همسر بهشتی

زن ها فرشته اند...

همسر بهشتی

زن ها فرشته اند...

fereshte.goodwife@gmail.com
کانال ایتا: heavenlywife@

آخرین مطالب

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم


مشکل چهارم: مصرف گرایی


خب واقعیتش اینه که از اول بنا نداشتم این موضوعو تو دلایل بیارم. به نظرم یه بحث فرعی بود که میشد بهش اشاره کرد یا نه. در هرصورت زیادی مصداقی بود. فکر میکنم استارت توجه به این عامل رو یکی از دوستان تو کامنت ها زد و بعدش من هی بهش فکر کردم و انقدر نمونه پیدا کردم که دیدم بعله. یه عامل خیلی مهمه. 


راستش اولین بار که یکی از دوستانم بهم گفت میخوام مبلام رو عوض کنم جا خوردم. از عمر ازدواجشون شش هفت سالی میگذشت حدودا، و من هیچ جوره پیش زمینه ای از این نداشتم که میشه یک وسیله خونه رو قبل خراب شدن، یا حتی بعد پیدا کردن یک مشکلاتی به جای تعمیر، فقط محض تنوع عوض کرد. دیدی که من تا اون موقع از اطرافم گرفته بودم این بود که خب مثلا آدم یک دست مبل موقع عروسی میخره و این هست، سال های خیلی خیلی بعد اگه خونه بزرگ شد اگه نیاز بود و اینا یه دست دیگه بهش اضافه میکنه، یا اگه این مشکلی پیدا کرد روکشش رو عوض میکنه... بعد خیلی اتفاقی همین نمونه ساده هی تو زندگی اطرافیانم تکرار شد. اونایی که خیلی مذهبی بودن، اونایی که ساده زیست بودن حتی، هنوز ده سال از ازدواج هیچ کدوم نگذشته بود ولی من خونه هرکس که میرفتم میدیدم اینم مبلاش عوض شده، سرویس تختش عوض شده... و راستش رسید به اینجا که خودم هم یک روز با خودم فکر کنم خب اگه ما پولی داشتیم بد نبود مبلا رو عوض میکردیم و برای توجیهش یه سری بهانه ردیف کنم که فلان جاش خراب شده یا از اولم راحت نبودن و ... همون موقع سریع به خودم اومدم که تو  دیگه ادامه این زنجیره نباش! چون ممکنه دو نفر دیگه هم بیان خونه تو و این رفتار تو باعث بشه به این موضوع فکر کنن و یه رفتار غلط همین طور به صورت تسلسل وار در جامعه تکرار بشه. اتفاقی که الان سر جهیزیه یا مراسم عروسی افتاده و اگه نتیجه ش دیر ازدواج کردن جوونا باشه که هست، به نظر من تک تک آدمایی که با همون رفتار به ظاهر شخصی خودشون، این موضوعو تقویت کردن تو گناهش دخیلن.

 این عوض کردن وسایل با هدف ایجاد تنوع، اصلا یک فصل جدید تو سبک زندگیه که سال های اخیر شروع شده و دلیلش افزایش رفاه مادی و ازون طرف ویروس مصرف گراییه که همه تولیدکننده ها به خاطر سود خودشون به جون مردم انداختن. یعنی میشه دنیا رو به دو قسمت عمده تقسیم کرد. فروشنده و خریدار. و حالا فروشنده ها به خاطر سودشون دارن فرهنگ مردم رو عوض میکنن، نیاز کاذب ایجاد میکنن حتی... در گذشته اول نیاز بود بعد متناسب باهاش یک وسیله مثلا طراحی میشد، الان تولیدکننده ها میگردن ببینن کجا میتونن یک نیاز بگنجونن که متناسب باهاش وسیله تولید کنن. نمونه ش هم که الی ماشاالله از تخم مرغ پز و ماست بند و ... گرفته تا آویز ساعت. یعنی من اولین بار که آویز ساعت رو دیدم واقعا به هوش طراحش آفرین گفتم که چه جوری تونسته این ایده رو بزنه که اصلا یه نوع جدید از زیورآلات واسه یه جای جدید طراحی کنه که استقبال هم بشه. واقعا تا چندسال پیش به ذهن کدوممون میرسید به بند ساعت هم میشه یه چیز تزیینی آویزون کرد؟...

میدونید تا وقتی دست این طرف پوله، این ماجرا تمومی نداره. اون طرف مدام ایده های جدید میزنه، نیاز کاذب ایجاد میکنه و با همه ابزار رسانه ای که در اختیار داره و تبلیغات موثر اون نیاز رو واقعی جلوه میده... این ماییم که باید یه جایی جلوی این پروسه رو بگیریم. 

چرا؟

چون سنگینی همه این بارهای اضافه ای که داریم رو زندگیمون میذاریم، بدون اینکه حواسمون باشه داره حالمون رو هم همین طور سنگین و آشفته میکنه. تمام لباس ها، وسایل خونه، زیورآلات، کیف و کفش و فرش و پرده و مبل ... اینا همه رو دوش مان. چرا؟ چو متعلق به مان و هر تعلقی یه بخشش به ما وصله. مثل یه آدمی که یه عااالمه سیم بهش وسله به چیزای مختلف. ما الان این شکلی شدیم. این آدم قطعا نمیتونه بدوه، نمیتونه پرواز کنه، نمیتونه نفس بکشه از یه جایی به بعد. 

و اون (جا) کجاست؟ وقتی قصد خرید دیگه رفع یک (نیاز واقعی) نیست. 

روی واقعی تاکید دارم، چون همیشه آدم یک نیازی رو برای خودش جور میکنه، بماند که الان طوری شده که آدم ها خیلی رک و راحت میتونن بگن برای تنوع، برای تفریح، برای خوب شدن حالم ... خرید کردم. و نمیدونن که این خرید دقیقا ضد اون خوب شدن حاله، چون یه باربر که به سختی میتونه قدم از قدم برداره رو شما داری هی دوشش رو سنگین تر میکنی. این سبک خریدها فقط یه لذت آنی میده و فریب میخوریم.  

این عامل رو توی نیازهای اجتماعی آوردم، چون جامعه داره هی تقویتش میکنه و بهش پر و بال میده. مثل همون قضیه مبل که گفتم. مثلا اگه ما کفش یا کیف یا مانتو خوب و سالم داریم چرا باید سال بعد فقط به خاط اسم خرید عید دوباره یکی بخریم؟ چون همه میخرن. چرا باید توی جهیزیه ها یا سیسمونی ها انقدر وسیله غیرضروری و اضافه باشه؟ چون همه میگیرن. 

من همیشه کفش اسپرت می پوشم. سالی که تازه ازدواج کرده بودم یه کفش مشکی که یکی دوسانت پاشه داشت برای عید خریدم. تنها کفش مهمونی من همونه. تا الان که شش هفت سالی گذشته هرسال دم عید چک کردم دیدم هنوز خوبه و سالمه، مدلش هم جوری نبوده که از مد بیفته، پس بهانه ای نداشتم برای عوض کردنش. مهمونی های خاص در طول سال می پوشمش و عید به عید و دوباره میره تو جاکفشی. الان دیگه یه حالت رکورد زدن پیدا کرده برام که یک سال دیگه هم اضافه بشه. یا یادمه یکی از استادامون تعریف میکردن که من خیلی سال پیش یک چادرمشکی خوب گرفتم و پایینش رو هم خودم با دست تمیز و ریز تو دادم، مهمونی به مهمونی میپوشم و همیشه با دست می شورمش و مثلا بیست ساله که این چادرمشکی مهمونی منه... حتما شما هم ازین مثالای جالب دارین که خوشحال میشم برامون بنویسین. 

وقتی به این مثالا میرسیم میبینیم یک جای اصلی کار میلنگه. اصلا مشکل یه جای دیگه ست. اینکه ما تنوع و تفریح زندگی مون شده خرید. اصلا کی دیگه روی نیازهای واقعی و اساسی فکر میکنه؟ 

اینو چکارش کنیم؟

بهتره اول ریشه یابی کنیم. هر آدمی تو زندگیش به تنوع نیاز داره، به ذوق و شوق نیاز داره، به تفریح نیاز داره، به حس تازگی نیاز داره... حالا اگه این نیازای طبیعی با چیزای اصیل پرنشن، گزینه هایی مثل خرید میاد جایگزینشون میشه. 

اون آدمی که اهل مطالعه و علم و درس و بحثه چرا مثل ما به فکر عوض کردن وسایل خونه ش نیست یا تو هر مهمونی یه لباس جدید نمی پوشه؟ چون تفریحش کسب علم و مطالعه ست، نیاز به ذوق و شوقش رو با چیزای جدیدی که می فهمه و میخونه برطرف میکنه، شخصیتش رو از آگاهیش و دانسته هاش میگیره نه از ظاهرش که حالا از همه شیک تره یا خوش سلیقه تره و فلان، اینکه ساکن نیست و مرده نیست، داره خودشو بالا میکشه و روبه جلو حرکت میکنه، حس تر و تازگی رو بهش میده و در نتیجه دیگه تو اسباب و وسایل خونه دنبالش نمیگرده. 

وقتی توجه به روح باشه، مادیات(با همه مصادیقش) میشه ابزار نه هدف.

یه دوستی دارم که به شدت آدم مذهبی و ولایی ای هم هست. منتها بیکاره. البته همون طور که تو پست قبل گفتم کی قبول میکنه که بیکاره؟ این دوست من هم به همین صورت. ولی من که از بیرون نگاهش میکنم میفهمم که حسابی بیکار و بی دغدغه ست. هیچ مسیر روبه رشد جدی ای برای خودش تعریف نکرده که جزئی از اون باشه، نه درسی، نه حوزه ای، نه حفظ قرآنی، نه یه سیر مطالعاتی یا کلاس فوق برنامه ای، نه شغلی، نه حتی بچه های بعدی. جالب اینجاست که من هربار میبینمش یه ایده جدید واسه خونه شون داره، یبار میگه دیوارا رو رنگ کنیم، یبار میخوام این دوتا وسایلمو بفروشم به جاش فلان و فلان بخرم، یبار میخوام فلان وسیله م رو بزرگ تر کنم، یبار حتی خونه مونو عوض کنیم... یعنی بعضی وقتا دلم به حال شوهرش می سوزه که هر ماه همسرش براش یه برنامه جدید داره. چرا؟ چون اونقدر بیکاره که همه گیرش افتاده به وسایل خونه. 

اصلا میشه همینو نشونه گذاشت. هروقت دیدیم خرید و تغییر و عوض کردن داره میاد تو فکرمون یعنی راکد شدیم. یعنی روح رو رها کردیم... چاره ش اینه که به فکر تفریحات روح باشیم. دوتا کتاب تازه رو شروع کنیم، یک کلاس یا دوره جدید ثبت نام کنیم، دنبال کسب علم بریم، حتی یه مجموعه سخنرانی واسه گوش دادن انتخاب کنیم، یک دغدغه هامونو بزرگ کنیم و دنبال خبرای جهان اسلام باشیم، تحلیل سیاسی بخونیم... ببینیم تو دنیا چه خبره. دقیقا به نسبتی که توجهمون به تمام مصادق مادیاته، به همون نسبت داریم درجا میزنیم. حالا کم یا زیاد. 


البته این رو در نظر بگیرید که این بحث مصرف گرایی یه دامنه گسترده داره. یعنی اگر منطقی فکر کنیم اساس زندگی خیلی هامون میره زیر سوال. خیلی نیازهای واقعی رو حتی میشه یا چیزهای دیگه رفع و رجوع کرد... یه چیزی مثل زندگی قدیمی ها که تا چینی رو بند میزدن و لباس رو رفو میکردن و ... یا سبک زندگی مینی مال که تازگی تو غرب راه افتاده. یعنی اون ضرورته خیلی میتونه پایین بیاد و دست نیافتنی بشه که شاید درست هم باشه. منتهی ما داریم تو جامعه امروز زندگی میکنیم و خواهی نخواهی مقدار زیادی آلوده شدیم به مصرف گرایی. مهم اینجا اینه که گسترشش ندیم، هی پیشرفت نکنیم توش. همین جایی که هستیم بمونیم یا کم کم و به تدریج اصلاحش کنیم. یعنی عوض کدن مبل نرسه به عوض کردن پرده و فرش... یه دست لباس عید هرسال نرسه به دو دست اسپرت و مجلسی، و باز کم کم تو همین یه دست با خودمون فکر کنیم کدوماش واقعا لازم نیست و میشه با همون قبلی ها سر کرد. پس یهو سختش نکنیم. هرکس تو کلاس خودش، طبقه اجتماعی خودش، شرایط و اطرافیان خودش ... فقط جلو پیشرفت این عادت اشتباه رو بگیره. و بفهمه نشونه یه مشکل خیلی خیلی بزرگ تره. 

  مصرف گرایی هم نتیجه حال بده و هم دلیلش.

 پس چرا حالمون خوب نیست؟ چون دوشمون حسابی سنگینه و هر روز هم سنگین ترش میکنیم. 


فرشته بانو
۲۶ بهمن ۹۶ ، ۰۸:۲۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


سلام. اینطور که معلومه ما باید حالا حالاها تو بحث دلیل اجتماعی بمونیم. بس که دامنه مصادیقش گسترده ست. بریم سر مشکل سوم:


مشکل سوم: وابستگی


 خانواده من تهران زندگی نمیکنن و خب به طور طبیعی از وقتی دخترم بزرگ شده وابستگی خیلی بیشتری بهشون پیدا کرده. این شده که هروقت باهمیم و ما میخوایم برگردیم تهران، یا اونا تهرانن و دارن برمیگردن، همه هوش و حواسمون به اینه که دخترم از این جداشدن و دوری اذیت نشه. هم من و پدرش به شدت مراقبیم و چند روز خیلی هواشو داریم که یهو دورش خلوت شده، و هم ازون طرف پشت سر هم توصیه میرسه. یبار که مامانم اینا تازه رفته بودن، هنوز یکی دوساعت نشده بود که زنگ زده بودن و توصیه دخترمو میکردن: امروزو تو خونه نمونین ها! ببرش پارک. مدام سرشو گرم کن! بچه اذیت میشه... و کلی ابراز نگرانی و توصیه دیگه. همون جا بعد قطع کردن تلفن من به خودم گفتم چرا هیشکی جوش منو نمیزنه؟ چرا هیشکی به فکر دل من نیست که ازین دوری مچاله شده؟ چرا همون طور که من این چند روز حواسم بیشتر به دخترمه، همسرم حواسش به من نیست که اذیت نشم؟ ... و خلاصه سیل دل گیری ها و غصه ها داشت راه می افتاد که یه دفعه به خودم اومدم: من چند سالمه؟


بله یه وقت هایی واقعا باید برگردیم و از خودمون بپرسیم « من چند سالمه؟»  مجرد و متاهل، بچه دار و بی بچه، فرقی نمیکنه، وقت های زیادی هست که مثل یک بچه دو ساله منتظریم که بقیه هوای ما رو داشته باشن، بقیه هولمون بدن، بقیه نگرانمون باشن، بقیه مجبورمون کنن، بقیه خوشحالمون کنن، بقیه بهمون انگیزه بدن،  بقیه سر ذوقمون بیارن...

این حالت منفعل بودن و وابستگی و همیشه منتظر بقیه بودن رو من تو بیشتر خانم های جامعه می بینم. چه اون مادرا و مادربزرگ هایی که با کمردرد و پادرد و مریضی های دیگه، باز هم کارایی رو میکنن که براشون سمه و مضره و بچه هاشون باید بیان دعواشون کنن و جلوشونو بگیرن، چه خانم های خونه داری که تا همسرشون برنامه بیرون و تفریح و ... نچینه همون طور بی انگیزه به زندگی روزمره شون ادامه میدن و همش فکر میکنن این چه شوهریه که من کردم، چه اون دخترای مجردی که فقط منتظر ازدواجن و بلد نیستن خودشون برای خودشون گل بخرن، هدیه بخرن، با خودشون برن بیرون و یه روز خوب واسه خودشون بسازن، چه من که بعد رفتن خانواده م غمگین و افسرده میشدم و فکر میکردم وظیفه همسرمه که منو از این حال بیرون بیاره. 

واقعیتش اینه که ما همش منتظریم. و یه عمر همین طور وابسته و منفعل می مونیم و علت همه ناکامی ها و ناراحتی ها و نرسیدن به آرزوهامونو گردن همسرمون و پدر و مادرمون و اطرافیانمون و جامعه مون و شرایطمون میندازیم. فکر نمیکنیم که در کنار این همه آدم یکی از کسایی که میتونه کاری واسه ما بکنه هم «خودمون»یم! 

مدام منتظریم که یکی هولمون بده. خیلی وقتا این فرد یکی از دوستامونه. بیا با هم فلان کارو بکنیم، با هم فلان کتابو بخونیم، با هم قرار بیرون بذاریم، با هم بریم پارک، با هم بریم خرید، با هم بریم چکاب بدیم! و حتی تازگیا من از یه خانومی شنیدم که «چند ساله دوستم میگه بیا با هم بریم پیش روانکاو»!!!! بله ما مشاور رو هم باید به هوای یکی بریم. 

میدونید چرا؟ بس که همه مون تنبلیم. 

حالا علت این تنبلی و بی انگیزگی و خمودی میتونه تو پست های قبلی یا بعدی باشه، یعنی واقعا حالمون خوب نیست و یه جای کار مشکل داره که خب باید اون مشکلو برطرف کنیم و بعد اینکه این پستای مفصل ادامه دار تموم بشه ان شاالله دیگه دلیل و راه حلی نمی مونه که بشه بهانه ش رو آورد، ولی یه وقتای زیادی منشاش فقط یه تفکر غلط، یه عادت اشتباهه، یه مریضی مسری که مثل بقیه خانم های اطرافمون ما هم از این جامعه زنانه گرفتیم، جامعه ای که توش هنره یه زن به فکر خودش نباشه، به فکر سلامتیش و دکتر رفتنش نباشه، وقتی همسرش نیست برای خودش غذا نپزه یا اگه مجرده چون کسی رو نداره که «براش» به خودش برسه، شلخته بگرده. اینکه گذشت و فداکاری و خود رو ندیدن تو ذات زنه رو من کاری ندارم، اصلا خیلی هم خوبه، من به اون بخشی کار دارم که ربطی به گذشت نداره و منشاش هم اتفاقا گذشت نیست. خودمونو گول میزنیم همون طور که گفتم تنبلیه. 

