همسر بهشتی

زن ها فرشته اند...

همسر بهشتی

زن ها فرشته اند...

fereshte.goodwife@gmail.com
کانال ایتا: heavenlywife@

آخرین مطالب

۲۳ مطلب با موضوع «فوت و فن های همسرداری» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم


 بحثمان شده بود. سر یک موضوع بیخود تکراری. ماه ها بود که بحثش را باز نکرده بودم تا آن روز ظهر. خسته بودم. از بیرون آمده بودم. حواسم نبود و آدم گیج و خسته که باشد خیلی اختیار حرف زدنش دست خودش نیست. کنترلش کم می شود و حتی کمی عقلش. 

خیلی خیلی خیلی مراقب لحظه های خستگی باشید. اصلا حرف نزنید، اصلا بخوابید...بهتر از حرف هایی است که دیگر مهارش دست خودتان نیست. لحظه های خستگی لحظه های جرقه زدن همه مشکلات است. فقط باید سکوت کرد. آدم خسته کم طاقت است. 

قبل از اینکه آن حرف خاص که شروع آن بحث ناخوشایند شد، را بگویم یک لحظه توی دلم گفتم ولش کن! نگو! نکنه نتیجه عکس بده. خسته بودم و نتوانستم مثل بقیه وقت ها کنترل زبانم را بگیرم دست خودم. بی خیال به عقلم گفتم نه بابا! چقد سخت میگیری! و حرف را زدم. 

این لحظه هایی که آدم یک لحظه شک می کند بگوید یا نه، خیلی لحظه های مهمی است. همین که این را می فهمید قدر بدانید. حیفش نکنید. حدیث است که عقل مومن جلو زبانش است. اول فکر میکند، بعد حرف می زند. گاهی وقت ها این صمیمی شدن ها و راحت بودن ها جلو این فکرکردن ها را میگیرد. در حالی که درست نیست. با نزدیک ترین آدم زندگی ات هم باید سنجیده حرف بزنی! 

شاید ده دقیقه ای حرف زدیم. تلاش برای قانع کردن هم بی فایده بود. آخرش من گریه کردم، همسر داد زد و از اتاق رفت بیرون. چه اوضاع افتضاحی! لعنت به زبانی که بی موقع باز شود!

سخت ترین قسمت این ماجرا آن وقتی است که باید پا رو نفست و آن میل شدید لحظه ای ات به گفتن، بگذاری و حرفت را بخوری. خیلی خیلی سخت است. ولی فکر کردن به عاقبت های نه چندان جالب تجربه های قبلی، کار آدم را راحت تر می کند. اینطور وقت ها یادآوری خاطرات تلخ کنید برای خودتان. ناخودآگاه دیگر حرف را نمی زنید. 

یکم دیگر اشک ریختم و دلم به حال خودم سوخت. صدایی از همسر نمی آمد. اعصابم حسابی خرد بود. منطقش اشتباه بود، حرف هایش اشتباه بود. واقعیتی مشخص را نمیدید یا خودش را به ندیدن می زد، نمی دانم. هرچه بود تلاش های من فایده ای نداشت. میتوانستم بگیرم بخوابم. میتوانستم بلندبلند هق هق کنم. می توانستم بلند شوم بروم توی آشپزخانه به کارهایم برسم. میتوانستم از لجش همین بحث مسخره را بکنم یک قهر اساسی. میتوانستم در دهانم را باز بگذارم و همین طور بلند بلند حرف هایم را ادامه دهم (وحشتناک ترین کار ممکن در این اوضاع!) به خودش...خانواده اش...خاطرات تلخ گذشته...

واااای! شما را به خدا اینطور وقت ها یک دقیقه صبر کنید. یک دقیقه مکث کنید! یک دقیقه سکوت کنید و هیچ کار نکنید. اگر هم میخواهید شوهرتان را حسابی متنفر کنید همه کارهای بالا مخصوصا آخری را حتما انجام دهید!

مکث کردم، سکوت کردم و عقلم برگشت سر جایش. منصف شدم و گفتم خودت خراب کردی، خودت باید درست کنی! اینکه حق با کدامتان بوده مهم نیست، نباید بحث را باز میکردی، بزرگترین تقصیر متوجه توست چون شروعش کردی. حالا برو خودت هم تمامش کن! از اتاق رفتم بیرون. همسرم داشت سعی میکرد به کارهایش برسد. خیلی راحت، خیلی آرام، خیلی طبیعی بغلش کردم. اسمش را بردم و گفتم ببخشید کلا بحث چرتی بود! همسرم هم ادامه داد: آره بحث چرتی بود! و همه چیز ظرف مدت پنج دقیقه به حالت اول برگشت. 

آدمی که منصف نباشد توی زندگی به هیچ جا نمی رسد! اشتباهات خودمان را بپذیریم. این یکی از کلیدهای خیلی مهم موفقیت در روابط است. ببینید من قانع نشدم که حرفم اشتباه بوده، قانع نشدم که او درست می گوید. نرفتم بگویم ببخشید تو راست میگی! من از مواضعم پایین نیامدم ولی بابت خود بحث کردن عذرخواهی کردم. بابت شروع بحث که کار اشتباهی بود. و تقصیر من بود. همین همه چیز را حل کرد. حتی بااینکه معتقد بودم در آن موضوع هنوز حق با من است. 

اصرار نداشته باشیم که یا قانع کنیم یا قانع شویم. بعضی بحث ها، بعضی موضوعات را فقط باید فراموش کرد! حل شدنی نیست. 



فرشته بانو
۱۵ آذر ۹۵ ، ۱۵:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم




این پست درواقع پاسخ یه سوال یک دوست درباره کم حرفی مردهاست. میخواستم درباره این قضیه بهتر و مفصل تر بنویسم ولی فکر میکنم که فعلا وقت نکنم. به هرحال این ها نکاتی هست که فعلا در رابطه با مردهای کم حرف به ذهنم میرسه.

 

سلام

یه مشورت میخوام.

آقای من همیشه سعی رو می کنه که خیلی با من حرف نزنه! خیلی از اتفاقایی رو که در طول روز براش افتاده، به من نمیگه! حتی جاهایی که رفته، قول و قرارهاش و کلا همه چی! یعنی اصن حوصله حرف زدن نداره.

اما من خیلی احتیاج دارم باهاش حرف بزنم. گاهی هم سعی میکنم سر حرف رو باز کنم. مثلا سوالای الکی می پرسم اما حتی گاهی مسخرم میکنه و میگه خب معلومه دیگه. یا تو همینو نمی دونی؟ یا تو با خودت فکر نمیکنی که..........

خسته شدم دیگه!!!

حتی وقتی مجبوره یه چیزی رو به من بگه سعی میکنه از کمترین کلمات ممکن برای رسوندن منظورش استفاده کنه! و اگه سوال اضافه تری بپرسم همون جوابهایی که گفتم رو در پی داره! 

البته ناگفته نماند شوهر من خیلی خیلی خوبه.

بعضی وقتا هم میترسه اگه بگه من سریع به خانوادم منتقل کنم!

لطفا کمکم کن...دارم دیوونه میشم!

 

سلام عزیزم. اول یه نکته اختصاصی درباره همسر شما بگم و بعد میرسیم به مردهای کم حرف. اینطور که من از کامنتت برداشت کردم، همسرت از اون تیپ های شخصیتی رازدار و محتاطه. اینطور آدم ها باید دلیل خاص موجهی داشته باشن تا درباره مسائل کاری و ... شون با آدم هایی که به طور مستقیم با اون مسائل درگیر نیستن، صحبت کنن. هیچ دلیل خاص یا نکته مبهمی هم نداره. فقط این آدم ها یک احتیاط درونی دارن که باعث میشه خیلی تو حرف زدن مراقب باشن. پس در صحبت با این آدم ها نباید سراغ مسائلی بریم که اون ها رو حساس میکنه و شاخک های احتیاطشون تکون میخوره. با همسرت از بیرون خونه و محل کار و قرارها و برنامه های کاری و مالی و حتی موضوعات مربوط به خانواده ش کمتر صحبت کن. این گروه از مردها دوست ندارن درباره این قضایا صحبت کنن و تا بحث به این طرف ها میره میلشون رو به ادامه صحبت از دست میدن و کم حرف میشن. 

اما نکات کلی تر:

اول اینکه مردها کلا خیلی کم حرف تر از زن ها هستن. اینو همه میدونیم و روانشناس ها هم اثبات کردن. اما اینکه با این وجود چرا باز هم ازشون توقع داریم هم پای ما حرف بزنن و تعریف کنن رو نمیدونم چه حکمتی داره!

دوم اینکه ما زن ها همون طور که همه مون به خوبی میدونیم، به شدت قابلیت حرف زدن و شنیدن داریم. حالا اگه ما بخوایم این نیاز و قابلیت رو صرفا با همسرمون که نه این نیاز رو داره نه تواناییش رو داره، ارضا کنیم، به مشکل میخوریم. اون نه میتونه هم پای ما حرف بزنه و تعریف کنه و نه حتی میتونه اونقدری که ما میخوایم به حرفامون گوش کنه. بارها شده که همون طور که من داشتم با ذوق و شوق ور ور ور حرف میزدم، یهو همسرم ترمز رو کشیده که برای امروز بسه دیگه!!! خب من هم درسته خیلی خورده تو ذوقم و یکم ناراحت بازی درآوردم که خیلی طولانیش نکردم، ولی واقعا بهش حق دادم. بابا بنده خدا تواناییش محدوده؟ چرا درکش نمیکنیم؟ حالا به جاش من چه کار میکنم؟ قبل از اینکه همسرم بیاد خونه، خودم رو تخلیه میکنم. چندتا دوست خوب دارم که همیشه انرژی مثبت میدن، صحبت هاشون مفیده و به درد زندگیم میخوره، حال مامانم رو میپرسم و ... (حواستون باشه نیاید ابروش رو درست کنید بزنید چشمش رو کور کنیدها! با کسانی صحبت کنین که خوب باشن برای صحبت، دید آدم رو به زندگی و همسرو ...منفی نکنن، غیبت نکنن، اسرار زندگی آدم رو نکشن بیرون و ...) اینطوری وقتی همسرم میاد من آرومم. حرف ها و ماجراها از صبح روی دلم قلمبه نشده که یهو هوار کنم رو سرش. خیلی آروم و دلپسند جلوه میکنم. یه نکته مهم دیگه هم تو این بحث اینه که ما خانم ها وقتی هیجان زده میشیم خیلی تند تند، با تن صدای بلند و با انرژی یک چیز رو تعریف میکنیم. مردها توانایی هضم این همه کلمه رو اون هم با این ویژگی ها ندارن. همین عصبی شون میکنه. اگه صحبت هامون شمرده شمره، با صدای ملایم و خیلی متین باشه، مردها علاقه خیلی بیشتری برای شنیدنش دارن.

این نکته درباره وقتی بود که شما حرف میزنین و انتظار شنیده شدن دارید، این هم مسئله س ولی خیلی پیش نمیاد و اغلب مشکل سر اینه که مردها خودشون کم حرف میزنن. با این چه کار کنیم؟ برای این مشکل دوتا راه حل اصلی هست. 

اول اینکه موضوع مورد علاقه همسرتون رو پیدا کنید! کم حرف ترین مردها هم وقتی بحث مورد علاقه شون پیش میاد، به خوبی حرف میزنن و اظهار نظر میکنن. مشکل ما اینه که بلد نیستیم موضوعات مورد علاقه شوهرمون رو برای حرف زدن پیش بکشیم. همیشه فکر میکنیم پرسیدن از سر کار و بیرون چه خبر؟ راه خوبیه. درحالی که اتفاقا این از موضوعات غیرجذاب برای غالب مردهاست. تو حرف ها و واکنش های شوهرتون بگردین. ببینین کدوم حرف ها رو بیشتر ادامه میده، درباره چه موضوعاتی بیشتر اظهار نظر میکنه، کدوم بحث ها بیشتر به ذوقش میاره...بعد همیشه سر حرف رو با یکی از اون صحبت ها باز کنید. 

نکته دوم خیلی مهمه. خیلی مهم تر از نکته اول حتی. اون هم اینه که باید شنونده خوبی باشیم! شنونده خوب بودن یه هنره که هرکسی نداردش. دیدین دارین یه ماجرایی رو برای یه کسی تعریف میکنین اینقدر وسطش ان قلت میاره یا اظهار نظر میکنه یا بی ذوق گوش میکنه و ... اصلا بی خیال میشین؟ برعکسش بعضی ها چنان با ذوق و منتظرانه به دهنمون نگاه میکنن و تایید میکننن که آدم سر ذوق میاد چندتا چیز دیگه هم پیدا کنه تا تعریف کنه! این فرق شنونده خوب و بده و زن موفق قطعا زنیه که شنونده خوبیه! شنونده خوب همیشه به طرف مقابلش نگاه میکنه، موقع حرف زدن اون سرش بند چیزی نیست، حتی با دستش هم حرکتی انجام نمیده یا راه هم نمیره. ذوق و شوق برای شنیدن از چشمای شنونده خوب پیداست. با سرش و با کلمه های کوتاهی که کلام گوینده رو قطع نکنه، حرف رو تایید میکنه. شنونده خوب انتقاد نمیکنه، تو ذوق نمیزنه، تا وقتی حرف گوینده تموم نشده حتی اظهارنظر طولانی هم نمیکنه. وقتی حرف گوینده تموم شد نمیره سر حرف و ماجرا و مشکل خودش. بلکه درباره موضوع قبلی حرف میزنه. یعنی موضوع براش جالب یا مهم بوده. یه اصطلاح بانمکی من و شوهرم داریم که موقعی که میخوایم حرف همو قطع کنیم ازش استفاده میکنیم. اینو از زبون زنای قدیم تو مجلسا گرفتم. مثلا دوستشون داره حرف میزنه و میگه و میگه هنوز حرفش تموم نشده این یکی برمیداره میگه «حالا شما میگین... ولی...» بعد سر حرف خودش رو میگیره و با همین یه جمله کوتاه حرف اون بنده خدا رو ربط میده به یه موضوع کاملا بی ربط دیگه و سر حرف خودش رو میگیره.

خلاصه از این کارا نداریم! اگه شنونده خوب شدن رو یاد بگیرین میبینین که چقدر کمیت و کیفیت حرف زدن همسرتون تغییر میکنه. نکته های خیلی زیاد دیگه ای هم تو این موضوع هست. من همش رو نگفتم. ولی یک کتاب خوب هست که حتما حتما حتما توصیه میکنم بخونید. اسمش هست (به بچه ها گفتن از بچه ها شنیدن)

«how to speak so kids will listen and how to listen so kids will talk  »

من ترجمه لیلا ازادی نشر معیار علمش رو دارم. نمیدونم انتشارات دیگه ای هم کتاب رو ترجمه کردن یا نه. اصل کتاب میخواد چطور حرف زدن با بچه ها رو یاد بده ولی کاملا به درد حرف زدن با بزرگترها هم میخوره و به نظر من کسی که کتاب رو خوب بخونه روابطش با افراد تغییر میکنه. نکات ظریف خیلی جالبی یاد میده. 

این چندتا لینک هم نکات خوبی دارن:

1

2

3

فرشته بانو
۱۵ آذر ۹۵ ، ۱۵:۰۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


عزیزدردانه شوهرش بود. نمی گذاشت آب تکان بخورد توی دل زنش. از احترام و محبت چیزی کم نداشت توی خانه آن مرد. گرچه زیبا نبود، قدبلند نبود، خانواده اش خیلی پایین تر از خانواده همسرش بودند و خیلی اختلافات معنایی دیگر. 

یک روز بالاخره، یک آشنا کشیدش کنار و پرسید چه شد که این مرد اینقدر هوایت را دارد؟ چه کار کردی که اینقدر خاطرخواهت شد. گفت ازدواجمان که هدیه خدا بود. ولی بعد ازدواج همه تلاشم را کردم تا نعمتی که خدا داده را حیف نکنم. شدم زن زندگی و حالا مرد بی توجه به ظاهر و تحصیلات، عاشقانه می پرستدم. 

بعد فکری کرد و گفت:

تازه عروسی کرده بودیم. یک روز دخترخاله هایم قرارگذاشتند که بیایند دیدنم. اولین بار بود که به خانه ام می آمدند. به همسرم گفتم میوه و شیرینی بخرد برای پذیرایی. 

آمد خانه با یک جعبه پرتقال ریز. فقط همین. ماندم چه کار کنم؟ به رویش بیاورم یا نیاورم؟ دوباره بفرستمش بیرون یا نه؟ سوال کنم یا نه. زدم به در بی خیالی و فکر کردم با همین وسایل توی خانه چطور از مهمان ها پذیرایی کنم. پرتقال ها خیلی ریز بود و نمی شد گذاشت جلو مهمان. آبشان را گرفتم. آرد و شکر و روغن هم داشتیم. خودم کیک پختم. اولین مهمانی عصرانه من با کیک و آب پرتقال برگزار شد و لبخند هم از لب هایم نیفتاد. 

از فردا رفتار این مرد با من عوض شد!

بعد گفت: حالا فهمیدم که آن روز میخواست امتحانم کند. سربلند که بیرون آمدم، تصمیمش را برای همه روزهای بعدی زندگی گرفت. شدم تاج سرش. 

 

 

نمیگم همه رفتارهای درست و غلط همسرتون همچین ریشه هایی داره. نمیگم مردها همیشه درحال ارزیابی ما هستند. نمیگم اشتباه نمیکنن، تنبلی نمیکنن، بی خیالی نمی کنن... فقط این داستان واقعی رو تعریف کردم که بگم همه مسایل رو جور دیگه ای هم میشه دید، تو موقعیت های حرص درآور یا وحشتناک اینجوری، یک دقیقه مکث کنیم، یک لحظه فکر کنیم. اگر امتحان همسرمان نباشد، شاید امتحان خدا باشد. خدا زیاد امتحان می کند صبر بندگانش را توی زندگی.

و بشر الصابرین…


فرشته بانو
۲۹ شهریور ۹۵ ، ۰۳:۳۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


* نهارمون آماده شده. دارم میرم بکشم تو ظرف که گوشیم زنگ میخوره. جواب میدم. یکی از دوستانه که کاری داره، یه فکری میکنم. میدونم خیلی طول نمیشکه ولی قبل از اینکه صحبتش اصلیش رو شروع کنه خیلی مودب و مهربون میگم ما الان میخوایم نهار بخوریم. اگه میشه نیم ساعت دیگه زنگ بزن. قبول میکنه و خداحافظی میکنه.

همسر من منتظره که غذا رو ببرم. کار دوستم شاید ده دقیقه طول بکشه. مهم نیست. مهم اینه که الان وقت نهار ماست و کسی که این ساعت زنگ میزنه باید آماده باه که شاید طرف مقابل نتونه جوابگو باشه.

 

* یکی از دوستام اومده خونه مون. قراره تا عصر بمونن. همسرم سرکاره. وسط صحبت ها میرسونم که همسرم شش و هفت میاد. یه کاری پیش میاد و موندنش طولانی میشه و ازون طرف هم همسرم یه ساعت دیرتر میاد. حالا مثلا ساعت هشته. از اول قرارداشت برای برگشتن آژانس بگیره. حالا خیلی ضمنی میرسونه که اگه یه ساعت دیگه بمونه شوهرش میتونه بیاد دنبالش. موندم تعارف کنم یا نه. یه فکری میکنم و اصلا به روی خودم نمیارم. آژانس میگیره و میره. 

همسرم از سر کار اومده. خسته ست. قطعا اینجور وقتا دوست داره بدون اینکه از حضور یه مهمون معذب باشه تو خونه ش بچرخه، استراحت کنه...غذا بخوره. اگه دوستم بمونه من همش باید کنارش باشم. نمیتونم درست به همسرم برسم. از اون طرف دوستم میدونست که همسرم این ساعت میاد. برنامه ش رو ریخته بود و من نباید برای جیب مردم دلسوزی کنم. 

 

* رفتیم یه جلسه ای. یکی از دوستام و همسرش رو هم می بینیم. آخرای جلسه همسرش میره. شبکاره. دوستم می مونه و ما. جلسه دیر تموم میشه. نگرانم که دوستم چطور میخواد برگرده خونه. بهش میگم حالا چطوری میخوای برگردی؟ میگه به بدبختی! حدس میزنم اگه تعارف کنم بیاد خونه مون قبول کنه. یه فکری میکنم. اصلا تعارف نمیکنم بیاد خونه مون. فقط میگم ما تا دم مترو باهات میایم. 

درسته که این ساعت تا خونه رفتن براش سخته، خطرناکه یا هرچی. درسته که دوستمه ولی قبل من خودش و شوهرش باید به فکر این نکته ها باشن. مثلا خودش هم قبل تاریکی از جلسه بیاد بیرون. یا آژانس بگیره یا هماهنگ کنه یکی بیاد دنبالش. من نسبت به برنامه های بعدی اون مسئول نیستم وقتی خودش به فکر نبوده و حتی با من هماهنگ نبوده. اگه به همسرم بگم بیاد خونه ما احتمالا قبول میکنه. ولی ته دلش هم دوست داره؟ یه شام خوشمزه پختم. قراره با هم برگردیم خونه و شام بخوریم و استراحت کنیم. اینجوری همه برنامه هامون به هم میریزه. من مسئول بی دقتی بقیه تو برنامه هاشون نیستم.

 

* واسه یکی از دوستام یه مشکلی پیش اومده. حالش خوب نیست. میخواد زنگ بزنه برای مشورت. حدس میزنم تلفنش طولانی بشه. همسرم خونه ست. یه فکری میکنم. به دوستم میگم الان موقعیتش رو ندارم. صبر میکنم تا وقت فوتبال. حالا میتونم با خیال راحت برم توی اتاق و یک ساعت با تلفن صحبت کنم. حالا دیگه نبودنم کنار همسرم ناراحتش نمیکنه. 

 طولانی تلفن صحبت کردن یک نفر توی خونه برای همه آزاردهنده ست. حتی اگر برم توی اتاق هم نبودنم همسرم رو اذیت میکنه. اون اومده خونه که پیش من باشه. صبح تا عصر که سرکاره من ساعت ها وقت دارم برای حرف زدن و تلفن و کارهای شخصیم. درست نیست این ساعت ها رو هم به این کارها برسم. بقیه هم اینو درک میکنن. حتی اگه اون شب فوتبال نداشته باشه، مشکلی ندارم که بگم همسرم خونه ست و من نمیتونم الان صحبت کنم.

 

* یکی از دوستام یه کار واجب داره. زنگ میزنه  و بی مقدمه می پرسه فردا خونه ای؟ راستشو میگم: آره. میگه پس میشه من بیام با هم فلان کار رو انجام بدیم؟ یه فکری میکنم و میگم بذار با همسرم هماهنگ کنم، ببینم برنامه فرداش چطوریه؟ کی برمیگرده... اگه امکانش بود که بیای بهت خبر میدم. 

 

* چندتا از بچه های کارشناسی دور هم جمع شدن. زنگ زنگ که پاشو بیا. از قبل هم گفته بودم که اگه همسرم خونه باشه من نمیام. حالا یکیشون زنگ زده که یه جوری جیم شو. خیلی بی تعارف میگم بحث جیم شدن نیست. وقتی همسرم خونه می مونه تا کاراشو انجام بده بودن من براش مهمه. تنهایی اذیت میشه. میخوام بتونه به کاراش برسه و می مونم. ذره ای برام مهم نیست که بگن فلانی بی معرفته یا شوهر ذلیله یا هرچی. 

 

* چندتا از دوستای خوبم با هم قرار پارک گذاشتن. بهم میگن فردا فلان ساعت. زنگ میزنم به همسرم و برنامه ش رو میپرسم. خبر میدم که فردا نمیتونم. کلا هم عصر همسرم زودمیاد من نمیتونم بعدازظهرها بیام ولی شما برنامه تون رو به هم نزنین. گوش نمیکنن به خاطر من روز و ساعتش رو عوض میکنن. با خوشحالی و خیال جمع میرم و یه کیک خوشمزه هم براشون میپزم. 

 

* مامانم اصرار داره که برم پیشش. سرش شلوغه و باید کمکش کنم. از اون طرف همسرم اینجا تنها می مونه. نمیگم نمیام...نمیتونم... ولی تاجای ممکن با روضه خوندن هام از کارام و تنهایی همسرم، رفتنم رو عقب میندازم. ازون طرف هم سعی میکنم اولین فرصت برگردم. اونا میگن اینقدر جوش همسرت رو نزن! حالا یه مدت نباشی. قاطع میگم اون تنهایی اذیت میشه، حوصله ش سرمیره، زندگیش به هم میریزه و من نمیتونم برای یه مدت طولانی پیشش نباشم. به کارای مامانم اینها میرسم. ولی اولین فرصت هم برمیگردم خونه م. 

 

هیچ کدوم از این حرف ها و مثال ها ربطی به پست هایی که درباره اطاعت و احترام نوشتم نداره. این اصلا یه موضوع جداست. بحث زندگی مشترک. حتی اگه دوتا همخونه باشیم یه حقوقی نسبت به هم داریم. تصمیم هامون، قرارهامون، تعارف هامون...رو برنامه های اون یکی دیگه هم اثر میذاره. پس فقط نباید خودمون رو ببینیم. حتی اجازه نداریم تنهایی فداکاری کنیم. اون هم باید مایل به این وقت گذاشتن برای بقیه باشه. 

زن و شوهر که با هم پیمان زندگی مشترک میبندن نسبت به هم مسئولیت پیدا میکنن. اینکه جمع دونفره، سه نفره، چهارنفره ...شون همیشه براشون از همه چی و همه کس مهم تر باشه. 

آرامش و رضایت اون جمع مهم تر باشه. 

حتی اگه همیشه آدم از خودگذشته و فداکاری بودین حالا خیلی اجازه فداکاری و دست و دلبازی تو روابط رو ندارین. چون ناخودآگاه دارین برای زندگی و برنامه های یک نفر دیگه هم تصمیم میگیرین. 

اولین وظیفه شما اینه که حقوق و آرامش اون حفظ بشه. بعد میتونین هرقدر دلتون خواست فداکاری کنین. 

کم نبودن زن های خوب ومهربونی به خاطر فداکاری های نابه جا زندگیشون از هم پاشیده. اینقدر به خانواده شون رسیدن که زندگی خوبشون به فنا رفته...اینقدر برای مشکلات دور و بری ها غصه خوردن که همسرشون رفته شادی رو از یه جایی بیرون خونه پیدا کنه...

یه وقتایی نمیگم خشن...ولی باید عاقل بود. 

بیشتر از بقیه براشون جوش نزنیم و آرامش خانواده مون رو فدای تعارف و دلسوزی های بی مورد نکنیم. 






فرشته بانو
۲۹ شهریور ۹۵ ، ۰۳:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


سر کلاس یک درس کاملا نامربوط، استاد خواست برای چیزهایی که هیچ وقت نمی شود تعریفشان کرد، مثال بزند. یکی از مثال هایش خوشبختی بود. در راه برگشت، وسط شلوغی مترو، همان طور که دستم را به میله بالای سرم گرفته بودم، هنوز به خوشبختی فکر می کردم. حسی که نمی شود تعریفش کرد.  

بعد دیدم حق با استاد است. خوشبختی را نمی شود تعریف کرد. اما حداقل توی زندگی مشترک می دانم خوشبختی کی می آید، کی شروع می شود، کی عطرش توی خانه می پیچد...

مطمئنم در زندگی مشترک، خوشبختی وقتی قدم های آرامش را توی خانه می گذارد که همسرمان را بپذیریم. کامل. دربست. دست از فکر کردن و تلاش کردن و حرف زدن برای تغییرش برداریم. توی ذهنمان هم تمامش را، با همه کم و کاستی ها، با همه عیب و نقص ها بپذیریم و دوست داشته باشیم. 

خوشبختی وقتی سر و کله اش پیدا می شود که دست از مقایسه کردن همسرمان برداریم. چشممان را به روی تمام رقیب هایش ببندیم. تعریف های بقیه از همسرانشان را اصلا نشنویم، رفتارهایشان را نبینیم.... دست دلمان را بگیریم و بدهیم به دست همین مرد معمولی ساده با همه دوست نداشتنی هایش. 

 

بعد بایستیم یک گوشه و ببینیم خوشبختی چطور می آید... چطور آرام آرام لحظه هایمان زیر و رو می شود.



فرشته بانو
۲۹ شهریور ۹۵ ، ۰۳:۲۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


داشتم با دوست جان صحبت می کردم. درباره سوالی که کسی ازم پرسیده بود. یک سوال خیلی ظریف و در نگاه اول کم اهمیت. گفتم بر خلاف ظاهرش خیلی سوال مهمی است. خیلی خوب است آدم حواسش به همه نکته ها و جزئیات باشد. همین ها می شود خشت هایی که روی هم چیده می شود و بنای زندگی مان را می سازد. خشت هایی که اگر با بی توجهی یا سهل انگاری درست سر جایشان قرار نگیرند، یک بنای کج و معوج تحویلمان می دهند.

برای دوست جان خواندم: خشت اول چون نهد معمار کج / تا ثریا می رود دیوار کج

بعد فکرم رفت سر زندگی خودم. روابط خودم. کج و معموجی هاش آمد توی ذهنم. همان خشت های کوچک کم اهمیت که سال های قبل درست سرجایشان قرار نگرفته بودند و حالا بی قوارگی شان توی بنای زیبای زندگی ام به چشم می آمد.

نمی خواستم باشند. بنای زندگی ام را صاف و سالم و پرشکوه می خواهم. بدون خرابی، بدون روزنه.

فکرم رفت روی خشت ها. خشت های کج. این روزها را تصمیم گرفتم بیشتر به زندگی ام فکر کنم. به قسمت های ناخوب و دوست نداشتنی اش. ریشه های رفتارها و عادت های اشتباهش.

خوب میدانم که درست کردن دیوار کج زمان می برد. بیشتر از ساختنش حتی. اما نشدنی نیست. همان طور که خشت های کج آرام آرام روی هم قرار گرفت و در طول سالیان دیوار را عوض کرد، حالا من آماده و مصمم آمده ام تا آرام آرام راستشان کنم. یکی یکی. آجر به آجر. بالاخره این دیوار درست می شود. ایمان دارم.


خشت های ناصاف زندگی شما چیست؟



فرشته بانو
۲۹ شهریور ۹۵ ، ۰۳:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


از بحث خانواده شوهر و مشکلات مدیریت روابطش که بگذریم، خیلی وقت ها مدیریت روابط خانواده خودمان و همسرمان هم دردسر ساز می شود. همسرمان دلسوزی ها و محبت های آنها را دخالت می بیند، به وابستگی شدید ما گیر می دهد، خانواده ما از همسرمان دل خوشی ندارند، مهر و محبتی که همیشه دوست داشتیم این وسط ایجاد نمی شود و ... قبل از هر چیز باید بدانیم که جز موارد استثنا، قرار نیست همسرمان دقیقا به همان صمیمیتی که ما با خانواده خودمان داریم برسد، یا همان قدر که ما برای افراد خانواده مان عزیز هستیم او هم باشد، اما در هرحال وجود یک رابطه سالم و پرمحبت و احترام بین طرفین خواسته زیادی نیست. خواسته ای که باید برایش زحمت بکشیم. 

من به این نکته ایمان دارم که بخش اعظم مدیریت روابط با خانواده های طرف مقابل به دوش عضو همان خانواده است نه همسرش. اگر عروسی با مادرشوهرش مشکل دارد، بخش عمده ای از تقصیرات به گردن همسرش است و همین طور اگر مردی با خانواده زنش کنار نمی آید بیشتر از هر چیز تقصیر بی سیاستی آن زن است. پس اگر دنبال یک فضای خوب و پرمحبت هستیم، اول باید خودمان دست به کار شویم. 

نکته هایی که من می نویسم تجربه شخصی خودم در مدیریت این رابطه دوطرفه است. رابطه خانواده ام با همسرم. شما هم اگر تجربه های مشابهی دارید حتما با ما شریک شوید :)

 

1) در حضور مرد وارد جزئیات نشوید:

توی جامعه ما اینطور جا افتاده که مادرزن ها در زندگی دخترشان دخالت می کنند. خیلی از مردها با همین پیش فرض وارد زندگی می شوند و عده ای هم که این پیش فرض را ندارند، بعد مدتی با رفتار همسرشان به همین نتیجه می رسند. درحالی که ممکن است در واقعیت اصلا چنین چیزی نباشد. از طرف آنها فقط دلسوزی باشد و محبت و نگرانی اما از این طرف دخالت و فضولی تعبیر شود. اما چرا همچین اتفاقی می افتد؟ بی سیاستی خانم! بخش زیادی از این حساس کردن ها زیرسر تماس های تلفنی دخترها با مادرشان است. گزارش های مو به مو . نقل قول های بعدش. نمی گویم با مادرتان تلفنی حرف نزنید، طولانی حرف نزنید، از شام دیشب و مهمانی پریروز تعریف نکنید... فقط این کارها جلو همسرتان انجام ندهید! همین. وقت هایی که در حضور او با مادرتان صحبت می کنید بیشتر سر موضوعات کلی صحبت کنید، سعی کنید تماستان خیلی طولانی نشود، برنامه های زندگی تان را ریز به ریز تعریف نکنید. بیشتر سوال بپرسید و سعی کنید بحث سمت خودتان نیاید. حرف زدن پشت سر مردم و مخصوصا خانواده شوهر که ابدا! با رعایت کردن موضوع به همین سادگی بخش زیادی از حساسیت های همسرتان را کم می کنید. 

 

2) از مادر و پدرتان نقل قول نکنید:

قرار است به سفر بروید و مادرتان گفته صبح راه بیفتید بهتر است، فلان وسیله خانه خراب شده و مادرتان گفته بهتر است زودتر درستش کنید، مادرتان از اخبار شنیده ثبت نام فلان کار شروع شده، برایش گفته اید شب ها خانه سرد می شود و مادرتان گفته بهتر است لای درز پنجره ها را پشم شیشه بگذارید.... یک زن ساده چه کار می کند؟ تمام این حرف ها را به راحتی نقل قول می کند. اما یک زن باسیاست «راستی مامانم می گفت» را از سر تمام این جمله ها برمی دارد و بعد برای شوهرش تعریف می کند: میگما! صبح راه بیفتیم بهتر نیست؟!... برای یخچال زودتر زنگ بزنیم تعمیرکار تا خراب تر نشده... اخبار گفته ثبت نام یارانه شروع شده... میگن پشم شیشه خیلی از سوز هوا رو میگیره، بیا لای درزها پشم شیشه بذاریم... 

توجه کنید! لازم نیست همسرتان حتما مشکلی با خانواده یا مادر شما داشته باشد یا روی آنها حساس باشد که این نکته ها را رعایت کنید. بلکه در حالت طبیعی و روابط حسنه هم حواستان به این دقت های رفتاری باشد که همسرتان را حساس نکنید. خیلی راحت روابط را همان طور حسنه نگهدارید. 

 

3)  برنامه های زندگی تان را تعریف نکنید:

اینکه آدم رازدار باشد و بلد باشد حرف ها را توی دلش نگهدارد خیلی ویژگی مهمی است. بعد از ازدواج این رازداری خیلی جدی تر می شود. حالا شما فقط مسئول خودتان نیبستید. مسئول حفظ رازها و برنامه های یک نفر دیگر هم هستید. همه چیزتان مشترک شده. وقتی می گوییم راز، توی فکرها اینطور می آید که حتما باید مسئله پنهانی مهم خاصی باشد که به بقیه نگوییم. اما اینطور نیست، خیلی از برنامه ها و نقشه ها و تغییرات زندگی و شرایط خاص، نوعی راز است. چیزهایی که دلیلی ندارد بقیه حداقل فعلا از آن اطلاعی داشته باشند. موضوعاتی که ربطی به بقیه ندارد. برنامه های آینده زندگی تان، تصمیم هایتان، مشکلات کاری و غیرکاری همسرتان، وضع مالی تان، تصمیم های خریدتان ... همه به نوعی رازهای زندگی شماست. تا وقتی لازم نیست آنها را با کسی درمیان نگذارید. حتی مادرتان. اغلب آدم ها دوست ندارند تمام زندگی شان برای مردم رو باشد و از چند و چون و جزئیاتش با خبر باشند، مردها بیشتر، و شوهرها در ارتباط با خانواده زنشان بیشتر از بقیه.  موضوعی که از نظر ما گفتنش خیلی عادی است ممکن است همسرمان را ناراحت کند. خانواده ما برای او غریبه هستند و دوست ندارد از همه زندگی اش با خبر باشند. قطعا آن طور که ما با مادرمان صمیمی و ندار هستیم، همسرمان نیست. پرده های آبرو و خجالت و تعارف زیادی بین آن هاست. باید حواسمان به این موضوع باشد. حق دارد. ما باید او را هم ببینیم. برای خودش حرمت و حریمی دارد که دوست ندارد شکسته شود. اما متاسفانه ما زن ها با بی خیالی به مرزهای زندگی شوهرمان تجاوز می کنیم و هی او را روی این رابطه حساس می کنیم. من تاجایی که ممکن است سعی میکنم حواسم به این موضوع باشد. حتی پیش آمده قصد سفر یا برنامه ای داشته باشیم، و مادرم اول از زبان شوهرم بشنود تا من. 

 

4) حواستان به مادر و پدرتان باشد:

خب، شما باید سه طرف رابطه را داشته باشید! هم حواستان به خودتان باشد، هم به رفتارهای همسرتان و هم به مادر و پدرتان. مثلا اگر موضوع خاصی (سیاسی، مذهبی و ...) است که مورد اختلاف دوطرف است، جداگانه از هرکدام بخواهید وارد آن صحبت ها نشوند. از پدرتان تنهایی و از همسرتان هم جداگانه خواهش کنید توی دیدارها بعضی موضوعات را مطرح نکنند، اگر همسرتان بی خیال است ولی شما می دانید برای پدرتان شرکت در مهمانی خاصی یا رفتار خاصی مهم است به لطایف الحیل و بدون اشاره کردن به حساسیت خانواده تان راضی اش کنید. اگر مادرتان رفتار خاصی را دوست ندارد، بدون اینکه به او اشاره ای بکنید، از زبان خودتان به همسرتان تذکر دهید، از آن طرف حسابی هوای شوهرتان را هم داشته باشید. مراقب باشید که توی خانواده شما عزیز و مورد احترام باشد. وقتی در خانه شماست به او برسید. وقتی مادرتان می پرسد شام چی بپزم، غذای مورد علاقه او را بگویید. مرزهای زندگی تان را مشخص کنید و اجازه ندهید کسی در حضور او درباره زندگی تان اظهارنظر کند. اگر کسی از افراد خانواده تان نادانسته حرفی می زند یا رفتاری می کند که همسرتان را می رنجاند، خیلی نرم به او تذکر بدهید. هرتعریفی که مادر یا پدرتان پشت سر همسرتان می کنند را بعدا با آب و تاب برایش تعریف کنید. برعکسش را هم همین طور. ولی اگر انتقاد یا گلایه ای می کنند، برای دوطرف گوش باشید و دروازه. نهایت بی فکری است که یکی انتقادهای خانواده اش را به شوهرش منتقل کند یا برعکس. چیزی هم اگر می گویید خیلی نرم و از زبان خودتان باشد. خلاصه حواستان به همه جوانب رابطه باشد. من همان طور که برای بعضی سرزدن ها یا وقت گذاشتن ها به همسرم یادآوری میکنم، حواسم به رفتار خانواده ام هم هست. یکبار به شدت خسته از جلسه دفاع ارشدم آمده بودم. از صبحش دویده بودم و هفت و هشت شب که رسیدم خانه فقط دلم میخواست استراحت کنم. همان شب دعوت یکی از اقوام تعارف دار همسرم بودیم. تا رسیدیم خانه همسرم شروع کرد که بدو حاضر شو دارن میان دنبالمون. تنها چیزی که آن لحظه دلم میخواست این بود که استراحت کنم و حالا باید بدوبدو حاضر می شدم. مشخص بود که مادرم چقدر ناراحت خستگی من است. فقط توانستم ده دقیقه ای استراحت کنم که صدای مادرم را شنیدم که خیلی نرم به همسرم می گوید حالا چه عجله ایه. فلانی خیلی خسته ست. می گفتید دیرتر بروید طوری نمی شد. سریع شاخک هایم فعال شد. چنددقیقه بعد که با مادرم تنها شدم خیلی مهربان گفتم مامان جون شما چیزی به شوهرم نگین. من مشکلی ندارم و الا خودم میگفتم که نریم. می شد نگفت و گذشت. مادرم چیز بدی نگفته بود. همسرم هم ناراحت نشده بود. ولی همین تذکر باید داده می شد که جلو اتفاق های مشابهش را بگیرد. با زبان خوش و خواهش گفته شد. مادرم نرجید. دیگر هم تکرار نشد.

 

5) قطب های موافق:

همان طور که در فیزیک قطب های مخالف هم را جذب می کنند و قطب های موافق همدیگر را دفع می کنند، در روابط انسانی هم همین طور است. جز جاهایی که خانم خانه بی سیاستی کند، رابطه داماد و مادرزن اغلب خوب است. رابطه عروس و پدرشوهر هم. اما امان از رابطه عروس و مادرشوهر و مشابهش داماد و پدرزن. بله، قطب های موافق هم را دفع می کنند! همان طور که پسر نباید جلو مادرش زیاد از هنرها و خوبی های زنش تعریف کند که او را حساس کند، شما هم زیاد جلو پدرتان از همسرتان و زندگی تان تعریف نکنید. نشان دهید که راضی هستید و خوشبخت ولی لازم نیست زیاد به رو بیاورید و قربان صدقه بروید و ... جلو پدر یا برادرتان سعی کنید رفتارتان با همسرتان خیلی طبیعی و کمی بی تفاوت باشد. (باز نه آنقدر که همسرتان متوجه شود و برنجدها!) اگر در دوران عقدید وقتی پدرتان خانه است تماس های طولانی نداشته باشید، زیاد از همسرتان برایش نقل قول نکنید، مثال نزنید، تعریف نکنید و ... مخصوصا وقت هایی که نیست خیلی طبیعی برخورد کنید. انگار ازدواج نکرده اید اصلا. همان دختر سابق باشید. از آن طرف هم حسابی هوای شوهرتان را داشته باشید که روی پدر یا برادر یا شوهرخواهرتان حساس نشود. خیلی مراقب باشید که مقایسه نکنید: بابام فلان کار می کردف بابام فلان جوری بود، بابام اینجوری باهام برخورد میکرد، بابام اینجوری برام خرید می کرد... مطمئن باشید که هر کدام از امثال این جمله ها یکی از رشته های طناب رابطه همسر و پدرتان را پاره می کند. به همین راحتی.

 

6) زمان بدهید:

مخصوصا اگر اوایل ازدواجتان است، اصراری روی سریع صمیمی شدن نداشته باشید. همسرتان را توی منگنه نگذارید. خودتان حرص نخورید. مردها طول می کشد تا با هم کنار بیایند، هم را بپذیرند. صبور باشید و اجازه بدهید توی دل هم جا بازکنند. آرام آرام. یا اگر فرد جدیدی مثل شوهرخواهر وارد خانواده تان شد، کلید نکنید روی رفتار همسرتان با او . اجازه بدهید کم کم هم را بپذیرند. هی حرص نخورید و ابراز نگرانی نکنید. خواهش نکنید. بگذارید به روش آهسته خودشان پیش بروند. قرار نیست همه چیز همیشه مطابق میل ما باشد. و در هرصورت همسرتان را مطمئن کنید که او مهم ترین و عزیزترین فرد زندگی شماست. 

 

7) تذکر ندهید:

هیچ وقت در ارتباط با اعضای خانواده تان به همسرتان تذکر ندهید. نگویید: چرا با بابام اونطور صحبت کردی؟ چرا جلو داداشم اونجوری خندیدی؟ چرا تو جمع فلان چیز رو گفتی؟ چرا با فلانی سرد برخورد کردی.... تا جایی که ممکن است و  به خط قرمز ها نرسیده، درباره ارتباط همسر و خانواده تان خودتان را بزنید به در بی خیالی. بگذارید راحت باشد. آنطور که خودش میداند رفتار کند. کارها و حرف هایش را نگذارید زیر ذره بین و حرص بخورید و تذکر دهید. بدترین کار ممکن است. سخت است ولی دندان روی جگر بگذارید تا خودش را پیدا کند و بشناساند. نخواهید عوضش کنید تا پذیرفتنی تر باشد. بگذارید خودش باشد. ولی اگر به خط قرمزها نزدیک شد و احساس کردید بعضی رفتارها یا حرکات ممکن است روی ادامه رابطه یا موقعیتش در خانواده تان اثر منفی بگذارد، خیلی آرام و نرم و بدون انتقاد و بدون موضع گیری، خواهش کنید، گوشزد کنید. یا عذرخواهی کنید و تذکر دهید. خیلی نرم و کوتاه و خلاصه. همین. از آن طرف هم همین طور. البته حساسیتش اینقدر نیست. ولی برادر یا پدر و مادرتان را برای رفتار مقابل همسرتان توی معذوریت و رودرواسی نگذارید. بگذارید هر دو طرف خودشان باشند و هم را همان طور راحت و بی تکلف بپذیرند. 

 

8) مادر و پدرتان را قاضی نکنید:

بعضی وقت ها سر یک موضوع مهم یا کم اهمیت با همسرمان اختلاف نظر داریم. ناخودآگاه سرمان را می چرخانیم و از اولین کسی که دم دستمان است می پرسیم شما بگو من درست میگم یا ایشون؟

حالا ممکن است سر موضوع پیش پا افتاده ای مثل پوشیدن و نپوشیدن یک لباس، یا آمدن و نیامدن یک رنگ باشد یا موضوعات مهم تری مثل خرید، تصمیم گیری، بحث های سیاسی مذهبی و ... 

یک زن باسیاست همیشه مراقب است افراد خانواده اش مخصوصا مادر و پدر را وارد قضاوت های این چنینی که باعث ترجیح دادن یکی بردیگری می شود نکند. هیچ وقت!

 

(تجربه های دوستان در ادامه مطلب)

فرشته بانو
۲۹ شهریور ۹۵ ، ۰۳:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


پنجم اینکه زن باسیاست مهربونه. خوش قلبه. واسه همه آدما، همه اطرافیانش خیر میخواد. خوشی میخواد. براشون دعاهای خوب و آرزوهای قشنگ میکنه. میدونم خیلی سخته آدم حسود نباشه، کینه نداشته باشه، تلافی نکنه و ... اما زن باسیاست رو خودش کار میکنه. تمام تلاشش رو میکنه برای خوش قلب بودن. بعد، این خوبی واقعی و درونی ناخودآگاه به رفتارش سرایت میکنه و اونو عزیز میکنه. یکی از دوستام باوجود اینکه دل خوشی از خانواده شوهرش نداشت، یه سال به شوهرش پیشنهاد داد یه هدیه خیلی گرون واسه روز مادر برای مادرشوهرش بخرن. حتی به زحمت اونو راضی کرد تا برادرخواهراشم راضی کنه تا همه پول بذارن و این کارو بکنن. اونا که بچه هاش بودن میگفتن نه و لازم نیست، ولی این اصرار میکرد. آخر هدیه گرون رو خریدن. اطرافیان خودش و دوستاش بهش میگفتن تو خیلی خُلی! به توچه برای هدیه خریدن واسه مادر اونا پیش قدم میشی؟ با این وضعیت مالی تون چرا پیشنهاد هدیه گرون میدی؟ مگه اونا برای تو چیکار کردن. مگه خودت همیشه از دست مادرشوهرت ناراحت نبودی؟ اون بنده خدا هم همش میگفت چرا چرا چرا. همه اینا هست. ولی واقعیتش اینه که من تو این قضیه مادرشوهرم رو مادرشوهر ندیدم. یه مادر دیدم که خیلی برای بچه هاش زحمت کشیده و حق داره یه بار از ته دل خوشحالش کنن. میدونستم اون وسیله خیلی خوشحالش میکنه، خیلی بهش نیاز داره و بچه هاش حواسشون نیست. من همه این فکرها و حساب کتابا و ناراحتی هام رو گذاشتم کنار و به خدا گفتم این کارا رو فقط برای خوشحالی یه مادر میکنم. همه مادرا عزیز تو هستن. 

همه اینها در حالی هست که شوهرش واسه روز زن براش هیچ کار خاصی نکرده بود. اما بعد این قضیه شوهرش همسرش رو میذاشت رو سرش، همون هزینه رو هم برای خانومش و هم برای مادرخانومش هم کرد. خیلی از خانواده شوهرش فکرکردن اینا همه از سیاستشه! گفتن فلانی خیلی باسیاسته! با یه کار اینطوری چطور مرد رو رام خودش کرد. اما واقعیت این بود که ربطی به سیاست و زرنگ بازی نداشت. همه ش یه خوش قلبی بود که نتیجه قشنگشو به صاحبش نشون داده بود. 

ششم اینکه زن باسیاست خودش رو دوست داره. قبول داره. اعتماد به نفس خوبی داره و این حس خوبی که نسبت به خودش داره رو به شوهرش منتقل میکنه. حرفای ما درباره خودمون ناخودآگاه روی نگرش بقیه از ما اثر میذاره. دیدید بعضی ها خیلی تابلو از خودشون تعریف میکنن؟ همون جا که حرفاش رو میشنوی تو دلت میگی نگاه کن چه آدم ضایعی! آخه اینقدر تابلو که آدم از خودش تعریف نمیکنه! ولی با این وجود بعد اون قضیه ناخودآگاه چیزایی که ازش شنیدی - حتی با همه تابلو بودن و تو ذوق زدن- رو دیدی که نسبت بهش داری اثر میذاره. دیدت تو اون زمینه بهتر میشه. حالا واسه شوهر خیلی لازم نیست حواسمون باشه تابلو نباشه و تو ذوق نباشه. اتفاقا تابلو بودنش هم خودش یه جور بانمکه. ولی اغلب سعی کنین پنهانی باشه. مثلا اگه یه مهمونی رفتین و یکی دونفر اونجا از قیافه تون یا لباستون تعریف کردن، وقتی برگشتین بگین نمیدونی همسرت مشب چه جوری می درخشید! فلانی اینجوری گفت، فلانی اون حرفو زد. اصلا لازم نیست دروغ قاطیش کنین ولی همونایی که هست رو بگین. خوب بگین. با آب و تاب بگین. از چهره تون، از موهاتون، از اندامتون تعریف کنین. از سلیقه تون، دستپختتون. یکی از بهترین راهاش هم همین نقل قول حرفای بقیه س. حتی شده با یک ذوق کودکانه بگی دخترخاله ت میگفت آش های شما که حرف نداره! یا مثلا جلو آینه واستی، خودتو نگاه کنی، از خودت تعریف کنی. البته نه افراطی. همه ش باید ظریف و ملایم باشه. و لازمه ش هم اینه اینایی که میگی رو قبول داشته باشی! یکی از دوستام میگفت دوستی داره که حسابی پوستش تیره ست. این خانم باسیاست میگفته من یه جوری خودم رو به شوهرم نشون دادم، یا خودم رفتار کردم یا درباره خودم حرف زدم که اون فکر میگنه تنگ بلوره زنش. بله. حرف اینقدر اثر داره. 

از اون طرف زن بی سیاست واقعی واقعی اونه که ضعف ها و عیباش رو به شوهرش بگه. وااای این خیلی بده. یعنی شما رو دردودل و صمیمی شدن یه چیزی میگین، ولی اون هیچ وقت از ذهنش بیرون نمیره. بیا و درستش کن! اگه واقعا نیاز دارین درباره این چیزا با یکی حرف بزنین، اینکه موهاتون کم پشت شده، اینکه جوش میزنین، اینکه از بچگی چشاتون ریز بوده، اینکه لباسای فلان مدلی بهتون نمیاد، اینکه رنگ پوستتونو دوست ندارین، اینکه دکتر گفته اوضاع دندونات خیلی خرابه...اینکه اینکه اینکه. همه اینا رو بگین. خودتون خالی کنین. ولی نه به شوهرتون. به یه دوست مثلا. اونم وقتی شوهرتون نیست. یه بار من داشتم تلفنی با مادرم صحبت میکردم و وسط حرفام درباره لباس و اینا گفتم من اندامم فلان مدلیه، این لباسا نمیاد. دیدم توجه شوهرم جلب شد. فهمیدم عجب اشتباهی کردم! حالا رفت تو ذهنش. چه جوری درش بیارم؟؟؟ یه نکته هست که باعث میشه بعضیا این حرفا رو جدی نگیرن اونم اینه که من همینم که هستم. شوهرم همین جوری منو دیده، پسندیده، انتخاب کرده وباید پاش واسته. حالا مگه اون حضرت یوسفه خودش! همه این حرف ها درست، ولی ماجرا مثل این می مونه که غذاتون یکم شور شده باشه. اگه هیچی نگین و به روی خودتون نیارین یا مثلا یه عذرخواهی کوچیک و سرسری بکنین، مهمون هم جدی نمیگیره. ولی اگه دم به دقیقه خودتون بگین چقدر شور شده، وای ببخشید، خیلی شورشده، شرمنده... اونم غذا زهرش میشه و هی طعم شوری رو بیشتر احساس میکنه. 

هفتم اینکه زن باسیاست خودش رو به شوهرش نشون میده. با حرف هاش، با کارهاش، خودش رو برای شوهرش تعریف میکنه. این کار واسه خود اون شوهر هم فایده داره. باعث میشه زنش رو بیشتر دوست داشته باشه، حس بهتری نسبت بهش داشته باشه. مثلا شما میرین یه سفر زیارتی و اونجا واسه دوستتون دورکعت نماز به نیابت میخونین. بعدش ادما دودسته رفتار میکنن. یه عده وقتی طرف رو میبینن بهش نمیگن که این کارو برات کردم. ولی یه عده بهش میگن تا خوشحالش کنن. به نظر من گروه دوم یه ثواب مضاعفی هم می برن. علاوه بر ثواب نماز خوندن براش، ثواب خوشحال کردنش رو هم میبرن. حالا خیلی وقتا کارای ما اینطوریه، زحمتامون رو به شوهرمون نشون نمیدیم. حالا نه تابلو تو ذوقش بزنیم ها. ولی مثلا از صبح تا عصر خونه رو شستیم و رفتیم، وقتی برمیگرده فقط خستگیمون براش مونده. یا میریم میخوابیم و با خودش میگه چه زن خوابالویی! نهایت یکم غرغر میکنیم که از صبح داشتم این خونه رو می سابیدم! هلاک شدم! اما زن باسیاست هیچ وقت برای کارای خونه اونقدر وقت نمیذاره که از انرژیش برای رسیدگی به شوهرش کم بشه. از طرف دیگه به جای غرغر کردن، با ذوق و شوق میگه نمیدونی امروز این خونه رو چیکااار کردم. ماه شده! در کابینتا رو باز میکنه نشون میده، برق تو سینک رو نشون میده. بسته های بامجون کدوش رو چیده رو میز... حتی یکی میگفت من یه سری از کارام رو میذارم جلو شوهرم انجام میدم. که فکر نکنه این خونه خودش خود به خود تمیز میشه، تمیز می مونه.

یه بار یکی تعریف میکرد که یکی از دوستاشون خیلی رابطه خوبی داشتن. یه بار که تو جمع صحبت زن و مرد و مردایی که شب ها به تحقیقاتشون میرسن، شده، آقا با افتخار گفته من که هرشب تا هرساعت بیدار بمونم خانومم پابه پام بیدار می مونه. امکان نداره قبل من بخوابه. اون بنده خدا میگفت من خانومش رو کشیدم کنار گفتم خب تو چه جوری میتونی؟ شاید اون بخواد تا صبح بیدار بمونه؟ چه جوری به کارای دیگه ت میرسی؟ خانومش گفته ببین من صبح که شوهرم میره سر کار قشنگ میگیرم تا ظهر میخوابم و خوب استراحت میکنم. بعد انرژی دارم که تا هروقت اون بیدار بود پابه پاش بیدار باشم و بهش برسم. خلاصه اینجوریه، زنای باسیاست برنامه زندگی، حرف ها و رفتاراشونو طوری تنظیم میکنن که کارای خوبشون بیاد رو. 


فرشته بانو
۲۹ شهریور ۹۵ ، ۰۳:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


خیلی از نظرات درباره سیاست داشتن بود. اینکه یعنی چی؟ چطوریه؟ چه جوری به دستش بیاریم؟


اول اینکه بیاید تصورات منفی رو از زن باسیاست بذاریم کنار. سیاست اتفاقا یعنی هنر زن بودن. هنر شوهرداری. اینکه هزارتا کار برای همسرت بکنی بعد با یه حرف نسنجیده همش رو از بین ببری خوبه؟ هنره؟ افتخار داره؟

سیاست یعنی یاد بگیری خوبی هات رو خراب نکنی. زن باسیاست یعنی زنی که بلده زندگیش رو نگهداره، روابطش رو به خوبی مدیریت کنه. 

دوم اینکه همه معتقدن سیاست یا ذاتیه یا ارثیه یا باید دور و بری های آدم با سیاست باشن. مادری، خواهری، عروسی... که یاد بگیری ازشون. من خیلی تو حرفای دوستام شنیدم : همه مشکل من اینه که سیاست ندارم! مامانم سیاست یادم نداده! خب، من مثال نقض این قضیه ام. چون مادرم اصلا زن باسیاستی نیست و اتفاقا برعکسش هست، خواهر یا زن داداش بزرگتری هم نداشتم که بخوام ازونا یادبگیرم. خودم بچه اولم. خانواده مادری و پدری هم جز چند نفر معدود همه از این خصلت خوب بی بهره هستن. و خب منم یک زمانی همش آه و ناله میکردم که سیاست ندارم و بلد نیستم و یادم ندادن. اما الان اوضاع فرق کرده. خودم یاد گرفتم. با فکرکردن، با مطالعه، با دقت روی رفتارهای خوب و بدی که تو زن های اطرافم می بینم، با مشورت هایی که گرفتم. کلا سیاست برعکس اسمش اصلا چیز عجیب و غریب و سختی نیست. مثل منطق می مونه. یک سری اصول کلی که همه جا و توی اغلب شرایط حاکم بر رفتار و گفتار ماست. 

سوم اینکه یه تصور غالب هست که سیاست یعنی دورویی. مثل نفاق می مونه. تو دلت یه چیزیه و به زبون قربون صدقه میری. یکی رو دوست نداری ولی احترامش میکنی، دعوتش میکنی، هدیه می خری... خب اینو انکار نمیکنم. واقعا خیلی از زن هایی که به اسم زن باسیاست میشناسیم همچین آدمایی هستن. یعنی ممکنه پیش یه دوست صمیمی کلی هم به شوهر یا خانواده شوهرشون بد و بیراه بگن، ولی به خودشون که میرسن چنان رفتار میکنن انگار عاشق شون هستن. حالا هنر این زن ها رو بذاریم کنار، کارشون زشته. خیلی زشته. چیزی که منظور من از سیاسته اصلا این نیست. اتفاق برعکسه، زنِ باسیاست خوب بودن، خوش قلب بودن، مهربون بودن. آدمی که اگر یکجا دید حرفش با دلش فرق داره، دلش رو عوض میکنه. رو خودش کار میکنه. بگذریم. 

حالا زن باسیاست چه زنیه؟

اول اینکه زن باسیاست خوش زبونه. یه بار یه حدیثی خوندم با این مضمون که منفور ترین بنده خدا کسیه که اطرافیان از شر زبانش در امان نیستن. خودتون بهتر میدونید که با زبان چقدر میشه یکی رو سوزوند. و همون اندازه یک جمله چطوری میتونه یک عمر زحمت رو هدر بده. اما برعکس خوش زبونی دل ها رو نرم می کنه. محبت رو زیاد میکنه. بعضیا میگن، ما سرزبون دار نیستیم، ما چاپلوس نیستیم. قرار نیست باشین. فقط قراره درست صحبت کنیم، قشنگ صحبت کنیم، خوب حرف بزنیم.اصل حرف اینه: زن باسیاست احساسات مثبتش رو زیاد به زبون میاره. مثلا شوهرش یه ماجرایی تعریف میکنه و اون تو دلش از رفتار همسرش در اون موقعیت خوشش میاد. این رو واسه خودش نگه نمیداره. ابراز میکنه. این حس خوب رو با همسرش درمیون میذاره. شوهرش خرید خوبی کرده، کار خوبی کرده، هربار چشمش به اون خرید می افته یا یاد اون کار میکنه، حس خوبش رو دوباره بلند بلند میگه. برای اینکه شوهرش خوشحال بشه، حرف هایی که دوست داره رو میزنه، ازش تعریف میکنه، میخندونش، قربون صدقه ش میره. اختیار زبون زن باسیاست دست خودشه. خیلی وقت ها میخواد حرفی رو بگه ولی میخوره. جمله ش رو تموم نمیکنه. منصرف میشه. زن باسیاست میتونه خودش رو کنترل کنه. مخصوصا وقت هایی که عصبانیه. یکم پا رو نفسش و روی اون تمایل شدیدش به گفتن میذاره، و خیلی حرف ها رو نمیزنه. تا دهنش رو باز میکنه بپرسه چرا زود برگشتی؟ بین راه حرفش عوض میشه به اینکه وای چقد خوب کردی امروز زود اومدی! 

نیش و کنایه نزدن و غرنزدن و پشت سر افراد حرف نزدن و یادآوری نکردن خاطرات تلخ گذشته که چندمرحله قبل از باسیاست بودنه. اصلا از اصول اولیه شوهرداریه. 

یکی از اطرافیان ما خیلی اهل تعریف و تشکر بود. مثلا یه هدیه ای براش میخریدی تا یکسال هروقت می دیدت تعریف می کرد. یه کاری براش انجام میدادی اینقدر تشکر میکرد که شرمنده می شدی.  یه بار که بقیه در مورد این خصلتش حرف میزدن و اونو خیلی مثبت نمی دونستن - چیزی شبیه چاپلوسی- خیلی صادقانه و معصومانه گفت: من دروغ نمیگم. هدیه ای که بهم میدین خیلی خوشحالم میکنه و من سعی میکنم با حرف هام، با تشکرهام، با تعریف هام عمق این خوشحالی رو به شما منتقل کنم. یا ارزش کاری که برام کردین خیلی زیاده. واقعا ممنونتونم و تو ذهنم شرمنده ام از شما. سعی میکنم با کمک کلمات این حس رو منتقل کنم. چیزی که واقعا تو ذهنمه رو منتقل کنم. اون گفت اگه نگاه کنین بعضی وقتا میشه که از چیزی خیلی تعریف نمیکنم، اون وقتاییه که واقعا خیلی خوشحالم نکرده. همون اندازه تشکر میکنم. اما خوب حواسم هست که بازم درست حرف بزنم. اگه خود هدیه خیلی خوشحالم نکرده، بابت زحمتی که براش کشیدین تعریف میکنم... خلاصه هم قشنگ میدید و هم یاد داشت قشنگی هایی که حس کرده رو منتقل کنه. بود.  یادبگیریم با زبونمون، با کلمه هامون، اطرافیانمون رو نوازش کنیم. قدرت کلام خیلی زیاده. 

دوم اینکه زن باسیاست متعادله. اهل افراط و تفریط تو روابطش نیست. ما زن ها عادت داریم خیلی زود سفره دلمون رو پیش همه باز میکنیم. یهو جوگیر میشیم و شروع میکنیم به دردودل با یکی. سر یک قضیه حسابی با یکی صمیمی میشیم، بعد دو روز بعد ازش بدمون میاد. کلا روابط زن های اطرافتون رو نگاه کنین خیلی وقتا اینجوریه که خانم الف پیش خانم ب که میشینه از ج بد میگه. دو روز بعد که سر یه کمک یا یه هدیه یا ... یهو احساساتش گل کرد، دوباره با ج صمیمی میشه. زن باسیاست هیچ وقت وارد این روابط مسخره زنانه نمیشه. هیچ وقت نمیذاره احساساتش برعقلش غلبه کنه. حتی در رابطه با همسرش هم حد این تعادل رو نگه میداره. جونشون هم که برای هم بره، همه حرفاش رو به شوهرت نمیزنه. همه گذشته تلخ و شیرین خانواده ش رو رو نمیکنه. پشت سر افراد خانواده خودش واسه همسرش دردودل نمیکنه. از اون طرف با خانواده ش هم همین طوره. با همه خوبی و مهربونی و ماهی، تو حرف زدناش، تو دردودل کردناش عنان از کف نمیده. خیلی چیزا تو زندگیش هست که مادرشم خبر نداره. مخلص کلام اینکه خیلی از حرف ها، غصه ها، فکرها، برنامه ها، خاطره های زن باسیاست هست که جاش فقط و فقط و فقط تو دل خودشه. تنها محرم تمام و کمال حرفاش فقط خداست. حتی همسرش نیست. 

سوم اینکه همون طور که از دوتا نکته قبل فهمیدین، زن باسیاست رو خودش کنترل داره. این خیلی مهمه. وقتی از جایی برمیگرده لازم نیست دو روز غصه بخوره که چرا فلان حرف رو زدم، چرا اون رفتارو کردم. این کنترله چه جوری به دست میاد؟ مثلا قبل از اینکه وارد خونه مادرشوهرش بشه به خودش یاداوری میکنه: زیاد حرف نزن، بیشتر سکوت کن و گوش کن، حواست باشه فلان کارو نکنی، فلان کارو بکنی... با همین یادآوری ها کنترلش رو خودش زیاد میشه. همون طور که گفتم نه تو رفتار، نه تو حرفاش عنان از کف نمیده. 

این ده دقیقه رو حتما حتما گوش کنین:  +

 

چهارم اینکه واسه زن باسیاست حدود نقش هاش تعریف شده س. وظایفش رو میدونه. نگرانی هاش رو میشناسه. با همه خوبی و مهربونیش خودش رو بیش از حد وارد مشکلات و روابط بقیه نمیکنه. با همه همدردی و مشورت دادنش برای غصه کسی اونقدر ناراحت نمیشه که دو روز زندگیش تعطیل بشه، حتی اگه اون کس نزدیکترین کسش باشه. اصل برای زن باسیاست زندگی خودش و آرامش اونه. خیلی چیزها رو فدا میکنه، به نظر خیلی ها خودخواه میاد، مثل خیلی ها رفتار نمیکنه واسه حفظ آرامش و خوشبختی اون. نکته جالب تر اینه که زن باسیاست حتی اونقدر غرق مشکلات شوهرش هم نمیشه که بخواد وظیفه خودش رو فراموش کنه. دغدغه زن باسیاست مسائل مالی نیست. چون وظیفه اون نیست. وظیفه اون اینه که حواسش به آرامش و خوشحالی شوهرش باشه. خودش رو درگیر مسائل مالی زندگی نمیکنه، طوری که از این آرامش بخشی بیفته. اون در هرحال شوهرش رو تقویت میکنه، مردی که از محبت و احترام و تایید و تحسین زنش سیراب شده، خودش بهتر از هرکسی میدونه و میتونه مشکلاتش رو حل کنه. نمیگم ولخرجه یا حواسش به دخل و خرج شوهرش نیست. نه! حد و حدود خودش رو میشناسه و واسه خودش تعریف میکنه ولی اینا دغدغه ش نیست. که بخواد جوشش رو بزنه یا براش دنبال راه حل باشه. دغدغه زن باسیاست فقط مربوط به داخل خونه ست. همه حس های خوبی که باید تو خونه ش جاری باشه. تو هرشرایطی. حالا زن بی سیاستِ خوب چیکار میکنه؟ شب تا صبح غصه چک های پاس نشده شوهرش میخوره و صبح گرفته و ناراحت بدرقه ش میکنه. حتی به خاطر فشار نگرانی ها حرف هایی میزنه که مرد رو بیشتر میشکنه. صبح تا شب دنبال کارای بیرون خونه شوهرش میدوه و عصر نا نداره بهش سلام کنه. اینقدر می افته تو حساب کتابای زندگی که وظیفه ش یادش میره. نسبت به شغل و درآمد و همه مسائل مربوط به همسرش میشه دایه مهربون تر از مادر و این حتی خود همسرش رو هم عصبی میکنه. 

اینو بخونید: +

زن باسیاست میدونه چه چیزایی بهش مربوطه و همون قدر که برای اونا وقت میذاره،  غصه چیزایی که بهش مربوط نیست رو نمیخوره. 

چندتا مثال:

 مثال اول اوایل ازدواجمون شوهرم زیاد از اتفاقا و آدمای محل کارش برام تعریف میکرد. من هم کنجکاو بودم و گوش میکردم. شوهرم هم میگفت چون خودش یه موضوع صحبت بود برای مرد کم حرفی مثل اون. بعد یه مدت دیدم من خیلی دارم حرص میخورم. به نظرم روابطش با همکاراش درست نبود، زیاد ازش کار می کشیدن و اون هیچی نمی گفت. کارم شد غرغر و واکنش. دیدم انگار کم کم  اقتدار شوهرم هم برام میشکنه. اونم که به نصیحتای من عمل نمیکرد فایده ای داشته باشه. بعد یه مدت تصمیم گرفتم همه مسائل مربوط به محیط کار همسرم رو به خودش واگذار کنم. خیلی راحت: به من چه! با زبون خوب هم به خودش گفتم دیگه از سر کارت واسه من تعریف نکن. اون هم اصراری نداشت. بعدها اگر صحبتی هم میشد خودم ادامه نمیدادم. کلا این بخش رو از زندگیم حذف کردم و آرامش به خونه م برگشت. همسرم هم عزیزتر شد برام. من هم براش.  

مثال دوم تازگی ها قرار بود برای یه کار بانکی به یکی از شعبه ها برم. محل شعبه خیلی از خونه ما دور بود. ماه رمضون و دهن روزه. هی نقشه رو نگاه کردم و هی سعی کردم بهترین مسیر رو پیدا کنم. اصلا سرراست نبود و معلوم بود کلی اذیت خواهم شد تا رسیدن. وسوسه آژانس گرفتن هم هی تو ذهنم می اومد. از طرف دیگه محاسبه قیمت آژانس های تهران و این مسیر دور و ...حساب کتابای خونه و وای حیف پولی که همسرم اینقد براش زحمت می کشه و ... مونده بودم. آخرش دیدم من دارم این کارو برای زندگیمون میکنم، خود همین اندازه وقت گذاشتن و مسئولیت پذیری هم خیلی خوبه. از طرف دیگه نباید جوری رفتار کنم که ارزش خودم و وقتم تو نظر همسرم کم بشه. و از طرف خیلی مهم تر من اگه دهن روزه تو ماه رمضون میخواستم این راه طولانی رو با مترو و بی ارتی و پیاده و ... برم و برگردم دیگه جونی برام نمی موند. احتمالا بعدش هم میخواستم دو روز منت بذارم سر همسرم یا غرغر کنم. چیکار کردم؟ با وجود اینکه از اوضاع مالی مون تو این ماه خبر داشتم و کلی حیفم می اومد، پول رو فدای حال خوب و آرامش زندگیم و یه جورایی آموزش به همسر کردم و آژانس گرفتم، رفتم، گفتم اونجا منظر بشه و باهاش برگشتم. هزینه ش زیاد شد. قبول. من هم اهل این خرج کردن ها نیستم. اوضاع مالی مون هم اجازه نمیده. با این وجود، وقتی گرمازده و خسته، رسیدم خونه، فکر کردم اگه جور دیگه ای رفته بودم، الان تا چند ساعت قرار بود مخ همسرم رو بخورم که من به خاطر تو و زندگی و حساب کتاب و این و اون هلاااک شدم! اینجوری یه پیام غیرمستقیم هم به همسرم دادم که من لطیف تر از اونم که کارای مردانه بکنم. اگر هم مجبور شدیم، شرایط باید با ضعف و لطافت زنانه من بخوره.

مثال سوم زن باید تو خونه خوب لباس بپوشه. خیلی خوب. حتی اگه شوهرش نخواد ازش. حتی اگه شوهرش مستقیم بگه نمیخواد! همینا خوبه! من راضی ام! زن باید تو خونه خوب لباس بپوشه. و زن بی سیاست اونی هست که وارد شدن به حساب کتابای مردانه باعث میشه دلش نیاد خرج خوب پوشیدن بکنه. هزارتا جای دیگه خرج میکنه، ولی به این که میرسه هیچی. دیر به دیر لباسای قدیمی ش رو دور میریزه، تنوع پوشیدنش تو خونه کمه و ... . نمیگم اسراف کار باشین یا هر روز تو بازار یا شوهر بیچاره رو بدبخت کنین، اما خودمون بهتر از هرکس میدونیم که اگه یه موضوع برامون اولویت داشته باشه، بلدیم از زیر سنگ هم که شده براش پول جور کنیم. بعد هم، قرار نیست گرون بپوشیم، قراره خوب بپوشیم، آراسته بپوشیم، کهنه نپوشیم. 


فرشته بانو
۲۹ شهریور ۹۵ ، ۰۳:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


خونه رو حسابی برق انداختم. ظرف ها همه شسته ست. اتاق مرتب شده. موقع جابه جایی لباس ها چشمم می افته به پیراهن آبی خاطره انگیزی که از لباس های مورد علاقه همسره. خیلی وقته نپوشیدمش. میپوشم، موهامو درست میکنم، گل سر و دستبند و انگشتر و ... همه چی رو هم ست میکنم. حالا یه خانم منظم آراسته منتظر اومدن شوهرشه. 

وقتی مقدمات رو واسه یه استقبال گرم مهیا میکنی، اینکه تو ذوقت بخوره سخت تره. همیشه درنظر داشته باشین که ممکنه اوضاع اون طوری که شما فکر میکنین پیش نره. آدم های انعطاف پذیر ادم های خوشبخت تری هستند. 

همسر میاد. صدای در رو میشنوم و میرم استقبال. برخلاف همیشه که با خوشحالی و پرانرژی سلام میکرد، این بار سلامش خسته و بی رنگه. میخوره تو ذوقم. اول فکر میکنم به خاطر خریداییه که بهش گفتم. اما انگار اونا مشکلی نیست. همه رو خریده و شکایتی نمیکنه. 

خستگی همسر از همون لحظه ورود فهمیده میشه. لازم نیست جستجوی خاصی بکنید. وقتی مثل همیشه سلام نکرد یا مثل همیشه نخندید یعنی یک چیزی فرق کرده و شما سریعا باید آماده شرایط بحرانی بشین. 

طبق معمول اول فکر میکنم سر کارش اتفاقی افتاده. میدونم امروز یه ارائه به رئیسش داشته. حدس میزنم به خاطر اون باشه. میپرسم ارائه خوب بود؟ میگه آره. میگم چرا اینقدر ناراحتی پس. میگه حالم خوب نیست. از صبح ضعف دارم. سر کار خسته بودم. 

لازم نیست اتفاق خاصی افتاده باشه! اینو بکنید تو گوشتون. ما خانم ها حسابی استعداد کارآگاه بازی داریم. تا می بینیم همسرمون اوضاعش روبه راه نیست سریع شروع میکنیم به حدس زدن. لابد فلان اتفاق افتاده، یا شاید کسی چیزی گفته، یا ... بعد هی میخوایم حدس هامون رو از همسرمون بپرسیم. یا به زحمت به حرف بکشیمش. کاری که مرد ازش متنفره. خانم های عزیز! هیچ اتفاق عجیب و غریب خاصی نیفتاده! فقط همسرتون یک امروز رو حوصله نداره، خسته ست. دلیل های مختلفی ممکنه دست به دست هم داده باشن تا این اتفاق بیفته ولی لازم نیست اتفاق خاصی افتاده باشه که اینقدر دنبالش می گردید. مثل بعضی روزها که شما همین جوری غمگینید. خودتون هم نمیدونین چرا. خوبه یکی هی سوال پیچتون کنه که واسه چی ناراحتی؟

همسرم میره دراز بکشه. حوصله حرف زدن نداره. من سعی میکنم مثل همیشه مهربون باشم. اصلا هم تو ذوقم نخوره. یکمی ماساژش میدم و بعد میرم تو آشپرخونه دنبال کارام. 

مردها وقتی خسته ن، وقتی ناراحتن، وقتی فکرشون مشغوله...باید برن تو غارشون. تنهای تنهای. اینجور وقتا تا میتونید ازشون فاصله بگیرین و اصلا دور و برشون نباشید تا موقعی که خودشون صداتون کنن. شما رو به خدا یه کاری نکنید که اعصاب خردی و خستگیش چندبرابر بشه با ورود به خونه!

من عادت ندارم قبل اذون سفره افطار بچینم. همیشه چند دقیقه مونده به افطار بدو بدو وسایل رو میاریم. اما این بار میرم یک میز حسابی میچینم، شربت و میوه و چایی، حتی ساندویچ هم درست میکنم و خوشگل و مرتب میذارم روی میز. یک ربع بیست دقیقه ای گذشته. میرم پیش همسرم و بهش مژده میدم چه میزی چیدم. همسر ارزومندانه میگه کاش ساندویچ شکلات صبحانه من رو هم درست میکردی و وقتی بهش میگم درست کردم حسابی خوشحال میشه. با هم میریم آشپزخونه منتظر اذان. همسر هنوز هم همسر سابق نشده ولی الان حالش تقریبا خوبه. یعنی سعی میکنه خوب باشه بنده خدا. 

وقت هایی که همسرتون خسته س نباید هیچ بهانه ای دستش بدین. اینجور وقتا اون مثل یه پنبه آماده شعله ور شدنه. نباید جرقه ای بخوره. این جور وقتا غذاتون رو سریع حاضر کنین. شربت خنک یا چای براش ببرین. شرایط استراحتش رو مهیا کنین، بچه ها رو آروم کنید، تلویزیون رو - اگه نگاه نمی کنه- خاموش کنید، خودتون یه وقت با تلفن حرف نزنید! سریع یه بشقاب میوه یا غذای خوشمزه براش ببرید. گرسنگی آدم رو خسته تر میکنه. 

همسرم چای نبات اولش رو خورده و یکی دیگه میخواد. من توش نبات میریزم ولی اون نمی بینه. چایی هم سرد شده و نباته باز نمیشه. دیگه اصلا چاییش رو نمیخوره! من هیچی نمیگم. غر نمیزنم. تعارفش میکنم که ساندویچ کتلت بخوره ولی اصرار نمیکنم. خودم میخورم. میره نمازش رو می بنده بر خلاف همیشه این دفعه صبر نمی کنه تا من برسم. من بهم برنمیخوره. میدونم حوصله نداره. سریع چادر میپوشم و خود رو به رکعت دومش می رسونم. من فقط خوب خوب م امشب. غر زدن ممنوع! 

به مردا حق بدیم که یکی دو روز تو ماه اون ها هم بهانه گیر و لوس بشن. کاسه داغ تر از آش نشیم و همه چی رو بدتر نکنیم. اینجور وقتا باید بریم تو نقش همسر مهربان صبور. فقط محبت و عذرخواهی. کم نیستن زن هایی که با کم صبری هاشون اینجور موقعیت ها رو تبدیل میکنن به یک قهر و دعوای چند روزه. سر چی؟ هیچ و پوچ!

تا اخر شب خیلی چیزی تغییر نمیکنه. همسر سردرد داره، خسته س ولی خوابش نمی بره. بهانه گیر شده. من کار خاصی نمیکنم. فقط یک فرشته مهربونم که اون اطراف برای خودش میچرخه و حواسش به همسره. اگه چیزی خواست سریع براش ببرم. انتظار ندارم امشب یهو خوب و خوش بشه. به خودم میگم این همه شب یه مرد ایده آله. این یه شب هم نوش جونش. 

آخرای شب توی برنامه شخصی موبایلش به سوال «امروز خوش اخلاق بودم؟» جواب «بله» میده! کفرم درمیاد. با شوخی و خنده میگم مطمئنی امروز خوش اخلاق بوی؟ یعد یکی دونمونه یادش میارم. همه ش تو فضای شوخی البته. همسر هم چنان حق به جانب میگه با حالی که من امروز داشتم خیلی هم خوش اخلاق بودم. یکم از این بحثای بامزه میکنیم و تا آخر شب همسر هروقت بهانه میگیره خودش در ادامه میگه خیلی هم خوش اخلاقم. 

همسر میخوابه و من میرم سحری آماده کنم. 

هی منتظر نباشین حالش خوب بشه، حوصله ش سر جاش بیاد و شما شروع کنین به غر زدن. اون شب قرار نیست از این اتفاقا بیفته. پس صبرمون رو بزرگ می کنیم. فقط محیط رو آماده میکنیم که اون شب در کمترین تنش ممکن سپری بشه. 

به قول همسرم: بعضی شب ها رو فقط باید بخوابی تا فردا بشه!


فرشته بانو
۱۷ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر