همسر بهشتی

زن ها فرشته اند...

همسر بهشتی

زن ها فرشته اند...

fereshte.goodwife@gmail.com
کانال ایتا: heavenlywife@

آخرین مطالب

از زبان دیگران (۱)

يكشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۳۷ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم


 

...یواش یواش ، دیدم که موقع حرف زدن احساس آرامش می کنم . کیتی استعدادهای طبیعی برای بیرون کشاندن آدم ها از خودشان داشت . ارتباط برقرار کردن با او راحت بود ، آدم راحت می توانست با او گپ بزند . همان طور که دایی ویکتور مدت ها پیش بهم گفته بود ، یک مکالمه خوب مثل بازی خوب است . همبازی خوب توپ را مستقیما توی دستکش تو جای می دهد ؛ کاری می کند که به هیچ وجه توپ را از دست ندهی . وقتی موقعش می رسد که توپ را بگیرد ، هر چیزی را که برایش می فرستند می گیرد ، حتی پرتاب های کج و کوله را ؛ آن هایی را که از مسیر منحرف شده اند . این درست همان کاری بود که کیتی می کرد . توپ را مستقیم توی دست من می انداخت و وقتی توپ را دوباره برایش می انداختم ، حتی از دسترسش دور بود ، می گرفت . بالا می پرید و توپ هایی را که از بالای سرش رد می شدند می گرفت ، شیرجه می زد به چپ و راست تا توپ های کم جان را هم بگیرد  . بیش تر از همه ، مهارتش تو این بود که همیشه کاری می کرد احساس کنم پرتاب های بد عمدی بوده ، انگار که قصدم فقط این بوده که بازی را هیجان انگیزتر کنم  . کیتی باعث می شد من بهتر از آنی که بودم به نظر برسم . همین اعتماد به نفس مرا تقویت می کرد و باعث می شد گرفتن توپ های من هم برایش ساده تر باشد . این یعنی اینکه من به جای حرف زدن با خودم شروع کردم به حرف زدن با او و لذت این کار بیش تر از هر چیز دیگری بود که از مدت ها پیش تجربه کرده بودم . 

همان جا زیر آفتاب ماه اکتبر نشستیم و حرف زدیم ، اما تمام مدت به این فکر میکردم که چی کار کنم این گفت و گو قطع نشود . آن قدر خوشحال بودم ، آن قدر هیجان زده بودم که می خواستم تا آخرش بروم ولی موضوع این بود که کیتی یک کیف بزرگ روی دوشش بود که وسایل رقصش توش بود و از تو کیفش زده بود بیرون – لباس چسبان آستین دار ، گرم کن یقه دار ، گوشه یک حوله – نگران شده بودم که نکند بخواهد بلند شود و با عجله برود سر یک قرار دیگر . هوا کمی سوز داشت و بعد از بیست دقیقه حرف زدن دیدم که یواشکی دارد می لرزد . همه دل و جرئتم را جمع کردم و گفتم هوا دارد سرد می شود و شاید بهتر باشد به آپارتمان زیمر برگردیم و برای هردومان قهوه گرم درست کنم . در کمال ناباوری ، کیتی سری به نشانه ی تایید تکان داد و گفت که فکر خوبی است . 

رفتم قهوه درست کنم ، میان اتاق نشیمن و آشپزخانه اتاق خواب بود و کیتی به جای اینکه توی اتاق نشیمن بماند ، روی تخت نشست تا بتوانیم با هم صحبت کنیم  . تغییر محیط و بودن زیر سقف لحن حرف زدنمان را تغییر داده بود ، هردومان ساکت تر و محتاط تر شده بودیم  ، انگار دنبال راهی می گشتیم تا خط مشی جدیدمان را تفسیر کنیم  . حس انتظار بدی توی هوا موج می زد ، من از این خوشحال بودم که سرم گرم درست کردن قهوه است ، این جوری روی دستپاچگی ام سرپوش می گذاشتم . چیزی داشت اتفاق می افتاد ، اما من آنقدر ترسیده بودم که نمی توانستم بهش فکر کنم ، احساس می کردم اگر به خودم امیدواری بدهم ، قبل از اینکه اتفاق بیفتد همه چی از دست می رود  . یک دفعه کیتی ساکت شد و چند دقیقه ای حرفی نزد . من هم چنان به پلکیدن توی آشپرخانه ادامه دادم ، در یخچال را باز و بسته کردم ، فنجان ها و قاشق ها را بیرون آوردم ، شیر را توی ظرف ریختم و الی آخر . پشتم به کیتی بود ، نفهمیدم کی کیتی از جاش بلند شده و آمده آشپزخانه . بدون یک کلمه حرف . درباره ی حسّم حرف نمی زنم ، درمورد  شور و حالم هم بحث نمی کنم . درمورد فروریختن عجیب و غریب دیوارهای درونم بحث می کنم ، درمورد زمین لرزه ای که در قلب انزوایم رخ داد . آن قدر به تنها بودن عادت کرده بودم که فکر نمی کردم هرگز چنین اتفاقی بیفتد . من خودم را از این نوع خاص از زندگی محروم کرده بودم و بعد به دلایلی کاملا ناشناخته ، این دختر زیبای چینی جلوی من ظاهر شده بود ، درست مثل فرشته ای که از یک دنیای دیگر آمده باشد . امکان نداشت عاشقش نشوی ، نمی توانستی بروی دنبال کارت ،   فقط به این دلیل ساده که او آنجا بود !


مون پالاس

پل استر

ص132


۹۵/۰۵/۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰
فرشته بانو

شنونده فعال

نظرات  (۱)

۱۱ دی ۹۵ ، ۲۲:۱۹ خانم اشک
قضیه ی این متن چی بود دیگه؟
من تو بلاگفاندیده بودمش...

بعدم دیدم گفتی میخوای بعد مدتی اینجا بشه وب اصلیت ولی هرکار میکنم نمتونم بهش عادت کنم وب بلاگفات خیلی نازتر و دلنشین تره
من همون نجمه خانم هستم درضمن میتونی لینک رو چک کنی
پاسخ:
چرا از مطالب همون جاست فقط ممکنه کمی کم و زیاد شده باشه. من هم با محیط بلاگفا راحت ترم ولی متاسفانه برای تضمین حفظ آرشیو و نظرات چاره ای نیست جز انتقال به اینجا. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی