جمعه, ۳ فروردين ۱۳۹۷، ۰۳:۴۹ ق.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام. سال نو و روزهای قشنگ رجب پربرکت باشه براتون ان شاالله. خب اینطور که معلومه مدتی این مثنوی تاخیر شد... عذرمیخوام بابتش. همون طور که خودتون هم میبینید من وارد هردلیل که میشم انقدر میخوام مفصل بنویسم و به همه جوانبش اشاره کنم که یه وقت و انرژی زیادی میخواد شروع اون بحث. و تو شلوغیای اسفند این وقت اختصاصی رو نتونستم برای اینجا بذارم. یه سری از کامنتا هم مونده که ان شاالله فردا و پس فردا همه رو جواب میدم. بازم خیلی خیلی ممنونم ازتون که بحث رو کامل میکنید با نظراتتون.
خودم خیلی دوست دارم زودتر این بحث حال خوب تموم بشه چون چندتا حرف خیلی مهم دیگه هم دارم که معطل تموم شدن این بحث مونده. فعلا بریم سر دلیل چهارم که به نظر من خیلی مهمه.
۴ ) دلیل فلسفی
اسمش رو گذاشتم دلیل فلسفی چون به فلسفه زندگی و نوع نگاه آدم برمیگرده. راستش من فکر میکنم درصد زیادی از بد بودن حال ما آدم ها به خاطر اینه که فلسفه زندگی رو درست نفهمیدیم. اشتباه گرفتیم. و همین اشتباه گرفتنه باعث میشه به دنبال چیزی بدویم که اساسا دست یافتنی نیست.
نمیدونم ریشه این مشکل کجاست یا از کجا باید درستش کرد. اما هرچی هست، همین اصلاح نگاه به دنیا و ویژگی های زندگی دنیا مشکل خیلی ها رو حل میکنه. یه تغییر نگرشی ساده که مشکلات عملی رو برطرف میکنه. جالبه نه؟
قضیه اینجاست که خیلی از ما اون ته ته ذهنمون دنیا رو با بهشت اشتباه گرفتیم. یعنی توقع خصوصیات بهشت رو از دنیا داریم و طبیعیه که محقق نمیشه و مدام ما رو ناامید میکنه.
فرق دنیا با بهشت چیه؟ در بهشت حال خوب مستدام وجود داره و در دنیا اصلا قرار نیست وجود داشته باشه! نمیشه وجود داشته باشه!
دلیلش این نیست که ما جایی کم گذاشتیم یا باید بیشتر تلاش کنیم یا ما بدشانسی آوردیم و بدبختیم و ... نه! اصلا نمیشه در دنیا زندگی کرد و حال بد نداشت، غم نداشت، غصه نداشت... زندگی بدون غم وجود نداره.
احتمالا شما هم این جملاتی که تازگی ها تو اینستاگرام رایج شده به چشمتون خورده: من فقط قسمت خوب زندگیم رو با شما شریک میشم یا همه روزهای بد دارن، یا از روی پیج کسی زندگیشو فضاوت نکنیم و ... صاحبان اون صفحه های رنگی و پر از گل و بلبل چی میخوان بهمون بگن؟ که تو زندگی ما هم غم و غصه و خستگی و افسردگی و شلوغ پلوغی و ناامیدی هست. منتهی شما نمی بینید. و واقعیتش اینه که باوجود این جمله ها باز هم برای ما سخته باور کنیم حرفشون راسته. پیش خودمون فکر میکنیم مد شده این حرفا رو بزنن یا نکنه میگن که چشم نخورن... چرا نمیخوایم باور کنیم؟چون یه فکت غلط ته ذهنمون حسابی جا خوش کرده: که زندگی شیرین بدون غصه وجود داره.
من کی از این اشتباه بیرون اومدم؟ بعد از ازدواجم. تا قبل از ازدواج من هم لاید مثل خیلی از دخترای مجرد دیگه با خودم فکر میکردم تنها فاصله من با خوشبختی ازدواجه. به زبون نمی اوردم ولی انگار قرار بود خطبه عقد خونده بشه و من با یه مورد کاملا هم کفو و مناسب ازدواج کنم تا همه چی دنیا خوب و روبه راه بشه. پامو بذارم تو بهشت.
این اتفاق افتاد. من ازدواج کردم. با یه فرد کاملا مناسب. ولی بعد یه مدت سرخوشی اول ازدواج، اون بهشت رویایی هم تموم شد. دوباره سر و کله غصه ها پیدا شد. هرچند شکلشون عوض شده بود. دیگه غرغرهای تنهایی و مجردی و عدم استقلال و بی همدمی و معلوم نبودن آینده نبود... ولی ماهیتشون همون بود. بازم غصه بودن. به همون تلخی و زشتی که قبلا بودن.
حالا این مثال درباره ازدواج بود. ولی تو همه همه همه چیز صادقه، ما مدام برای خودمون یه هدف تعریف میکنیم و منتظریم بهش برسیم و مطمینیم همه مشکلات و غم های الانمون به خاطر فاصله ایه که از اون هدف داریم، یکی بچه نداره، یکی مریضه، یکی میخواد کنکور بده، یکی دنبال شغل مناسب میگرده، یکی دوست داره خونه بخره و ... هدف ها تعیین میشن، بالاخره بهشون میرسیم و بعد یه مدت کوتاه خوشی کوتاه مدت دوباره مثل کارتون سیندرلا ساعت دوازده میشه و همه چیز به حالت قبلیش برمیگرده.
شاید شماها هم انقدر این رفت و برگشت ها رو تو زندگی تجربه کرده بشید که به این نتیجه رسیده باشین که مشکل جای دیگه ایه. انگار قرار نیست ما اینجا خوشی و آرامش دایمی داشته باشیم.
بله دقیقا همینه. قرار نیست و فهم همین نکته کوچیک کلید حل خیلی از ناراحتی هاست.
یه بزرگی میگفت اصلا زندگی بدون غم نمیشه. ذات دنیا با رنج و غصه تنیده شده. همون طور که خود قرآن به صراحت میگه: لقد خلقنا الانسان فی کبد. اصلا انسان را در رنج آفریدیم.
اما اینجاست که تفاوت آدم ها معلوم میشه. اینکه تو یا باید غم درونی داشته باشی یا غم بیرونی. بدون غم نمیشه اما اما اما خدا نوع این غم رو به انتخاب ما قرار داده. میشه برای غصه های کوچیک زندگی مون حالمون بد باشه و روزامون خراب بشه و میشه غصه های بزرگ بیرونی داشته باشیم. از جنس غصه های اولیای خدا. راستش شدت غصه خیلی فرق نمیکنه، یعنی اونی که به ظارهر غم کوچیک تر و آسون تر رو برمیداره در نهایت به اندازه همون آدمی اذیت میشه که دردهای عمیق داره.
پس از غصه راه فراری نیست. تنها راه حل اینجاست که چه نوع غمی رو انتخاب کنیم.
و حال بد مال غم های کوچیک دنیاییه. غم های بزرگ با همه سختی و درد و رنجشون با خودشون آرامش و اطمینان و رضایت هم میارن. درحالی که غم های کوچیک آدم رو به ناشکری و ناامیدی و کم طاقتی میرسونن.
پس همه حرف این پست تو دو نکته بود:
اول اینکه از دنیا توقع غیرواقعی نداشته باشیم. بدونیم غصه جزء لاینفک زندگی دنیاییه. پس به جای اینکه ازش فرار کنیم بپذیریمش و خودمون رو براش آماده کنیم.
یه مثال جالب براتون بزنم. من اوایل در ارتباط با خانواده همسرم به شدت سنگ تمام میگذاشتم. یعنی هرکاری که فکرش رو بکنید انجام میدادم که از من راضی باشن و مشکلی بینمون به وجود نیاد. با این وجود در کمال بهت من باز هم هرچند ماه یکبار یه مشکلی این وسط بوجود می اومد که واقعا من هیچ تقصیری توش نداشتم. یعنی یا کاملا سوءتفاهم بود یا ربطی به من نداشت یا به خاطر بی تدبیری همسرم بود و ... این برنامه سالها طول کشید. یعنی من مدام همه تلاشم رو میکردم که همه جوره راضی نگهشون دارم و مقدمات دلخوری رو فراهم نکنم، و باز هم هرچند وقت این اتفاقی که انقدر ازش فرار میکردم اتفاق می افتاد. و میتونید تصور کنید که من هربار چقدر اذیت و ناراحت میشدم که بدون اینکه کوتاهی ای کنم به خاطر اس ام اسی که تحویل داده نشده یا مهمونی ای که یکی دیگه گرفته یا امتحانی که زمانش دست من نیست و با یه برنامه دیگه تداخل داره... خانواده همسرم از من ناراحت بشن. منی که تو این رابطه هیچ وقت خودمو ندیده بودم تا بتونم راضی نگهشون دارم. خلاصه این قضیه بود و من هی تلاشم رو بیشتر میکردم و باز این اتفاق می افتاد و هربار به شدت منو داغون می کرد. اما کی تموم شد؟ وقتی تکرار این ماجرا منو به نتیجه جالبی رسوند. اینکه از اساس توقع اشتباهی داشتم. رابطه بدون دلخوری تو زندگی واقعی وجود نداره. چرا؟ چون دنیا دار تزاحمه. سلیقه من، فکر من، نظر من، وظایف من، اعتقادات من ... همه و همه مدام در تقابل با آدم های مختلفه و همین تزاحم و تقابله ناراحتی ایجاد میکنه. فقط خود آدمه که با خودش مشکل نداره که تازه اونم خیلی هامون داریم! :)
وقتی اون هدف غیرواقعی رو کنار گذاشتم و به هرسختی که بود بالاخره پذیرفتم که تو این رابطه هم هرچند دو طرف خوب و مومن و خیرخواه ... مشکلات و ناراحتی هایی پیش بیاد، همه چیز به طرز شگفت انگیزی آسون شد. حتی برای راحت شدن کار خودم بازه زمانی هم تعیین کردم که مثلا تو سالی چهار بار مشکل جدی و دلخوری با خانواده همسرت پیدا میکنی. بعد هربار که دوباره یه ماجرایی شروع میشد به جای اینکه مثل قبل عزا بگیرم که ای داد! باز من بی تقصیر مقصر شدم! باز باید روزام تلخ بشه، اعصابم خرد بشه، فکرم مشغول بشه روزها ... تا همه چی به حالت عادی قبل برگرده... به جای همه این کارا با خودم فکر می کردم که خب این چندمی امساله؟وقتش بود یا زودتر شروع شد؟ یا حتی یه ماه بیشتر طول کشید؟ :)
حالا ماجرای کل درد و مشکل و گرفتاری تو این دنیا هم همینه. ازش فرار نکنیم. براش اماده باشیم و بپذیریمش. چون در هرحال میاد. و انقدر سعی نکنیم زمینه هاشو کم کنیم، براش دنبال علت بگردیم و اون علتا رو مقصر بدونیم. بالاخره برای همه غصه هست و میاد چه بخوای چه نخوای.
من حتی یبار نشستم با خودم فکر کردم گیریم که من هیچ مشکلی تو زندگی شخصیم نداشته باشم، هیچی هیچی. با اطرافیانم هم. حتی اطرافیانم هم با هم خوب باشن که من غصه اونا رو هم نداشته باشم... یه حالت رویایی که واقعا دست نیافتنیه اما فرض بگیریم که هست. اما تو این حالت هم حتی گاهی خبر فوت یه دوست میتونه تا مدت ها زندگی آدمو تلخ کنه. اونو چکارش کنم؟ من تا کجا توان و اختیار دارم که جلو غصه های اطرافم رو بگیرم؟
آیا همه دنیا تو صلحن؟ آیا بچه های یمن کشته نمیشن؟ فلسطینیا آواره نیستن؟ مردم بحرین، سوریه ... همه فقرها و دردها و مشکلات دنیا. اینا رو چکارش کنم؟
به جای این تلاش بی فایده، دل بستن به سرابی که وجود نداره، بهتر نیست با واقعیت دنیا کنار بیام؟
دوم هم اینکه دنبال غم های بزرگ باشیم. دردهای عمیق. غم آدم های دیگه، غصه مردم. غم های متعالی. از این دایره تنگی که دور خودمون کشیدیم بیرون بیایم و دنیا رو ببینم. برای آدمهایی که نسبتی با ما ندارن غصه بخوریم، به سرنوشتشون حساس بشیم، کاری اگه از دستمون برمیاد انجام بدیم... خودخواهی و خودبینی مون دو کنار بذاریم و بعد تک تکمون میبینیم که غصه های کوچیکمون هم تموم میشن. یا واقعا خدا اداره زندگی مون رو به عهده میگیره و زندگی فردی و خانوادگی خوب و کم مشکلی خواهیم داشت و یا غصه ها و مشکلات می مونن اما دیگه ما رو اذیت نمیکنن. چون ما دیگه بزرگ شدیم و زورشون بهمون نمیرسه.
خودمون رو از خبرهای بد، از پیگیری اوضاع دنیا، از غصه های آدم های دیگه دوست و آشنا و فامیل دور و نزدیک، از حل گرفتاری های مردم ... دور نکنیم. سرمونو تو برف نکنیم به امید اینکه یه آشیونه کوچیک شاد بسازیم. که ساخته نمیشه. حتی وقتی به ظاهر همه چیش سر جاشه هیچی ما رو خوشحال نمیکنه. تو غصه های بقیه آدما شریک شیم و براشون دل بسوزونیم و بعد ببینیم که حال خوب و حس شادی و خوشبختی تمامش دست خداست و هیچ ربطی به اون عواملی که فکر میکنیم نداره.
۹۷/۰۱/۰۳
۲
۰
فرشته بانو
پاسخ:
ممنونم دریا جان :)
پاسخ:
منم ممنونم که با کامنتات انرژی میدی که بیشتر بنویسم :)
پاسخ:
سلام مروه جان. ممنونم استفاده کردم از نکته هایی که نوشتی
پاسخ:
سلام محبوب جان. ممنونم . خواهش میکنم خوشحالم میکنم.
پاسخ:
سلام. خیلی این کامنت برام جالب بود چون یکبار دیگه دقیقا همین سوال از من پرسیده شد و من مصداق اون آدم بودم. چندسال پیش یکبار دوستی که از جهات مختلف مشکل و سختی تو زندگیش داشت، با سن زیاد مجرد بود، مادرش فوت کرده بود، وضع مالی متوسطی داشتن، درسش رو ادامه نداده بود و ... و چیزهایی که من نمیدونم از من پرسید چطوره که بعضیا همه چیزشون سر جای خودشه و من اینطوری ام؟
اون موقع از نظر و نگاه اون من آدمی بودم که یک ازدواج مناسب کرده بودم، بچه دار هم شده بودم، وضع مالی مون به نسبت اونها و و اطرافیان خیلی هم خوب بود، دانشجوی دکتری بودم، ظاهرم خوب بود، مذهبی بودم، اعضای خانواده م همه بودن و خوب و خوش بودن و ...
این واقعا چیزهایی بود که اون می دید. ولی همون زمان در کمال صداقت من بهش گفتم توی همین سالی که با اومدن بچه به ظاهر زندگی من کامل شده و دیگه نمونه یه آدم خوشحال و خوشبختم که همه چی داده، سخت ترین و بدترین سال زندگی من بوده. و واقعا اینطور بود.
اما این به چه چیز برمیگرده. اول به رازهایی که ما از آدم ها نمیدونیم و تو ظاهر زندگیشون هم معلوم نیست و هیچ وقت هیچ وقت هم به ما نمیگن. و همه آدما از این رازها تو زندگیشون دارن حتی اگر باورنکنیم. مشکلاتی که ما خبری ازشون نداریم.
و دوم اینکه مهم نیست اتفاقا چقدر باشن مهم اینه که چه اندازه میتونن ما رو اذیت کنن. ممکنه یکی از یه حرف ساده مادرشوهرش به قدری ناراحت بشه و به هم بریزه و اوقاتش تلخ بشه که یکی دیگه تو فوت عزیزش اون حال بد رو تجربه کنه. ما آدما رو درک نمیکینم، جای اونها نیستیم و نمیتونیم میزان اذیت شدن و ناراحتیشون رو اندازه بگیریم. خیلی وقتا ما تو موقعیتی از زندگی شکر میکنیم که برای بقیه ای که از بیرون اونو می بینن وحشتناکه و گاهی اونقدر که سختیای بقیه به چشممون طاقت فرسا میاد برای خودشون اینطور نیست و به راحتی میپذیرنش و باهاش کنار میان.
مهم همون اندازه رنجه که من به این باور رسیدم که یکسانه. بعد از تجربه های زیادی که از صحبت کردن و نشستن پای دردودل کسانی که همه چیز داشتن به دست آوردم
پاسخ:
سلام زهراجانم. ممنونم از محبتت و خوشحالم از آشنایی ت و شرمنده ام نمیتونم این آشنایی رو بیشتر کنم. واقعیتش اینه که الان به قدری از همه جهات درگیرم و سرم شلوغه که اصلا فرصت نمیکنم. و راستش یه مقدار هم تو دوستی های مجازی محتاط و مرددم.
اما ان شاالله که یه فراغتی پیش بیاد بتونیم با هم قرار پارک بانوان بذاریم. اگه امکانش فراهم شد حتما بهت ایمیل میزنم.
پاسخ:
چقدر حالم خوب شد با خوندن کامنتت کوثرجان. شماها نمیدونین چه انگیزه ای میده این بازخوردها. ممنونم
پاسخ:
عزیزم خودتون دارید میگین شدت غم اولی با دومیه یکیه. پس اگه یکیه اون کسی که عزیزکرده خداست نفر دوم هست که با رنج برابر، یه اتفاق خیلی بزرگتر برای روحش میفته، رشد میکنه، بزرگ میشه، دلش بزرگ میشه و از اون لوسی و بچگی درمیاد.
به اینکه گفتم فکر کن.
پاسخ:
سلام فاطمه سادات جان. سال نو و اعیاد شعبانیه بر شما هم مبارک باشه :)
ممنون که برامون نوشتی. چه خوب که این نکته به دردت خورده
پاسخ:
ثناجان پاسخت رو پایین آخرین کامنتت نوشتم
پاسخ:
دوتا آدم رو درنظر بگیر، یکیش یه نوزاد یک ماهه مثلا و یکی یه آدم سی ساله. به اولی یه باد سرد بخوره ممکنه ذات الریه بگیره و حتی سر اون از بین بره، یا یه مسمومیت کوچیک غذایی که دومی حتی حسش هم نمیکنه، منجر به مرگ اون نوزاد بشه. میتونیم بگیم اون نوزاده کم اذیت شده چون فقط یه باد بوده که بهش خورده؟ چون منی که آدم سی ساله ام، اون باد باعث شد فقط چندتا عطسه بزنم مثلا؟
بعضی ها کوچیک ترن بعضی ها بزرگ تر. اما یکی به خاطر یه باد سرد ذات الریه میگیره. یکی به خاطر عفونت جدی. در هر دو حال اون ذات الریه یکسانه و اذیتاش و سختی هاش و عواقبش حتی.
پاسخ:
گاهی اوقات دلیل دیده نشدن غم ها اینه که اتفاقا خیلی عمیق و سخته. اونقدر که به ذهن کسی نمیرسه و حتی فکرشم نمیکنن. برای همین نه میشه ازش جایی گفت و نه میشه دردودل کرد. و همه هم فکر میکنن چه آدم بی غمی.
من به خاطر اینکه همیشه به اطرافیان مشورت میدم، خیلی وقت ها محرم اسرار آدم ها شدم و همین باعث شده که دیگه از روی ظاهر زندگی آدم ها و چیزی که جلو چشممه، میزان خوشبختی شون رو قضاوت نکنم. و انقدر انقدر انقدر از این رازهای سخت پنهان تو دل آدم ها که حتی نمیتونم مثالشو بزنم، دیدم که به این نتیجه برسم اندازه غم همه یکیه.
پاسخ:
بله حتما. شما هم اگه سوالی داشتید یا نظری بذارید که بحث کامل بشه.
خیلی از مشکلات ما مال اینه که توحیدمون لنگ میزنه. اگه این مسائل عمقی رو برای خودمون حل بکنیم ، گاهی اوقات اثرشو تو جزئیات زندگیمون هم میبینیم حتی.
ببین زهرا جان از رحمت خدایی که خودش گفته (از مادر به شما مهربان ترم) (از رگ گردن به شما نزدیک ترم) خدایی که اونقدر که اون ما رو دوست داره، خودمون خودمون رو دوست نداریم.... محاله که بدونه دختر آیت الله بهجت شدن برای شخص شما، در جهت رشدتون فایده ای داشته که موقعیت الانتون نداره و اونو ازتون دریغ کرده باشه.
برای خدا مهم نیست که شما (به کجا) رسیدی. مهم اینه که (از کجا) به کجا رسیدی. این مثالو فکر میکنم از آقای پناهیان شنیدم که یکی که توی یک خانواده با فرهنگ بد بزرگ شده، همین که روزی ده تا فحش بده مثلا، از اون که توی یک محیط خوب پرورش پیدا کرده و مثلا سالی یه فحش میده، هم ارزشش برای خدا بیشتره هم جایگاهش پیش خدا بالاتره. چون قابلیت محیطی که توش بزرگ شده این بوده که روی پنجاه تا فحش بده و اون اندازه چهل تا روی خودش کار کرده. یه آدمی که کلا زودجوشه همین که روزی یبار عصبانی بشه از اون که از نظر فیزیولوژیک آرومه و سالی یه بار عصبانی میشه ارزشش خیلی بالاتره.
برای خدا مهم نیست شما تا کجا اومدی. براش اون نقطه ابتدا هم مهمه. از کجا تا کجا اومدی. در واقع مجموع مسافت طی شده رو میسنجه نه نقطه پایان رو. نقطه پایان رسیدن به مقام بندگیه. اینکه در جهت رضایت خدا زندگی کنیم.
پاسخ:
سلام ثناجان. من واقعا شرمنده شمام. کامنتتون دقیقا بعد از آخرین کامنتی بود که جواب دادم و بعد برای یک مدت طولانی نتونستم سراغ وبلاگ بیام چون به شدت درگیر بودم. نمیدونم هنوز هم این مشکل رو دارید یا نه. ان شاالله که برطرف شده باشه. اما در هرصورت توصیه های کلی من ایناست:
ببینید اول از همه این نکته ست که شما حساس شدید. این رو نمیشه انکارش کرد. ممکنه این موضوع به تدریج براتون تبدیل به یه وسواس ذهنی شده باشه. اینکه از اون طرف چیزی هست یا نه رو فعلا کار نداریم. اول از همه به این طرف قضیه نگاه میکنیم و می بینیم واکنش شما به مسئله و میزان بزرگ شدنش تو ذهنتون و ... عادی نیست. پس قبل از هرچیز باید این طرف رو درست کنیم تا نوبت به اونور برسه. اما برای این حساسیت شما که الان داره وسواسی میشه، راه حلش همون درمان های وسواسه. یعنی اینکه اصلا نباید با این حساسیتای خودتون راه بیاید، به حرف این وسواسه بکنید برای چک کردن پیام، یا قت رو رفتار طرف، باید رفتار عکس بکنید و هرجا اون شاخکای حساسیت اومد فعال بشه سریع خیلی خشن و جدی جلوش واستید و دعواکنید خودتون رو.
نکته دوم اینکه دعاکنید و از خدا بخواید. این خیلی موثره. راه حل اتفاقایی که ما از درمانشون عاجز شدیم همه دست خداست. هم برای شوهرتون و ایمانش و قلبش دعاکنید و هم برای خودتون و فکر و قلب و آرامشتون. دعای از ته دل با توسل قبلش. حتما اثر داره.
نکته سوم که خیلی هم مهمه اینه که اصلا نباید این حساسیتتون رو به شوهرتون انتقال بدین. اینکه نوشته بودین بهش تذکر دادم با انوما عادی حرف نزن و ... چون این حساسیت اگه منتقل بشه اون رو هم به طور مقابل حساس میکنه، و بعد حتی شما یه حرف منطقی و لازم هم بزنین میذاره روی حساب اینکه تو چون حساسی اینو میگی، یا ممکنه برسه به یه سری پنهون کاری ها که برای زندگی تون در نهایت بد تموم بشه. این نکته هم باز به شما مربوط بود. این طرف قضیه رو حل کنین ان شاالله بقیه ش هم به لطف خدا حل میشه
نکته چهارم اینکه این لغزش ها ی وسوسه ها اگر برای مردان پیش بیاد اصلا چیز عجیب و نادری نیست که انتظارش رو نداشته باشیم. مخصوصا تو دوران حاضر و مخصوصا برای کسانی که از نظر کاری با خانم ها در ارتباطن. باز خود مردها هم حتی از نظر فیزیولوژیک متفاوتن تو این قضیه. برای بعضی ها مقاومت سخت تره. مثل آدمی که صفرامزاجه و زودجوش میاره، این به طور طبیعی هم بیشتر از نرمال آدمای جامعه در موقعیت عصبانی شدن قرار میگیره. حالا در هر صورت این امتحان اون آدمه و گاهی یه جنگ درونی ابدی درون خودش. اما شما باید چکار بکنین؟
اول اینکه همون طور که گفتید از هیچ نظر کم نذارید براش. و این کم نذاشتن هم حواستون باشه هدفش چیه. از روی محبت واقعیه یا هدف اصلیش اینه که مرد رو نگه داره سر زندگیش؟ درسته که ما فکرشم نمیکنیم اما احساسات پنهان پشت اعمال آدم ها خیلی زود لو میره و حس میشه. برای همین تو نکته اول گفتم حساسیتتون رو بذارید کنار. برای اینکه طبیعی محبت کنید و طبیعی خوب باشید یا به نیازهاش پاسخ بدید. با یه حس مثبت.
دوم اینکه تو این جنگ سختی که درون خیلی از مردها هست چیه که به کمکشون میاد؟ ایمانشون. همون اتصال های محکمی که به هرسختی که هست ما رو سر عقایدمون و حلال و حروم و درست و غلط های مذهبی مون نگه میداره. مثل ماه رمضون که با همه سختی و تشنگی و ... حتی تو تنهایی هم روزه مونو نگه میداریم. پس اگه میخواید کمکی به شوهرتون بکنید موثرترین کمک ااینه که در جهت تقویت ایمانش کمکش کنید. اونم خیلی غیرمستقیم، یه جلسه تذکر یا هییت هفتگی که اون اتصال ها رو محکم تر میکنه، یه برنامه قرآن خودن شبانه، صحبت درباره مسائل مذهبی برای پررنگ تر کردنشون، دقت روی معاشرت ها که بیشتر با اونایی باشه که حف های آخرتی میزنن تا اونایی که حب دنیا رو تو آدم تقویت میکنن، حتی حساب کتابای مالی و خمس و ...
ان شاالله که مفید باشه ثناجان. البته امیدوارم که کلا حل شده باشه تا الان.
پاسخ:
سلام حنان جان. ببین این کار اونا و توقع متقابلشون که از اساس اشتباهه و شما کار درستی میکنی.
اما چون مادرهستن میشه چندتا کار کرد که پذیرشش براشون راحت تر باشه. اول اینکه از لحاظ نظری براشون توضیح بدی. چه بپذیرن چه نه، یکی دوبار وسط صحبت ها، اون موقعی که حسابی بحث گرم میشه، صحبت رو برسون به این بحث که چرا دوست نداری خیلی از زندگیت بگی و چرا درست نیست و اونایی که میگن چه مضراتی داره و این صحبت ها اصلا ربطی به محبت نداره ویه عادت غلطه که جاافتاده فقط و ... با زبون و مثالایی که خودت میدونی.
دوم اینکه تو محبت زبانی و عملی براشون کم نذار، هدیه بخر، صحبت کن، پای صحبتشون بشین. یعنی اینکه نمیخوای همه چیز زندگیت رو بگی باعث نشه کلا کم حرف باشی باهاشون. انقدر خوش زبان و پرحرف باش که اصلا یادشون نیاد که چی رو گفتی چی رو نگفتی.
سوم اینکه حساسیتشون رو تحریک نکن. یعنی مثلا اگه بارداری و نمیخوای اولش همه جا اعلام کنی، وقتی تصمیم به گفتن میگیری اول به مادرت بگو، با یه فاصله ای بقیه هم بگو و تاکید کن که اول به شما گفتم. یا هرقضیه دیگه ای. بذار این رو احساس کنن که از بقیه بهت نزدیک ترن. چون دلیل این عدم رضایتشون اینه که فکر میکنن برات با بقیه فرق ندارن و رفتن تو دسته غریبه ها. و چون فرزندشونی قبول این مسئله سخته براشون. پس با یه سیاستای اینجوری دلشون رو به دست بیار هرچند کار خودت رو میکنی. یا مثلا یکی دوتا مورد که برات مسئله نداره رو به مادرت بگو هرچند به بقیه نمیگی. یا همون که گفتم کاری کن که با یه فاصله ای زودتر از بقیه متوجه خبرها بشن. همین کافیه ان شاالله.
اما اصل (مهربان اما قاطع) رو فراموش نکن. از چیزی که میدونی درسته و صلاح زندگیت درشه کوتاه نیا اما خیلی مهربان، خیلی با روی خوش و زبان نرم. همین پذیرشش رو براشون سخت میکنه.
نه تنها مادر، هیچ آدمی تا وقتی کاملا عین خودش نشی از تو راضی نمیشه، پس ما چاره ای نداریم جز اینکه کار خودمون رو بکنیم اما با سیاست و طوری که محبت و احترامشون رو هم حفظ کنیم.
پاسخ:
ممنون که برامون نوشتی یکی جان. بله یه نکته خیلی مهم همینه که ما از واقعیت زندگی بقیه خبرنداریم هرچند هم که فکر کنیم خبر داریم. گاهی اوقات مشکلاتی که تو زندگی آدمایی که به نظر ما بی مشکلن هست که حتی تصورش رو هم نمیکنیم. حتی خواهر هم از حال واقعی خواهرش خبر نداره چه برسه به آدمای دورتر. برای همینه که باید مطمین باشیم به خدای خودمون و اینکه خیرمون میخواد و ما رو هم اندازه همه بنده های دیگه ش دوست داره.
اما درباره مشکلات خودت هرچند کمکی نخواستی اما بااجازه چندتا راهکار میدم. شما حتما برو درباره غلبه سودا در بدن سرچ کن. بعد زایمان بدن خیلی سرد میشه و سردی عامل افسردگی و ناراحتی و منفی بافی هست. هشتاد درصد خانم ها بعد زایمانشون دچار افسردگی بعد زایمان میشن و چون معمولا جدی گرفته نمیشه گاهی خیلی طول میکشه و قشنگ ترین روزای زندگیشون رو خراب میکنه. فقط به خاطر اون منفی بافیه که غالب شده و کنترلش دست خودشون نیست.
علی الحساب کلا از خودرن چیزای سرد پرهیز کن، گرمی خیلی خیلی زیاد بخور و ورزش کن. اگه بتونی به یه پزشک طب اسلام یا سنتی مراجعه کنی هم از همه بهتره.
پاسخ:
خیلی شرمنده. مفصل جواب دادم و چون میخواستم درست و حسابی بنویسم نشد زودتر. اگه باز هم دوست داشتی بیشتر توضیح بدم یا همین جا کامنت بذار یا به آدرس ایمیل همسربهشتی بفرست.
پاسخ:
سلام زهراجانم :)
برای این حالت کمال گراییه که خیلی هم پربسامده تو جامعه ما چندتا کتاب خوب هست مثل موهبت کامل نبودن، که نرم افزارهای کتابخونا مثل فیدیبو و ... هم دارن حتما بخونشون.
درباره جمع کردن بچه داری و فعالیت ها دیگه باید بهت بگم سخته خیلی سخت. یعنی به یه جایی میرسی که میبینی همین که یه خونه مرتب و غذای خونگی آماده داشته باشید در کنار رسیدگی خوب به بچه کل وقتت رو میگیره، تو بعضی شرایط که همین هم نمیشه، بعد کنار همه اینا اینکه بخوای درس بخونی، یا فعالیتای دیگه داشته باشی در حالی که اولویتت بچه ت باشه و برای اون کم نذاری ... واقعا طاقت فرساست. اما دست نیافتنی نیست.
فقط به نگاه آدم به زندگی برمیگرده که چقدر میخواد راحت باشه و چقدر آمادگی زحمت کشیدن و سختی کشیدن داره. و اگه اون نگاه دوم رو داشته باشی بهش میرسی.
اما قطعا نه در اون حالت ایده آلی که تو ذهنته. یعنی مجبوری از خانواده ت کمک بگیری، از همسرت کمک بگیری، یه وقتایی بچه ت رو بسپاری به مهد... اما تو همه این شرایط میتونی یه کاری کنی که بچه ضربه نخوره و برعکس یه تجربه جدید و یه محیط جدید هم باشه براش. اما به هرحال همکاری اطرافیان رو لازم داری. حداقل حتی اگه هیچ کس هم دور و برتون نیست همسرت رو لازم داری. چون بعد اومدن بچه شرایط بعضی وقتا یه جوری میشه که آدم میبینه نهایت فشار رو هم روی خودش بیاره بازم نمیتونه به تنهایی مشکل رو حل کنه و به هرحال یه کمک خارجی لازمه که مثلا دو ساعت بچه رو نگه داره تو بتونی بری یه جلسه، یا کاری رو که قول داده بودی تو خونه انجام بدی و حالا هیچ جوره بچه نمیذاره رو تموم کنی.... این نکته رو در نظر داشته باش زهراجان. این آگاهیه خیلی به کمکت میاد سال های بعد که بدونی اون ایده آل خودم به تنهایی از پس همه چی بربیام تو واقعیت اتفاق نمی افته و هم خودت آمادگی کمک گرفتن از بقیه رو داشته باشی هم اونا رو آماده کنی که کمکت کنن. و هیچ ایرادی هم نداره. اتفاقا روابط رو بهتر میکنه و ادما رو به هم پیوسته تر میکنه. بابایی که یه روز تو هفته با بچه ش میگذرونه که همسرش به کاری، کلاسی و ... برسه، رابطه بهتری با بچه پیدا میکنی، قدر همسرش رو هم بیشتر میدونه چون بیشتر درگیر سختیای بچه داری شده.
یه کتابی هم هست به اسم (مادر کافی) که حتما بذار جزو اولین کتابایی که برای بچه داری می خونی. یه کار خوب برای این دورانت همینه که کتاب خونی درباره بچه داری. چون این بلد بودن خیلی کار رو اسون میکنه مخصوصا تو بچه اول. و اون موقع که بارداری معمولا حالت بده و بعد که بچه به دنیا بیاد هم دیگه فرصتش نیست. الان زمانش رو داری
پاسخ:
سلام ثناجان
ان شاالله خدا کمکت کنه عزیزم
پاسخ:
سلام رویا جان
واسه اون رنج شدید و عمیق و اینا که گفتم چون برای بقیه هم سوال شده بود یکم بازش میکنم هرچند اصلا دوست نداشتم: دختر جوونی که که متدین و خانوم و همه چی تمومه. خانواهد خودش و همسرش هم. بچه هم داره و همه چی زندگی به ظاهر خوب... اما همسرش اصل ازدواج های موقت متعدده... و اون دختر هیچ پذیرشی از طرف خانواده ش نداره برای جدا شدن.
یه خانواده به ظاهر خوب و آبرومند که فقط اگه یکی شون بهت اعتماد کنه و باهات دردودل کنه می فهمی چقدر از خست پدر خانواده رنج می برن. در حدی که روز خواستگاری دخترش هم میوه و شیرینی نمیخره و نیم ساعت مونده به اومدن مهمونا انقدر این ها باید حرص و جوش بخورن و عز و جز کنن که بره چیزی بخره. ولی این چیزه گفتنی و تعریف کردنی برای کسی نیست.
یه خانواده خیلی خوب و آبرومند دیگه با بچه های خوشبخت و موفق که پدر خانواده همسر دوم پنهانی داره. آدمایی که شما خنده و خوشبختی شون رو می بیند ولی خبر ندارید چه غصه هایی دارن چون ترس آبرو نمیذاره حتی با نزدیک ترین کسشون هم دردودل کنن.
یه خانواده با وضع مالی خوب و همه چی به ظاهر سر جای خودش ولی بچه ای که معتاده و کسی اینو نمیدونه.
آدمی که شوهرش دست به زن داره، فحاشه ... با اینکه بیرون یه مرد تحصیل کرده و موقره.
اینا چیزایی نیست که کسی برای دیگری تعریف کنه. مریضی و تجرد و بچه نداشتن چیز پنهانی نیست چون زشت نیست. نداری پنهان نیست چون نمیتونه پنهان بمونه... ولی غصه هایی که یه سرشون به آبروی طرف مربوطه مطمئن باش اغلب گفته نمیشه و کسی حدسشم نمینزنه که همین آدمی که کنار تو نشسته، همین دخترخاله خوشبخت، همین دوست موفق... ممکنه با چنین مشکلاتی مواجه باشه حتی اگه هیچ جوره به خودش و خانواده ش نیاد.
درباره چندجمله آخرت هم یبار دیگه فکر کن دنیا چیه، آخرت این وسط چه نقشی داره، چرا ما افریده شدیم اصلا. تو اینا اگه به یقین برسی اصلا این سوال ها برات پیش نمیاد.
پاسخ:
سلام ثناجان. ممنون که گفتی عزیزم. خودمم بعضی وقتا جاهای دیگه دیدم که بعضی مطالب اینجا رو بدون ذکر منبع میذارن.
پاسخ:
سلام سلام جان :)
حالا تو هم توی اون همه مثال نمونه پدر خسیس رو بولد کردی. بقیه ش چی؟
بعضی وقتا هم البته مشکلات به خاطر این نیست. یعنی نتیجه مستقیم اشتباهات خودمونه. این آیه قرآن رو یادمون نره که «لیس للانسان الا ما سعی» یه زنی که زندگی خوبی نداره و منجر به جدایی بعدش میشه و مشکلات دیگه، خیلی وقتا ممکنه تقصیر خودخواهی ها و کواه نیومدن ها و یادنگرفتن های خودش باشه. همون شوهر با یه زن دیگه ممکن بود رفتار دیگه ای داشته باشه.
پاسخ:
ممنونم از مثال هات زینب جان.
ان شاالله خدا دلتو به نور خودش روشن کنه. انقدر روشن که بی نهایت آروم و راضی بشی :)
پاسخ:
سلام کوثرجانم
انقدر جواب دادن به کامنتت طولانی شد که فکر میکنم اگه بخوام الان از حال روزهات بنویسی، احتمالا خیلی چیزها فرق کرده. اینطور نیست؟
اون موقع که برام نوشتی، تو یه حال بد شدید مقطعی بودی. این حال رو همه ماها تجربه کردیم. خود من هرچند وقت یکبار تجربه میکنم. یه جور بی انگیزگی و بی میلی و انمایدی زیاد و غم. انگار دیگه هیچی نیست که خوشحالت کنه یا بهت امید بده. من فکر میکنم این حال هست برای اینکه ما دل نبندیم، فراموش نکنیم، دنیازده نشیم. انگار هربار کنده میشیم از خیال و رویا و دنیا از چشممون می افته و میایم اون جایی که باید می ایستیم.
عکس همین هم وجود داره البته. یه حس خوشحالی و خوش بختی و هیچ غمی ندارم و چقدر همه چیز آرومه و چقدر دنیا قشنگه و ... امید و انگیزه و ارزو. اونم مقطعیه. شاید یه جور دوپینگ برای ادامه راه. من روی احوالات خودم که دقیق میشم هر دو اینها رو به وفور میبینم که هرچند وقت یکبار سر و کله شون پیدا میشه و غیر از اینها چیزی که بیشتر از بقیه ست یه حال معمولیه. نه غم شدیدی نه ذوق و شادی خاصی. دارم کارمو میکنم و زندگیمو میکنم. غم های کمرنگ که میشه بی خیالشون شد یا کنترلشون کرد و شادی های کمرنگ که لبخند به لب آدم میارن ولی غرقشون نمیشی.
من چون این مکانیزم رو تو خودم شناسایی کردم خیلی کنترلم روی حالات خودم بهتر شده. تو اوج غم که فکر میکنم هیچ وقت حالم خوب نمیشه، یادم میاد که این تجربه رو مثلا ماه پیش هم داشتم. و رد شد و تونستم ازش بگذرم و دوباره مثل قبل بخندم و امیدوار باشم و برنامه بریزم برای آینده ... و تو اوج شادی هم حواسم هست که یه احساس مقطعیه و رد میشه و دوباره یادم میاد که زندگی هیچ وقت چندان چیز دلچسبی نبوده که ارزش دل بستن داشته باشه.
بعد تازه چند مرحله هم جلوتر رفتم و میتونم تو همون لحطظات هم به حال خودم مسلط بشم. اگه بتونم بنویسم که از همه بهتره. اگر نه یک دقیقه تمرکز میکنم و همه عوامل ریز و درشتی که ریشه های حال بدم هستن و رو میشمرم، درباره هرکدوم یکم فکر میکنم بزرگ میکنم، اهمیتش رو بررسی میکنم، راه حلش رو پیدا می کنم و ... پنج دقیقه بعد در دنیای بیرون هیچ چیزی فرق نکرده اما من با این فکرا کلی آروم تر و مسلط تر شدم روی حالم.
مثل اینکه تو همین عواملی که الان برای من نوشتی رو یکی یکی باز کنی، و فکر کنی آخرش چی میشه. پایان نامه... خواستگار... تنهایی... و خیلی عوامل ریزتری که شاید در وهله اول به چشمت نیان ولی وقتی رو هم جمع میشن اینطور آدمو از پا میندازن.
درباره خواستگارت و دوران سخت مجردی هم یه حرفایی داشتم که الان دیگه خیلی طولانی شد. اگه دوست داشتی بهم ایمیل بزن. کلا هروقت خواستی دردودل کنی به من ایمیل بزن. طول میکشه تا جواب بدم ولی حتما جواب میدم.
fereshte.goodwife@gmail.com
پاسخ:
سلام سلام جان
خب بیا از یه زاویه دیگه به بحث نگاه کنیم. اصلا این جمله رنج آدم ها مساویه رو بذار کنار.
من میگم زندگی شاد بی مشکل خوشبخت، جز در بعضی مواقع مقطعی برای هیچ کس وجود نداره. حالا چه ما در جریان باشیم و بتونیم حدس بزنیم که مشکل و سختیای هرکدوم از آدما چیه و کجاست چه نتونیم حدس بزنیم.
به هرحال این ذات دنیاست که همراه با رنج و سختی و غمه. خود خدا گفته (لقد خلقنا الانسان فی کبد): آدم ها در رنج آفریده شدن!
نگفته بعضی هاشون، یا استثنا داره، یا کم و زیاد داره... گفته رنج قرین زندگی دنیایی ماست.
پاسخ:
بله زهراجان متاسفانه تو بحثای عملی دین و شبهه ها و سوالات اینطوری مرجع مشخصی برای پیدا کردن پاسخ خیلی وقتا وجود نداره. باید بگردی، هی کتاب بخونی، از اساتید مختلف بپرسی، فکر کنی ...
ولی به جواب میرسی اگه دنبالش باشی. قول میدم.
پاسخ:
سلام ریحان جان. بله من اصراری برای تموم شدنش ندارم ولی تا اینجا چیزایی که به نظرم رسید رو نوشتم.
سوال جدید مطرح کنید باز درباره ش بحث میکنیم.
و در نهایت هم به نظر من این قضیه یه چیزی مثل ایمانه. ته تهش دلت باید بهش برسه!
پاسخ:
سلام فاطمه سادات عزیزم
کامنتت عالی بود. خدا خیرت بده. هم برای دوتا نکته هم دوتا معرفی خوبی که کردی.
بچه ها بخونین این کامنت رو!
پاسخ:
شرمنده. اومدم :)
پاسخ:
چقدر دوست داشتم یکی از این آدم هایی که یه رنج بزرگ با نمود بیرونی داره، مثلا بچه معلول داره، خودش بیماری صعب العلاجی داره، همسرش فوت شده، بچه دار نمیشه و ... بیاد و برامون از حالش بنویسه. آیا اونقدر که ما فکر میکنیم بدبخت و بدحاله؟
موردایی که من میشناسم تمامشون عکس این نظریه هستن. گاهی از ما هم راضی ترن. البته که مشکلات و سختی ها رو دارن اما حالشون خوبه. یه جور قشنگی اون رنج رو پذیرفتن که آدم غبطه میخوره. من از این نمونه ها زیاد میشناسم از دور و نزدیک. اما عکسش رو حداقل الان خیلی حضور ذهن ندارم. اینکه آدمی باشه که خیلی جزع و فزع کنه. جزع و فزع ها رو اتفاقا من بیشتر از آدم هایی با غم های کوچیک دیدم.
البته هرمصیبت و اتفاق بدی، یه دوره گذار داره، مثل چندماه و یک سال اول فوت یک عزیز، حال آدم ها رو نباید از دوره گذار قضاوت کرد. مثل اتفاقای خوب و شادی ها که اولش یه سرخوشی زیاد دارن و بعد عادی میشن. شدت حال خوبی که اون اتفاق آورده رو هم نباید تو اون روزهای اول قضاوت کرد.
من معتقدم زندیگ دنیا یه خاصیت عجیبی داره که میتونه همه چیز رو عادی بکنه. چه خوشی ها رو چه مصیبت ها رو. و شاید دلیلش اینه که نه خوشی هاش اصیلن نه مصیبت هاش. یه جای موقتی و یه زمان موقتیه برای یه زندگی اصلی تر.
پاسخ:
ببینید یه روایتی هست که شاید شنیده باشید، مضمونش اینه: یک بار یکی از یاران یکی از ائمه به ایشون میگه من الان حالی دارم که سختی رو به راحتی ترجیح میدم، غم رو به شادی ترجیح میدم، بلا رو به آسایش ترجیح میدم ... بعد اون امام بهش جواب میدن ولی ما اینطور نیستیم. ( ما برای خدا تصمیم نمی گیریم) به هرچه از جانب خدا برسه راضی هستیم. اگه نعمت باشه شکر میکنیم و اگه مصیبت باشه صبر میکنیم.
این باید نگاه کلی آدم باشه. اما غیر از این بحث، مگه قراره سختی و امتحان نرسه و نباشه؟ اون آیات قرآن که ( ام حسبتم ان تدخلوا الجنه و لما یاتکم مثل الذین خلوا من قبل مستهم الباساء ...) یا (لتبلون فی اموالکم و انفسکم..) و چندتا آیه دیگه که تو ذهنم هست، مگه مصداقی غیر از تک تک ما داره؟ میدونم که هست و پیش میاد و شاید سخت تر از چیزی باشه که الان فکرش رو میکنم. اما سعی میکنم براش آماده باشم که وقتی رسید ناشکری و کم صبری نکنم. آماده بودنم هم از جنس همین فکرها و حرف هاس. همین که حواسم باشه اصلا دنیا جای سختیه و خدا خیر منو بیشتر از هرکسی میخواد.
پاسخ:
بله حنان جان به نظر منم همین طوره. منم نمونه هایی رو می شناسم که همه به جای اینکه دلشون براشون بسوزه غبطه آرامش و رضایتشون رو می خورن.
پاسخ:
سلام. ممنونم.
پاسخ:
الحمدلله :)