یک بار داشتم با یه خانوم پنجاه شصت ساله حرف میزدم، یه پیامی تو تلگرام خونده بود که چرا انقدر منتظر شوهراتونین، خودتون خوش بگذرونین، خودتون برین کافی شاپ، برای خودتون کادو بخرین و ... بعد میگفت واقعا ها! چرا ما این کارا رو نمیکنیم، ( یه خانوم کارمند بازنشسته بود که یه عمر منتظر شوهر بی ذوق بی حوصله ش نشسته بود) بعد تازه داشت به خودش می اومد واسه همین به من گفت بیا با هم بریم کافی شاپ! (بماند که اون جرقه هم در حد حرف موند و عملی نشد.) تازه باز هم به من می گفت. نمیتونست دست خودشو بگیره ببره کاری که دوست داره رو انجام بده. 

حالا اینجا یه نکته ای هست که خب بعضی آدما تو جمع حالشون خوب میشه. آدمای برون گرا و درونگرا نیازهای متفاوتی با هم دارن. این کاملا درسته. ولی دونکته رو نباید فراموش کرد اول اینکه اون آدم برونگرا هم باید بلد باشه تنهایی های خوبی رو با خودش داشته باشه، و الا همیشه معطل بقیه می مونه و خیلی راحت از این طریق ضربه میخوره تو زندگیش. درواقع خوب بودن حالش دست خودش نیست، دست دیگرانیه که بودن و نبودنشون، وقت داشتن و نداشتنشون، حوصله داشتن و نداشتنشون دست اون نیست. احتمالا همه مون تجربه های مشابهی از ضربه خوردن از طرف دوستان و دوروبری ها داریم. پس اتکا در هرصورت باید به خود آدم باشه نه عکسش. 

نکته دوم هم اینکه همون آدم برونگرا هم که تو جمع حالش خوب میشه، خودش جمع کننده افراد باشه. نه اینکه منتظر باشه یکی مهمونی بده که اینم بره اونجا حالش خوب بشه، یکی قرار بیرون بذاره و اینم موافقت کنه. دردرسرا و زحمتای اون جمع کردن رو خودش بکشه. یبار یکی به من میگت خوش به حالت شما با اینکه تهران تنهایین از ما که شهر خودمونیم بیشتر مهمونی میرین و بیرون میرین و سرتون شلوغه! بهش گفتم خب تو هم اندازه من مهمونی بده سرت شلوغ میشه. بله هررفتی یه آمدی داره و خب تو یبار یکی رو دعوت میکنی باز اون تو رو دعوت میکنه، من به خودم زحمت میدم که دوستامو نگهدارم و دور هم جمعشون کنم و خب نتیجه ش برام اینه که اون تنهایی ها رو هم ندارم. حتی لازم نیست که این رفت و آمدا دوره ای باشه، من به شخصه اگه دوستی دارم که دیدنش و حرف زدن باهاش خوشحالم میکنه منتظر نمیشم که بعد یه دعوت من اونم دعوتم کنه. حتی چندبار پشت هم یه نفر یا یه گروهو دعوت میکنم. چرا؟ چون دوست داشتم زودتر و بیشتر ببینمشون و منتظر دعوت اونا نشدم. ولی از اون طرف دوستی دارم که همیشه از تنهایی تو تهران می ناله ولی به خودشم زحمتی نمیده که کسی رو خونه ش دعوت کنه... پس اون بحث تنبلی اینجا هم مصداق داره. 

حتی در ارتباط با شوهر هم همینه. چه شوهر واسه متاهلا چه پدر و مادر واسه مجردا. اون طرفی که مدام به فکر تو باشه که پاشو بیا بریم بیرون یا فلان کارو بکنیم حالت خوب بشه مال قصه هاست. تو عالم واقعیت ما هم باید نیازهامونو بگیم به طرف مقابلمون، مثلا واسه جمعه برنامه بریزین که برین بیرون شهر، و هم برای رسیدن بهش تلاش کنیم. ما خیلی که کار کنیم در نهایت اینه که پیشنهاد رو میدیم و با اولین مخالفت همه ذوقمون کور میشه و غول تنبلی هم دوباره بهانه پیدا میکنه که سر و کله ش پیدا بشه. در نهایت هم مقصر بقیه هستن که ما رو نبردن! درحالی که آدم باید برای رسیدن به چیزی که میخواد تلاش کنه. فکر میکنم اینو قبلا تو یه پست جداگانه هم نوشته بودم که دوستان و اطرافیان ما همیشه فکر میکردن من چه شوهر خوبی دارم و چقدر اهل بیرون رفتنه و چقدر حواسش به حال من هست و چقدر ما در حال خوش گذروندنیم. حتی آدمای نزدیکی مثل مادر و پدرم هم همین طور فکر میکردن و هربار یه بحثش میشد و بقیه شروع میکردن خوش به حال تو! من فقط تو دلم بهشون میخندیدم. گاهی هم یه اشاره هایی میکردم که پشت هر سفر و گردش و بیرون رفتن... شما نمیدونید چه ماجراهایی و چه برنامه های بلندمدتی وجود داره. من واقعا کسی رو دور و برم ندیدم که نسبت به هر بیرون رفتن از خونه ای، به اندازه شوهر من مقاومت داشته باشه. در حدی که اگه دست خودش باشه حتی دوست داره کارشم تو خونه انجام بده و سر کار هم نره. حالا اینکه این آدم بشه نمونه تفریح و سفر و بیرون رفتن تو کل اطرافیان واقعا هیچی جز عرق جبین من نبوده و نیست. حالا اینو مقایسه کنین با خانومایی که به شوهرشون میگن مثلا بریم بیرون، یا فلان کارو بکنیم، و منتظرن طرف با ذوق و شوق ازین پیشنهاد استقبال کنه و دفعه های بعدم خودش خودکار تکرارش کنه! مشخصه که این اتفاق نمی افته. پس واسه چیزایی که میخواین زحمت بکشین!

