی ها، خوشی ها و ناخوشی های روزها همراهش باشید، توقع آن توجه مدام و حساسیت های اول را ندارید. انتظاراتتان فرق کرده و با شرایط جدید تطبیق پیدا کرده است. 

غیر از کیفیت رابطه خودتان که دلیل اصلی بود، نکات دیگری هم وجود دارد. رابطه شما با خانواده تان و اینکه بتوانید با یک روند آرام آنها را به نبودن خودتان، یا اضافه شدن همسرتان عادت دهید. یک زمان هایی همچنان برای آنها دختر خانه بمانید که احساس نکنند از دستتان داده اند، برای انها وقت بگذارید، تنهایی با آنها باشید... و اینکه هرقدر شما یا همسرتان کمتر و رسمی تر در جمع خانواده همدیگر حضور داشته باشید احترام و جایگاهتان بهتر می شود، تا اینکه به حضور دائمتان عادت کنند. 

 

9) حرف بزن!

شاید امثال این جملات را از زبان مردها زیاد شنیده باشید: « تا حرف نزنی من متوجه نمیشم تو فکرت چیه!» ، «چطور توقع داری وقتی بهم نمیگی از چی ناراحتی خودم بفهمم»... نمی دانم بعد از ازدواج چه اتفاقی می افتد که قدرت تکلم از ما خانم ها گرفته می شود! دلمان می خواهد همسرمان یک شعبده باز باشد، فکرمان را بخواند، خودش حدس بزند الان چه می خواهیم، از چه ناراحتیم، در این موقعیت باید چه کار کند... همه اینها در حالی است که مردها خیلی از اوقات حتی اشاره و کنایه های مستقیم مارا هم نمی گیرند. باید رک و پوست کنده با آنها حرف بزنیم! این از همه چیز برایشان شیرین تر است. در حالی که ما عادت داریم خیلی چیزها را نگوییم و انتظار داشته باشیم طرف خودش بفهمد و اگر نفهمد هم از دستش ناراحت شویم! و چیزهایی هم که می گوییم وسط یک هزارتو از حرف ها و خاطره ها و جملات پراکنده پنهان کنیم که آخرش هم خواسته مان معلوم نشود. مثلا همسرتان یا خانواده اش بعضی از توقعات یا رسوم خانواده شما در دوران عقد را اجرا نمی کنند.  شما چه کار میکنید؟ چندتا مثال از فامیل های دور و بر می زنید که فلان کار را برایشان کرده اند... و توقع دارید همسرتان متوجه شود که آنها آن کار را برای شما نکرده اند، او هم که کلا منظور شما را نگرفته به خاطره ها توجه نمی کند، یا سکوت می کنید و چند روز گرفته می شوید و بغض می کنید، یا سعی می کنید اصلا به رویش نیاورید و قضیه را در خودتان حل کنید در حالی که این توقعات بیان نشده هی روی هم جمع می شوند و بعدها مشکلات بزرگی درست می کنند... به جای همه این حالت ها خیلی خوب بود اگر ساده و صریح و البته مودبانه و مهربان توقع و خواسته تان را برایش شرح می دادید، درباره اش حرف می زدید و توجیهش می کردید. همین قضیه در مورد ناراحتی ها صادق است. قهر کردن و محل ندادن و توی خود رفتن وقتی او نمی داند قضیه چیست فایده ای ندارد. حتی اگر به نظر شما علت ناراحتی تان اظهر من الشمس است، باز هم برایش توضیح دهید. کوتاه و سرراست. از فلان کارت یا فلان حرفت ناراحت شدم. باور کنید اینطوری همه چیز خیلی ساده تر و شیرین تر می شود. 

 

10) غر نزن!

مردها با هزار امید و آرزو ازدواج می کنند. قبلش احساس می کنند جای خالی یکی توی زندگی شان آزار دهنده شده، یکی که تنهایی شان را پر کند، شادی شان را تکمیل کند، معنای خوشبختی شان باشد، سر حالشان بیاورد و ... اما خیلی از اوقات با وجود همه محبتی که به همسرشان دارند احساس می کنند ازدواج به هیچ کدام از آن انگیزه های اولیه پاسخ نداده. مدام باید در تلاش و تکاپو باشند، سوء تفاهم رفع کنند، ناز بخرند، عذرخواهی کنند، غرغر تحمل کنند... هر تقی به توقی می خورد همسر نازدانه شان دوباره ناراحت می شود و ودوباره اوقات تلخی شروع می شود. باید ساعت ها حضوری و اس ام اسی شنوای غرهای او باشند، از وضعیت زندگی، از دست مادر و خواهرشان، از بی توجهی خودشان... می دانید، گاهی این خواسته ها و دغدغه ها و غرغرهای زنانه کار را به جایی می رساند که پسری که با هزار امید و آرزو ازدواج کرده بود با خودش فکر کند اصلا چرا ازدواج کردم؟ قبلا خوشحال تر و بی دغدغه تر نبودم؟ حالا خودم را الکی وارد یک عالمه مسئله مسخره زنانه کردم که تمامی ندارند. 

خب حق می دهم که خیلی از این ناراحتی ها و غرها و مسئله ها واقعی است. شما که بیکار نیستید از خودتان ناراحتی بتراشید و اوقاتتان را تلخ کنید. قبول دارم که مردها خیلی از اوقات زیادی همه چیز را ساده می گیرند و از ما هم توقع دارند در حالی که عملی نیست. اما نکته ای را فراموش نکنید. دوران عقد و مخصوصا ماه های اول عقد وقت حل کردن هیچ شکلی، تغییر دادن هیچ وضعیتی، عوض کردن هیچ اخلاقی نیست. روزها و ماه های اول وقت خوشی است. باید شیرینی ازدواج، شیرینی با هم بودن به جان خودتان و همسرتان بنشیند. آنقدر بنشیند و آنقدر بچسبد که برای حفظ و دوامش حالا هر کار بکنند. به جنگ هر مشکلی بروند، هر عادت و اخلاقی را تغییر دهند... تا وقتی پایه های این حس خوب را محکم نکردید شروع به درست کردن و عوض کردن و گله کردن از چیزی نکنید. 

روزهای عقد روزهای همیشه شاد بودن، همیشه راضی بودن، همیش خندان بودن، همیشه حال و حوصله داشتن شماست. روزهایی که باید شوهرتان را عاشق شما کند، عاشق با هم بودنتان... و  حضورتان توی زندگی اش آنقدر به دور از تنش و پر از حس های خوب باشد که در ماه ها و سال های بعد برای جلب رضایتتان دست به هر کاری بزند.



فرشته بانو
۲۹ شهریور ۹۵ ، ۰۳:۱۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۵ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


از بحث خانواده شوهر و مشکلات مدیریت روابطش که بگذریم، خیلی وقت ها مدیریت روابط خانواده خودمان و همسرمان هم دردسر ساز می شود. همسرمان دلسوزی ها و محبت های آنها را دخالت می بیند، به وابستگی شدید ما گیر می دهد، خانواده ما از همسرمان دل خوشی ندارند، مهر و محبتی که همیشه دوست داشتیم این وسط ایجاد نمی شود و ... قبل از هر چیز باید بدانیم که جز موارد استثنا، قرار نیست همسرمان دقیقا به همان صمیمیتی که ما با خانواده خودمان داریم برسد، یا همان قدر که ما برای افراد خانواده مان عزیز هستیم او هم باشد، اما در هرحال وجود یک رابطه سالم و پرمحبت و احترام بین طرفین خواسته زیادی نیست. خواسته ای که باید برایش زحمت بکشیم. 

من به این نکته ایمان دارم که بخش اعظم مدیریت روابط با خانواده های طرف مقابل به دوش عضو همان خانواده است نه همسرش. اگر عروسی با مادرشوهرش مشکل دارد، بخش عمده ای از تقصیرات به گردن همسرش است و همین طور اگر مردی با خانواده زنش کنار نمی آید بیشتر از هر چیز تقصیر بی سیاستی آن زن است. پس اگر دنبال یک فضای خوب و پرمحبت هستیم، اول باید خودمان دست به کار شویم. 

نکته هایی که من می نویسم تجربه شخصی خودم در مدیریت این رابطه دوطرفه است. رابطه خانواده ام با همسرم. شما هم اگر تجربه های مشابهی دارید حتما با ما شریک شوید :)

 

1) در حضور مرد وارد جزئیات نشوید:

توی جامعه ما اینطور جا افتاده که مادرزن ها در زندگی دخترشان دخالت می کنند. خیلی از مردها با همین پیش فرض وارد زندگی می شوند و عده ای هم که این پیش فرض را ندارند، بعد مدتی با رفتار همسرشان به همین نتیجه می رسند. درحالی که ممکن است در واقعیت اصلا چنین چیزی نباشد. از طرف آنها فقط دلسوزی باشد و محبت و نگرانی اما از این طرف دخالت و فضولی تعبیر شود. اما چرا همچین اتفاقی می افتد؟ بی سیاستی خانم! بخش زیادی از این حساس کردن ها زیرسر تماس های تلفنی دخترها با مادرشان است. گزارش های مو به مو . نقل قول های بعدش. نمی گویم با مادرتان تلفنی حرف نزنید، طولانی حرف نزنید، از شام دیشب و مهمانی پریروز تعریف نکنید... فقط این کارها جلو همسرتان انجام ندهید! همین. وقت هایی که در حضور او با مادرتان صحبت می کنید بیشتر سر موضوعات کلی صحبت کنید، سعی کنید تماستان خیلی طولانی نشود، برنامه های زندگی تان را ریز به ریز تعریف نکنید. بیشتر سوال بپرسید و سعی کنید بحث سمت خودتان نیاید. حرف زدن پشت سر مردم و مخصوصا خانواده شوهر که ابدا! با رعایت کردن موضوع به همین سادگی بخش زیادی از حساسیت های همسرتان را کم می کنید. 

 

2) از مادر و پدرتان نقل قول نکنید:

قرار است به سفر بروید و مادرتان گفته صبح راه بیفتید بهتر است، فلان وسیله خانه خراب شده و مادرتان گفته بهتر است زودتر درستش کنید، مادرتان از اخبار شنیده ثبت نام فلان کار شروع شده، برایش گفته اید شب ها خانه سرد می شود و مادرتان گفته بهتر است لای درز پنجره ها را پشم شیشه بگذارید.... یک زن ساده چه کار می کند؟ تمام این حرف ها را به راحتی نقل قول می کند. اما یک زن باسیاست «راستی مامانم می گفت» را از سر تمام این جمله ها برمی دارد و بعد برای شوهرش تعریف می کند: میگما! صبح راه بیفتیم بهتر نیست؟!... برای یخچال زودتر زنگ بزنیم تعمیرکار تا خراب تر نشده... اخبار گفته ثبت نام یارانه شروع شده... میگن پشم شیشه خیلی از سوز هوا رو میگیره، بیا لای درزها پشم شیشه بذاریم... 

توجه کنید! لازم نیست همسرتان حتما مشکلی با خانواده یا مادر شما داشته باشد یا روی آنها حساس باشد که این نکته ها را رعایت کنید. بلکه در حالت طبیعی و روابط حسنه هم حواستان به این دقت های رفتاری باشد که همسرتان را حساس نکنید. خیلی راحت روابط را همان طور حسنه نگهدارید. 

 

3)  برنامه های زندگی تان را تعریف نکنید:

اینکه آدم رازدار باشد و بلد باشد حرف ها را توی دلش نگهدارد خیلی ویژگی مهمی است. بعد از ازدواج این رازداری خیلی جدی تر می شود. حالا شما فقط مسئول خودتان نیبستید. مسئول حفظ رازها و برنامه های یک نفر دیگر هم هستید. همه چیزتان مشترک شده. وقتی می گوییم راز، توی فکرها اینطور می آید که حتما باید مسئله پنهانی مهم خاصی باشد که به بقیه نگوییم. اما اینطور نیست، خیلی از برنامه ها و نقشه ها و تغییرات زندگی و شرایط خاص، نوعی راز است. چیزهایی که دلیلی ندارد بقیه حداقل فعلا از آن اطلاعی داشته باشند. موضوعاتی که ربطی به بقیه ندارد. برنامه های آینده زندگی تان، تصمیم هایتان، مشکلات کاری و غیرکاری همسرتان، وضع مالی تان، تصمیم های خریدتان ... همه به نوعی رازهای زندگی شماست. تا وقتی لازم نیست آنها را با کسی درمیان نگذارید. حتی مادرتان. اغلب آدم ها دوست ندارند تمام زندگی شان برای مردم رو باشد و از چند و چون و جزئیاتش با خبر باشند، مردها بیشتر، و شوهرها در ارتباط با خانواده زنشان بیشتر از بقیه.  موضوعی که از نظر ما گفتنش خیلی عادی است ممکن است همسرمان را ناراحت کند. خانواده ما برای او غریبه هستند و دوست ندارد از همه زندگی اش با خبر باشند. قطعا آن طور که ما با مادرمان صمیمی و ندار هستیم، همسرمان نیست. پرده های آبرو و خجالت و تعارف زیادی بین آن هاست. باید حواسمان به این موضوع باشد. حق دارد. ما باید او را هم ببینیم. برای خودش حرمت و حریمی دارد که دوست ندارد شکسته شود. اما متاسفانه ما زن ها با بی خیالی به مرزهای زندگی شوهرمان تجاوز می کنیم و هی او را روی این رابطه حساس می کنیم. من تاجایی که ممکن است سعی میکنم حواسم به این موضوع باشد. حتی پیش آمده قصد سفر یا برنامه ای داشته باشیم، و مادرم اول از زبان شوهرم بشنود تا من. 

 

4) حواستان به مادر و پدرتان باشد:

خب، شما باید سه طرف رابطه را داشته باشید! هم حواستان به خودتان باشد، هم به رفتارهای همسرتان و هم به مادر و پدرتان. مثلا اگر موضوع خاصی (سیاسی، مذهبی و ...) است که مورد اختلاف دوطرف است، جداگانه از هرکدام بخواهید وارد آن صحبت ها نشوند. از پدرتان تنهایی و از همسرتان هم جداگانه خواهش کنید توی دیدارها بعضی موضوعات را مطرح نکنند، اگر همسرتان بی خیال است ولی شما می دانید برای پدرتان شرکت در مهمانی خاصی یا رفتار خاصی مهم است به لطایف الحیل و بدون اشاره کردن به حساسیت خانواده تان راضی اش کنید. اگر مادرتان رفتار خاصی را دوست ندارد، بدون اینکه به او اشاره ای بکنید، از زبان خودتان به همسرتان تذکر دهید، از آن طرف حسابی هوای شوهرتان را هم داشته باشید. مراقب باشید که توی خانواده شما عزیز و مورد احترام باشد. وقتی در خانه شماست به او برسید. وقتی مادرتان می پرسد شام چی بپزم، غذای مورد علاقه او را بگویید. مرزهای زندگی تان را مشخص کنید و اجازه ندهید کسی در حضور او درباره زندگی تان اظهارنظر کند. اگر کسی از افراد خانواده تان نادانسته حرفی می زند یا رفتاری می کند که همسرتان را می رنجاند، خیلی نرم به او تذکر بدهید. هرتعریفی که مادر یا پدرتان پشت سر همسرتان می کنند را بعدا با آب و تاب برایش تعریف کنید. برعکسش را هم همین طور. ولی اگر انتقاد یا گلایه ای می کنند، برای دوطرف گوش باشید و دروازه. نهایت بی فکری است که یکی انتقادهای خانواده اش را به شوهرش منتقل کند یا برعکس. چیزی هم اگر می گویید خیلی نرم و از زبان خودتان باشد. خلاصه حواستان به همه جوانب رابطه باشد. من همان طور که برای بعضی سرزدن ها یا وقت گذاشتن ها به همسرم یادآوری میکنم، حواسم به رفتار خانواده ام هم هست. یکبار به شدت خسته از جلسه دفاع ارشدم آمده بودم. از صبحش دویده بودم و هفت و هشت شب که رسیدم خانه فقط دلم میخواست استراحت کنم. همان شب دعوت یکی از اقوام تعارف دار همسرم بودیم. تا رسیدیم خانه همسرم شروع کرد که بدو حاضر شو دارن میان دنبالمون. تنها چیزی که آن لحظه دلم میخواست این بود که استراحت کنم و حالا باید بدوبدو حاضر می شدم. مشخص بود که مادرم چقدر ناراحت خستگی من است. فقط توانستم ده دقیقه ای استراحت کنم که صدای مادرم را شنیدم که خیلی نرم به همسرم می گوید حالا چه عجله ایه. فلانی خیلی خسته ست. می گفتید دیرتر بروید طوری نمی شد. سریع شاخک هایم فعال شد. چنددقیقه بعد که با مادرم تنها شدم خیلی مهربان گفتم مامان جون شما چیزی به شوهرم نگین. من مشکلی ندارم و الا خودم میگفتم که نریم. می شد نگفت و گذشت. مادرم چیز بدی نگفته بود. همسرم هم ناراحت نشده بود. ولی همین تذکر باید داده می شد که جلو اتفاق های مشابهش را بگیرد. با زبان خوش و خواهش گفته شد. مادرم نرجید. دیگر هم تکرار نشد.

 

5) قطب های موافق:

همان طور که در فیزیک قطب های مخالف هم را جذب می کنند و قطب های موافق همدیگر را دفع می کنند، در روابط انسانی هم همین طور است. جز جاهایی که خانم خانه بی سیاستی کند، رابطه داماد و مادرزن اغلب خوب است. رابطه عروس و پدرشوهر هم. اما امان از رابطه عروس و مادرشوهر و مشابهش داماد و پدرزن. بله، قطب های موافق هم را دفع می کنند! همان طور که پسر نباید جلو مادرش زیاد از هنرها و خوبی های زنش تعریف کند که او را حساس کند، شما هم زیاد جلو پدرتان از همسرتان و زندگی تان تعریف نکنید. نشان دهید که راضی هستید و خوشبخت ولی لازم نیست زیاد به رو بیاورید و قربان صدقه بروید و ... جلو پدر یا برادرتان سعی کنید رفتارتان با همسرتان خیلی طبیعی و کمی بی تفاوت باشد. (باز نه آنقدر که همسرتان متوجه شود و برنجدها!) اگر در دوران عقدید وقتی پدرتان خانه است تماس های طولانی نداشته باشید، زیاد از همسرتان برایش نقل قول نکنید، مثال نزنید، تعریف نکنید و ... مخصوصا وقت هایی که نیست خیلی طبیعی برخورد کنید. انگار ازدواج نکرده اید اصلا. همان دختر سابق باشید. از آن طرف هم حسابی هوای شوهرتان را داشته باشید که روی پدر یا برادر یا شوهرخواهرتان حساس نشود. خیلی مراقب باشید که مقایسه نکنید: بابام فلان کار می کردف بابام فلان جوری بود، بابام اینجوری باهام برخورد میکرد، بابام اینجوری برام خرید می کرد... مطمئن باشید که هر کدام از امثال این جمله ها یکی از رشته های طناب رابطه همسر و پدرتان را پاره می کند. به همین راحتی.

 

6) زمان بدهید:

مخصوصا اگر اوایل ازدواجتان است، اصراری روی سریع صمیمی شدن نداشته باشید. همسرتان را توی منگنه نگذارید. خودتان حرص نخورید. مردها طول می کشد تا با هم کنار بیایند، هم را بپذیرند. صبور باشید و اجازه بدهید توی دل هم جا بازکنند. آرام آرام. یا اگر فرد جدیدی مثل شوهرخواهر وارد خانواده تان شد، کلید نکنید روی رفتار همسرتان با او . اجازه بدهید کم کم هم را بپذیرند. هی حرص نخورید و ابراز نگرانی نکنید. خواهش نکنید. بگذارید به روش آهسته خودشان پیش بروند. قرار نیست همه چیز همیشه مطابق میل ما باشد. و در هرصورت همسرتان را مطمئن کنید که او مهم ترین و عزیزترین فرد زندگی شماست. 

 

7) تذکر ندهید:

هیچ وقت در ارتباط با اعضای خانواده تان به همسرتان تذکر ندهید. نگویید: چرا با بابام اونطور صحبت کردی؟ چرا جلو داداشم اونجوری خندیدی؟ چرا تو جمع فلان چیز رو گفتی؟ چرا با فلانی سرد برخورد کردی.... تا جایی که ممکن است و  به خط قرمز ها نرسیده، درباره ارتباط همسر و خانواده تان خودتان را بزنید به در بی خیالی. بگذارید راحت باشد. آنطور که خودش میداند رفتار کند. کارها و حرف هایش را نگذارید زیر ذره بین و حرص بخورید و تذکر دهید. بدترین کار ممکن است. سخت است ولی دندان روی جگر بگذارید تا خودش را پیدا کند و بشناساند. نخواهید عوضش کنید تا پذیرفتنی تر باشد. بگذارید خودش باشد. ولی اگر به خط قرمزها نزدیک شد و احساس کردید بعضی رفتارها یا حرکات ممکن است روی ادامه رابطه یا موقعیتش در خانواده تان اثر منفی بگذارد، خیلی آرام و نرم و بدون انتقاد و بدون موضع گیری، خواهش کنید، گوشزد کنید. یا عذرخواهی کنید و تذکر دهید. خیلی نرم و کوتاه و خلاصه. همین. از آن طرف هم همین طور. البته حساسیتش اینقدر نیست. ولی برادر یا پدر و مادرتان را برای رفتار مقابل همسرتان توی معذوریت و رودرواسی نگذارید. بگذارید هر دو طرف خودشان باشند و هم را همان طور راحت و بی تکلف بپذیرند. 

 

8) مادر و پدرتان را قاضی نکنید:

بعضی وقت ها سر یک موضوع مهم یا کم اهمیت با همسرمان اختلاف نظر داریم. ناخودآگاه سرمان را می چرخانیم و از اولین کسی که دم دستمان است می پرسیم شما بگو من درست میگم یا ایشون؟

حالا ممکن است سر موضوع پیش پا افتاده ای مثل پوشیدن و نپوشیدن یک لباس، یا آمدن و نیامدن یک رنگ باشد یا موضوعات مهم تری مثل خرید، تصمیم گیری، بحث های سیاسی مذهبی و ... 

یک زن باسیاست همیشه مراقب است افراد خانواده اش مخصوصا مادر و پدر را وارد قضاوت های این چنینی که باعث ترجیح دادن یکی بردیگری می شود نکند. هیچ وقت!

 

(تجربه های دوستان در ادامه مطلب)

فرشته بانو
۲۹ شهریور ۹۵ ، ۰۳:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر