همسر بهشتی

زن ها فرشته اند...

همسر بهشتی

زن ها فرشته اند...

fereshte.goodwife@gmail.com
کانال ایتا: heavenlywife@

آخرین مطالب

بسم الله الرحمن الرحیم


یک زمانی درمورد یکی از خواستگارهام با یک عالم مذهبی صحبت میکردم. گفتم حدیثه که «اختبر عقله و دینه و ادبه»؛ « عقل و دین و ادبش را بسنج» و خوب این فرد از این نظرا خوب بوده. 

ایشون خیلی دقیق گفت، میدونی معنی لغت «اختبر» تو عربی چیه؟ اختبر نه یعنی نگاه کن، یا بررسی کن یا آزمایش کن. اختبر یعنی مو رو از ماست بکش بیرون. یعنی تو این سه زمینه حسابی تحقیق کن...حسابی آزمایش کن...حسابی پرس و جو کن.  این سه تا خیلی مهمه!

«عقل» مرد خیلی مهمه. واسه تشخیصش خیلی نمیشه شاخصه داد ولی به نظرم خود آدم میفهمه. این که سطح عقلش چقدره. عاقل تر از هم سن و سالای خودشه یا نه. عقل افراد موقع تصمیم گیری ها و از انتخاب هاشون هم معلوم میشه. از نوع حرف زدنشون و از رفتارهاشون. آدم های عاقل معمولا متینن، عجول نیستن، خیلی مطمئن حرف نمیزنن(البته مردد و دودل هم نیستن) و برای زندگیشون برنامه دارن. آدمای عاقل میتونن روابطشون رو به خوبی مدیریت کنن. قهر و دعوا کم میکنن. اغلب حدوسط رو میگیرن. افراط و تفریط نمیکنن. 

اهمیتش رو من نباید بگم. همین که اولین نکته ای هست که امام روش تاکید کردن. حتی قبل از دین مشخصه که چقد مهمه. اگه شوهرتون عاقل باشه شما کمتر با خانواده ش مشکل پیدا میکنین حتی. آدم عاقل بلده روابط رو مدیریت کنه. زندگی رو بچرخونه. 

حالا نکته مهم اینه که عقل خیلی هم ربطی به سن نداره. دیدین درمورد بعضیا میگن از سنشون بزرگترن؟ واقعا همینه. سن عقلی ادما با سن شناسنامه ایشون خیلی فرق داره. گاهی هیچ تناسبی نداره حتی. پس تو بررسی تفاوت سنی بیشتر حواستون به سن عقلی خواستگار باشه. همین آدم های عاقل و اون استثنائاتی هستن که میشه باهاشون ازدواج کرد در حالی که هم سن هستید یا حتی کوچیکترن و چندان مشکلی پیش نیاد. اگه واقعا مطمئنی این طرف خیلی عاقله...بزرگتر از سن و هم سن و سالاشه. باهاش ازدواج کن. البته  تو ازدواج های با فاصله سنی کم یا بدون فاصله سنی به هرحال مشکلاتی هست و ظرائفی که خانم باید بلد باشه و رعایت کنه تا مشکلی پیش نیاد. یعنی رفتار خانم تو این موارد خیلی تعیین کننده ادامه رابطه است که چه جوری بمونه. 

دوم «دین»ش. چقدر خوب میشد اگه ما تمام تصاویری که از یه آدم مذهبی تو ذهنمون داریم رو پاک میکردیم. و نمیذاشتیم رو قضاوت درباره دین افراد رومون تاثیر بذاره. ریش و انگشتر عقیق و تسبیح و سلام و علیک غلیظ و حتی نگاهای روبه زمین هیچ کدم نشانه دین دار بودن نیست. اصلا نیست. دین آدم ها رو باید از حیای درونیشون از اخلاق حسنه شون، از درونی بودن اعتقاداتشون، از درست عمل کردن هاشون تو بزنگاه ها، از صبر و از تواضعشون فهمید. دین آدم ها رو باید از دست و دلبازی شون موقع کار خیر یا هدیه دادن فهمید. کم نبودن آدم هایی که با آدم های به ظاهر مذهبی ازدواج کردن و از مذهب زده شدن. تو زندگی که رفتن یه چیز دیگه دیدن. خب تو چرا باید شناختت از دین اینقدر سطحی باشه؟ اختبار دین طرف اینقدر سطحی باشه که همین که با هم رفتین بیرون و موقع اذون رفت مسجد بگی خیلی خوبه. بعد ازدواج کنی ببینی نماز نمیخونه اصلا! تحقیق رو واسه چی گذاشتن؟ تحقیق درست و حسابی ها. نه اینکه زنگ بزنی به پسرعموی طرف یا دامادشون بپرسی پسر خوبیه و اون هم مشخصا بگه بله. تحقیق باید از دوستای دور و نزدیک باشه. از فامیلای دور و نزدیک. از همسایه ها. با یه دفترچه سوال ریز و درشت که بخواد هم نتونه تو جواب بعضیاش پنهان کاری کنه. مثلا بپرسین سه تا ویژگی بدش رو بگو. بالاخره باید یه چیزی بگه و همین ها مهمه. نه اینکه بپرسین ویژگی هاش رو بگو و اونم فقط تعریف کنه. 

به من باشه میگم بخش مهمی از دین اخلاقه. بخش اصلی زندگی مشترک اخلاقه و فرد مقابلتون اگه اخلاق خوبی داشت همسر خوبی میشه. تو اخلاق هم این سه تا فاکتور خیلی مهمه: صبر ، گذشت و دست و دلبازی . مردی که صبور و باگذشت نباشه، همه چیزش هم خوب باشه زندگیش باهاش سخته. گذشت خیلی مهمه واسه مرد. 

و آخر از همه هم «ادب».  کلا ادب تو دین ما خیلی مهمه. آدم رو به خیلی جاها میرسونه. البته مقصودی که دین از ادب درنظر داره با تصور سطحی ای که اغلب ما داریم خیلی فرق میکنه. متاسفانه من خیلی بلد نیستم که بخوام بیشتر بگم. اما تو همون تصور سطحی میگم حواستون خیلی به تواضع فرد باشه. زندگی با آدم متواضع راحته. آدم متواضع جلو خیلی از چیزها خودش رو به ندیدن و نشنیدن میزنه تا فرد مقابلش راحت باشه. رفت و آدم با آدم متواضع راحته. حرف زدن، برخورد کردن راحته. ادا و اصول نداره. خاکیه. لازم نیست مامانتون یک روز جوش بزنه که باز شوهر فلانی میخواد بیاد. لازم نیست بعد مهمونی رفتن ها یا مهمون اومدن ها غرهاش رو تحمل کنی بابت برخوردای درست یا نادرست بقیه. لازم نیست خجالت بکشی که با بعضی از افراد فامیلتون روبه رو بشه. که حالا یا فرهنگشون پایین تره یا از نظر مالی یا هرچی. اون خودش رو به ندیدن میزنه. همه مردم با آدم متواضع راحتن و از همه بیشتر همسرش. 

 

اینا تجربه های من بود. امیدوارم درست و مفید باشه.

دوستای خوب متاهلم. نظرات این پست مخصوص شماست تا از تجربه ها و نکته های مهمتون واسه مجردها بگین. 


فرشته بانو
۱۷ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۲۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


خونه رو حسابی برق انداختم. ظرف ها همه شسته ست. اتاق مرتب شده. موقع جابه جایی لباس ها چشمم می افته به پیراهن آبی خاطره انگیزی که از لباس های مورد علاقه همسره. خیلی وقته نپوشیدمش. میپوشم، موهامو درست میکنم، گل سر و دستبند و انگشتر و ... همه چی رو هم ست میکنم. حالا یه خانم منظم آراسته منتظر اومدن شوهرشه. 

وقتی مقدمات رو واسه یه استقبال گرم مهیا میکنی، اینکه تو ذوقت بخوره سخت تره. همیشه درنظر داشته باشین که ممکنه اوضاع اون طوری که شما فکر میکنین پیش نره. آدم های انعطاف پذیر ادم های خوشبخت تری هستند. 

همسر میاد. صدای در رو میشنوم و میرم استقبال. برخلاف همیشه که با خوشحالی و پرانرژی سلام میکرد، این بار سلامش خسته و بی رنگه. میخوره تو ذوقم. اول فکر میکنم به خاطر خریداییه که بهش گفتم. اما انگار اونا مشکلی نیست. همه رو خریده و شکایتی نمیکنه. 

خستگی همسر از همون لحظه ورود فهمیده میشه. لازم نیست جستجوی خاصی بکنید. وقتی مثل همیشه سلام نکرد یا مثل همیشه نخندید یعنی یک چیزی فرق کرده و شما سریعا باید آماده شرایط بحرانی بشین. 

طبق معمول اول فکر میکنم سر کارش اتفاقی افتاده. میدونم امروز یه ارائه به رئیسش داشته. حدس میزنم به خاطر اون باشه. میپرسم ارائه خوب بود؟ میگه آره. میگم چرا اینقدر ناراحتی پس. میگه حالم خوب نیست. از صبح ضعف دارم. سر کار خسته بودم. 

لازم نیست اتفاق خاصی افتاده باشه! اینو بکنید تو گوشتون. ما خانم ها حسابی استعداد کارآگاه بازی داریم. تا می بینیم همسرمون اوضاعش روبه راه نیست سریع شروع میکنیم به حدس زدن. لابد فلان اتفاق افتاده، یا شاید کسی چیزی گفته، یا ... بعد هی میخوایم حدس هامون رو از همسرمون بپرسیم. یا به زحمت به حرف بکشیمش. کاری که مرد ازش متنفره. خانم های عزیز! هیچ اتفاق عجیب و غریب خاصی نیفتاده! فقط همسرتون یک امروز رو حوصله نداره، خسته ست. دلیل های مختلفی ممکنه دست به دست هم داده باشن تا این اتفاق بیفته ولی لازم نیست اتفاق خاصی افتاده باشه که اینقدر دنبالش می گردید. مثل بعضی روزها که شما همین جوری غمگینید. خودتون هم نمیدونین چرا. خوبه یکی هی سوال پیچتون کنه که واسه چی ناراحتی؟

همسرم میره دراز بکشه. حوصله حرف زدن نداره. من سعی میکنم مثل همیشه مهربون باشم. اصلا هم تو ذوقم نخوره. یکمی ماساژش میدم و بعد میرم تو آشپرخونه دنبال کارام. 

مردها وقتی خسته ن، وقتی ناراحتن، وقتی فکرشون مشغوله...باید برن تو غارشون. تنهای تنهای. اینجور وقتا تا میتونید ازشون فاصله بگیرین و اصلا دور و برشون نباشید تا موقعی که خودشون صداتون کنن. شما رو به خدا یه کاری نکنید که اعصاب خردی و خستگیش چندبرابر بشه با ورود به خونه!

من عادت ندارم قبل اذون سفره افطار بچینم. همیشه چند دقیقه مونده به افطار بدو بدو وسایل رو میاریم. اما این بار میرم یک میز حسابی میچینم، شربت و میوه و چایی، حتی ساندویچ هم درست میکنم و خوشگل و مرتب میذارم روی میز. یک ربع بیست دقیقه ای گذشته. میرم پیش همسرم و بهش مژده میدم چه میزی چیدم. همسر ارزومندانه میگه کاش ساندویچ شکلات صبحانه من رو هم درست میکردی و وقتی بهش میگم درست کردم حسابی خوشحال میشه. با هم میریم آشپزخونه منتظر اذان. همسر هنوز هم همسر سابق نشده ولی الان حالش تقریبا خوبه. یعنی سعی میکنه خوب باشه بنده خدا. 

وقت هایی که همسرتون خسته س نباید هیچ بهانه ای دستش بدین. اینجور وقتا اون مثل یه پنبه آماده شعله ور شدنه. نباید جرقه ای بخوره. این جور وقتا غذاتون رو سریع حاضر کنین. شربت خنک یا چای براش ببرین. شرایط استراحتش رو مهیا کنین، بچه ها رو آروم کنید، تلویزیون رو - اگه نگاه نمی کنه- خاموش کنید، خودتون یه وقت با تلفن حرف نزنید! سریع یه بشقاب میوه یا غذای خوشمزه براش ببرید. گرسنگی آدم رو خسته تر میکنه. 

همسرم چای نبات اولش رو خورده و یکی دیگه میخواد. من توش نبات میریزم ولی اون نمی بینه. چایی هم سرد شده و نباته باز نمیشه. دیگه اصلا چاییش رو نمیخوره! من هیچی نمیگم. غر نمیزنم. تعارفش میکنم که ساندویچ کتلت بخوره ولی اصرار نمیکنم. خودم میخورم. میره نمازش رو می بنده بر خلاف همیشه این دفعه صبر نمی کنه تا من برسم. من بهم برنمیخوره. میدونم حوصله نداره. سریع چادر میپوشم و خود رو به رکعت دومش می رسونم. من فقط خوب خوب م امشب. غر زدن ممنوع! 

به مردا حق بدیم که یکی دو روز تو ماه اون ها هم بهانه گیر و لوس بشن. کاسه داغ تر از آش نشیم و همه چی رو بدتر نکنیم. اینجور وقتا باید بریم تو نقش همسر مهربان صبور. فقط محبت و عذرخواهی. کم نیستن زن هایی که با کم صبری هاشون اینجور موقعیت ها رو تبدیل میکنن به یک قهر و دعوای چند روزه. سر چی؟ هیچ و پوچ!

تا اخر شب خیلی چیزی تغییر نمیکنه. همسر سردرد داره، خسته س ولی خوابش نمی بره. بهانه گیر شده. من کار خاصی نمیکنم. فقط یک فرشته مهربونم که اون اطراف برای خودش میچرخه و حواسش به همسره. اگه چیزی خواست سریع براش ببرم. انتظار ندارم امشب یهو خوب و خوش بشه. به خودم میگم این همه شب یه مرد ایده آله. این یه شب هم نوش جونش. 

آخرای شب توی برنامه شخصی موبایلش به سوال «امروز خوش اخلاق بودم؟» جواب «بله» میده! کفرم درمیاد. با شوخی و خنده میگم مطمئنی امروز خوش اخلاق بوی؟ یعد یکی دونمونه یادش میارم. همه ش تو فضای شوخی البته. همسر هم چنان حق به جانب میگه با حالی که من امروز داشتم خیلی هم خوش اخلاق بودم. یکم از این بحثای بامزه میکنیم و تا آخر شب همسر هروقت بهانه میگیره خودش در ادامه میگه خیلی هم خوش اخلاقم. 

همسر میخوابه و من میرم سحری آماده کنم. 

هی منتظر نباشین حالش خوب بشه، حوصله ش سر جاش بیاد و شما شروع کنین به غر زدن. اون شب قرار نیست از این اتفاقا بیفته. پس صبرمون رو بزرگ می کنیم. فقط محیط رو آماده میکنیم که اون شب در کمترین تنش ممکن سپری بشه. 

به قول همسرم: بعضی شب ها رو فقط باید بخوابی تا فردا بشه!


فرشته بانو
۱۷ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


خوشحال نشسته بودم پای تلویزیون و داشتم حرف های محفل زنانه دیشب را برای همسرم نقل قول میکرد. که چقدر حرف پشت سر فلان بازیکن درآمده...چقدر کشته مرده پیدا کرده..جوک هایش را هم ساخته اند! همه این ها را میم گفته بود. من فقط شنیده بودم و حالا داشتم با تعجب برای همسرم تعریف میکردم و آخر جمله ام هم این بود: به نظر من که اصلا خوشگل نیست!

اما همسرم بر خلاف انتظارم با شوخی و خنده بحث را ادامه نداد. فقط ناراحت گفت: شما خانوما حرف دیگه ای نداشتید شب ماه رمضون بزنید؟

او مثل من نگاه نمی کرد. گزاره ها را آن طور که من می دیدم نمیدید. من فقط داشتم درباره قیافه مردی اظهارنظر میکردم، آن هم منفی، ولی او رفته بود توی موضع دفاعی. انگار پادشاهی است که کسی دارد مملکتش را تهدید می کند. 

 

بعضی چیزها هستند که انگار زیاد شنیدنش آدم را بی خیال تر می کند. خیالت را جمع می کند که حسابی بلدش شدی و بعد توی عمل کم می آوری. 

یکی از این چیزهای مهم به نظر من اصل «مقایسه نکردن همسر» است. از وقتی مجردیم اینقدر از این طرف و آن طرف و کتاب و مشاوره و سخنرانی می شنویم که خانم ها! همسرتان را با هیچ مرد دیگری مقایسه نکنید!! که خیالمان جمع می شود، اینکه خیلی مهمه! محاله یادم بره!

خب، ما هیچ وقت نمی آییم مستقیم توی چشم های همسرمان نگاه کنیم و بگوییم «از فلانی یاد بگیر!» -مثالی که مشاوران خانواده برای این موضوع می آورند - اما واقعا مقایسه اش نمی کنیم؟ حرف هایی که دوستانمان درباره شوهرانشان گفته اند را برایش تعریف نمی کنیم: مریم میگه نصف کارهای خونه تکونی رو شوهرش کرده، شوهر زهرا قرمه سبزی می پزه چه جور... ویژگی هایی که از مرد دیگری به چشممان آمده را بی خیال بلند بلند نمی گوییم: این دوستت چقدر درآمدش خوبه... چقدر امشب آقای فلانی تو مهمونی کمک کرد به خانمش...

نکته جالب کار هم اینجاست که موقع گفتن ذره ای به فکرت خطور نمی کند که این جمله همان مقایسه ای است که یک عمر همه خودشان را کشتند که یادبگیری انجام ندهی. این مقایسه انقدر به نظرت عادی و واضح می آید یا آنقدر کفرت درآمده یا حسودی ات گل کرده که حواست به اندوخته های ذهن نیست. 

بعد چه می ماند؟ یک همسر شکسته. مقایسه مرد را می شکند. حسابی. 

 وقتی به خودم آمدم که بعد یک صحبت گلایه آمیز من، همسرم آزرده گفت من تابه حال تو را با هیچ زنی مقایسه نکردم! و فهمیدم حسابی رنجانده امش. 

ولی موقع گفتن آن جمله ها، که شوهر فلانی همه کارای اداریش رو براش انجام میده، یا میم می گوید مدام شوهرش اصرار می کند برای خودش چیزی بخرد و او قبول نمی کند و ...ذره ای به فکرم خطور نمیکرد این هم جزو همان مقایسه ها باشد.

من رنجیده بودم. یک رنجیدن پنهانی و به خیال خودم زرنگی میکردم که داشتم آن را در قالب مثال به همسرم می فهماندم. در حالی که او بسیار بسیار خوشحال تر بود اگر تنها میگفتم دوست دارم بیشتر حمایتم کنی...دوست دارم دنبالم بیایی...دوست دارم...

زمانی که  همسرم مطمئن پرسید تو کسی را سراغ داری که با اوضاع درسی من بتواند درست و حسابی به کارش هم برسد؟! من صادقانه و ابلهانه گفتم بله فلانی. در حالی که باید می گفتم تو قهرمان منی! خسته نباشی! ولی باز هم تلاشت را بکن. مطمئنم می توانی. 

حتی اگر واقعیت اینطور است، اگر شوهر میم حسابی دست و دلباز است آنقدر که تو را متعجب می کند، اگر شوهر سین همیشه و همه جا حمایتش می کند، دنبالش می آید، کارهایش را انجام می دهد، اگر آقا میم در برنامه ریزی زمان برای جمع کردن درس و کار از همسر تو موفق تر است،اگر اگر اگر...

تو نباید ببینی!

همسرت این را می خواهد. دوست دارد که قهرمان تو باشد. تنها قهرمان زندگی تو. و وقتی مطمئن شد که باورش کردی همه کار می کند تا همان مرد آرزوهای تو باشد. اما مشکل اینجاست: تو چقدر باورش کردی؟


فرشته بانو
۱۷ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


بعضی وقت ها مردها خواسته های عجیب و غریبی دارند. مثلا یک دفعه هوس یک غذای خاص می کنند، وقتی دیرت شده می خواهند لباسشان را اتو کنی، وقتی دستت بند است چای می خواهند و ...

واکنش اغلب خانم های سیاستمدار ایرانی در قبال این خواسته های عجیب و غریب چیست؟

- تو هم وقت گیر اوردی!

- نمی بینی دستم بنده!!

- خب خودت پاشو بردار!

اگر هم کار را برایش انجام دهند که مقدار متنابهی غرغر هم چاشنی اش می کنند. 

خب ماجرا چیست؟ مگر مرد نمی بیند که دستت بند است؟ مگر نمی فهمد که دیرت شده؟ چرا اینطور می کند؟

من راز این قضیه را از یک مرد شنیدم و بعد واکنشم نسبت به همه خرده فرمایش های گاه و بیگاه همسرم تغییر کرد. 

مردها، یک لحظه های خاص، وقتی زندگی فشار آورده، خسته شده اند، یا نه، دارند توی فکرشان حساب کتاب روزها و سال ها را می کنند، یک آن شیطان درونشان می پرسد: این همه زحمت برای چی؟ برای کی؟ مجرد بودی خیلی راحت تر نبودی؟ این همه اذیت برای چی؟

بعد همان لحظه ها، برای اینکه جواب خودشان را بدهند، یک خرده فرمایش پیدا می کنند. تشنه اش نیست ولی می گوید خانم برایم آب بیاور. ته تهش انگار برایش آب مهم نیست، این که تو خواب الود بلند شوی تا آشپزخانه بروی و بعد کورمال کورمال برسی اتاق و لیوان آب خنک را بدهی دستش مهم است. 

خود همین لحظه مهم است. 

که بعد با خیال راحت به خودش جواب دهد: برای این آدمی که نگفت خودت برو آب بخور، جانم را هم می دهم. 

خودش را حسابی قانع کند که : کی تو دنیا اینقدر هوامو داره آخه؟

 

خرده فرمایش ها را قدر بدانید...آدم را توی چشم همسرش فرشته تر می کند :)


فرشته بانو
۱۶ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


تلفن زنگ می خورد، برداشته می شود، گذاشته می شود و بعدش یک عالمه کار هوار می شود روی سر من.

یک نفر دیگر میخواهد عروسی کند و حالا چند روز مهمان داری و تبعات قبل و بعدش را من باید متحمل شوم. 

شروع میکنم به بلندبلند فکر کردن: وای یکی دوهفته سرم شلوغ میشه...وای چه همه مهمون باید دعوت کنم...وای من حوصله عروسی ندارم...وای تو این اوضاع کادو هم باید بخریم...وای اگه فلانیا هم بخوان این مدت خونه ما بمونن چی؟؟... وای غذا درست کردن برای این همه آدم خیلی سخته...وای من درس دارم ...من برای تابستونم برنامه داشتم...من نمیخوام...وای...

غرغر حسابی! همسر سعی میکند خوشحالم کند و بخش های قشنگ تر ماجرا را نشان دهد: کلی خوش میگذره...تو که همیشه روزای شلوغ رو دوست داشتی...نه بابا فلانیا شب خونه مون نمی مونن فقط یه وعده دعوتشون میکنیم...نگران نباش...

من آرام می شوم. نه به خاطر حرف های او. یک آرام شدن اجباری. در یک عمل انجام شده قرار گرفته ام و نه خودم نه همسر کاری برایش نمی توانیم بکنیم. قرار آمدن خیلی وقت است گذاشته شده و فقط ما در جریانش قرار گرفتیم. مادر و پدر همسر اینجا نیایند کجا باید بروند پس؟ عموهایش حالا بعد یک عمر گذارشان به اینجا افتاد، نباید دعوتشان کنیم؟... همه چیز خیلی منطقی و طبیعی است. راه بازگشتی نیست. من می پذیرم و خودم را آماده شزایط میکنم، فقط چون راه دیگری ندارم. 

اما از دست خودم عصبانی ام. 

وقتی می دانی گزینه دیگری نیست،

وقتی هیچ کدام از این اتفاق ها دست همسرت نبوده،

وقتی همه ابراز ناراحتی های تو به خانواده اش برمی گردد که دوستشان دارد،

این بلند بلند فکر کردن، این غرزدن های مسخره، این آه و ناله ها و نمی خواهم ها...چه فایده ای دارد جز اینکه پیش او کوچکت کند و شیرینی دیدار خانواده اش را پر از ناراحتی یا دغدغه ناراحتی تو کند؟ مگر الان گفتنشان چیزی را عوض کرد؟

نمی شد حرف هایت را توی دلت می زدی، توی دلت با خودت کنار می آمدی و بعد از شنیدن خبر از همسرت مثل فرشته ها فقط لبخند میزدی و می گفتی: «قدمشان روی چشم» ؟


فرشته بانو
۱۶ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


وسط های لیست تقریبا بلند و بالایم نوشته بودم: یک و نیم کیلو سبزی خوردن. 

همسرم آمد. بدوبدو خریدها را گذاشت خانه و رفت که به کارش برسد. وسایل را که باز میکردم سبزی ها را دیدم. یک و نیم کیلو نبود. از این بسته های کوچک آماده سوپری بود که مهمانی من را جواب نمی داد. حسابی جا خوردم! چرا اینطوری گرفته خب؟! بعد با خودم حرف زدم که بی خیال کمتر میگذارم سر سفره. سلفون رویش را که باز کردم بوی سبزی پلاسیده آمد. بعله. تره ها پلاسیده بود و آب زردش از سوراخ سلفون نایلون خرید را هم خیس کرده بود. در بهت و عصبانیت ماندم. از دست همسری که همه خریدهایش اینطوری است. به جای یک و نیم کیلو میرود سبزی سوپری میخرد و بوی پلاسیدگی اش را که نمی فهمد، از شکل سبزی ها هم متوجه نمی شود!!

یک لحظه خواستم همان جا گوشی تلفن را بردارم زنگ بزنم به همسر که حالا وسط این کارها من از کجا بروم سبزی خوردن بخرم؟!

بعد بی خیال شدم. توی ذهنم کمی جیغ و داد کردم و بعد همان طور که با خودم همه نمونه های خریدهای مشابه این را مرور میکردم ، فکر کردم: شب که آمد یک تذکر حسابی می دهم!

کم کم همان طور که سعی میکردم چیز قابل خوردنی از ان تو دست و پا کنم - که نمی شد!- هی با مساله ور رفتم. همسرم طبق معمول عجله داشته...طبق معمول خریدش را درست نگاه نکرده...طبق معمول حواسش به لیست نبوده... عصبانیتم هم کمتر می شد. 

بعد به خودم گفتم: خوب شد زنگ نزدی! شب که آمد هم نرم تر صحبت کن. 

 رفتم سراغ بقیه کارها و نیم ساعت بعد به این نتیجه رسیدم که اصلا اتفاق مهمی نیفتاده. ارزش ندارد همسرم را به خاطرش سرزنش کنم. ارزش ندارد غرغر کنم. ارزش ندارد درباره اش صحبت کنم حالا! مگر چه شده؟! یک خرید اشتباهی. همین. 

 

دم غروب، همین منی که میخواست گوشی تلفن را بردارد و آسمان و زمین را به هم بریزد که چرا سبزی پلاسیده خریدی؟؟؟ ، وسط کارهایش، خیلی بی اعتنا، گذرا و آرام، مثل یک نکته بی اهمیت فقط به همسرش گفت:

راستی ها سبزی هاش پلاسیده بود. یادمون باشه از این به بعد خواستیم سبزی سوپری بخریم فقط تاریخ اون روز باشه. 

تمام. 

همسرم هم در ادامه گفت: آره میخواستم از سبزی فروشی بخرم، بعد گفتم تو امروز خیلی کار داری، دیگه نخواد سبزی هم پاک کنی.

آن شب سر سفره سبزی خوردن نگذاشتم و هیچ اتفاق عجیب و غریبی هم نیفتاد. 


فرشته بانو
۱۶ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


شاید برای شما هم پیش آمده باشه که یه وقتایی تو روابطتون با یک سری آدم ها کم بیارین. و این جمله دوست نداشتنی (آخه من چیکار کنم با اینا؟) ورد زبونتون بشه. وقتی خوبی میکنی و بدی می بینی، خوش قلبی و سوء ظن می بینی، مهربونی میکنی و کینه می بینی. یا حتی در موارد خیلی ساده تر وقتی کاری به کار کسی نداری و داری زندگی آروم خودت رو میکنی اما همه به کار زندگیت کار دارن و آرامشت رو به بازی گرفتن. وقتی تو زمینه هایی که حقته، می بخشی و طلبکار نمیشی و در کمال تعجب بعدا می بینی بدهکار شدی...

خب، متاسفانه مصداق بیشتر گزاره های بالا تو زندگی های ما خانواده همسرمون هستن. تا یه جاهایی میشه تلاش کرد، حرف زد، رفع سوء تفاهم کرد، بخشید، محبت کرد، بی اعتنایی کرد... ولی یک جاهایی کاری از دست آدم برنمیاد. یعنی چقدر تلاش کنی خوبی خودت رو ثابت کنی، یا چقدر نادید بگیری، یا چقدر غر بزنی به همسرت...

اینطور وقتا باید چکار کرد؟

یک بار که من خیلی دلم از خانواده همسرم گرفته بود و کلافه شدم بودم از یک سری توقعا و ناراحتی ها و مدام داشتم تمام پستای (در ارتباط با خانواده همسر) همسر بهشتی رو با خودم مرور می کردم و هی تلقین می کردم از راهکارای فرشته ایت استفاده کن! حلش کن! تو میتونی! اما اثر نداشت و واقعا از نظر روحی خسته بودم یک خواهرانه شیرین به دادم رسید. 

وقتی با خواهر کوچک ترم  از آدم ها و روابط حرف میزدیم و اون برام از یک مهمونی دوستانه تعریف کرد و ناراحت گفت بحث این مهمونی های زنانه فقط حول محور دو چیز می چرخه یا خرید و لباس و عکس و آتلیه و ... یا قوم شوهر و اذیتا و کارشکنی هاشون. بعد برام گفت که وقتی از گله و شکایت های دوستاش و راهنمایی های غلط بقیه خسته شده، بهشون گفته چرا اینقدر این در و اون در می زنین؟ چرا اینقدر مسئله های کوچیک رو بزرگ می کنین؟ چرا همه فکر و ذکرتون شده چی گفتن و چیکار کردن و حالا من چه واکنشی نشون بدم؟ چرا اینقدر دنیاتون کوچیک شده؟  و استدلالی آورده بود که بخش زیادی از فشارهای روحی و عصبی منو و تنها شنیدنش تموم کرد. راه حلی به شیرینی یک حدیث کوتاه:

من اصلح ما بینه و بین الله اصلح الله ما بینه و بین الناس. 

کسی که رابطه خودش رو با خدا اصلاح کنه، خدا رابطه اونو با مردم درست می کنه. (امیرالمومنین علیه السلام، نهج البلاغه)

اصلا خاصیت با خدا بودن این است که خودِ خدای متعال متکفّل اصلاح نظر مردم هم خواهد بود! *

وقتی کاری از دستت برنمیاد، وقتی خسته شدی، انقدر جوش نزن، حرص نخور، اعصاب خودت و همسرت رو خرد نکن. بسپار به خدا. موضوعاتی که دست تو نیست رو بسپار به خدا و خودت فقط هوای خودش رو داشته باش. اگه بهت ظلم شده، در حقت نامردی شده، اگه میترسی پشت سرت چه حرفایی بزنن، چه کارهایی بکنن، اگه خاطرات بد گذشته آزارت میده و نمیدونی چطور تمومش کنی... فقط ایمان بیار به این حدیث و همه چیز رو بسپار به خدا. رابطه ت رو باهاش درست کن. توی واجبات و محرماتت بیشتر دقت کن و خیالت جمع باشه خدا بهتر از کسی میتونه از حق بنده ش ش دفاع کنه. بهتر از هر کسی میتونه در غیاب بنده ش حواسش به آبروش باشه، مدافعش باشه... خدا بهتر از هر کسی میتونه کسانی که آزارت دادن یا بهت ظلم کردن رو تنبیه کنه. 

 


 * khamenei.ir


فرشته بانو
۱۵ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


با ناراحتی از اتاق می آیم بیرون و می نشینم سر بساط دوخت و دوزم. خوابم نمی آید. اینجا هم یک عالمه درز و پارگی و بی دکمگی منتظرند رفع و رجوع شوند. از همسرم ناراحتم. خیلی ناراحت. شب بخیر هم نگفتم و از اتاق آمدم بیرون. در این لحظه خاص حتی نمی خواهم صدایش را بشنوم. دکمه بلوز خاکستری را میگیرم دستم و با خودم فکر میکنم باز سر چه بحثمان شد؟ طبق معمول جواب می دهم: حرف های بیخود! چیزهایی که می دانی نباید بگویی اما از پس خودت برنمی آیی. می گویی و می گویی و او هم طاقتش تمام می شود. جواب می دهد. می شود این. دختر لجباز درونم شاکی می شود: مگر دروغ گفتم؟ لباس خاکستری را می گذارم کنار. می روم سراغ درز شلوار قهوه ای و همزمان فکر میکنم: چرا صدایم نمی زند؟ منتظرم صدایم کند و بگوید ببخشید. درست است که من حرف های خوبی نزدم. ولی او بود که عصبانی شد. او بود که حرف زدن را کرد دعوا. چرا اعصاب این مردها اینقدر ضعیف است؟!... درز را با آرامش می دوزم. چندبار رفت و برگشت کوک می زنم که کار چرخ خیاطی را بکند. بالاخره راضی می شوم که بگذارمش کنار. چرا صدایم نمی زند پس؟

شلواری که پایین پایش باز شده را برمی دارم و با خودم می گویم لابد خوابش برده. اما نه، من صدای نفس های منظمش را در خواب می شناسم. خوابش نبرده که صدایش نمی آید. چطور خوابش نبرده؟ نکند او هم ناراحت است؟ حتما هست. چرا فکر نمی کند اشتباه کرده؟ چرا صدایم نمی زند که عذرخواهی کند؟ پایین شلوار را با نخ سیاه زیگزاگ های ظریف می زنم و فکر میکنم الکی الکی شبمان خراب شد. ماساژش هم ندادم. او که بدون ماساژ پاهایش خوابش نمی برد. چرا صدایم نمی کند پس؟ قدیم ها اینقدر سرسخت نبود. زود فراموش می کرد.

به پارگی بالای کیفم دست می کشم و فکر میکنم بروم عذرخواهی؟ نه! سوزن نازک را بر می دارم، چرا نه؟ نخ می کنم: پر رو می شود! مردها منتظر همینند. تقصیر خودش را فراموش می کند. بعد دیگر هربار من باید بروم منت کشی. از دستش عصبانی ام. نمی روم! توی همین گیر و دارها یاد حدیث رسول الله(ص) می افتم. چرا باید همین حالا یادم بیفتد؟ شاید چون کم شده بود قبل خواب دعوا کنیم. آن وقت ها که حدیث را خواندم چقدر ساده آمد به نظرم. حالا عصابی ام، شاکی ام، حوصله ندارم، می ترسم پررو شود و هم زمان این حدیث توی گوشم زنگ می زند:

بهترین زنان شما، زنی است که وقتی خشمگین شود و یا همسرش براو خشم گیرد، به شوهرش بگوید: دستم را در دست تو می گذارم و خواب را به چشمم راه نمی دهم تاوقتی که از من راضی شوی. *

شروع می کنم به حرف زدن با خودم. همزمان سوزن بین رشته های نخ های سنتی بالای کیف می رود و می آید: اگر پررو می شد که پیامبر نمی گفت. او بهتر از تو مردها را می شناسد. اگر درستش همین نبود که رسول الله اینطور تاکید نمی کرد. ببین حتی نگفته اند وقتی زن مقصر باشد. یک جورهایی جمله ها را چیده اند که بشود همیشه: چه وقتی خودش عصبانی است چه زمانی که همسرش را عصبانی کرده! لابد یک حکمتی هست، چیزی هست... تو که همه چیز را نمی دانی. می دانم سخت است. قبول. ولی به حرف پیامبرت گوش کن، صلاحت را می داند... دلم دارد نرم می شود اما هنوز لج بازی می کند: من نمی روم! من عذرخواهی نمی کنم. 

کم کم راضی اش میکنم. حالا بهانه گیری هایش شروع شده. دکمه مانتو سبزه را هم بدوزم بعد... با بهانه هایش راه می آیم و از آن طرف نگرانم همسرم خوابش ببرد. معمولا خیلی زود خوابش می برد. همین حالا هم معجزه شده که اینقدر بیدار مانده. لابد فکرش درگیر است. دارد با خودش کلنجار می رود. دختر لجباز درونم ازینکه نتوانسته بخوابد خوشحال است. شاید هم بدون ماساژهای شفابخش من خوابش نمی برد! با این فکر ناخودآگاه لبخند می زنم...

دکمه مانتو سبزه دوخته شده و باز یک چیزی قلقلکم می دهد: آخرین لباس را هم بدوز و برو. بلوز سرمه ای را می گیرم دستم.  گوشم به صداهای اتاق خواب است که یک وقت تنفس منظمش شروع نشود و فرصت امشب نپرد. گوش به دلم نمی کنم. بلوز و نخ و سوزن را می گذارم کنار و با یک حرکت انتحاری خودم را هل می دهم سمت اتاق خواب. 

سعی میکنم به این فکر نکنم که چرا بحث کردیم و تقصیر که بود و چقدر از دستش ناراحتم و من چه گفتم و او چه واکنشی نشان داد. می نشینم پایین تخت و به عادت هرشب آرام پاهایش را ماساژ می دهم. توی زبان ما این یعنی آشتی. در لفافه یعنی ببخشید خب. 

انتظار نداشته من بیایم. شب تلخی که شروع شده بود، شیرین تمام می شود. 

دوخت و دوزها را فردا هم می شود تمام کرد...

 

 


 

* قال رسول الله صلی الله علیه و آله: خیر نسائکم، التی ان غضبت او غضب تقول لزوجها: یدی فی یدک، لا اکتحل عینی بغمض حتی ترضی عنی. (بحارالانوار، ج103، ص239)


فرشته بانو
۱۵ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


کربلا که بودیم، یکی از شب هایی که قرار بود با همسرم برویم حرم یکی از دوستانم هم همراه ما شد. دوست من کوچکتر از من بود و مجرد. شوهرم مثل همیشه قبل راه افتادن شرط و شروط گذاشته بود، این ساعت میریم، این ساعت برمی گردیم، چون شلوغه داخل حرم امام نمیریم، فقط بین الحرمین... من هم از همان اول راه شروع کردم به دوستم غرهای ریز زدن که از دست این مردها... چقدر سخت گیرن، چقدر غرغرو... حرم حضرت عباس، ما ده دقیقه ای دیرتر از قرار بیرون آمدیم و چشم غره های آقای شوهر دیدنی بود.یک بار دیگر برای یک خرید جزئی رفتم و دیگر با یک من عسل هم نمی شد خوردش. من به حساب خودم داشتم آب می شدم پیش دوستم. اما هرچه غر میزدم و ابراز ناراحتی می کردم او برعکس جواب میداد: خب حق داره شوهرت... ما نباید دیر می کردیم... چقدر خوبه آدم منظم باشه... بعد از آن هم هرجا رفتیم شده بود ساعت من و چنددقیقه قبل قرار من را بلند می کرد. یکجا داشتیم چیزی می خوردیم. ساندویچ من تمام نشده بود که همسرم می گفت برویم. دیر شده. در آن لحظه شوهرم در نظر من فقط یک آدم بی فکر الکی نگران بود. تخت نشسته بودم که من دارم چیزی میخورم و توی راه که نمی شود. انگار نه انگار. دوباره دوستم بلندم کرد و آروم بهم گفت: خوب ساندویچ رو زیر پوشیده بخور... باز من شکایت می کردم و او عاقل اندر سفیه نگاهم می کرد که این از مسئولیت پذیریشونه! حرف های دیگری هم شد و هرچه من غر زدم و ابراز ناراحتی کردم دیدم نظرش ذره ای تغییر نمی کند. مطمئن می گفت برنامه ریزی رفت و آمد با آقایونه. تو خونه ما هم هرجا میریم همون ساعتی که بابام میگه بیرونیم... مردا مسئولیت پذیرن که سخت میگیرن، اتفاقا درستش همینه... برایم جالب بود. کلی ناراحت بودم که حالا شوهرم را چه آدم سخت گیر بدعنقی می بیند، درحالی که او فقط من را یک زن غرغروی بی فکر شوهر حرص بده می دید که اصلا رعایت نمی کنم. 

دوست من مجرد بود. سعی کردم به مجردی خودم فکر کنم. وقت هایی که با دوستان متاهلم حرف می زدم یا رفتارهایشان را با همسرانشان می دیدم. آن موقع ها آنقدر برای داشتن یک مرد مومن خوب مهربان همراه دعا می کردم و آنقدر منتظرش بودم که اگر کسی غرغرهای آن شب خودم را داشت به نظرم ناشکر ترین زن دنیا می آمد. 

وقتی پای دردودل دوستان مجردم می نشینم، می بینم که وقتی زمان ازدواجت برسد تجرد چقدر سخت و آزاردهنده می شود. حتی چقدر سطح توقع آدم پایین می آید. فقط یک مرد حامی مهربان مومن باشد کافی است. بیرون آمدن از این تنهایی باشد کافی است. وقتی دوست مجردم همه لحظه های خوب به من یادآوری میکند که مجردها را دعا کن می فهمم چیز کوچکی توی زندگی اش کم نیست. جای خالی بزرگی دارد رنجش می دهد. 

بعد نگاهم را آوردم این طرف قضیه. خودمان. زن های متاهلی که یک همسر خوب دارند. حالا نه در همه جهات. ولی یک همسر خوب. قابل قبول. آن وقت است که همه ماها چقدر حساس و زودرنج و غرغرو و بی طاقت می شویم. فقط مانده به ترک دیوار گیر بدهیم و غرغر کنیم. تحمل کوچکترین رفتار اشتباهی را نداریم. همه چیز باید مطابق میلمان باشد. ایده آل. چقدر کاستی هایش توی چشم می آیند. انگار نه انگار تا دیروز نبود همین مرد چه غصه بزرگی توی زندگی مان بود. حالا همه آن روزها و دعاها و آرزوها را فراموش کرده ایم و فقط بلدیم شکایت کنیم. با همه توان افتاده ایم به جانش که عوضش کنیم...

دوست من مجرد بود. حتما دوست داشت به جای اینکه با یک زوج دیگر به حرم برود، دستش را توی دست همسر خودش بگذارد. مرد خودش مراقبش باشد، هوایش را داشته باشد... مردش نبود و معلوم نبود کی می آید. از نگاه او حتما هم من یک زن ناشکر غرغرو بودم که بالکل یادم رفته بود خدا چه موهبت بزرگی نصیبم کرده. آن شب از همین تاییدها و طرفداری های دوستم یادگرفتم: لازم نیست مردت کامل باشد، همین که هست خودش یک دنیاست.  که اگر قدردان بودنش باشیم، بهترین همسر دنیا هم می شود. 


فرشته بانو
۱۵ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


ان شاالله خیلی زود زیارت اربعین قسمت همه شما بشه و از نزدیک لمس کنید چی میگم. اون غرق شدن تو موج زائران اباعبدالله رو بچشید. «لبیک یا حسین» رو از ته دل با بقیه زائرها فریاد بزنید. اینجا و اونجا مدام بشنوید «ابد ولله ما ننسی حسینا ... ابد ولله ما ننسی حسینا» و دلتون غنج بره. یه قوله که زائران اربعین به حضرت فاطمه(س) میدن: به خدا قسم تا ابد حسینت رو فراموش نمی کنیم... و در نهایت تو چشم تک تک اون جمعیت میلیونی ببینید که «حب الحسین اجننی» : عشق حسین دیوانه ام کرده... 

ان شاالله حس کنید، ببینید... به همین زودی. غرق بشید به همین زودی.

به یاد همه دوستان گل مجاری بودم. همه جا به نیابتتون سلام دادم، زیارت نامه خوندم، نماز خوندم. برای زندگی هاتون دعا کردم. ان شاالله که قبول بشه. 

اما خیلی دلم میخواست از این سفر یه سوغات بیارم برای شما. نمیدونستم چی ولی تو فکرم بود. یه سوغات برای همسر بهشتی. اما ایده ای نداشتم براش. توی سه روز پیاده روی، یک روز نزدیکی های ظهر بود و ما راه می رفتیم. قرار گذاشته بودیم تو اون مرحله تا یک ستون مشخص بریم. هنوز مونده بود تا اون ستون. کم مونده بود ولی مونده بود که پیشخوانی اذان رو شنیدیم. مونده بودیم چه کار کنیم. از یک طرف برامون مهم بود طبق برنامه عمل کنیم و به اون ستون برسیم، چون همین بی برنامگی ها روی هم جمع می شد و آخر روز کلی از برنامه عقب می موندیم، از طرف دیگه چیز زیادی نمونده بود، ولی اگر می ایستادیم بعد نماز نهار بود و بعد استراحت و تاعصر کلی طول می کشید... پیشخوانی اذان بود و ما مردد راه می رفتیم. یک دفعه از یکی از موکب ها یک حدیث پخش شد. یک حدیث فوق العاده زیبا که نمیدونم تابه حال نشنیده بودم یا اینطور نشنیده بودم. یعنی تو موقعیت به گوشم نخورده بود که بشینه به دلم. حدیث رو شنیدیم و همون جا همه فکرها و برنامه ها رو کنار گذاشتیم و رفتیم به طرف نزدیکترین موکب خوب برای مقدمات نماز. اون حدیث فوق العاده که تو اون لحظه از بلندگو پخش می شد این بود:

قال الصادق علیه السلام: « امتحنوا شیعتنا عند مواقیت الصلاة »

همون جا، همون لحظه، وسط پیاده روی اربعین به خودم گفتم من این حدیث رو سوغات می برم برای خواننده های همسر بهشتی. این حدیث که خیلی به جانم نشست. 

چقدر خوب میشه اگه همین الان همین جا با هم تصمیم بگیریم که مراقب وقت های نمازمون باشیم. مواقب اول وقت خوندن همه نمازهامون باشیم. این قرارهای دسته جمعی برای من خیلی مفید بوده تا حالا. پشتم گرم میشه به شماها. تنهایی اراده آدم سست میشه. این یه قرار دلیه. اصراری به اعلامش هم نیست. من از الان تصمیم میگیرم. شما هم اگه دوست داشتین تصمیم بگیرین. که مثل یک شیء شکستنی مراقب وقت های نمازمون باشیم، مثل یه جواهر خیلی با ارزش حواسمون بهشون باشه. که یه وقت از دست نره. از دست ندیم. 

من نرم افزار بادصبا رو از بازار دانلود کردم و از اون استفاده میکنم. برنامه خیلی کاملی هست که حتی زمان فضیلت نماز عصر و عشا رو هم داره. اگر سیستم عامل گوشی تون اندرویده حتما توصیه ش میکنم. 


فرشته بانو
۱۵ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۴۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر