همسر بهشتی

زن ها فرشته اند...

همسر بهشتی

زن ها فرشته اند...

fereshte.goodwife@gmail.com
کانال ایتا: heavenlywife@

آخرین مطالب

بسم الله الرحمن الرحیم


سلام 

قرار بود این پست یه چیز دیگه باشه. یه حرفی که مدت هاست منتظر بودم پستای دنباله دار حال خوب تموم بشه تا برسم بهش. اما بازم نوبتش نشد. گرونیای اخیر و وضع اقتصادی، یه حرف و موضوع دیگه رو به ذهنم آورد. یه تجربه، یه تصمیم شخصی که فکر کردم شاید برای شما هم مفید باشه. ان شاالله که باشه. 

دوسال پیش ما قرار بود خونه بخریم. با پول اون موقعمون میتونستیم یه خونه معمولی بخریم. اما فکر کردیم یه سال دیگه صبر کنیم پولمون بیشتر بشه، وام بگیریم و یه خونه خوب بخریم. اون موقع من مطمئن بودم سال بعدش تو یه خونه خوبم که مال خودمونه. روی کاغذ همه چی درست بود، اما وقتش که رسید، شد تابستون امسال و شروع گرونی ها و ما با دوبرابر پول قبلمون هم نمیتوستیم حتی یه خونه نسبتا خوب بخریم. فکر کردیم دست نگه داریم تا اوضاع آروم بشه، شاید همه چی معقول تر و منطقی تر شد. صبرکردیم و اوضاع جوری شد که الان فکر میکنم تا چندسال دیگه هم نتونیم خونه بخریم! 

خونه ای که الان توش زندگی میکنیم، یه سری ایراد داره. درواقع از همون سال اولی که اومدیم این خونه، من امیدوار بودم سال بعد عوضش کنیم، سال بعدش مطمئن بودم سال دیگه من دیگه تو این خونه نیستم، سال بعدش ... همون طور قیمت خونه ها رفت بالا اجاره ها هم گرون شد و تابستون ما خونه که نخریدیم هیچ، با قیمت های عجیب و غریب اون موقع دیدیم حتی منطقی نیست یه خونه بهتر اجاره کنیم! و موندیم تو همین خونه. تا کی؟ نمیدونم. 

همون موقع، تو اوج اون شوک اقتصادی، وقتی آدمی که فکر میکرد این تابستون تو یه خونه خوب و بی ایراد که مال خودش هم هست داره زندگی میکنه و بعد میدید حتی خونه اجاره ایش رو نتونسته عوض کنه... همون موقع که بی هیچ کوتاهی و تقصیری، فقط به خاطر اوضاع اقتصادی کشور، انقدر از نظر مالی ضرر کرده بودیم که حس آدمی رو داشتیم که دزد پولاشو زده، یا ورشکست شده ...

همون موقع من یه فکری کردم. یه حرفی ته دلم با خدا زدم. گفتم خدایا، اوضاع اقتصادی کشور که دست من نیست و نبوده، کوتاهی و اشتباهی از طرف من نبوده که دارم این اندازه اثرش رو تو زندگیم می بینم. ولی بنا به جبر زمانه و محیط، اثر مستقیم و بزرگی تو زندگی من داشته ... حالا تو یه لطفی به من بکن، به خاطر این سختی ای که متحمل شدم، تو همین خونه کوچیک پر ایراد، بهم  آرامش و دل خوش و رضایت از زندگی بده. 

و شد. انگار تا جمله م تموم شده بود خدا گفته بود باشه :)

تو چندماه اخیر من یکی از بهترین حال های زندگیم رو تجربه کردم. راضی ترین حالم رو. به نحو عجیبی یهو نگاهم از نیمه خالی لیوان، چرخیده بود به سمت نیمه پرش. به جای ایرادای خونه، محاسنش رو میدیدم. یه وقتی هم که ایرادا اذیتم میکرد، به خوم میگفتم این به اون در. 

سعی کردم تو همین خونه کوچیک یه بهشت کوچیک خوشبخت بسازم و شد. گل و گلدون بیشتر خریدم، خونه رو دوست داشتنی تر کردم. روی مرتب بودنش دقت کردم و همین باعث شد کوچیکی دیگه خیلی به چشم نیاد و اذیت کننده نباشه. یه برنامه های ساده دورهمی ریختم مثل چای عصرانه دورهم، یا میوه خوردن ... یه جوری شد که حتی وقتی سه نفری نشستیم و داریم شام املت میخوریم ته دلم میگم الحمدالله الحمدالله چقدر ما خوشبختیم، چقدر این حال، این تصویر رو دوست دارم ... 

