همسر بهشتی

زن ها فرشته اند...

همسر بهشتی

زن ها فرشته اند...

fereshte.goodwife@gmail.com
کانال ایتا: heavenlywife@

آخرین مطالب

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم


دلیل پنجم: معنویات


خب رسیدیم به این دلیل سخت برای من. چرا سخت؟ چون خودم توش هنوز اول راهم. فقط پیداش کردم و الا برای درست کردنش کاری نکردم. پس بیاید این دلیل آخر رو با هم بریم جلو. 

راستش یه مدتی من خیلی به فلسفه دین فکر می کردم. اصلا چه نیازی به دین و دستوراتش داریم؟ این همه آدم دارن تو دنیا بی قید زندگی می کنن و هیچ کدوم شاید مشکل عجیبی هم نداشته باشن. به نظر به خاطر همین بی قیدی و آزادی بیشتر هم دارن کیف می کنن از زندگی شون. من دین و دستوراتش رو برای چی لازم دارم؟ اون فکرها و نتیجه ش یه بحث مفصله ولی تهش رسیدم به این نکته که پیامبران مبعوث شدن که کیفیت زندگی آدم ها رو ببرن بالا. در همه جنبه ها. همه دستورات منعی و ایجابی دین، همه حلال و حروم ها و مکروه و مستحب ها، که تو دنیای آزاد الان، به ظاهر زیادی داره کار رو سخت می کنه، فقط یک هدف دارن، اینکه ما بهتر و قشنگ تر و شادتر و در نهایت راضی تر زندگی کنیم. کسی که از دین و دستوراتش فاصله بگیره، نمی میره، اغلب کارش به خودکشی هم نمیرسه، ولی به نسبت همون فاصله کیفیت زندگیش میاد پایین. و این چیزیه که برای خدا مهمه. خدا دوست داره ما پادشاهی کنیم رو زمین. و برای این پادشاهی کردن دستورالعمل داده بهمون.

 بگذریم، خیلی وقته که فهمیدم به نسبت فاصله ای که از دین و شکل زندگی مومنانه بگیرم، حالم هم بدتر میشه. بعد گشتم و نگاه کردم که این فاصله ها رو پیدا کنم. ظاهر زندگی من همون شکل قبل بود، ولی باطنش؟ یه سری اعمال عبادی بی روح و تمام. 

اول توی حلال و حرام  ها گشتم. خب من تاجایی که میتونم مراقبم نه حرامی انجام بدم و نه واجبی رو ترک کنم، اما خوب که نگاه کردم، یه جاهای خالی این وسط بود. نماز و روزه های قضایی که به گردنمه و سال هاست دارم قضاشونو به تاخیر میندازم، یادمه یکبار جایی سوال و جوابی رو خوندم که یکی از استاد اخلاق معروفی پرسیده بود راهی سفر کربلا هستم و شما چه توصیه ای دارید که اونجا بیشتر استفاده کنم، چه نکاتی هست و ... و ایشون هیچ دعا و ذکر و آداب خاصی یاد نداده بودن، فقط نوشته بودن قبل سفر نماز و روزه های قضات رو به جا بیار و حقوق مالی که به گردنت هست رو بده. تلنگر بزرگی بود برای من. بعد دیدم این حق الله هایی که ادا نمی کنم، سال هاست مثل یک کوله بار سنگین روی دوشمه. من نمی فهمم ولی صرف بودنشون، خسته م میکنه و توانم رو می گیره. پس همین اول بسم الله تصمیم گرفتم این کوله بار رو زمین بذارم. تقویم رو نگاه کردم و دیدم یکی از بهترین وقت های سال برای روزه های قضاست، یه برنامه ریزی هم برای نمازهای قضای حدودی که تو ذهنمه کردم، که هر روز بعد نماز واجبم یه تعدادش رو به جا بیارم. می مونه مسائل مالی، من به شخصه سال خمسی ندارم چون کمتر شده یکسال پولی دستم بمونه ولی فکر کردم بد نیست، یه مقدار خمس و رد مظالم هم از مالم خارج کنم. یکی می گفت نمیدونی بعد دادن خمس آدم چه حس سبکی پیدا می کنه.

بعد رسیدم به رفتارها. به روح عباداتم. به نمازهایی که فقط از سر وظیفه خونده میشن، تعقیباتی که فقط لقلقه زبونن. تصمیم گرفتم برای اول وقت خوندنش، با آرامش و بدون عجله خوندنش، برای دل دادن به نماز و اون پنج نوبت خلوت با خدا یه فکر اساسی کنم. به جای مهر و جانماز، سجاده بردارم، یه قسمت از خونه رو مشخص کنم، وقتی برای نماز می ایستم دنیای قبل و بعد رو فراموش کنم و سعی کنم تو اون چند دقیقه فقط در لحظه زندگی کنم. آرامش در نماز چیزیه که من خیلی وقته، مخصوصا از وقتی دخترم به دنیا اومد، گمش کردم. نماز خوندن با آرامش خیلی مشکلات رو می تونه حل کنه. یه شارژ روزانه ست که روزی پنج بار تکرار میشه. پس چرا من اثرشو نمی بینم؟ چون فقط ادای تکلیف می کنم. حاضر میزنم و از کلاس میرم بیرون. 

فکر کردم یاد اهل بیت رو باید تو زندگیم بیشتر کنم، غیر از مجالس ذکر و روضه و هیئتی که باید حواسم باشه قطع نشه از زندگیم و گم نشه وسط سرشلوغی هام، یه لحظه فکر و توجه بهشون، یه صلوات از ته دل، یه زیارت عاشورای بادقت، یه عمل کوچیک که هدیه بشه بهشون، یه سوره قرآن به نیتشون، یه سلام از ته دل بعد نماز، مخصوصا به امام زمان (عج)، اینا رو من کم دارم تو زندگیم. من همه این منبعای نور رو فراموش کردم. 

و بعد اینکه قرآن بخونم. به نیت شفا قرآن بخونم. برای پیدا کردن جواب سوال هام قرآن بخونم، با حوصله و ذوق و شوق قرآن بخونم، مثل یک درددل قرآن بخونم، مثل یک کلاس درس قرآن بخونم ... من این قرآن خوندن رو لازم دارم. مدام از سوال های بی جواب و حال بد و بلاتکلیفی می نالم و همزمان نمی دونم چه طلسمی هست که نمیرم سراغ حرف هایی که خدا برام گذاشته، نمیرم سراغ توصیه هایی که دوستانش برام کردن، نهج البلاغه نمی خونم، و با صحیفه غریبه ام و از بقیه احادیث هم که کلا دورم. این بار به خودم گفتم یکبار با همین استیصال و تنهایی و سوال برو سراغ اینها. ببین جوابت رو پیدا می کنی یا نه. ببین باز هم همون قدر سرگردان و ناآرومی یا نه. 

و آخرین چیز و شاید یکی از سخت ترین هاش سبک زندگی مومنانه ست. که برای من یکی از مهم ترین مصادیقش تنظیم ساعات خواب و بیداریه، شب زود خوابیدن و سحر بیدار شدن که یکی از آرزوهای قشنگ منه. قدم های اولو برای رسیدن بهش برداشتم ولی هنوز تا اون شکل زندگی خیلی راهه. بعد این سبک زندگی مومنانه میاد تو معاشرت ها، تو صله رحم، تو خورد و خوراک و انتخاب لباس ... به این ها هنوز فکر نمی کنم. سختش نمی کنم که جا بزنم. فعلا همون قدم اول رو لازم دارم. 


من سال های اخیر این شکلی نبودم. که معنویات یه بعد جدی و پرروح تو زندگیم باشه. همه اون وقت هایی که به حال بدم و علتش فکر می کردم، یه ندایی تو وجودم می گفت سبک زندگیت رو درست کن، رابطه ت رو با خدا پررنگ کن، اعمالت رو با توجه و عشق انجام بده ... بعد ببین حالت چطوره. گذاشتمش دلیل آخر چون نمیدونم چرا درست کردنش برای من از همه سخت تر بود. شاید چون مثل خونه تکونی می مونه، یه زندگی، یه سبک زندگی و کلی عادت رو باید برداری و حسابی بتکونی. آسون نیست ولی مطمئنم ارزشش رو داره. دلیل آخر رو بیاید با هم شروع کنیم و با هم درستش کنیم و درباره ش برای هم دعا کنیم. 


من چیزهایی که به نظر خودم رسید و ضعف خودم بود رو نوشتم، به نظر شما چه جاهای خالی ای این وسط هست که باید پر بشه؟





فرشته بانو
۲۱ آبان ۹۷ ، ۰۰:۰۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


سلام 

بالاخره انگار قراره این پست های دنبال دار تموم بشه. الان که می خواستم این پست رو شروع کنم رفتم سراغ اولین پست حال خوب، اواخر آذر پارسال بود. داره نزدیک یک سال میشه و من اون زمانی که شروع به نوشتن این پست ها کردم تصورم این بود که نهایتا یکی دوماهه تموم میشن. اون موقع چقدر حرف برای پست های بعدش داشتم و حالا نمی دونم چند نفر هنوز همسر بهشتی رو دنبال می کن. اگه همچنان هستید و اینجا رو می خونید یه رد پایی از خودتون بذارید لطفا. دوست دارید تو پستای بعدی درباره چی حرف بزنیم؟


اما برسیم به آخرین پست و آخرین قدم. قبل اینکه بحثشو شروع کنم فکر کردم حالا که به آخرش رسیدیم بیام و براتون از اول بگم. چی شد که شروع به نوشتن درباره این موضوع کردم؟ چرا انقدر حرف داشتم درباره ش؟

اینجا اشاره ای بهش نکرده بودم، ولی قبل شروع این پست ها، یه مدت مدیدی، چندسال شاید، من حالم خوب نبود. یه حال بد ممتد، یه نارضایتی دائمی از زندگی و آدم هاش و شرایطش که همون اندازه که غصه همراهش بود، بهت هم بود. چی شد؟ چرا من اینطور شدم؟ بارها دلم برای خود شاد سرزنده شاکر مثبت اندیش قدیمم تنگ می شد. ولی انقدر ازش دور شده بودم که شده بود یه آرزوی دست نیافتنی. این حال بد که میگم، مثل مریضی های شدید نبود که نمود بیرونی خاصی داشته باشه، آدمو یک دفعه زمین گیر نمی کرد، ذره ذره از پا مینداخت. به ظاهر و در چشم بقیه و حتی اینجا، من همون آدم قدیم بودم ولی خودم میدونستم که اصلا شبیهش نیستم. حالم خوب نبود و نمیدونستم چرا و نمی دونستم باید چکارش کنم و نمیدونستم اصلا چرا این اتفاق افتاده؟

گذشت و گذشت. بعد ماه ها کم کم یک اراده ای در من شکل گرفت. می خواستم به هر نحوی که شده حال خودمو خوب کنم، از زندگیم لذت ببرم، وقتی شادم از ته دل شاد باشم، احساس رضایت و خوشبختی کنم. دو سه سال بود درگیر این حس های بد آزاردهنده بودم و تو این زمان هیچ کس دلش برای من نسوخته بود. هیچ کس به فکر خوب کردنم نیفتاده بود. نه مادرم، نه دوستم نه همسرم که نزدیک ترین کس بهم بود. راستش همه این آدم ها خیلی وقت ها کمک که نبودن، بیشتر درد بودن. اولین واقعیتی که فهمیدم این بود که تا خودت دلت برای خودت نسوزه، دل کس دیگه ای نمی سوزه. فقط خود آدمه که به داد خودش میرسه و منتظر نشستن برای اینکه بقیه کاری برات بکنن بزرگ ترین اشتباه ممکنه. پس به خدا توکل کردم و اولین قدمو برداشتم. کمتر دیدم کسی این قدم رو برداره. بیشتر آدم هایی که من میشناسم یا به اون حال بد و شخصیت جدید خو می کنن و با آزارهاش عجین میشن، یا منتظر و متوقع میشینن تا بقیه به فکرشون بیفتن. ولی من بسم الله گفتم و بلند شدم. فکر کردم، فکر کردم، فکر کردم، مشورت گرفتم، کتاب خوندم، پیش متخصص رفتم ... و بعد تکلیفم با خودم و زندگیم روشن شد. فهمیدم این حال بد از کجاست، یه ریشه نداشت، علت های مختلفی داشت و تقریبا درمانش رو هم پیدا کردم. درمانش آسون نبود. خیلی سخت و پیچیده و طولانی بود. ولی راه حل داشت. حاصل اون پروسه چندساله حال بد، اون پروسه چند ماهه فکر و مشورت و مطالعه ... شد پست های (چرا حالمون خوب نیست). تمام چیزهایی که نوشتم رو خودم تجربه کردم، علت هایی که ازشون حرف زدم، دلیل حال بد من هم بودن، راه حل هایی که گفتم رو خودم امتحان کردم. اواخر آذر پارسال که این نوشته ها رو شروع کردم حالم انقدر خوب شده بود که یک فکر منسجم داشته باشم و بخوام تجربه هامو با شما شریک بشم. خیلی از راه حل هایی که نوشته بودم رو خودم تموم کرده بودم. از اون جنبه مشکل رو حل کرده بودم. بعضی ها رو میانه راه بودم، بعد نوشتن خودم هم مثل شما میشدم مخاطبش برای عمل کردن ... ولی این دلیل آخر ... راه حل های آخر ... نزدیک یک سال از نوشتن و گفتنشون فرار کردم چون خودم هنوز خیلی دور بودم ازش. چون نوشتنش فقط یک گفتن طوطی وار بود و برای همین برای نوشتنش دست دست می کردم. توی این یک سال حال من خیلی خوب شده، راه حل ها فایده داشت، اون اراده به ثمر نشست، انقدر که می تونم کل این پروسه چندساله رو ببینم و تحلیل کنم و حتی مرزهاش رو بدونم. الان حال من خوبه. حال من خوبه به معنی این نیست که غم نیست و رنج نیست و نارضایتی و روزهای بی حوصله نیست. حال من خوبه یعنی یک اراده ای، یک شخصیتی ورای این حال ها و اتفاق ها ایستاده که می تونه کنترلشون کنه، می تونه تحلیلشون کنه، دیگه مثل سال های قبل منفعل نیست که اختیار افکارش دست خودش نباشه، بلده یک حال بد، یک روز بی حوصله، یک خاطره غصه دار رو کنترل کنه و تموم کنه. گیج و گیرافتاده نیست. و این چیزیه که به نظر من همه ما باید بهش برسیم. که اگه نرسیم و همین طور نسبت به زندگی و آدم ها و اتفاقاتش منفعل بمونیم ناشکری بزرگی کردیم و پیش خدا مسئولیم. 


(ادامه ش ان شاالله فردا شب)



فرشته بانو
۲۰ آبان ۹۷ ، ۰۰:۴۲ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۷ نظر