اما غیر از مواردی که به اطرافیان و دوستان ربط داره، تو مواردی که مربوط به خودمونه هم نباید بی حوصله باشیم. والا اینکه آدم به خودش برسه و حواسش به حال خودش باشه و بلد باشه خودشو خوشحال کنه هیچ گناهی نداره. اینکه یه خانومی که کمردرد داره مراقب باشه بار سنگین برنداره، اینکه اگه غذایی رو شوهرمون دوست نداره چند وقت یکبار برای دل خودمون بپزیم هرچند اون نخوره، اینکه اگه گل دوست داریم هی منتظر شوهرمون نمونیم که با دسته گل بیاد خونه و سالی یبار هم اتفاق نیفته، وقتی بیرونیم دوشاخه گل واسه خودمون بخریم، اینکه اگه دلمون بیرون رفتن میخواد پاشیم بریم پارک. نه اینکه زنگ بزنیم به این و اون و اگه نیومدن ما هم نریم. همش منتظر باشیم بقیه یه برنامه های بچینن که توش ما هم خوشحال بشیم که یا خودمون برنامه ای بچینیم که معطل اعلام آمادگی بقیه باشه. 

من پارک تنهایی زیاد رفتم. (پارک بانوان اغلب) اتفاقا اونقدر که ازونا خاطره دارم و بهم خوش گذشته بقیه اینطور نبوده، برای خودم اونجا راه رفتم، ورزش کردم، فکر کردم، کتاب خوندم، عکس گرفتم، اگر هم طولانی شده و دلم خواسته با کسی حرف برنم، یکی از تلفنامو اونجا زدم. پاشدم دست خودمو گرفتم بردم موزه، چند ساعت گشتم و کیف کردم و آخر سر تو حیاطش نشستم و فکر کردم بعد هم شارژ و پرانرژی برگشتم خونه، خیلی وقتا که بیرونم خودم با گل میام خونه...  و با این وجود باز دنبال اینم که رد اون منفعل بودنو تو وجودم بگیرم و بقیه مصادیقشم درست کنم. همون روز که گفتم منتظر همسرم بودم که به فکر من بیفته و پاشه بیاد ببرتم بیرون که غصه رفتن خانواده م رو نخورم، به خودم گفتم خودت حال خودتو خوب کن. ( خیلی وقتا مشکل از اینجاست که ما انقدر با خودمون غریبه ایم حتی نمیدونیم چی حالمونو خوب میکنه. چی سرحالمون میاره. مثل آدمایی که سایز خودشونو درست نمیدونن یا بقیه براشون لباس ها متناسب تری میخرن. ) دخترم هنوز کوچیک بود و تنبلیم شروع کرد به بهانه آوردن: من با این بچه کوچیک دست تنها کجا برم؟ خب شوهرم باید... سریع موضوع بحثو عوض کردم: تو خونه چیکار میتونی بکنی که روحیه ت عوض بشه؟

یه کیک خوش عطر بپزی، یکی از دوستاتو دعوت کنی، یه کتاب که منتظر وقت مناسب برای خوندنش بودی رو شروع کنی، یه فیلم دانلود کنی ببینی، نقاشی بکشی حتی! و کلی کار دیگه که منتظرم شما هم براش مثال بزنین.

حالا این مثالا اغلب تو زمینه خوب کردن حال و خوش گذروندن بود. تو بحثای جدی ترم همینه. چرا انقدر از خانومای اطرافمون میشنویم که: آخر سر شوهرم رفت برام منابع کنکورو گرفت که بشینم بخونم! یا به دوستم گفتم بیا با هم واسه ارشد بخونیم... یا کسی رو پیدا نمیکنم باهاش برم ورزش... و انقدر هم جاافتاده و طبیعی ادا میشه که هیچ کس به ذهنش نمیرسه چقدر توصیف زشتیه از این منفعل بودن. 

اصلا اساس این پست های «چرا حالمون خوب نیست» هم همینه، اگه حالتون خوب نیست خودتون به فکر خودتون باشین. منتظر نباشین که شوهرتون به فکر شما بیفته، ازدواج کنین که ازین حال دربیاین*، دوست خوب و پایه ای پیدا کنین، مادر و پدرتون به فکرتون بیفتن... قبل هرکس باید خودمون حواسمون به خودمون باشه. من حالم خوب نیست؟ برم دلیلشو دربیارم و خوبش کنم. و ممکنه هیچ کس از اطرافیان متوجه کل این روند هم نشه. واقعیت اینه که توقع زیادیه که از بقیه بخوایم حواسشون به ما باشه وقتی خودمون واسه خودمون حوصله نداریم. مطمین باشین اون روزی نمیرسه که شوهرتون بیاد به شما بگه افسرده شدی چیکارکنم حالت خوب بشه؟ یا پاشو بریم دکتر! یا نمیرسه یا اونقدر دیر میرسه که رسیدنش دیگه فایده ای نداره و چیزی درست نمیشه تو اون حالت. خیلی وقتا یه روز شادیم و یه روز به شدت غمگین اما اگه خودمون اشاره ای بهش نکنیم ممکنه اطرافیانمون حتی متوجهش هم نشن. اونی که متوجه میشه ماییم و اونی که قبل همه مسئولیت داره به فکرش باشه هم خودمونیم. 

چرا حالمون خوب نیست؟ چون هوای خودمونو نداریم. 



* میدونم که احتمالا باز مجردا شاکی میشن که شما چی از حال ما میفهمین و از روی دل سیری دارین حرف میزنین... بله تا حد زیادی حق با شماست. ولی یه اصل مهم هست که نباید یادتون بره: کسی که بلد نباشه مجردی شادی داشته باشه، قطعا متاهلی خوشبختی هم نخواهد داشت. ته تهش خودمونیم. حالا میخواین الان به این نکته برسین میخواین بعد ازدواج. ولی بالاخره میرسین. 



فرشته بانو
۱۷ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۴۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم. 


(سلام. طبق معمول تاکید براینکه لطفا از پست اول این موضوع شروع کنید و اینکه نظرات پست های قبل رو بخونید. بعد از اون دوتا نکته خیلی جالب میخواستم بگم که مربوط به دلیل جسمانی میشه. اول اینکه تا زمستونه تا میتونید گل نرگس بخرید و بو کنید. اصلا هم لازم نیست زیاد باشه. یک شاخه که دوسه تا گل داشته باشه هم کافیه. مهم مرتب بوکردنش هست. گل نرگس به شدت در رفع افسردگی و خمودی ماه های سرد موثره. و اصلا بیشتر از اینکه تزیینی باشه یک گل داروییه. میتونید خواص بیشترش رو با یک سرچ ساده پیدا کنید. درباره گل نرگس حتی حدیث هم داریم که گل نرگس رو زیاد بو کنید برای رفع افسردگی بسیار موثره. خلاصه علیکم به گل نرگس! غیر از اون بحث ورزش بود که تو همون پست یکی از دوستان در کامنت اشاره کردن و نقش خیلی موثری در به تعادل برگردندن مزاج های بدن و سلامت جسمی و روحی داره.)


خب بریم سر بحث خودمون. به دلیل اجتماعی رسیدیم و بخش اولش که بیماری های مسری زنانه بود و رو گفتم موند چندتا نکته دیگه. 


مشکل دوم: بیکاری


بله یکی از دلایل اصلی حال بد بیشتر خانم ها تو این روزگار بیکاری هست! 

میدونم به محض دیدن این عنوان تقریبا بیشتر شما میگید خب من که با این معضل مواجه نیستم و من که اصلا بیکار نیستم و خیلی کار دارم. فرقی هم نمیکنه یک خانم کارمند تمام وقت با چندتا بچه باشید یا یک دختر مجرد شاغل یا یک خانم متاهل خونه دار بی بچه یا یا معاون وزیر! فقط آدم های معدودی در زمان های معدودی ممکنه به این حس برسن که«من بیکارم» که اون هم معمولا موقتیه و خیلی زود با درگیری های مختلف پرمیشه.

بله اصلا خاصیت زندگی دنیا اینه که ما رو مشغول میکنه. حدیثی هم از امیرالمومنین(ع) هست که مضمونش به این موضوع نزدیکه که میفرمایند (اگر نفست را به کاری مشغول نکنی او تو را مشغول می کند)  مهم اینه که نفس ما چه اندازه ای باشه. برای یکی که ظرفیت روحی کوچیکی داره و تلاشی برای وسیع کردنش نکرده، همون خوردن و خوابیدن روزانه هم میتونه کل برنامه ش رو پرکنه یا تمام دغدغه ش باشه. همون طور که نمونه هاش رو حتما سراغ دارید. بعد چند مرتبه که بالاتر میاد همون خوردن و خوابیدن به علاوه مشغولیت های معمول زندگی مثل خرید، مهمانی رفتن، مهمانی دادن، تلفن صحبت کردن، غذا پختن... و ممکنه حتی به کتاب خوندن جدی هم نرسه! برای عده ای این وسط درس خوندن یا کار کردن هم اضافه میشه که خب طبیعتا وقت گیره. اما باز هم همه چی به ظرفیت روحی ما بستگی داره و برای عده ای ممکنه با درس و کار تمام وقت و ... باز هم وقت و انرژی زیادی برای کارهای دیگه بمونه. خب اون انرژی ای که در مجردی دانشگاه رفتن و درس خوندن از ما میگیره، در متاهلی کار خونه میگیره. بچه هم که اضافه بشه احساس میکنیم جای خالی ای نمونده که وقتی برای کاری دارشته باشیم. میشه از صبح که بیدار میشیم مشغول باشیم و در نهایت فقط به رتق و فتق امور خونه خودمون و کارهای روزمره برسیم و همیشه هم کار عقب افتاده برای انجام دادن داشته باشیم. این همون بحث حدیثه که گفتم، اگر مشغولش نکنی، مشغولت میکنه... من یه وقت هایی به سیره امام یا حضرت آقا یا بقیه علما دقت میکنم میبینم اینها اداره امور مملکت رو دارن، کلی جلسه و دیدار دارن، برنامه های شخصی دارن، مثل ما خواب و خوراک دارن، مطالعات جدی و تدریس دارن، رسیدگی منظم به خانواده دارن... و خب در نهایت من میگم وقت ندارم و نمیرسم ولی اونها نمیگن. قضیه چیه؟ 

 همون اوایل اوایل ازدواجمون با همسرم رفته بودیم پیش عالمی تا نصیحتمون کنن. ( کاری که دیگه تکرار نشد و ای کاش میشد) همسرم همون جا از ایشون پرسید که من تا همین الان هم زندگیم به اندازه کافی شلوغ بوده و برنامه ش پر بوده، درس و کار و رسیدگی به پدر و مادر و ... بعد حالا میخواد همسر اضافه بشه، وظایف زندگی مشترک و خونه اضافه بشه، بعدها تربیت فرزند و رسیدگی به اون اضافه بشه... چه جوری میشه؟ وسط اون برنامه شلوغ چه جوری این همه مسئولیت وقت گیر دیگه رو هم جا بدم؟ ایشون در جواب فرمودن دقیقا همین طوره که میگید و به زودی خودتون میبینید که وسط اون برنامه ها همه این دغدغه ها و کارهای جدید هم اضافه میشه و شما برای اینها هم ظرفیت و وقت و انرژی پیدا میکنید و باز هم جای خالی دارید. اصلا معنای شرح صدر همینه. هی بزرگ تر میشید و هر ظرفیتتون بیشتر میشه. و خب همون طور که فرمودن ما به عینه این رو تو زندگی دیدیم البته به دو شرط. شرط اول اینکه همزمان با اضافه شدن کارها و مسئولیت های جدید ظرف وجودی مون رو هم بزرگ کنیم به کمک ارتباط با خدا و تقویت ایمان و توکل و ... و شرط دوم اینکه مشغولیت الکی برای خودمون درست نکنیم و خودمون رو مشغول نشون ندیم. که هردوش خیلی مهمه و الان تاکید من روی نکته دوم درباره ما خانم هاست. 

مادرجون من تعریف میکردن که قدیم نه اجاق گازی بوده نه یخچالی نه ماشین لباس شویی ای. کلی بچه تو یه خونه بودن و معمولا هم خونه ها مهمون داشته. برای یه غذا درست کردن ساده  باید میرفتن تو زیرزمین با هیزم و ذغال و اینها اجاق رو روشن میکردن، دیگه بزرگ میذاشتن، آب جوش می آوردن تا برنج آبکش و بعد دم کنن. بعد تازه میرفتن لب باغچه با آب چلوها جوراب های کثیف رو هم میشستن که هدر نره! این یه مورد ساده و دم دستی از کارهای روزانه قدیمه که حتما شما نمونه های زیادیش رو شنیدید. حالا من مقایسه میکنم با خودم که برنج رو میریزم تو پلوپز و زحمتش فقط یک شستن برنج و پیمانه کردن آب و ریختن نمک و روغنه و لباس ها هم تو ماشین و پودر و یک دکمه. خب وقتی زندگی اینقدر آسون شده و تازه تعداد بچه ها و اعضای خانواده هم کمتر شده پس این همه وقت اضافه ای که ما باید داشته باشیم کجاست؟

اینو واقعا باید از خودمون بپرسیم و هرکس جوابش رو پیدا میکنه. یکی خوابش زیاده، اغلب وقت مرده خیلی زیادی رو تو گوشی یا لپتاپ یا پای تلویزیون میگذرونیم، تلفن وقت میگیره، فکر و خیال وقت میگیره، رسیدگی بیش از اندازه به کارهای خونه و هرروز جارو گردگیری کردن، مدام برق انداختن وسایل، غذاهای سخت درست کردن... وقت میگیره. زیادی اهل مهمون بازی بودن وقت و انرژی میگیره، خیلی اهمیت دادن به ظاهر وقت میگیره... و از همه مهم تر اینکه ما «از خودمون توقع کار خاصی نداشته باشیم» از همه بیشتر وقت میگیره. به همون که هستیم قانع میشیم و نفسمون ما رو جوری مشغول میکنه که سالی یبار هم احساس بیکاری نکنیم. در حالی که واقعا کاری نمیکنیم. 

حالا به نظر من این موضوع بیکاری تو جامعه زنان بیشتر رایجه این روزها. حداقل مردهای متاهل به هرحال وظیفه اصلی شون فرق چندانی با قدیم نکرده. به محض ازدواج باید خانواده رو تامین مالی کنن. و این تامین مالی بزرگترین وقت و انرژی رو ازشون میگیره. حالا کار نداریم که قدیم روی مزرعه و با عرق ریختن انجام میشده و الان پشت میز و در حال چای خوردن. بله اونها هم شاید باید با خودشون فکر کنن من وقت یا انرژی اضافه دارم ولی من قضاوتشون نمیکنم. 

به اینجا که میرسیم یه عده به ظاهر از بحث ما جدا میشن خانم هایی که تمام وقت شاغلن، خانم هایی که چندتا بچه دارن، بچه دارن و درس میخونن و ... اما من میخوام بگم با اینکه ظاهرا به نظر میرسه نسبت به خانوم های خونه دار بی بچه یا با یکی دوتا بچه شما مشغولیت های خیلی زیادی دارید ولی باز هم خودتون رو با نمونه های بالاتر مقایسه کنید. به اون بحث شرح صدر فکر کنید و ببینید کجای این کیسه پر، میشه یه دغدغه، یه کار مفید دیگه، یه کار خوبی که خدا دوست داره، یه برنامه برای رشد خودتون یا جامعه تون رو جابدید؟ مطمئن باشید اگه شرط اول رو به جا بیارید این کیسه هیچ وقت پاره نمیشه فقط بزرگتر و بزرگ تر میشه و نمونه ش تو زن های شاد موفق اطرافمون کم نیست.

اما وقتی برسیم به دختران مجرد و خانم های متاهل خونه دار دیگه ضرورت موضوع کاملا واضحه. باید یک کاری بکنیم! اینقدر بیکار، بی دغدغه، بی رشد بودن کنار همه مضرات دیگه بیشتر از هر چیز حال ما رو بد میکنه. انسان در تکاپوئه که معنا پیدا میکنه. در سعی و تلاش. در رشد. حدیثی که خیلی از ما حفظیم که از ما نیست کسی که دو روزش مانند هم باشد، چطور درباره ما صدق نمیکنه وقتی هفته ها و ماه های مشابهی داریم که تفاوتشون در بعضی جزئیات بی اهمیته فقط؟

تا قبل از دنیای مدرن دخترها زود ازدواج میکردن، به محض ازدواج بچه دار میشدن و مرتب بچه می آوردن، کارهای خونه همون طور که گفتم واقعا سخت و زمان بر بوده... اما حالا ما بیست و چندسالگی ازدواج میکنیم، خیلی وقت ها چندسال بدون بچه ایم، بعد به تعداد محدود و با فاصله زیاد بچه می اریم، در حالی که وسایل الکترونیکی به شدت زندگی ما رو راحت کرده... این وقت اضافه رو خدا برای چی به ما داده؟

نگید در کنارش درس می خونیم که اصلا بهانه خوبی نیست مخصوصا برای مایی که همون درست خوندن رو هم خوب و جدی انجام نمیدیم. اونهایی که درس هم نمیخونن که هیچی. این همه ساعت، این همه روز چطور میخوایم جواب اسرافشون رو بدیم؟

من یک زمان هایی به خودم میگفتم کار خونه خیلی زمان میگیره. یک خونه کوچیک رو هم هرچقدر جمع کنی و بسابی باز کار داره. مخصوصا اگه بچه کوچیک تو خونه باشه. همه کارها هم که به صورت ادواری تکرار میشن، واقعا اگه بخوایم یه خونه برق افتاده داشته باشیم همیشه مشغولیم. تا اینکه یادم نیست کجا، مطلبی از یک خانم متاهل شاغل خوندم که نوشته بودن من کار تمام وقت و بچه دارم. تو کار خونه م هم از کسی کمک نمیگیرم و تمامش با خودمه. و با روزی یک ساعت کار خونه ما همیشه غذای گرم خونگی داریم و خونه مون هم به شکل خوبی مرتبه و لباس هامون هم شسته میشه و ... خوندن این جمله ها خیلی منو تکون داد. دیدم خیلی روزها از صبح دارم دور خودم میچرخم که یک غذا بذارم یا دوتا ماشین لباس بشورم. در حالی که همه اینها رو میشه تو یک ساعت فشرده کرد و بعد با فراغ بال به کارهای دیگه رسید. یه سری کارهای ادواری مثل جارو و گردگیری و مرتب کردن کمد و کابینت و یخچال و غیره هم میشه یه وقت به خصوص تو روز تعطیل داشته باشه و تمام. حالا من یک عمره درگیر کار خونه بودم! حتی اگر بگیم اون خانم خیلی تر وفرز بودن یا ما باید دو وعده غذا بپزیم یا خونه مون قدیمیه کار زیاد داره و ... نهایت دوساعت. مخصوصا مهمه که این دوساعت تاجای ممکن به هم پیوسته باشه که تو ساعت های دیگه فراغت بال داشته باشیم نه اینکه پراکنده باشه تو تمام روز. 

بعد میرسیم به بحث بچه داری. خود من تا همین چندوقت پیش میگفتم بچه داری کار تمام وقته و من مخصوصا از وقتی دخترم بزرگ تر شده و خوابش کم شده نیاز به توجه و بازی بیشتری هم داره دیگه هیچ وقتی برای کار دیگه ندارم. اگر هم برای کارهای دیگه وقت میذاشتم کلی عذاب وجدان داشتم که برای اون کم گذاشتم و مادر خوبی نیستم. تااینکه یک روز که از شدت مشغولیت بچه داری کلافه شده بودم و واقعا به استیصال رسیده بودم که خدایا من نمیخوام همین یک بچه رو داشته باشم و از طرفی نمیخوام تنها کارم بچه داری باشه(گرچه مهم ترین کارمه!) ولی هیچ وقتی ندارم چکار کنم؟ باید صبر کنم تا ده پونزده سال دیگه؟

همون روز خیلی راحت با یک برنامه ریزی ساده مشکل حل شد. دیدم دختر من حداقل در شبانه روز دوازده ساعت میخوابه. از این دوازده ساعت من در بیشترین حالت باید هشت ساعتش رو خواب باشم (اگر خواب باکیفیتی باشه، که خیلی وقت ها مشکل تو کیفیت خوابه اگر زیاد میخوابیم) و بیشترش حتی ضرر هم داره برای بدن. چهار ساعت مفید اینجا موند. بعد رسیدیم به ساعت هایی که بیداره. تو اون دوازده ساعت پنج ساعتش رو گذاشتم برای توجه مستقیم به بچه. بازی کردن وقتی تمام هوش و حواس و دغدغه م اون لحظه بازی با اونه، غذا دادن با حوصله، خوابوندن، کتاب خوندن و ... واقعا بچه اگر مادرش پنج ساعت توجه مستقیم بدون اینکه فکرش و حواسش جای دیگه باشه یا گوشی دستش باشه یا تلفن صحبت کنه یا مشغول کار خونه باشه، بهش داشته باشه کاملا براش کافیه. مخصوصا که همین نیست و در کنارش پنج ساعت توجه غیرمستقیم گذاشتم. توجه غیرمستقیم یعنی وقتی دارم کار خونه میکنم و خب به هرحال بچه همراهمه، وقی تلفن حرف میزنم، وقتی سخنرانی میذارم تو خونه، وقتی نماز میخونم و ... اگر خیلی کار دارید و اون چهار ساعت زمان خالص پاسخگو نیست، میشه دوساعت دیگه هم اینجا اضافه کرد که بچه با پدرش باشه، با مادربزرگش باشه، پارک، مهد ساعتی یا کلاس و کارگاه باشه، خونه دوستش باشه، تلویزیون ببینه، بازی های خاصی که توجهش رو به شدت جلب میکنه و به شما کار نداره مثل آرد بازی و آب بازی بکنه و ... و یا دوباره دو ساعت از خواب کم کرد و به جاش کیفیتش رو بالا برد. درنتیجه شش ساعت خالص در روز داریم که معادله با یه کارمندی که هشت صبح کارش رو شروع میکنه تا دو ظهر. میشه پروژه برداشت! با همین کار خونه و بدون کمک و با بچه ای که مدام غر میزنه و بازی میخواد و خوابش کمه. ( و همه نکته این برنامه در اون ساعات توجه مستقیمه که ان شاالله بعد این مطالب یه پست اختصاصی درباره ش مینویسم.)

وقتی این برنامه رو در اون اوج استیصال وقت نداشتن ریختم فکر نمیکردم اونطور که روی کاغذ معجزه به نظر میاد در عمل هم همون طور باشه. اما شد. مخصوصا اینکه اون ساعت های توجه مستقیم خیلی از مشکلات رو حل کرد. و اونجا بود که من دیدم روزهای قبل چون ذهنم درگیر کارهایی بوده که بچه اجازه انجامش رو نمیده کل دوازده ساعت رو فقط توجه غیرمستقیم داشتم و اون هم هی بیشتر غرمیزده و بیشتر می چسبیده به من. درحالی که اون توجه مستقیم بدون عذاب وجدان و با خیال راحت(چون میدونم تو اون روز شش ساعت برای خودم دارم) خیلی از مشکلات رو حل کرد. 

خب البته این رو در نظر بگیرید که این برنامه یه روز عادی بدون مهمون بدون مریضی و ... است. تو اون روزا همه چی عوض میشه همون طور که در حالت بدون بچه هم عوض میشد. به علاوه باید حواستون باشه که برنامه زندگی رو جوری بچینید که ساعت خواب بچه ساعت خستگی شما نباشه، عوامل پرت کننده حواس مثل گوشی و تلفن رو دورکنید و عزم جدی کنید که از همه شش ساعتتون استفاده مفید کنید و همه کارها دیگه رو بذارید برای اون پنج ساعت توجه غیرمستقیم. و خب همه اینها ممکنه! برای کسی که انگیزه داره یک کاری بکنه،خودشو بالا بکشه، معرفتشو زیاد کنه، خدمتی به جامعه ش کنه، به وظیفه الهیش عمل کنه،  به یه جایی برسه و دو روزش مثل هم نباشه!


به اندازه کافی طولانی شد که من دیگه وارد بحث «خب حالا این وقت اضافه رو چکار کنم؟» نشم. اون به عهده شما باشه. منتظر پیشنهاداتتون در کامنت ها هستم. 



فرشته بانو
۱۰ بهمن ۹۶ ، ۰۳:۰۹ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ نظر