اثر این حال خوب و این رضایت من، به شکل محسوسی تو نگاه و حالات همسرم هم نمود پیدا کرد. من دیگه غر نمیزنم، اونم که از یه چیزی شکایت میکنه سعی میکنم نگاهش رو متعادل تر کنم. تو همین ماه ها که بعد چندسال بالاخره من با خونه م دوست شدم و پذیرفتمش، اتفاقا غرغر اطرافیان به خونه مون خیلی زیاد شده. مامانم، بابام، حتی مادرشوهر و پدرشوهرم ... و حرفاشون اثری رو من نمیگذاره. میتونم رد شم ازش. حتی یبار بابام تو یه صحبت پدردختری و صمیمی وسط حرفاش گفت : « آخه شان تو این خونه ست؟» من لبخند زدم و چیزی نگفتم. ولی حرفش مثل یه نسیم آروم ازم گذشت. به هم نریختم. فکرمو مشغول نکرد. ذره ای تو نگاهم به همسرم و زندگیم اثر نگذاشت. من راضی بودم و مطمئن. و هزارتا جواب برای بابام داشتم که اونجا جای گفتنش نبود ولی حق بود. 

بعید میدونم اوضاع اقتصادی این روزا کسی رو اذیت نکرده باشه، فکرشو مشغول نکرده باشه. حتی اگه ما خانوما خیلی درگیرش نشیم، مردا رو واقعا به هم میریزه. کلافه و عصبی میکنه. 

امروز تو پیج اینستاگرام خامنه ای ریحانه، یه جمله دیدم «گرمای خانه در دست شماست» و ایده این پست زده شد. فکر کردم بیام از تجربه خودم بنویسم و بگم حال خوب هیچ ربطی به محیط بیرونی آدم نداره. بگم حال خوب مرد و بچه ها، یه قسمت عمده ش دست زن و مادره. زنی که راضی باشه، زنی که آرامش بخش باشه، زنی که فلسفه زندگیش درست باشه. با کمک این زن و کنار این زنه که مرد میتونه سختیای دنیای بیرون رو تحمل کنه. کم نیاره و نبره. ما رئیس جمهور و وزیراقتصاد و نماینده مجلس نیستیم. ولی در حد خودمون میتونیم یه کاری واسه کشورمون بکنیم. اون کار به ظاهر کوچیک ولی مهم اینه که خودمون و اطرافیانمون رو خوشحال نگه داریم. 

یادمه یه حدیثی خونده بودم که مضمونش این بود: یکبار یکی از صحابه پیش رسول خدا(ص) میره و میگه من زنی دارم که وقتی ناراحت و غصه دار میبینتم ازم میپرسه، غصه ت به خاطر دنیاست یا آخرت. اگر به خاطر دنیاست که میگذره و بهش اهمیت نده و اگر به خاطر آخرته خدا غصه ت رو زیاد کنه ... و بعد پیامبر(ص) میفرمایند خدا روی زمین کارگزارانی داره و این زن یکی از اون هاست و کلی ازش تعریف میکنن. (نتونستم اصلش رو پیدا کنم. اگر شما میدونید ممنون میشم برام بنویسید.)

این روزها فکر میکنم این حدیث خیلی درباره ما مصداق پیدا میکنه. تو برخورد با همسرمون کدوم روش رو پیش میگیریم؟ ما هم غر میزنیم و شکایت میکنیم یا ما راضی هستیم و اونم آروم میکنیم. 

البته باید حواسمون باشه همدلی رو فراموش نکنیم. به یه آدم خسته و ناراحت و شاکی، اگه بگی مهم نیست، چیزی نشده که، تو بیخود بزرگش میکنی!، نعمتاتو ببین ... شاید اونو بیشتر عصبانی کنه حتی. چون درک نمیشه. چون فکر میکنه این زن تو فضا زندگی میکنه، چون عادی ترین چیزها رو هم نمیفهمه و چون مسئولیت نداره فقط شعار میده ... 

اتفاقا اینجا قبل هرچیز باید همدردی باشه، راست میگی، واقعا ... چقدر سخت... چه اذیت داری میشه این روزا ... ولی کنارش آدم یه اشاره بکنه به زندگی اونایی که پایین ترن. یه چیزایی رو به یاد شوهرش بیاره که «الحمدلله» داشته باشه. خیلی ظریف. خیلی کوتاه و در لفافه. 

من یه وقتایی خود چند سال پیشمون رو به یاد همسرم میارم. وسط اتفاقای مختلف، مثلا یه عکس بهونه میشه برای گفتن اینکه، چقدر الان وضعمون با اون موقع فرق کرده. الحمدلله... چه زندگیمون آسون شده. 

یا وقتی بحث مسائل اقتصادی میشه میگم خداروشکر که گرونی ها اثرش فقط رو مقداد رفاهمون بوده، چقدر هستن آدمایی که گرونی رو اصل زندیگشون اثر گذاشته، به نون شب و خرجای اولیه شون محتاج شدن ...

خودم رو هم همین جوری آروم و راضی میکنم. با همون اصل کاربردی معروف « به زندگی پایین تر از خودتون نگاه کنید.» ، با یادآوری اینکه « مهم حال خوب و دل خوشه»، با مطمئن بودن از اینکه  «هرکسی به هرحال یه سختی و مشکل و غصه ای تو زندگیش داره فقط نوعشون فرق میکنه» اینا منو راضی میکنه. خوشحال میکنه. و انعکاس این رضایت رو تو خانواده م میبینم. 

و از اون طرف فکر میکنم تو این موضوع هم خوبه اگه نیمه پر لیوان رو ببینیم. اینکه چقدر اسراف کم شده تو زندگی هامون، چقدر اقبال به تولید داخلی زیاد شده، حتی فکر میکنم شاید بد نباشه اگه این گرون شدن گوشت باعث بشه دست از این اعتیاد به گوشت برداریم و یکم سالم تر غذا بخوریم. 

البته که من خیلی عصبانی ام از همه مسببین این اوضاع ولی چه کاری از دستم برمیاد جز اینکه تو این اوضاع آشفته، حداقل حال خودم و اطرافیانم رو خوب نگه دارم. 


خیلی خوشحال میشم اگه شما هم از تجربه هاتون بنویسید. از برخورد و نگاهتون تو این موضوع. از تجربه هاتون و ایده هایی که برای خوب نگه داشتن حال خانواده تون میزنین. از ایده هایی که برای کم کردن و کنترل مخارج ریختین ... 



۹۷/۱۱/۰۶ موافقین ۳ مخالفین ۰
فرشته بانو

نظرات  (۲۶)

سلام فرشته جونم
ما خونوادگی تو زندگیمون به برکت خیلی اعتقاد داریم. و اینکه برکت از اسراف نکردن میاد. مثلا تو خونه ما بعد نهار حتی یه دونه برنج هم دور ریخته نمیشه. یا خورده میشه، یا اگه رو زمین ریخته باشه و نتونیم مصرف کنیم، میریزیم جلوی پنجره واسه پرنده ها. یکی دو ساعته همشو میخورن😍
یا آبی که مادرم باهاش برنج میشوره رو دور نمیریزه، میریزه تو یه آبپاش بعدش باهاش به گلامون آب میده.
چای اضافی و تفاله هاشو هم واسه گلدونام نگه میداره😆
مادرم شاغله و هر روز ۲ به بعد خونه ست ولی همیشه موادی مثل ماست، رب گوجه فرنگی، روغن دنبه و ترشی و شور و مربا و میوه خشک شده رو خودش درست میکنه.
واسه ماست که شیر کیلویی از لبنیاتی میخره. واسه رب هم، گوجه هایی که یه کم شل شدن و تره بارا با قیمت خیلی ارزون تر میفروشن، میخره.
واسه روغن هم دنبه کیلویی میخره و آب میکنه، واسه اینکه بو نگیره هم توش سیب و بِه میندازه.
و اینکه مادرم عادت داره پول واسه چیزهای خرده و ارزون که کارایی ندارن نمیده، و خرید عمده میکنه.
الان خداروشکر به خاطر برکتی که زندگیمون داره، با دوتا حقوق کارمندی مادر و پدرم، ما وضعمون تقریبا خوبه. هر چی خواستیمو خدا رو شکر تونستیم بخریم. مثلا مادرم ترجیح میده به جای خرید طلا یا ظرف و ظروف چینی و ...واسه بوفه، پولشو جمع کنه خرج چیزای عمده تری مثل خرید خونه یا ماشین بکنه.
یه چیز جالب دیگه ای که یادمه، اینه که مادرم از بچگی وقتایی که ما خونه بودیم موقع انجام کاراش، رادیو معارف روشن میکرد. و منو خواهرم از همون بچگیمون چیزابی به گوشمون میخورد که حتی اگه نمیفهمیدیم، اثر خودشو تو روحمون میذاشت. به نظرم همه اینا کنار هم باعث میشه خدا روزی آدمو زیاد کنه و از جایی که فکرشو نمیکنه بهش روزی برسونه.
ببخشید دیگه خیلی طولانی نظر دادم🙈🌹
پاسخ:
سلام ساره جان. ممنون که برامون نوشتی. عجب کامنتی بود! همین طور که جلو میرفتم هی لبخند روی لبم پررنگ تر میشد. خدا مادرتون رو حفظ کنه براتون. چقدر کدبانو هستن و چه سبک زندگی قشنگی :)
بین این همه حرف منفی از گرونی و سختی‌ها چه پست خوب و انرژی‌بخش بود
سلام عالی بود 
یک عالی بود متفاوت....چرا چون من بعد از نه سال، چندماهی هست در شرایط متفاوتی به سر می برم...(کامنت طولانی می شود ولی ارزش خواندن دارد.)
من و همسرم دوسال پیش با تمام پس اندازها و قرض و فروختن طلا و بدهی یک خانه خوب ولی در جای معمولی  که حتی گاز لوله کشی نداشت،خریدیم.
من واقعا شاد بودم، خانه گچ و خاک بود و ما به مرور کاملش کردیم یادم هست آرزو داشتم روزی وسایلم را بچینم و با دخترک و پدرش روزهایمان را زیر سقف خانه ی خودمان سپری کنیم...اما خب حال من و همسرم مثل سال های قبل خوب نبود...حال من بدتر...بی پولی،قسط،شرایط کاری متزلزل همسرم در کنار تمام ناراحتی های ریز ولی ثابت من از همسرم، باعث شد ما به خاطر حاشیه های خانه(که بماند) به پای طلاق برسیم...من از خانه خودم بیرون شدم(لجبازی های ادامه دار من و همسرم باعث شد)
رفتم خانه پدرم و خانواده ها آتش دعوا را شعله ور کردند(بی سیاستی من و همسرم اجازه دخالت داد از همان اول)، کار به دادگاه کشید تا یک جایی که من ایستادم...یادم هست رو به روی گنبد حرم امام رضا زار زدم که زندگی ام از دستم رفت الکی.
الکی هم نبود یقین داشتم صدسال هم من زیر سقف این خانه باشم با همسرم این دعواها هست که هرسال شدیدتر هم می شود؛ راه درست می خواستم درست ترین راه.
راه حل نه مقصر.
قدیم ها مشکلی پیش می آمد من می گفتم تحمل می کنم اما لبخند می زنم نتیجه می شد که من می سوختم و هیچ چیز در ازایش دریافت نمی کردم خاکستر که می شدم یکدفعه منفجر می شدم پس من چییی؟؟
حالا می روم مشاور،نه زوج درمانی نه زندگی مشترک درمانی!نه!!
دارم مغزم و فکرم را عوض می کنم...یاد بگیرم مشکل نیست،درد نیست،سیاهی نیست،فقط یک اتفاق و واقعیت که من برچسب خوب و بدی می زنم 
حالا همین روزها که دادگاه می روم (به شکایت همسرم) و هیچ حمایت مالی نمی شوم و تقریبا هیچ چیز ندارم(لباس و وسایل و...)،حالم خوب!خوووب
می فهمم این روزها باید باشند تا من تغییر کنم تا خوب بشوم پس درد ندارد
حالا حتی رابطه خراب شده من و همسرم هم دارد تغییر می کند
و من به این رسیدم "من تغییر کنم جهان پیرامون من هم تغییر می کند"
روزهایی که فکر می کنیم سخت است، در قلب خودش ما رایت الا جمیلا دارد فقط باید درست نگاه کنیم
این حرف ها تکراری است خودم بارها شنیدم،خواندم اما حالا بهش رسیدم
کاش برسیم به اینکه نه خوف هست نه حزن

پاسخ:
سلام مونا جان. ممنون که حوصله کردی و نوشتی. چقدر درس و نکته داشت تجربه ت. 
الحمدلله که به نتیجه درستی رسیدی. من فکر میکنم یه عامل مهم مشکلات ماها اینه که فلسفه زندگیمون درست نیست. همین نگاهی که شما الان بهش رسیدی. 
ان شاالله که بهترین اتفاقا برای خودت و زندگیت بیفته :)
سلام...
خرداد ماه امسال عقد کردم...شهریورماه وام ازدواج رو گرفتیم....هرروز که میخواستیم خرید جهاز کنیم من میگفتم بذاریم یه مقدار اوضاع اروم شه...
هرکسی یه تحلیلی می کرد ...یک می گفت صبرکنید قیمتا خوب میشه یکی میگفت نه هرچه زودتر بخرید...

خیلی بد بود....بالاخره در اوج گرونی ها خریدیم....

فکرکنید امروز رفتیم قیمت فرش گرفتیم هفته بعد میریم گرونتر شده بود...

چقد اعصابم خورد شد....

یعنی با مقدار وام ما شش ماه قبلش چیا میشد خرید!!
از خرید خیلی چیزا گذشتیم...

خداروشکر الان حالم خیلی خوبه. جدی میگم . اصلا ناراحت نیستم با قیمتای گرون خریدیم...
میدونید چرا؟؟


چون جدا براین باورم تحمل این اوضاع اقتصادی یه جهاده...
ما یه قطره خون هم برای اسلام ندادیم.  امتحان اقتصادی خیلی راحتتر از شکنجه شدن و ....هست.

من برای اروم شدنم صحبتای رهبری رو گوش میکنم... خیلی ارومم میکنه...پراز امید و انرِژی....عالیه!


پاسخ:
سلام ضحی جان. خیلی نگاهت قشنگ بود. فوق العاده بود اصلا. یاد گرفتم ازت :)
سلام. 
ما تابستون امسال، تقریبا بدون هیچ پشتوانه مالی و کار و پس‌اندازی، و فقط با توکل به خدا عقد کردیم. درست زمانی که گرونی‌ها داشت روز به روز شدت بیشتری می‌گرفت. همون روزا عده‌ای میگفتن زودتر واسه خرید جهزیه اقدام کنید تا اوضاع بدتر نشده، اما عده دیگه‌ای میگفتن صبر کنید یکم قیمتا ثابت شه بعد. چند ماه صبر کردیم ولی نخچه قیمتا اومد پایین و نه حتی ثابت شد. تصمیم گرفتیم بخش کوچیکی از جهزیه رو بگیریم که اونم با قیمت کمی نگرفتیم. ولی تموم وسائل بزرگ جهزیه موند. قرار بود با وام ازدواجمون واسه خودرو ثبت‌نام کنیم اما هم هنوز وام‌مون درست نشده هم خودرو یهو گرون شد. خلاصه که فعلا همه چی رو هواست :)
اما...
تا به این لحظه هیچوقت با نگرانی به این فکر نکردم که قراره جهزیه رو چطور بخریم یا با این شرایط چطور مایحتاج زندگی‌مون رو تامین کنیم. اطرافیان چرا، اغلب اوقات که مارو می‌بینن نگرانی‌شون رو از این بابت ابراز میکنن که وای شما تو این اوضاع اقتصادی میخواین چیکار کنین و حتی بیشتر از ما جوش میزنن! اما من حتی ذره‌ای براش غصه نخوردم و بهشون میگم خدا بزرگه. تو همین چندماهی که عقد کردیم خدا برکاتی زیادی رو به زندگی‌مون داده. البته نمیگم سخت نگذشته بهمون، چرا سخت هست، خیلی جاها حتی از چیزای کوچیک دلخواهمون داریم میزنیم، اما با رضایت. و همین خودش خیلی لذت‌بخشه.
ما به این آیه 32 سوره نور که خدا میگه:«... إِن یَکُونُوا فُقَرَاءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ/ ...ﺍﮔﺮ ﺗﻬﻴﺪﺳﺖ‌ﺍﻧﺪ، ﺧﺪﺍ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻓﻀﻞ ﺧﻮﺩ بی‌ﻧﻴﺎﺯ ﻣﻰﻛﻨﺪ.» معتقدیم. و تلاش و همت‌ می‌کنیم تا هرچقدرم طول بکشه مشکلات رو دونفری کنار بزنیم و دیوار زندگی‌مون رو خشت‌خشت باهم بچینیم. 
:)
پاسخ:
سلام خانوم
ممنون که برامون نوشتی. چه نگاه قشنگی. چه ایمان و اعتقاد محکمی :) ان شاالله خوشبخت باشین همیشه
۰۸ بهمن ۹۷ ، ۰۰:۱۹ فاطمه بانو
سلام فرشته ی مهربون.حدود پنج سال از تاهلم میگذره...چهار سال اول رو مستاجر بودیم جای خوبی بود....اما یکباره کرایه ها سرسام اور شد...از عهده ی زندگی طلبگی ما برنمیومد...یک راه پیش رومون بود اونم بریم خونه ی مادرشوهر زندگی کنیم...پایین شهر...همه از کوچیکو بزرگ گفتن نرو اونجا جای زندگی نیست اونم خونه ی بغل مادرشوهر!!!همه نهی کردن ولی من تصمیممو گرفته بودم...به خاطر ارامش همسرم ...به خاطر شب بیداریاش و محاسبه ی اجاره های سرسام اور....اومدیم خونه ی مادر شوهر....واکنش نزدیکانم دیدنی بود ولی من صبر کردم....به خدا توکل کردم...وقتی میبینم همسرم استرس پول کرایه خونه رو نداره توی این اوصاع نابسامون اروم میشم....ته قلبم ازاینکه اومدم اینجا خوشحالم ...خیلی....حال پایین شهره باشه...پیش مادرشوهره مهم نیست....مهم ارامش خونواده ی کوچیک ماست و حس رضایتی و خوشحالی که توی چشمای همسرم میبینم که همش تکرار میکنه مطمئن باش خونه ی خوبی تهییه میکنم و مطمئنم اوضاع خوب میرسه بالاخره...
سلام
و روزتون خوش
من معتقدم ما آدمها هرکدوم آزمایشهای متفاوتی توی زندگی برامون پیش میاد. اگه دل به دلش بدیم و خودمونو به زیر بکشونیم باختیم. اما اگه بایستیم و محگم به راهمون ادامه بدیم برگ برنده دستمونه. برگ برنده همون حس آرامشیه که خودمون از این ایستادگی آگاهانمون حس میکنیم. حس بزرگی  حس نزدیکی به خدا.
یه چیزی بگم؟ شما از خدا آرامش و رضایت خواستی و نصیبت کرد. من مطمئنم اگه از خدا خونه هم میخواستی میداد. 
ما پارسال قبل عید واممون جور شده بود، صبر کردیم که خونه خوب پیدا کنیم. چون تو شهر دیگه زندگی میکنیم باید میموندیم مرخصی میریم بریم دنبال خونه. عید که نشد. بعدش خردادماه مرخصیمون جور شد. رفتیم مرخصی و سراغ خونه ها. قیمتها سرسام آور بود. و خونه ها به دل نمی نشست. به قول همسرم نه بنگاهی نه فروشنده هیچ کدوم به دلمون نمی نشست. یادمه یکی دوروز خیلی تحت فشار بودیم. بی تابی هم کردم. الان یادم میاد خجالت میکشم. چون باید دوباره وام میگرفتیم برای خرید خونه. کلی باید بالا و پایین میکردیم شرایط رو. 
من به دعا خیلی اعتقاد دارم. به این که بنگاهی ای که بعدش رفتیم برادر شهید بود و خودش مردی دلنشین، به اینکه فروشنده خونه ای که نشونمون داد طوری بود که حس میکردیم می شناسیم. به اینکه خونه ای که رفتیم دیدیم انگاری سالها زندگی میکردیم. قیمتشم به طرز عجیبی بهتر از سایر جاها بود. خونه همونی بود که میخواستیم  قیمتشم خیلی بهتر از بقیه جاها. مرخصیمونم کم بود و باید تو همون فرصت کم کارها رو انجام میدادیم. و شد.
یادمه صبحها که بیدار میشدم با خدا حرف میزدم. همه چی رو به خودش سپرده بودم  تو یه حالت معلق اما معلق در هوای خدا خودمو حس میکردم. خدا رو شکر همه چی هم ختم به خیر شد.
اگه دعاها نبود اگه توکل نبود نمیشد. حتی اگه نمیشد با اون حال خوبی که خدا بهم داده بود بازم آروم بودم. چون میدونستم خودش بهترین رو درنظر میگیره
از خدا میخوام حال دل همه رو خوب کنه و شرایط اقتصادی رو مهیا برای همه.
آزمایش زندگی من، شاید جنسش طور دیگه ای باشه. من الان، حتی زندگی تو شهر غریب و محروم از امکانات رفاهی رو هم دیگه آزمایش نمیدونم. حس مسئولیتی که نسبت به خانوادمون داریم داره پیرمون میکنه. یادمه ماه های اول دوری خیلی یاد خانوادم داغونم میکرد. با خدا و توسل به یه شهید عهد کردم که دلمو آروم کنه که اینقد غصه نخورم. و شد عین آب روی آتیش. بعد از اون دلم آرومتر شد.
مشغولیتی که از گفتنش معذورم و ما رو مشغول خودش کرده خیلی اوقات لحظات خوشی رو از ما گرفته. سخت و دردناک بود. هنوزم هست اما بهش بعنوان یه بستر برای رشد خودمون نگاه میکنیم. 
بنطرم این نگاه که هیچکی حال منو نمیفهمه و فقط من میفهمم بیشتر آدمو داغون میکنه. بهترین کار معامله با خداست و بعد غرق شدن توی آرامشی که نصیبمون میشه و به مشکلات به عنوان فرصتی رشد نگاه کنیم.
و خوش به حالِ خوش دوستانی که این بالا از خودگذشتی کردن و پا رو دلشون گذاشتن
اون دوستی که گفت ما برا اسلام یه قطره خون هم ندادیم. واقعا! 
گاهی اوقات در کنار اینکه از خدا میخوام مشکلات اقتصادی حل بشه و دلها آرام، میگم خداروشکر مشکلات اقتصادیه. خانواده هایی هستن که مشکلات روحی و جسمی داره از پا درشون میاره. مشکلات اقتصادی رو میشه به مرور حل کرد اما بیماریها ضربات جبران ناپذیر میزنه.
دوباره یاد پستهای حال خوش افتادم :-)
راستی میخوام یه عذرخواهی بکنم. با خودم فکر کردم شاید غیرمنصفانه گفتم که باید فلان چیز رو میخواستید که خدا بده. ما از زندگی هم خبر نداریم و درست نیست اینطور قضاوتها. ببخش منو اگه باعث ناراحتیت شدم.
چون توی اطرافم خیلی اوقات دیدم که خواسته ها رو با شرایط زمینی تطبیق میدن اینطور گفتم و خب برداشت درستی نکردم.
حلالم کن
فرشته جان خیلی ممنون از مطالبی که میذارید
حسابی استفاده میکنم
میشه از مونا جان بپرسید کدوم مشاور میرن؟
شدیدا به همچن مشاوری محتاجم اگه معرفی کنن خیلی خوب میشه
سلام فرشته جون خوبی؟ شاید قسمت بود که من بلافاصله بعد یه بحث با پدرم بیام اینجارو بخونم. 
فرشته من واقعا خیلی ناراحتم. تو خونه ای زندگی میکنم که همه چی خیلی خوبه، خانواده خوب، رفاه در حد خودمون. ولی یه چیزی این وسط خیلی منو ناراحت میکنه و اون اینه که پدرم خیلییییی سختگیرههههه😭ببین من حق ندارم با دوستام بیرون برم چون پدرم خوشش نمیاد چند تا دختر بیرون باشن مبادا کسی حرفی بزنه یا نگاهی روشون بیفته. یا ابروهامو هنوز دست نزدم و آرایشم نباید بکنم. یا مثل امروز که داشتم با دوستم تلفنی حرف میزدم و اومده خونه میگه چقد حرف میزنین حرف باید ارزش داشته باشه چیه هی میشینین حرفای بی معنی میزنین🤦🏻‍♀️من همه این قاعده قانونای سختگیرانرو دور میزنم ولی مثلا وقتایی که با دوستام بیرون میرم عذاب وجدان دارم و همشم میترسم بابام بفهمه. امشبم که میگه دیگه نمیخواد تفلن حرف بزنی😐😑تو رو خدا تو بگو من چیکار کنم؟!
۱۰ بهمن ۹۷ ، ۲۲:۵۰ مونا به زینب جان
عزیزم سلام!من ساکن تهران هستم و پیش روان درمانگر میرم برای طرحواره درمانی، تا جایی که من می دونم تمام روان درمانگرهای طرحواره درمان همین روش را پیاده می کنند مرکز طلیعه سلامت استاد جانبزرگی رو به من معرفی کردند می تونید بهشون مراجعه کنید تو نت آدرس و تلفن هست
سلام فرشته عزیز
درست همون وقتیکه نیاز به این پست داشتم از اینجا گذر کردم.
عالی بود کاش بیشتر توضیح میدادین.
منم توی خونه ای چسبیده به خونه مادرشوهرم زندگی میکنم که خیلی جامون تنگه وخونه بدشکل وبد ریختی هستش.
استقلال ک نداریم کلا
مثلا جامون وسط سالن پهنه یهو خواهرشوهرم میاد در میزنه میادداخل(حیاطمون مشترکه).
از این خونه متنفرم. یه باردوستم اومددم خونمون گفت واااای تو چجوری راضی شدی توی این دخمه زندگی کنی؟
خلاصه بگم
شرایط زندگیمون سخته حتی شوهرم راضی نمیشه اینجا رو رنگ بزنیم.سقف پوسته کرده گچهاش میریزه. اتاقمون اونقدر کوچیکه که فقط وسایلمو چپوندم داخلش.تازه با یه بچه ...
یه وقتایی کم میارم
خواهرم بهترین جای شهر خونه سه خوابه داره
داداشم خونه دوخواب
مسخرم میکنن
خودمم یه مدت راضی ام بقول شما
اما گاهی کم میارم....
مونا جان واقعا ممنونم
خیلی کمکم کردی
فقط میشه بفرمایید که شما پیش خود آقای جان بزرگی میرید یا مشاور دیگه ای تو مرکز ایشون؟
آخه من تماس گرفتم که وقت بگیرم گفتن ایشون خودشون مشاوره نمیدن
میخوام اگه بشه از همون مشاوری وقت بگیرم که شما ازش راضی هستید
ممنون که جواب دادی
۱۵ بهمن ۹۷ ، ۲۲:۲۶ مونا به زینب جان
سلام عزیزم.خودشون نیستند خانومشون دکتر نوری هستند،
فرشته بانوی عزیز من امشب با وبلاگتون آشنا شدم.این سومین پستیه که خوندم.خیلی از منش و روش شما خوشم اومد.گفتم یه مطلبی رو عرض کنم شاید برای دوستان مفید فایده باشه.
همه ی اون نازنین هایی که دنبال خونه خریدن هستند به مدت یک سال بعد از همه ی نمازهای واجب و مستحبشون ۱۴ مرتبه ذکر یا جواد رو بگن.با نظر مبارک حضرت جواد الائمه ان شاء الله به سال نرسیده خونه ی مطلوب و مورد نظرشون رو خریداری می کنند.
برای شفای پدر این حقیر هم دعا بفرمایید لطفا.

این روزا خیلی بهم ریخته ام...
علت اصلیش هم مسائل اقتصادی هست
امروز با خودم فکر می کردم کاش ی عده میومدن و از راهکارهاشون برای زندگی شاد تو فضای سخت حرف می زدن، راهکار برای اقتصاد مقاومتی می دادند...
خلاصه طبق پست های قبل این پست رو هم خدا رسوند...
ممنون بانو ...
سلام
اون دوستی که درباره امام جواد گفتن
وای من یادم رفته بود. همه حرفای قبلمو بیخود میدونم
چقد بی معرفتم  تازه یادم اومد که اون مدت که درگیر خرید خونه بودیم توسل میکردم به امام جواد. یه دعایی هست که از امام جواد وارد شده برای حل مشکلات مالی  الان نمیدونم کجا نوشتم ولی پیدا میکنم مینویسم براتون  من چندسری استفاده کردم و واقعا نتیجه گرفتم.
سلام 
چقدر حال شما دوستان خوبه خوش حالتون 
من حال خودمم خوب باشه که اکثر مواقع سعی میکنم خوب باشه شوهرم میاد خرابش میکنه 
خدا رو شکر شوهرم سر کار میره و حقوقش برا خودمون کافیه ولی اون میگه کمه تو هم باید بری سر کار با اینکه ما اصلا زندگی پر خرجی نداریم نه من ولخرجم نه شوهرم آدمیه کلا برا من خرج کنه  بچه هم نداریم کرایه خونه هم اینقدر کم که میشه گقت نداریم پس انداز کرده بودیم خونه بخریم که مثل بقیه.... 
هرچی سعی میکنم شوهرمو آروم کنم اصلا نمیتونم اصلا چیزی هم ازش نمیخوام که بخره فقط در حد  مایحتاج و خورد و خوراکمون و سر همین هم همیشه دعواست که چرا غذای گوشتی درست کردی! من بچه میخوام بعد 4 سال اون میگه همه همکارام تو خرج بچه شون مونده ن مگه دیوانه م دردسر درست کنم
حتی رو مسأله اعتقادیشم تاثیر گذاشته میگه چرا باید خمس بدم وقتی پول اضافی ندارم و پولم نصف شده 
ممنون میشم اگه دوستان به من راهنمایی بدن چیکار کنم که شوهرمو آروم کنم
همه ی حرفاتون درست و طلا. کامنت ها رو هم قبول دارم.

ولی یه مساله مهمی داره تو جامعه ما رخ میده ، اونم اینه که چون حکومت مون دینی هست و دم از دین و اسلام میزه و این اوضاع رو سال هاست که به آورده ... من و خیلی آدم های مذهبی دیگه ، بدون این که متوجه باشیم، داره اعتقادمون کم رنگ و کم رنگ تر میشه  .... خیلی ها توی همین یک دوسال اخیر کاهل نماز شدند .... این رو زیاد می بینم و خودم هم گاها دچارش میشم .... شوهر ها بیشتر ...

شما درست میگی دقیقا، دقیقا از شما دزدی میشه وقتی پولتون اینقدر بی ارزش میشه ، دقیقا معادل دزدی هست .... دزدی یک سری مسلمون اعتقادات خیلی ها رو بهم میریزه .... 

میتونم شوهرم رو قانع کنم که از نظر مالی حالمون خوبه ولی اعتقاداتش که هر روز بی رنگ تر میشه رو چه کنیم.  ؟؟ 
سلام 

منم چندساله که مشکلم حل نمیشه. امسال به خدا گفتم چکار کنم هر چى توکل و توسل مى کنم هیچى نمیشه, یه حرفى بزن ارومم کن,قران رو باز کردم این ایه اومد: بقیت ا... خیر لکم ان کنتم مومنین
خیر شما در همانیست که خدا برایتان باقى گذاشته است اگر از مومنین هستین
با این ایه اروم شدم گفتم شاید بکار کسى بیاد.مطلبتون خیلى خوب بود.
یعنی یه روزی ما مجردا هم میتونیم ازدواج کنیم؟ یا با مجرد بودن خودمون باید شکر خدا کنیم که مجردیم و زندگی قشنگ تره. 
سلام دلم واستون تنگ شده. سال نو مبارک. 
سلام فرشته بانو....دلمون برلی قلم قشنگت تنگ شده کاش زودتر بیای
سلام فرشته جان
سال نو مبارک.
امیدوارم سال پر خیر و برکتی داشته باشید.
خوشحال شدم دیدم در وبلاگ باز نوشته اید.
تمام این مدت فکر می کردم یک صفحه در اینستا زده باشید و آنجا می نویسید، من هم جا مانده ام..‌.
اگر صفحه در اینستا یا کانال در یک پیام رسان زده اید لطفا آدرسش را در اینجا هم بگذارید.
راستی! شما افسوس نمی خورید؟ مثلا برای همین مثالی که زدید( خرید خانه)... افسوس نمی خورید کاش پارسال اقدام کرده بودید! 
من می دانم افسوس فایده ندارد، اما خیلی افسوس می خورم...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی