همسر بهشتی

زن ها فرشته اند...

همسر بهشتی

زن ها فرشته اند...

fereshte.goodwife@gmail.com
کانال ایتا: heavenlywife@

آخرین مطالب

۲۳ مطلب با موضوع «فوت و فن های همسرداری» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم


خوشحال نشسته بودم پای تلویزیون و داشتم حرف های محفل زنانه دیشب را برای همسرم نقل قول میکرد. که چقدر حرف پشت سر فلان بازیکن درآمده...چقدر کشته مرده پیدا کرده..جوک هایش را هم ساخته اند! همه این ها را میم گفته بود. من فقط شنیده بودم و حالا داشتم با تعجب برای همسرم تعریف میکردم و آخر جمله ام هم این بود: به نظر من که اصلا خوشگل نیست!

اما همسرم بر خلاف انتظارم با شوخی و خنده بحث را ادامه نداد. فقط ناراحت گفت: شما خانوما حرف دیگه ای نداشتید شب ماه رمضون بزنید؟

او مثل من نگاه نمی کرد. گزاره ها را آن طور که من می دیدم نمیدید. من فقط داشتم درباره قیافه مردی اظهارنظر میکردم، آن هم منفی، ولی او رفته بود توی موضع دفاعی. انگار پادشاهی است که کسی دارد مملکتش را تهدید می کند. 

 

بعضی چیزها هستند که انگار زیاد شنیدنش آدم را بی خیال تر می کند. خیالت را جمع می کند که حسابی بلدش شدی و بعد توی عمل کم می آوری. 

یکی از این چیزهای مهم به نظر من اصل «مقایسه نکردن همسر» است. از وقتی مجردیم اینقدر از این طرف و آن طرف و کتاب و مشاوره و سخنرانی می شنویم که خانم ها! همسرتان را با هیچ مرد دیگری مقایسه نکنید!! که خیالمان جمع می شود، اینکه خیلی مهمه! محاله یادم بره!

خب، ما هیچ وقت نمی آییم مستقیم توی چشم های همسرمان نگاه کنیم و بگوییم «از فلانی یاد بگیر!» -مثالی که مشاوران خانواده برای این موضوع می آورند - اما واقعا مقایسه اش نمی کنیم؟ حرف هایی که دوستانمان درباره شوهرانشان گفته اند را برایش تعریف نمی کنیم: مریم میگه نصف کارهای خونه تکونی رو شوهرش کرده، شوهر زهرا قرمه سبزی می پزه چه جور... ویژگی هایی که از مرد دیگری به چشممان آمده را بی خیال بلند بلند نمی گوییم: این دوستت چقدر درآمدش خوبه... چقدر امشب آقای فلانی تو مهمونی کمک کرد به خانمش...

نکته جالب کار هم اینجاست که موقع گفتن ذره ای به فکرت خطور نمی کند که این جمله همان مقایسه ای است که یک عمر همه خودشان را کشتند که یادبگیری انجام ندهی. این مقایسه انقدر به نظرت عادی و واضح می آید یا آنقدر کفرت درآمده یا حسودی ات گل کرده که حواست به اندوخته های ذهن نیست. 

بعد چه می ماند؟ یک همسر شکسته. مقایسه مرد را می شکند. حسابی. 

 وقتی به خودم آمدم که بعد یک صحبت گلایه آمیز من، همسرم آزرده گفت من تابه حال تو را با هیچ زنی مقایسه نکردم! و فهمیدم حسابی رنجانده امش. 

ولی موقع گفتن آن جمله ها، که شوهر فلانی همه کارای اداریش رو براش انجام میده، یا میم می گوید مدام شوهرش اصرار می کند برای خودش چیزی بخرد و او قبول نمی کند و ...ذره ای به فکرم خطور نمیکرد این هم جزو همان مقایسه ها باشد.

من رنجیده بودم. یک رنجیدن پنهانی و به خیال خودم زرنگی میکردم که داشتم آن را در قالب مثال به همسرم می فهماندم. در حالی که او بسیار بسیار خوشحال تر بود اگر تنها میگفتم دوست دارم بیشتر حمایتم کنی...دوست دارم دنبالم بیایی...دوست دارم...

زمانی که  همسرم مطمئن پرسید تو کسی را سراغ داری که با اوضاع درسی من بتواند درست و حسابی به کارش هم برسد؟! من صادقانه و ابلهانه گفتم بله فلانی. در حالی که باید می گفتم تو قهرمان منی! خسته نباشی! ولی باز هم تلاشت را بکن. مطمئنم می توانی. 

حتی اگر واقعیت اینطور است، اگر شوهر میم حسابی دست و دلباز است آنقدر که تو را متعجب می کند، اگر شوهر سین همیشه و همه جا حمایتش می کند، دنبالش می آید، کارهایش را انجام می دهد، اگر آقا میم در برنامه ریزی زمان برای جمع کردن درس و کار از همسر تو موفق تر است،اگر اگر اگر...

تو نباید ببینی!

همسرت این را می خواهد. دوست دارد که قهرمان تو باشد. تنها قهرمان زندگی تو. و وقتی مطمئن شد که باورش کردی همه کار می کند تا همان مرد آرزوهای تو باشد. اما مشکل اینجاست: تو چقدر باورش کردی؟


فرشته بانو
۱۷ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


بعضی وقت ها مردها خواسته های عجیب و غریبی دارند. مثلا یک دفعه هوس یک غذای خاص می کنند، وقتی دیرت شده می خواهند لباسشان را اتو کنی، وقتی دستت بند است چای می خواهند و ...

واکنش اغلب خانم های سیاستمدار ایرانی در قبال این خواسته های عجیب و غریب چیست؟

- تو هم وقت گیر اوردی!

- نمی بینی دستم بنده!!

- خب خودت پاشو بردار!

اگر هم کار را برایش انجام دهند که مقدار متنابهی غرغر هم چاشنی اش می کنند. 

خب ماجرا چیست؟ مگر مرد نمی بیند که دستت بند است؟ مگر نمی فهمد که دیرت شده؟ چرا اینطور می کند؟

من راز این قضیه را از یک مرد شنیدم و بعد واکنشم نسبت به همه خرده فرمایش های گاه و بیگاه همسرم تغییر کرد. 

مردها، یک لحظه های خاص، وقتی زندگی فشار آورده، خسته شده اند، یا نه، دارند توی فکرشان حساب کتاب روزها و سال ها را می کنند، یک آن شیطان درونشان می پرسد: این همه زحمت برای چی؟ برای کی؟ مجرد بودی خیلی راحت تر نبودی؟ این همه اذیت برای چی؟

بعد همان لحظه ها، برای اینکه جواب خودشان را بدهند، یک خرده فرمایش پیدا می کنند. تشنه اش نیست ولی می گوید خانم برایم آب بیاور. ته تهش انگار برایش آب مهم نیست، این که تو خواب الود بلند شوی تا آشپزخانه بروی و بعد کورمال کورمال برسی اتاق و لیوان آب خنک را بدهی دستش مهم است. 

خود همین لحظه مهم است. 

که بعد با خیال راحت به خودش جواب دهد: برای این آدمی که نگفت خودت برو آب بخور، جانم را هم می دهم. 

خودش را حسابی قانع کند که : کی تو دنیا اینقدر هوامو داره آخه؟

 

خرده فرمایش ها را قدر بدانید...آدم را توی چشم همسرش فرشته تر می کند :)


فرشته بانو
۱۶ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


تلفن زنگ می خورد، برداشته می شود، گذاشته می شود و بعدش یک عالمه کار هوار می شود روی سر من.

یک نفر دیگر میخواهد عروسی کند و حالا چند روز مهمان داری و تبعات قبل و بعدش را من باید متحمل شوم. 

شروع میکنم به بلندبلند فکر کردن: وای یکی دوهفته سرم شلوغ میشه...وای چه همه مهمون باید دعوت کنم...وای من حوصله عروسی ندارم...وای تو این اوضاع کادو هم باید بخریم...وای اگه فلانیا هم بخوان این مدت خونه ما بمونن چی؟؟... وای غذا درست کردن برای این همه آدم خیلی سخته...وای من درس دارم ...من برای تابستونم برنامه داشتم...من نمیخوام...وای...

غرغر حسابی! همسر سعی میکند خوشحالم کند و بخش های قشنگ تر ماجرا را نشان دهد: کلی خوش میگذره...تو که همیشه روزای شلوغ رو دوست داشتی...نه بابا فلانیا شب خونه مون نمی مونن فقط یه وعده دعوتشون میکنیم...نگران نباش...

من آرام می شوم. نه به خاطر حرف های او. یک آرام شدن اجباری. در یک عمل انجام شده قرار گرفته ام و نه خودم نه همسر کاری برایش نمی توانیم بکنیم. قرار آمدن خیلی وقت است گذاشته شده و فقط ما در جریانش قرار گرفتیم. مادر و پدر همسر اینجا نیایند کجا باید بروند پس؟ عموهایش حالا بعد یک عمر گذارشان به اینجا افتاد، نباید دعوتشان کنیم؟... همه چیز خیلی منطقی و طبیعی است. راه بازگشتی نیست. من می پذیرم و خودم را آماده شزایط میکنم، فقط چون راه دیگری ندارم. 

اما از دست خودم عصبانی ام. 

وقتی می دانی گزینه دیگری نیست،

وقتی هیچ کدام از این اتفاق ها دست همسرت نبوده،

وقتی همه ابراز ناراحتی های تو به خانواده اش برمی گردد که دوستشان دارد،

این بلند بلند فکر کردن، این غرزدن های مسخره، این آه و ناله ها و نمی خواهم ها...چه فایده ای دارد جز اینکه پیش او کوچکت کند و شیرینی دیدار خانواده اش را پر از ناراحتی یا دغدغه ناراحتی تو کند؟ مگر الان گفتنشان چیزی را عوض کرد؟

نمی شد حرف هایت را توی دلت می زدی، توی دلت با خودت کنار می آمدی و بعد از شنیدن خبر از همسرت مثل فرشته ها فقط لبخند میزدی و می گفتی: «قدمشان روی چشم» ؟


فرشته بانو
۱۶ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر