همسر بهشتی

زن ها فرشته اند...

همسر بهشتی

زن ها فرشته اند...

fereshte.goodwife@gmail.com
کانال ایتا: heavenlywife@

آخرین مطالب

بیاید حرف بزنیم!

دوشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۸، ۰۲:۴۷ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

 

سلام و عزاداری هاتون قبول درگاه حق باشه ان شاالله. 

 

یکی از دستاوردهای بزرگ من در یکی دوسال اخیر، توانایی ابراز نیاز بوده. به زبون ساده تر قدرت حرف زدن!

قبل تر من وقت هایی که انتظار یا توقعی داشتم، وقتی از چیزی ناراحت می شدم یا دوستش نداشتم، یا برای ابراز خواسته هام و حتی در برابر خواسته ها و خواهش های بقیه که انجام دادنشون برام سخت بود ... فقط سکوت می کردم. 

بلد نبودم حرفی بزنم که توش بویی از مخالفت، نارضایتی، ناراحتی یا ناراحت کردن بقیه بیاد. برای همین تو تمام شرایطی که حدس میزدم ممکنه منجر به موقعیت های تنش زا بشه فقط سکوت می کردم. چون از دعوا، از بحث و مشاجره و از دعوای بعدش وحشت داشتم. چون یک گزاره غلط تو ذهن من بود که این کارها میتونه جرقه یک انفجار رو بزنه. 

نتیجه همه اون سال ها چی بود؟ ناراحتی های تلنبار شده، خشم های آروم نشده، کینه، و گاهی یه سری انفجار جاهایی که نباید. 

بعد کم کم، خیلی آروم، نگاهم به حرف زدن تغییر کرد. اون ماسک وحشتناک رو از صورتش برداشتم و دیدم قرار نیست هر مخالفت یا ابراز ناراحتی یا نه گفتنی، شروع یه بحث و دلخوری باشه. دیدم اون بحث و دلخوری هایی که با سکوت تو وجودم راه میفته و روزها و ماه ها مغزم رو می خوره، چه بسا سخت تر و دردناک تر از یه دعوا یا قهر بیرونی هم هست. فقط ازشون نمی ترسیدم چون به اونا عادت کرده بودم. عادت کرده بودم که خودم رو آزار بدم، خودخوری کنم و در بیرون لبخند بزنم. حالا میشد جاشون عوض بشه، به تنش های کوچیک، به ابرازناراحتی های کوچیک عادت کنم. و به جاش از شر خاطره ها و کینه های مدت دار خلاص بشم. مثلا وقتی از کسی، چیزی ... ناراحت میشم بهش بگم و مسئله همون جا تموم بشه. نه اینکه تا ماه ها در ذهنم ادامه داشته باشه و بارها برای آدم های مختلف، غیر اون آدمی که باید، تعریف بشه. 

شروعش البته خیلی سخت بود. مثل بچه نوپایی که اولین قدم هاش رو برمیداره، با اولین کلمات ذوق می کردم و برای خودم دست میزدم و بعدها برای این و اون تعریف می کردم: من یاد گرفتم ناراحتیم رو به زبون بیارم!

یه اتفاق عجیب دیگه هم می افتاد، هیچ بار خبری از اون جرقه و انفجار و قهر و دعوای طولانی نبود. هیچ وقت با واکنش تندی روبه رو نشدم. برخلاف همه ترس هام، تو موقعیت های مختلف، با حرف هام عادی برخورد میشد، اثرگذار بود و از همه مهم تر اینکه اون ماجرا، اون دلخوری، اون حرف ... تو وجود من تموم میشد. با صرف گفتن، پرونده ش بسته می شد. دیگه از آدم ها کینه های شتری چندساله نمی گرفتم. آدم ها رو بیشتر دوست داشتم چون حرفام رو بهشون می زدم. و همین حرف زدن فرصت مکالمه رو فراهم می کرد. مکالمه ای که به من امکان شنیدن حرف های طرف مقابلم رو هم میداد. دلایلش رو می شنیدم و خیلی وقت ها به طرز عجیبی می دیدم که این روی سکه رو ندیده بودم. قانع میشدم و اصلا دلخوری ای نمی موند. 

چندسال خودم رو از این موهبت محروم کرده بودم؟ چند سال یک تنه به قاضی رفته بودم و حکم گرفته بودم و محکوم کرده بودم. چندسال اون حکم ها رو مثل برگ برنده پیش خودم نگه داشته بودم و به خود اون طرف نشون نداده بودم، ترسیده بودم و توی خودم ریخته بودم؟ و آدم ها کم کم برام تبدیل شده بودن به غول های بی شاخ و دم. خاطره ها روی هم تلنبار شده بودن و سنگینم کرده بودن. 

من الان آدمی هستم که تا حد خوبی بلدم به بقیه ابراز ناراحتی کنم. میتونم وقتی از یه حرف مامانم خیلی ناراحت شدم، بعد کلی سبک سنگین کردن و پیدا کردن یه روش درست و کلمه های خوب، تو یه پیام بهش بگم. و بعد میبینم که پیام بعدی پیام ناراحتی و آه و ناله نیست. پیام عذرخواهی و محبته. و پشت سرش نزدیکی بیشتری که اشک هام رو جاری میکنه از محبت. 

میتونم وقتی دوستم ازم خواسته ای داره که انجام دادنش برام سخته، به جای فشار آوردن به خودم و راضی کردن خودم برای انجام دادنش، با لبخند و روی خوش عذرخواهی کنم و نه بگم. 

میتونم وقتی از بقیه کمکی میخوام، توقعی دارم و دوست دارم کمکم کنن، با یه زبون خوب، کوتاه، بدون اصرار یا اجبار باهاشون درمیون بذارم. از خواهر شوهرم بپرسم میتونی بچه من رو واسه چندساعت نگه داری؟ به پدرشوهرم بگم: میتونین برای فلان مهمونی دنبال ما هم بیاین؟ ممکنه ما رو برسونین؟ ... و بعد اجازه نه گفتن و قبول نکرن رو نه تنها در ظاهر، که در دلم هم به اون ها بدم. نه اینکه توقع داشته باشم خودشون بفهمن، خودشون تعارف کنن، خودشون پیش قدم بشن، و وقتی نمی فهمن و نمیگن... پر از خشم و حرص بشم و باز چیزی نگم فقط تو خودم بریزم و روی رابطه م تاثیر بذاره و یه وقتی یه جای خیلی بی ربط منفجر بشم. 

میتونم وقتی یکی ناراحتم کرده، دوستی که قرارش رو به هم زده، فامیلی که من رو دیر برای مهمونیش دعوت کرده، همسایه ای که سر و صداش اذیتم میکنه ... با یه زبون خوب، بدون دعوا، بدون آمادگی برای شروع یک مشاجره، با مهر، با نرمی ... به دوستم بگم که منتظرت بودم، خیلی تو ذوقم زدی که نیومدی، به اون یکی دوستم بگم این ساعت زنگ زدنت نگرانم کرد فکر کردم طوری شده که این وقت شب زنگ زدی، به اون فامیل به تناسب موقعیت بگم خبر مهمونیتون رو شنیده بودم، فکر کردم فراموش کردید به من بگید، یا بگم کاش زودتر میگفتید که برنامه هام رو خالی کنم، یا بگم ممنونم از محبتتون اما الان نمیتونم جور کنم که بیام و به کسی قول دادم ... با مهربونی به اون همسایه بگم تو یه ساعتای خاصی سر و صداشون مخل خواب و آسایش ماست و ... بدون تیکه و کنابه، بدون خشم پنهان در کلمات، بدون به در گفتن که دیوار بشنوه... خودخوری نکنم و بگم. همون چیزی که حس میکنم، احساس واقعی تربیت شده م رو. احساسی که میدونه آدم ها خوبن، مرض ندارن، قصد اذیت کردن من رو ندارن... و آماده باشم برای شنیدن توضیحات طرف مقابل. اصلا برای شنیدنشون بگم. و آمادگی پذیرشش و عوض کردن نظرم رو داشته باشم. و حواسم باشه به هرحال هیچی رو هیچ وقت کش ندم. که رسول مهربانی ها فرمود: جدل را ترک کن حتی اگر حق با تو باشد!

الان که به گذشته نگاه میکنم، میبینم بخش زیادی از ناراحتی های کوچیک و بزرگ دوران عقد و اوایل ازدواج که صدها بار تو ذهنم مرور کردم، درباره شون با بقیه دردودل کردم ... تموم میشدم اگر من حرف میزدم. 

چه رابطه های دوستانه یا کاری ای که محکم تر و ادامه دار تر میشد، به جای اینکه قع بشه، اگر من حرف میزدم و ابراز نیاز یا ابراز ناراحتی می کردم. 

خیلی وقت ها حتی. اگر من سوال می کردم!

و فکر میکنم توانایی خوب حرف زدن، مهارتیه که اغلب ما توش ضعیفیم. یه حدیث قشنگ دیگه هست که میگه غیبت تلاش فرد ضعیف است. آدم ضعیفی که نمیتونه حرف و ناراحتی و خواسته ش رو به خود طرف بگه، پشت سرش میگه. چرا غیبت این همه بینمون زیاده؟ چون بلد نیستیم حرف بزنیم. 

و اون بخشی هم که خودشون رو آدم های رک و راحتی میدونن، باز از اون طرف بوم افتادن. حرف زدن نه به این معنا که خودت رو راحت کنی، و طرف مقابلت رو ناراحت. که روی کلماتت و شکل گفتنت و زمانش حتی فکر نکنی. که سناریو نچیبنی چطور بگم و از کجا شروع کنم و چطور تمومش کنم که هم موثر باشه و هم کمتر تنش زا باشه. 

حرف زدن یه مهارت خیلی سخته که باید یادش گرفتن، تمرینش کرد و ماهیچه ش رو قوی کرد. اما اونقدر با ارزشه که به این زحمت ها می ارزه. حرف زدن آدم رو سبک و سالم می کنه. مثل شست و شو می مونه، آلودگی هایی که بعدا هرکدوم میتونن تبدیل به یه غده چرکی بشن، با یه شست و شوی ساده همون ابتدا محو میشن. 

اگر شما هم مثل من بودید، هستید یا هرچی، بیاین یه قرار بذاریم. تو این هفته، تو یکی از مواقعی که قبل این در موقعیت های مشابه، سکوت می کردید و توی خودتون می ریختید، خیلی کوتاه صحبت کنید. اگه ناراحت شدید ابراز ناراحتی کنید، اگه توقعی دارید یا انتظاری داشتید که براورده نشده ابراز کنید، اگه خواسته ای دارید بگید... در قبال شخصی که معمولا این کار رو نمی کردید... این کار رو بکنید و بعد اینکه چی شد چی گفتید، چه جوری گفتید و چی شنیدین و حس و حالتون اینجا بنویسید. از الان چقدر مشتاقم که این تجربه ها رو بخونم. چقدر میتونه برای همه ما مفید باشه. بیاید دست همو بگیریم و تاتی تاتی کنیم خلاصه :) 

فقط حواستون باشه که قدم هاتون رو محکم و درست و فکر شده بردارید که تجربه های شیرینی رقم بخوره. 

 

 

 

۹۸/۰۶/۱۱ موافقین ۲ مخالفین ۰
فرشته بانو

نظرات  (۲۲)

سلام

من تقریبا بر عکس شما پیش رفتم ...قبلا از کسی ناراحت میشدم بهش می گفتم اما چون آدم ها اکثرا به صراحت و صداقت عادت ندارن چیز دیگه ای از حرفم برداشت می کردند...حتی گاهی همون کار موقعی که تلاش داشتن ناراحتم کنند!!انجام میشد😊 غیر از عزیزانم که با شخصیتم آشنا هستن و به قول شما باعث ایجاد محبت میشه این حرف زدن، روی بقیه جواب نداد واسم ...الان فقط واسه رابطه هایی که واسم ارزش دارن سعی میکنم انرژی بذارم و دنبال راهکار باشم واسه بهتر شدنشون ... یه راه بدجنسانه هست بعضی دارن بدون گفتن هیچ کلمه ای و فقط و فقط با زبان بدن آزارت میدن بعد هم اعتراض کنی مدرکی نداری اثبات پذیر نیست با این تیپ افراد اصلا نمی تونم کنار بیام و راهکاریم نیافتم شما اگه یافتید خوشحال میشم راهنماییم کنید💜

 

پاسخ:
سلام کوثرجان. نمیدونم تو چطور پیش رفتی که نتیجه اینطوری گرفتی، ولی تو تجربه من انقدر این ابرازها نرم و کوتاه و در مواقع ضرورت بود که آدم های اطرافم حتی خیلی متوجه این تغییر رویه نشدند. و فقط حال خودم خوب میشد با گفتنش. به نظرم از گفتن پشیمون نشو فقط روی چه جور گفتن بیشتر تمرکز کن. چیزی اگه قراره بمونه و تبدیل به قضاوت، به کینه، به غیبت بشه ... خیلی بهتره که گفته بشه. 
درباره زبان بدن کاملا می فهمم چی میگی. خیلی وقت ها قدرتمندتر از تکه و کنایه هم هست در آزار دادن ادم. تنها راهکاری که من در مواجهه ش میشناسم و البته موثره اینه که خودت رو به نفهمیدن بزنی. یعنی مثلا هرچه طرف مقابلت سرد برخورد کرد و خودش رو گرفت، تو انگار اصلا متوجه تغییر رویه نشدی، مثل قبل باشی... انقدر به این کار ادامه بدی تا مطمین بشن سنسورهای گیرایین در دریافت پیام های غیرکلامی ضعیفه :) و اگه حرفی دارن مستقیم بزنن و اگه ندارن یا نمیتونن بگن هم کلا بی خیال روش های دیگه بشن. 
۱۱ شهریور ۹۸ ، ۰۶:۲۳ پلڪــــ شیشـہ اے

سلام. صبحتون بخیر

من هم مدتیه این تصمیم و گرفتم. عمدتا بازخوردهای خوبی دیدم. اگرچه چیزی که هست و الان بهش فکر میکنم، نیتم خالص و از روی محبت نبوده. انگار که خسته شده بودم از سکوت. ولی با خوندن متن شما از این بار باید حواسم و به نیتم جمع کنم. ممنوم ازتون

این که کسی بتونه سکوت کنه و بعدم خودخوری نکنه خوبه. خیلی خوب. ولی جدا من توناییش رو نداشتم و باب غیبت باز میشد ... 

ولی واقعا باهاتون موافقم. خیلی حس این نوشته تون به حس و حالم نزدیکه.

 

+ چند هفته پیش یک عزیزی تماس گرفتن تا باهام حال و احوال کنند و جای پدر و مادرتون سبز باشه، بهم بگن. (والدین من و همسر امسال مشرف شدن حج) خلاصه مامان قبل رفتن خیلی ضعیف بودن و حال خوشی نداشتن. این بنده خدا بهم گفتن: الهی مامانت بنده خدا رو تو فکرش بودیم که حالا با این قوه شون چه طوری میخوان اعمال انجام بدن. باز مادر شوهرت خوب جون و جلا دارن.(مادرجان جانان همسرجان تپل مپل هستند.) من و بگو، یهو برق از سرم پرید. ترسیدم از این نگاه چون قبلا هم سر این حرفها مادرجان چشم خورده بودن و حالشون بد شده بود. منم به اون عزیز گفتم: نه اون بنده خدا هم هیکل شون بزرگه والا از شدت درد عملی که سال پیش داشتن و تازه عود کرده بود به خاطر کار زیاد، نگران بودیم نتونن اعمال و انجام بدن. نفس تنگی هم دارن توی هوای گرم و شلوغ پلوغی، خدا کمکشون کنه. 

این و که گفتم اون عزیز هم یهو جا خوردن و فوری گفتن خدا من و ببخشه. خدا کمک شون کنه.

+ یه باری هم یه صحبتی من کردم توی جمع که حواسم نبود ممکنه توی اون موقعیت چه برداشتی بشه از حرفم و سوتی بشه. :))) خیلی هم سوتی بدی بود. یکی از حضار یه چیزی بهم گفت که تا پشت گوشهام قرمز شد جلوی همه. وای خیلی بد بود. بعدش که تنها شدیم به اون بنده خدا گفتم: وای خیلی از حرفی که بهم زدید خجالت کشیدم. من اصلا حواسم نبود چنین برداشتی از حرفم میشه. :))) اون بنده خدا هم خندید. از اون موقع حواسشون هست چه جوری فیدبک بدن بهم که ناراحت نشم.

+ یه بار یکی از اقوام همسر ازم پرس و جو کرد از سر دلسوزی در مورد مسائلی که حرف زدن در موردش با دیگران واسم خط قرمز پر رنگیه و اجازه نمیدم کسی واردش بشه. به ایشون گفتم: دلم نمیخواد در مورد این مسائل صحبت کنم. جزء حریم خصوصی منه. بعد ایشون گفتن: نه خب واسه خودت میگم و دلیل آورد. منم خندیدم و گفتم بله اطلاع کامل دارم و صحنه رو ترک کردم. اون بنده خدا هم دیگه ز کل باهام صحبتی پیرامون چیزی که گفتم باهام نکرد.

 

+ یه روز داشتم توی یه مهمانی سالاد خرد میکردم. [به علت اگزمای دستم همیشه دستکش دستمه و روی تخته سبزی خرد کنی همه چی رو خرد میکنم. واسه همینم سرعتم پائینه توی کارها] یک عزیزی اومد روی شوخی بهم گفت: احتمالا اگر مهمان داشته باشی باید از دو سه روز قبل شروع کنی مگه نه? منم برای این که باب این مدل شوخی باهام باز نشه و دلم گرفت بابت این صحبت، با میمک ناراحت صورتم به تخته و کاهو ها نگاه کردم و گفتم: نمیدونم. از اون به بعد اون فرد عزیز حساب شده تر باهام برخورد میکنند.

 

طولانی شد صحبتم. به هر حال ممنونم ازتون.

البته واقعا نمیدونم که اینا مصداق زود رنجی هستن بعضی هاشون یا این که نیاز بوده واکنش نشون بدم. چون جدا بعدش اصلا نمیتونم فراموش کنم برخوردای خودم و دیگران رو.

پاسخ:
سلام خانوم. خیلی ممنونم که برامون نوشتین. 
به نظرم اینکه مصداق زودرنجی هستند یا نه رو فقط خودتون میتونید تعیین کنید ولی در هرصورت وقتی رنجیدید خوبه که با یک ابراز ملایم اون رنجش رو تموم کنید. تو اون مثال سالاد خرد کردن، موقعیت رو کاملا درک کردم تو شرایط دیگه خیلی از ما با اینکه رنجیدیم ممکنه بخندیم یا شوخی رو ادامه بدیم چون از ابراز ناراحتی می ترسیم. ولی همون میمک صورت شما یا به قول کوثرجان زبان بدن. بهترنی واکنش بود. نه یک ابراز ناراحتی سنگین بود، نه بحثی پیش آورد نه هیچی، ولی نظرتون درباره اون شوخی رو هم به طرف مقابلتون رسوندید. خیلی نرم و ملایم. 

سلام

اخ اخ... من هم دقیقا همینم... یعنی یک عاالم حرفِ نزده دارم... و کاملا هم نگران که نکنه بگم فلان بشه، نکنه.... 

ترس از دست دادن. رابطه ها، محبت ها، توجه ها و....

شکر خدا من این روحیه ام رو اسفند ماه همین 97 فهمیدم، فهمیدم مه چقدرررر اشتباه می کنم و این اشتباه از کجا آب می خوره...

 

یک آشنای مشاوره خونده ای اومد دست من رو کشید گفت ببین، چرا حرف نمی زنی؟ چرا همش خودت رو سانسور می کنی؟ الان اگه این رو بگی، چه اتفاقی میفته؟ ته ته تهش رو تصور کن...

و ما همونجا باهم ته ته نگرانیم رو بررسی کردیم، گفتیم ببین از همین الان بدون که ممکنه تو این سفر مورد انتقادات زیاادی قرار بگیری. (یه سفر راهیان بود) . یعنی: تلاش کردم که قبل از انجام یه کاری همه ی بد و خوبش رو باهم ببینم. خیییلی وقت ها میفهمی که کفه بدش، از خوبش کمتره.

 

من از بچگی انقدر پرحرف بودم فکر نمیکردم یه روز با همچین مشکلی درگیر بشم... که کلی حرف داشته باشم.

الان خیلی سبک تر و بهترم.

نمیدونم چی رو بنویسم چون همین الان درگیر یه حس تلخ حرف نزدن و ابراز نیاز نکردنم، ولی خب... می تونم بگم که روندم رو به بهترشدنه خداروشکر...

مورد داشتیم از بس خودم نبودم، از بین اوننننن همه آشنا که چندد سال باهم بودیم،کار کردیم،نون و نمک خوردیم، سفر رفتیم و ... رفیق موندگاری هم نداشتم. چون، طرف باید با چه شخصیتی صمیمی بشه؟ منی که هر لحظه یه جور خودم رو سانسور می کنم. حتی گاهی ممکنه این شائبه وجود بیاد که من دارم خودم رو می گیرم!

 

 

 

 

پاسخ:
سلام مروه جان. راهکار دوستت خیلی مفیده. اینکه ته تهش رو تصور کنی. حتی بنویسی برای خودت و ببینی آسمون به زمین نمیاد. با این روش کم کم قفل زبون ما برداشته میشه :)

اینکه طی زندگی چقدر فرصت ها سوخته یک بحثه اینکه فرصت های بعد ازدواجت رو چقدر بسوزونی یه بحث دیگه...

اخ من هنووووز وقتی به روزهای اول بعد عقدمون فکر میکنم، می سووووزمممم....

البته هنوزی که نوشتم از شدت سوختن بودها وگرنه ماجرا برای عید همین امساله.

و حتی اینکه قبل ازدواج مون چرا اصلااااا نتونستم حتی یکبار غذاخوردن همسر رو ببینم و بیشتر از اینکه حیا داشته باشم، ترس از نامحرم داشتم و تا حدی دارم ..

  و شاید گاهی حیای زیادی نشون دادم که نکنه بگن چرا حیاش کمه :///

 

از اینجا برای همه می نویسم:

اصلا این توانایی حرف زدن نداشتن بنظرم مورد پسند اسلام نیییست

چون موجب ریا، غیبت، تهمت، کینه توزی، حساااادت و همه اینها می تونه بشه...

همین یه تیکه زبون اگه جای خودش نچرخه، اینهمه آسیب می زنه...

تازه وقتی هم بمونه، میشه یه انفجار وحشتناک که باز توی اون انفجار کسی به تو حق نمیده! 

چون اساسا خشم زیاد، راه منطق رو می بنده. بیان تو وقتی بشه خشم یعنی داری میگی من دیگه هیچی نمیفهمم...

مگرررر اینکه چییی بشه یه روانشناسی، یه مرد خدایی، یه کسی اون وسط پیدا بشه، بیاد و فقطططط بهت محبت کنه... فقططططط.... چون نیاز تو همین بوده...

 

خلاصه که، من دارم بعد تلخ قضیه رو میگم، ببخشید.

تازه میخوام یه چیز تلخ تر هم بگم. که تلخه اما باید بپذیریمش....

 

توی این راه سخت... خودت.خودت.خودت.و خودت هستی که باید یاد بگیری حامی خودت باشی. 

با خودت دوست باشی.

به خودت حق بدی که ناراحت بدی.

حق بدی که برنجی.

حق بدی که اشتباه کنی.

حق بدی نه اینکه بگی خب من ناراحتم و همه باید این رو بفهمن. نه! 

باید بدونی ناراحت شدن یه امر طبیعی و عادیه. فقط مال تو نیست که بخوای پنهانش کنی. نشانه ضعف نیست که بریزیش تو دلت...

نه...کاملا عادیه...کااااااملا عادیه...

اگرهم در اولین ابرازهات با تعجب دیگران مواجه شدی، بازم بدون طبیعیه...

ممکنه حتی تیکه هم بندازن.

طبیعیه، تا حالا خودت نبودی، حالا برای دیگران عجیبه... ولی تو کم نیار... باز هم بگو...باز هم بگو... از خودت دفاع کن...حامی خودت باش... با خودت مهربونی کن.... خودت رو درک کن...

 

من بعد اینکه فهمیدم ریشه اینهمه خودخوری چیه، تصمیم گرفتم خودم رو درک کنم. یعنی چی؟

یعنی وقتی میترسم که با کسی مخالفت کنم به خودم میگم ببین زهرای عزیزم، تو می ترسی، بخاطر اینکه قبلا در پاسخ مخالفت کردنت فلان اتفاق تلخ افتاده. من می فهممت... می فهمم و سرزنشت نمی کنم بخاطر این ترس. 

اما بیا یه جور دیگه نگاه کنیم. این آدمی که روبروته واقعا همون رفتار رو میکنه؟

توی این موقعیت ممکنه همچون اتفاق تلخی رخ بده؟؟

و...

ما باید این رو به کودک کوچولوی سراسر ترس درون مون، که شدیدا محتاج حمایته یاد بدیم و بفهمونیم که همه چیز، اونقدری که فکر می کنه ترسناک نیست....

و ما کنارش هستیم. حتی اگه خطا کنه، هی دعواش نمی کنیم، سرزنشش نمی کنیم، باهاش قهر نمی کنیم... بلکه، با هم درستش می کنیم..  جبران می کنیم...

 

 

پاسخ:
خیلی خوب بود مروه جان. ممنونم ازت که نوشتی

نوشتن همین چیزها:) و اینکه با نوشته هام دیگران بفهمن که من فلان مشکل رو دارم، کاری بوده که قبلا نمی کردم:)

 

ولی الان با افتخار میگم که من میدونم این مشکل هست

و دارم تلاش می کنم که حل بشه...

پس چرا بخاطر ترس از دست رفتن وجهه و موقعیتم تو نگاه شماها بخوام اون چیزهایی که میدونم و فهمیدم رو پنهان کنم؟ :)

 

ممنون برای مطلب.

سلام‌ فرشته جون

ممنون که باز افکار و صحبتاتو باهامون درمیون گذاشتی.

منم چندماهی میشه عقد کردم. و خب مثل شما هر وقت ناراحت میشدم سکوت میکردم ولی خب این سکوت ها با هم جمع میشد و در اخر، هفته پیش یهو منفجر شدم و بدترین بحث دوران عقدو داشتیم. من برای همسرم یه ویس فرستادم و از اول تا الان هر اتفاقی که ناراحتم کرده بودو با تیکه انداختن و 

... گفتم. خدا منو ببخشه. خیلی بد حرف زدم. همسرم هم مثل من ناراحتیشونو نمیگن و کلا زیاد در فضای مجازی اهل جواب دادن نیست و در جواب همه حرفای من فقط گفت ممنون. منم دیگه ترکیدم و کلیی حرفای بدتر زدم. آخرش که همسرم دید چقدر حالم بده همون تایم یعنی ۱ شب اومد خونمون و تا صبح با هم حرف زدیم. من از حرف نزدن و جواب ندادن همسرم چیز دیگه ای برداشت کردم ولی فهمیدم ایشون هم از من عصبانی بودن و با حرف نزدن نمیخواستن بینمون بحثی پیش بیاد. ولی آخرش هر دومون فهمیدیم که باید هر چی تو دلمونه بگیم تا اگه قابل اصلاحه، درستش کنیم اگرم نیست، سعی کنیم باهاش کنار بیایم. مثلا همسرم گفت واقعا سختشه تو پیامک زیاد حرف بزنه و تا الان هم جواب همه پیامایی که میداده در حد چند کلمه بوده ولی باز گفت به خاطر تو درست جواب میدم . منم گفتم سعی میکنم دیگه ازین موضوع ناراحت نشم.

و واقعا تو این یه هفته خیلی بیشتر باهم حرف زدیم و ناراحتی هامون دیگه ادامه پیدا نکرد.

پاسخ:
سلام حانیه جان. ممنونم که برامون نوشتی
الحمدلله که تجربه ت در نهایت به جای خوبی رسید. همین ناراحتی های خرده خرده رو اگه به وقتش ابراز کنیم، البته نه اینکه شکل غر زدن پیدا کنه، خیلی سبک تر حل میشه. مخصوصا در رابطه با خانواده همسر و مادرشوهر در دوران عقد مهمه. چون هم رو نمیشناسید و باید با گفتن انتظارات و توقعات... با پرسیدنشون... با عذرخواهی در صورت اشتباه و پذیرفتن عذرخواهی یا توجیه تو حالت متقابل ... کم کم هم رو بشناسید. 

ولی اخیرا داشتم یه ویس از حاج اقا پناهیان گوش میدادم. جزو پرونده ادبستان سایتشون بود. درمورد مفهوم ادب. ایشون میگفتن که خانوما باید تا جای ممکن احساساتشونو با بقیه ادما درمیون نزارن. یه مقدار هم حدیث گفتن ودرموردش بحث کردن که درست یادم نیست. نمیدونم دقیق مرز بین احساساتی که باید بگیم و اونایی که نباید بگیم چیه. شاید بشه اینطور گفت که اگه این احساسات که شامل ناراحتی و غم و شادی و خوشحالیه با ابرازش باعث سازندگی بشه و به بهبود روابط کمک کنه، باید گفته شه ولی اگه نه ممکنه باعث بدتر شدن بشه، باید تو دلمون بمونه🤔

ممنون میشم اگه شما یا کس دیگه ای توضیحی درموردش داره بگه🌷

پاسخ:
حانیه جان فکر میکنم این موضوع ربط داشته با اینکه دردودل همیشه و هرجا خوب نیست. فقط غمت رو زیاد میکنه. 
بای مشکلات باید از متخصص کمک گرفت تا حال بشه و خیلی هاش رو هم باید با در میون گذاشتن با اون طرف مقابل مشکل حل کرد. نه صحبت ازش پیش بقیه ای که بی ربط به ماجران
بعید میدونم مصداقی تو بحث ما پیدا کنه

من برعکس شما بودم و هستم. و بازخوردهایی بدی گرفتم. از اینکه چقدر مچ گیری میکنی، چرا مراعات حال بقیه رو نمیکنی! خشم پنهان درونی داری که صبوری و سکوت نمیکنی. چقدر توقع داری، چرا خودت رو محور قرار میدی؟ کی هستی که اینقدر خودتو جدی میگیری! :/

در حالی که هیچوقت مدل بدی نگفتم. فقط عزیزان و نزدیکان استقبال میکنند از دانستن و یادگرفتن من.

حتی یکی داره تو چشمات نگاه میکنه و بهت تهمت میزنه میگی این حرفهای شما قضاوت نادرستی از منه، میگه چرا زوم میکنی رو جمله‌هام؟  چقدر دافعه داری برای اهل دین، چقدر فلانی و بهمان.

میگی شما داری تهمت میزنی من ترجیح میدم ادامه حرفهاتونو نشنوم که خدای نکرده مدیون من نشید، میگه چقدر بی‌ظرفیتی، روحت رو بزرگ کن که از حرف بقیه نرنجی! 

 

یعنی ببین انقدر مردم در شنیدنِ دلخوریِ تو از خودشون، یا بیان نیاز تو بی‌ظرفیت هستند و طلبکارن که ترجیح میدم سکوت کنم.

کلا مهمه که آدم نه اهل افراط باشه و نه تفریط. نه اینوری و نه اونوری! یه راه میانه. میدونم منظور شما هم همین بود. ولی سکوت در مجموع بهتره از گفتن. مخصوصاً نباید حرفها رو با "مردم" خیلی ابراز کرد و گاهی بی‌خیالی بهتره، مگر آدم با ظرفیت و با شعوری باشه که براش مهم باشه با حرف و رفتارش مدیون بقیه نشه! یا براش مهم باشه که تو رو بشناسه. مثل همسر. که شناسوندنِ خودت به او ارزشمند به حساب بیاد.

پاسخ:
سلام عزیزم :)
چقدر برام عجیب بود تجربه ت. 
حدسی که الان دارم اینه که احتمالا ابرازت زیاد بوده. ببین خیلی حرف ها، قضاوت ها، تهمت ها، بی عدالتی ها، توقع ها ... رو باید گذاشت و گذشت. از این جهت که اون فرد، یا رابطه یا اتفاق کلا اونقدر مهم نیست که بخواد پیگیری بشه. یکی یه قضاوتی درباره نحوه مادری کرد من تو روضه میکنه. من یه لبخند میزنم و میگذرم و باهاش وارد بحث نمیشم. یه عمه ای که کلی سنش بالاست یه تذکرایی به من میده که هیچ کدوم وارد نیست، من میگم چشم و رد میشم. چون اون عمه شرایط بحث و استلال و قانع شدن رو نداره. یکی دلش از یه جای دیگه پره و یه تیکه ای هم به من میندازه، من جواب نمیدم و خودم رو به نشنیدم میزنم، چون میدونم مخاطب واقعیش من نبودم و شرایطش خاصه ... خیلی جاها رو سکوت میکنیم. و تو دلمون هم نمیمونه اون حرف ها. 
ولی یه جاهایی یه رابطه هایی همون طور که گفتی ارزش سرمایه گذاری دارن. البته نه فقط رابطه با همسر. رابطه با خیلی های دیگه رو هم شامل میشه. 
ولی با این حال باز هم بسامد ابراز تو هفته شاید یکی دوتا باشه. تو ماه چهاربار باشه. کلا اونقدر قرار نیست با آدم ها به مشکل بخوریم که. 
من به شخصه از وقتی حرف میزنم بازخوردهای مثبت زیادی گرفتم. معمولا بهم میگن باهات راحت شدیم، چقدر خوب شدی... 

به نظرم به ظرفیت آدم‌های اطرافمون هم بستگی داره. بعضیا تحمل شنیدن یه دلخوری کوچیک از زبونمونو ندارن و ممکنه همونو بکنن پیرهن عثمان و یه عمر بهانه‌ بسازن. ولی خب نمیشه هیچی هم نگفت. حس می‌کنم کلی حرف تو این زمینه دارم ولی از بس مفصله نمی‌دونم از کجاش بگم.

پاسخ:
بله تشخیص درست از اطرافیان خیلی مهمه. اون حدیثی که تو متن گفتم: جدل را ترک کن. خیلی وقت ها که میدونیم گفتن ما شروع یک جدل میشه بهتره سکوت کنیم. 
البته نه اینکه این بهانه ای باشه برای نگفتن و حرف نزدن در همه جا

دقیقا مشکل این روزای منه! حرفم رو نمیگم و به جاش میرم تو قیافه در صورتی که تازگی دستم اومده مثلا اگر ناراحتم به همسرم آروم بگم نه تنها ناراحت نمیشه بلکه کلی هم ناز میکشه.

احساس میکنم این حرف نزدن و در خود رفتن یه جورایی تقصیر مامانمه، کافیه یه چیزی بخواد و نه بگم، گیر سه پیچ میده، یا مثلا یه کاری بخوام بکنم که باهاش موافق نباشه به انوع مختلف میخواد متزلزلم کنه، یا فقط کافیه یه انتقاد کوچولو بکنم یا دلخوریمو بروز بدم، زمین و زمان رو بهم‌ میدوزه و کارمون رو به بحث و دعوا میکشونه. همینا باعث شد من از بروز خودم وحشت داشته باشم! کلا نمیگم نمیگم و در یک جای نامربوط منفجر میشم! 

پاسخ:
درسته خیلی وقتا این مشکل به کودکیمون یا نوع تربیت و رفتار والدینمون باهامون برمیگرده. ولی همین خودآگاهی نسبت به ریشه هاش خیلی تو حل کردنش موثره

ممنونم زیاد :)

راستش قدیما که قوی تر بودم خودم را به نفهمیدن میزدم و کوچکترین نشونه ای از ناراحتی سعی می کردم نشون ندم که اون شخص به هدفش نرسیده باشه  اما الان دیگه حوصله این که باهام این طوری برخورد بشه را ندارم یعنی حس میکنم واسه رابطه ای که ارزش نداره انرژی نذارم  :( 

سلام

چقد دلم تنگ بود واسه اینجا :-)

می‌دونی، من فکر می‌کنم ماها فرهنگمون طوریه که به خودمون کمتر بها می‌دیم. همین بی توجهی به خودمونه که باعث میشه نتونیم خیلی جاها خوب عمل کنیم؛ خیلی جاها خودمون باشیم. "خود" بودن باعث میشه آرامش خیال داشته باشیم. 

البته با خودخواهی منفی اشتباه گرفته نشه.

ولی همین توجه به خوده که باعث میشه احساساتمونو ابراز کنیم.

من خداروشکر یه خرده چاشنی "بی خیالی" تو وجودم زیاده. برای همین خیلی اوقات از کنار خیلی چیزها رد میشم؛ خیلی جاها عالیه این حس، چون سر چیزایی که برا بقیه مهمه، من اصلا ناراحت نمیشم. 

مثلا شاید کسی که جزو آشناها بوده و الان توی یک مراسم دیدمش و بهم سلام نداده، اصلا ذهنمو درگیرش نمیکنم. ولی شاید یکی دیگه جای من بود تا مدتها این موضوع، خوراک درگیرق ذهنیش بود.

اما خب این بی خیالی توی برخورد با افراد مهم زندگیمون خوب نیست. میشه همینی که شما گفتی. دارم فکر میکنم که کجاها این بی توجهیه باعث شده که ارتباطی که میتونسته گرم باشه سرد بمونه. 

من برداشتم اینه بی خیال باشیم اما نسبت به اونها که اهمیتی ندارن.

ولی مثلا برا افرادی که توی زندگیمون تاثیر داره روابطمون، بی خیالی رو با چاشنی ابرازی که گفتید قاتی کنیم.

و اینکه بلد باشیم چطور ابراز کنیم. واقعا باید از کجا یاد بگیریم حرف زدن رو.... خیلی اوقات ابرازهای ما هم جنبه کینه و کنایه داره و منجر به دلخوری میشه. هرجا بی فکر ابرازی کردم ضرر کردم. و همیشه حرف شما میاد تو ذهنم که زن باید مدبر باشه بدونه کجا چی بگه. دعا کن برام

 

اون نکته ای که گفتی درباره پذیرش حرف نه شنیدن هم عالی بود. خیلی اوقات ابراز میکنیم ولی خودمونم توی وجود خودمون این حقو به مخاطب نمیدیم برا جواب منفیش.

 

ممنون. عاالی بود مبحثت

راستی اگه خاطرت باشه قبلا درباره ادامه تحصیل مشورت گرفته بودم... الان دارم روانشناسی میخونم، حفظ قرآنمم تا پایان دوره کلاس زبانم متوقف کردم. اما تابستون برای اینکه دل خودم گرم باشه به اینکه هنوزم میتونم قرآن رو حفظ کنم، سوره های فجر و واقعه رو حفظ کردم (سوره کوچیکو انتخاب کردم که انگیزه بگیرم!)خدا بخواد این چندروزه هم سوره انسان یا مریم رو حفظ میکنم.

از رشته روانشناسی خیییییییلی خوشم اومده. و واقعا به آینده ای که میتونم باهاش داشته باشم فکر میکنم. اما هیچ وقت علاقم به ریاضی رو یادم نمیره. و تو فکرمه که اونو هم بخونم :-D

خلاصه که گفتم بخاطر مشورتی که گرفته بودم تشکر کنم.

پاسخ:
عزیزم... چقدر خوشحالم برات زهرا جان. ان شاالله همیشه موفق باشی و همین طور با قدرت به هدفای کوچیک و بزرگت برسی

سلام.والا من که اطرافیانم یه جوری ان که از حرف واضحت حرف در میارن.به نظرم ماست بودن خیلی بهتره!اونم شرایط سختی داره کلا باید قلبتو از سنگ کنی تا هیچ چیزی ناراحتت نکنه...ما از ابراز ناراحتیمون هم حرف درآوردن برامون!

سلام فرشته جان.. 

این پستی که گذاشتی رفتار همیشگی من بود.. اگه حرفی پیش میومد که ناعادلانه و غیر منصفانه بود در مورد خودم همون لحظه خیلی محترمانه یا گاهی رک حلش میکردم .. 

اما اتفاقا این چند روز مسئله ای ناراحتم کرد.. اما تماس نگرفتم و چیزی نگفتم و ته دلم همچنان ناراحتم .. 

علت نگفتنم هم این بود که چند ماه قبل هم سر موضوعی ناراحتم کردند و من موضوع رو مطرح کردم و البته حل شد. اینبار نگفتم چون ترجیج دادم به آدمی تبدیل نشم که دائم تلفن دستشه و ابراز ناراحتی میکنه.. 

اما تصمیم گرفتم به جای خودخوری اینبار تو موقعیت مشابه به طرف مقابلم گوشزد کنم رفتارش رو .

ممنون بابت وقتی که می‌ذاری برای نوشتن. 

پاسخ:
سلام حناجان. خواهش میکنم. ممنون از شما که از تجربه ت برامون نوشتی
درسته هرآدمی بسته به موقعیت تشخیص میده کدوم رفتار الان به صلاح تره
اگه ریشه اون ضعف و ترس در گفتن زده بشه، خیلی وقت ها هم میشه بی خیال بود و نگفت یا گذشت. مهم اینه که قدرت گفتن داشته باشیم بعد ترجیح بدیم سکوت کنیم در مواقعی

سلام سلام

خیلی خوشحالم بابت پست جدیدی

بسیار عالی بود پستت فرشته بانو

عزیزم روی همسر هم صدق میکنه نوشته هاتون؟

پاسخ:
سلام عزیزم. بله حتما
اما خیلی باید مراقب بود که به وادی غر زدن نیفتیم. صبر و سکوت اضافه ای میخواد رابطه با همسر. اگه خواستی توضیح بدم
۲۴ شهریور ۹۸ ، ۱۰:۰۸ فاطمه سادات

سلام فرشته بانو

ممنون از پست جدیدتون ...  منم از چند سال قبل که به همین نتیجه رسیدم با همه همین طور برخورد میکردم و کاملا از روابطم با اطرافیان راضی هم بودم  اما بعد ازدواج نتونستم با همسرم هم همین جور باشم... نمیدونم از شدت علاقه هست که دلم نمیاد ناراحتش کنم یا واکنش همسرم بعد شنیدن انتقاد که خیلی روحیه ش رو از دست میده یا گرفتاری های زیادش که معمولا خیلی خسته میاد خونه و واقعا فرصت مناسب برای طرح نیاز یا انتقاد کم پیش میاد یا ...؟؟ به هر حال چند وقته که سر همین حرف نزدن ها خیلی خودخوری میکنم و افتادم به غرغر کردن  و زندگیمون داره پر میشه از سوء تفاهم ...

فرشته جان!همسر من به جز کار و مشغله های مختلف زندگی وظیفه نگهداری از پدر و مادر مسنش رو هم داره جوری که روزانه بعد از ساعت کاری که برای ناهار و یه استراحت کوچیک میاد خونه ،میره منزل پدرش و حدود دو-سه ساعت هم باید به کارهای اونا رسیدگی کنه وقتی دوباره برمیگرده خونه وقت شامه و خیلی خسته س، این جوریه که فرصت مناسب برای حرف زدن به دست نمیاد خصوصا که یه دختر 7 ماهه هم داریم و آخر شب ها خود من هم خیلی خسته ام  معمولا ...

فرشته جان!به نظرتون با این شرایط چی کار میتونم بکنم برای حل سوء تفاهم هایی که سر به موقع حرف نزدن و طرح نیاز نکردن ایجاد میشه؟!

پاسخ:
سلام فاطمه جان
به نظرم اگر همسرتون همکاری میکنه یه وقت مشخص هفتگی براش بذارین. مثلا صبح جمعه و یک بازه زمانی مشخض مثلا نیم ساعت. کوتاه باشه که خسته نشن. و اصلا اون زمان زمان غر زدن و رفع سوتفاهم ها باشه. و قرارتون هم این باشه که با مهربونی و بخشش تموم بشه نه اینکه خدای نکرده شروع دعوا بشه

فرشته بانو ،ممنونم از اینکه دوباره از تجربه های مفیدت برامون نوشتی

منم این مشکل رو دارم و خیلی وقتا سکوت میکنم هرچند ناراحتیم کاملا از رفتارم معلوم میشه ولی چیزی نمیگم

چند دفعه هم سعی کردم در مورد احساسم با همسرم حرف بزنم اما اون توجهی نکرد و خیلی بد باهاش دعوا کردم و اون مثل همیشه سکوت مرد

نمیدونم چیکار کنم که هم بتونم حرفمو بگم و هم تحملمو ببرم بالا در برابر بی توجهی بقیه...

سلام.

 

یه چیزی بگم؟

 

من طبقه بالای خونه مادرشوهرمم...الحمدالله خانواده خیلی خوبی هستن.

 

اما یه مشکلی دارم!

 

معمولا ناهار برام یه بشقاب میفرستن...و من نمیخوام! به دلیل اینکه از مواد غذایی سالم استفاده نمیکنن..

 

چندین بار بهشون گفتم که من غذا درست میکنم و لازم نیست اما باز با اینکه میدونن من غذا درست میکنم اما میفرستن.

 

تازه گهگاهی براشون نمک سالم میبریم. حتی درمورد برنج و روغن سالم هم براشون سخنرانی کردم اما خب میدونن اما استفاده نمیکنن.به دلیل گرانی که البته خانواده متوسط رو به بالا هستن.

نمیشه که بریزم سطل آشغال....

 

غذاشون خیلی پرچربه. متاسفانه به همسرمم گفتم غذاشون پرچربه و سالم نیست.ایشونم قبول دارن.

 

از روی دلسوزی میفرستن ولی واقعا من نمیخوام...چندین بار بهشون گفتم نفرستن اما فایده نداره. چون برای بقیه خانواده ها میفرستن دیگه برا منم میاد...

 

واقعا چطور بگم من نمیخوام! غذاشون ناسالمه :(

 

 

 

پاسخ:
سلام ضحی جان
به نظر من یکم داری سخت میگیری. من کاملا نکاتی که درباره سلامت غذا میگی رو می فهمم و قبول دارم ولی به نظرم نسبت اهمیتش در مجموع سلامت ما اونقدری نیست که غذای خونگی یا تازه یا غیرفست فودی خوردن داره. بحث روی تفاوت کیفیت اون سلامته فقط
پس هم یکم آسون بگیر و هربار از غذا میخوری تصورت این نباشه که داری یه چیز مضر میخوری، هم اینکه به فوایدش نگاه کن که چقدر زمان بهت میده برای کارهای دیگه ت و ... این اشپزی نکردن. مخصوصا وقتی بچه دار بشی این محبت خیلی به کارت میاد چون حداقل تا ماه ها غذا پختن برات خیلی سخت میشه و احتمالا همین غذایی که مواد اولیه ش کاملا سالم نیست رو به غذا نداشتن یا از رستوران گرفتن یا حاضری خوردن ترجیح بدی

اما کلا. ببین ت، تاجایی که کدورت و دلخوری پیش نیاد بگو اما بیشتر از اون دیگه مقاومت نکن به جاش یک راه دیگه برای مصرف اون غذا پیدا کن. مثلا ظرف کن و چند روز یکبار به فقرا بده ر ...

من هرکاری میکنم ته دلم یه حرص هست که دلم میخواد حرفی که میزنم طرف جیز بشه پس نمیزنم چون نیتم صاف نیست و میدونم اگر بزنم بدتر عذاب وجدان رهام نمیکنه....گیر افتادیم بین دل و زبان و عقل😔چقدر هم حرص میخورم متاسفانه زندگیم خیلی گره خورده با دیگران و اصلا قابل جدا شدن نیست و این خیلی باهم بودنا خیلی روابطو خراب کرده...یه وقتایی فرشته جان در لحظه طرف مقابل مثلا مادرشوهر یه حرفی میزنن منم محترمانه جواب میدم و در اون لحظه اصلاااا قصد بدی ندارم فقط میخوام حرفمو زده باشم و الکی زیر بار هر نظری نرم بعد که گفتم یه حس بد میاد تو ذهنم که اره خوب کردی گفتی که بفهمه فکر نکنه اینجور و اونجور یعنی انگار اون لحظه گفتن و لحظه بعدش من دو تا شخصیتم 😒خود درگیری دارم؟؟😓

پاسخ:
عزیز دلم تا یه بخشی این سخت گیری ها خوب که نه، عالیه حتی. چون مراقبت و مخالفت با نفسه
اما یه جاهایی که داره میفته تو وادی وسواس دیگه رهاش کن
۰۳ آبان ۹۸ ، ۲۲:۱۵ فاطمه سادات

کامنت ها انگار طلسم شده باشن رو عدد 20 موندن... کجایین فرشته بانو؟☺

پاسخ:
 من برگشتم :))

من ادم رک وصریحی هستم وهمین همیشه همسرمو ازار میده‌، بنظرم باید روی ڃگونگی صحبت کردنم کارکنم

گیشنهادشماچیه

کتابی برای معرفی ندارید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی