همسر بهشتی

زن ها فرشته اند...

همسر بهشتی

زن ها فرشته اند...

fereshte.goodwife@gmail.com
کانال ایتا: heavenlywife@

آخرین مطالب

بسم الله الرحمن الرحیم

 

سلام و یک دنیا نور و رحمت برای همه آنهایی که هنوز اینجا را می‌خوانند

 

هنوز درست و حسابی فرصت نکرده‌ام نظرات را بخوانم. ولی همان نگاه سریعی که انداختم اشکم را راه انداخت و حسابی شرمنده شدم. از همه آنهایی که اینجا را می‌خواندند و منتظر بودند و من نزدیک سه سال نبودم. دلیل خاص عجیبی نداشت و هزار دلیل کوچک و بزرگ داشت. یک وقتی من بودم و ساعت‌های بیکاری که می‌توانستم تویش اینجا بنویسم، ایمیل و کامنت جواب بدهم و کلی کار دیگر. حالا مدت‌هاست که دارم می‌دوم و وسط این دویدن‌ها آرامشی از جنس نوشتن برایم آرزوی دست نیافتنی شده. و همیشه فکر می‌کنم وقتی مادر دو بچه بودن این اندازه می‌تواند دنیای آدم را شلوغ و پرهیاهو کند، من خاک پای آنهایی‌ام که سه، چهار، پنج، شش بچه دارند. خداقوت و دست مریزاد به شما. 

یک وقتی باید مفصل بنویسم که وبلاگ همسر بهشتی هم‌عمر ازدواج من است. از آن زمانی که یک دختر بیست و یکی دو ساله پر از شور و شوق بودم تا حالا که دارم یک زن سی و چند ساله جاافتاده می‌شوم. مثل همه آدم‌ها، زندگی‌ها... این سیزده سال برای من هم پر از فراز و نشیب بود. فراز و نشیب‌هایی که یک وقت خودش را در وبلاگ نشان داده و یک وقت نداره. چند سال همه دغدغه و مسئله‌ام همسرداری بود... مادر که شدم تا مدت‌ها در یک خلسه عجیب بودم. مادری و تمام زندگی‌ات را وقف فرزند کردن، دنیای عجیبی بود که بلدش نبودم. سختی و آسانی داشتم، پست و بلند داشتم... و حالا بعد هشت سال فکر می‌کنم مادری را کمی بلد شده‌ام. 

و هزار فکر و حرف و ماجرای دیگر. 

یک زمان‌هایی این وبلاگ و نوشتن در آن همه شادی و انکیزه‌ام بود و یک زمان‌هایی عذاب وجدانم شده بود. که چرا نمی‌نویسم. و یا وقتی نبود برای نوشتن، یا فراغت و آرامشی. یا حرفی نداشتم. من مدت‌های زیادی را در سکوت نگاه کردم و فکر کردم. حالا دیگر خیلی کمتر از قبل مطمئنم که نسخه‌هایی قابل تعمیم به همه وجود داشته باشد. 

خلاصه اینکه در چند سال اخیر با یک فراموشی شاید خودخواسته اینجا را فراموش کرده بودم. چندین بار متن‌هایی در ذهنم نوشتم برای اینجا، یا ایده‌هایی جوانه زد که با شما به اشتراک بگذارم. اما مشغله‌های همیشگی زندگی فرصتی پیش نیاورد که مکتوبشان کنم. 

خلاصه اینکه لطفا اگر چشم انتظار بودید حلالم کنید. امیدوارم حلالم کنید. 

اما چه شد که امشب، توی بلندترین شب سال رسیدم به اینجا و نیم ساعت با بیان و گوگل و ... سر و کله زدم تا رمز عبورش را پیدا کنم و بتوانم وارد شوم... (حتی آدرس وبلاگ را هم فراموش کرده بودم!) شاید دیدن آدمی در یک مهمانی بود. آدمی که من را یاد سال‌های دور همسر بهشتی انداخت. زنی که مصداق یک همسر بهشتی بود و من خیلی سعی کردم که در آن چند ساعت و وسط شلوغ پلوغی مهمانی و سفره انداختن و ظرف شستن، رفت و آمد بچه‌ها و سروصداها... کمی بیشتر ازش یاد بگیرم. از آدمی که خیلی اهل حرف زدن نبود. 

می‌خواستم خلاصه‌اش را برای خودم جایی بنویسم که یکدفعه یاد اینجا افتادم و گفتم با شما هم به اشتراک بگذارم و خلاصه این طلسم سه ساله شکسته شد. 

از زنی که به چشمم مصداق یک همسر بهشتی بود پرسیدم چطور می‌توانی انقدر خوب باشی؟ کم نیاوری؟ توقع نکنی؟ خسته نشوی؟ نترسی که طرف‌ مقابلت طلبکار شود؟ چطور می‌توانی این اندازه با تمام وجود مادر باشی و همسر باشی؟

خلاصه حرف هایش سه نکته کلیدی بود:

۱) با خدا معامله کن. اصلا همسرت را نبین. تویی و خدا. هر کار می‌کنی برای خدا بکن. 

۲) از همسرت دل بکن. وابسته اش نباش. 

۳) معنویتت را زیاد کن. هرقدر معنویتت قوی‌تر باشد، بیشتر قدرت تحمل سختی‌ها را پیدا می‌کنی. معنویت است که به تو ظرفیت می‌دهد، توان می‌دهد...

 

چند شب پیش هم مستند بانو را دیده بودم و اشک ریخته بودم. از آن تصویر زلال شفافی که کوه صبر بود و آن اندازه محکم، شاد و راضی. 

 

+باز هم حرفی برای گفتن اگر پیدا کنم دوباره می‌آیم. نظرات را هم اولین فرصت جواب می‌دهم ان شاالله. 

فرشته بانو
۰۱ دی ۰۲ ، ۰۳:۴۵ موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

سلام و نور و رحمت 

 

یکبار خیلی سال پیش وقتی دختر نوجوانی بودم و برای انتخاب رشته دبیرستان با آدم های مختلف مشورت می کردم، استادی به من پیشنهاد داد بروم انسانی و روانشناسی بخوانم. اولین حرفی که با ذهن پانزده ساله ام در جوابش گفتم این بود: اما روانشناس ها باید همش غم و غصه مردم رو بشنون!

 جواب آن استاد به شکایتم عجیب بود: چه توفیقی از این بالاتر که آدم شنوای دردهای بنده های خدا باشه!

آخرش نه علوم انسانی رفتم و نه روانشناسی خواندم اما حرف استاد سال هاست توی گوشم زنگ می زند: شنوای دردهای بنده های خدا باش. 

چندوقت پیش داشتم با خودم فکر می کردم چه کار مهمی توی زندگی ام کرده ام؟ چه قدمی برداشتم؟ چه تخصصی دارم که بهش افتخار کنم؟ راستش چیز زیادی پیدا نکردم. سال های اخیر روزمرگی در خودش غرقم کرده است. وسط همان ناامیدی بود که جرقه ای توی ذهنم روشن شد: من شنونده بودم. همیشه شنونده بودم. برای هرکسی که حرفی داشت. چه همسرم وقتی از محیط کار و همکارانش خسته است، وقتی فشار کار کلافه اش کرده، چه رفیقم که از خانواده همسرش به تنگ آمده، چه دختر کوچکم وقتی با تمام احساس دارد خوشحالی یا ناراحتی اش را با من در میان می گذارد، چه دوست قدیمی ای که سال هاست نه هم را دیدیم و نه حتی صدای هم را شنیدیم اما هروقت از دست همسرش کلافه می شود می داند می تواند صفحه چتش را باز کند و من هستم... یا دوست دور دیگری که خیالش را جمع کرده ام همیشه برای شنیدن خستگی اش از ویار و بارداری آماده ام، چه فامیلی دور و نزدیکی که وقتی در مهمانی ها احوالشان را می پرسم، حالت چشم و صورت مشتاقم نشان می دهد که چقدر آماده شنیدنم و حتی همان آدرس ایمیلی که توی وبلاگ گذاشته ام. من برای شنیدن آماده ام...

یک وقتی توی زندگی ام تصمیم گرفتم روانشناسی نخوانم اما همیشه شنوای دردهای بنده های خدا باشم. دردهای کوچک و بزرگ. غم های مسخره و جدی. دردودل های سنگین یا سبک... برای خوب شنیدن هیچ کس به آدم مدال نمی دهد. کسی حتی نمی فهمد. از آن توانایی هایی نیست که توی چشم باشد و بتوان به این و آن نشانش داد. تهش برای آدم یک ذهن خسته می ماند و زمانی که از دست رفته و تشکر خشک و خالی ای که اغلب همان هم نیست. شنونده بودن از آن کارهای خاص بی زرق و برقی است که فقط می شود برای خدا انجام داد و فقط به خداست که می شود نشانش داد. توی این دنیا نه منزلتی دارد نه اعتباری. زحمتش هم زیاد است. اما اگر به دور و برتان نگاه کنید، می بینید ما آدم ها چقدر نیاز به شنیده شدن داریم. چقدر نیاز به همدلی داریم. و در فرهنگ اجتماعی مان چقدر همدلی کردن کمرنگ است. کسی گوش مفت برای شنیدن ندارد. همه بیشتر دوست دارند گوینده باشند تا در سکوت به تو گوش کنند. اگر هم گوش کنند وقت و حوصله شان محدود است. اگر محدود نباشد پر از قضاوت اند: ناشکری می کنی... اشتباه می کنی... سخت می گیری... 

چه وقت ها که گفتگو برایمان محل تسویه حساب دلخوری های قدیمی شده. به جای شنیدن زخم زدیم. چه وقت ها که یادمان رفته خودمان را جای طرف بگذاریم. از برج عاج نگاه کردیم به مشکلش و حرفش در نطفه خفه شده. چه وقت ها که حواسمان پی گفتنی های خودمان بوده، پی احوال پرسی های بی روح، گوش دادن های بی حواس...

و چقدر آدم دردهای توی دلشان را بغض کرده اند چون گوشی برای شنیدن نداشتند. و چقدر قشنگ است اگر هرکس اطرافش آدم هایی داشته باشد که بتواند با خیال راحت سفره دلش را پیششان باز کند. امن باشند، باحوصله باشند، متعهد باشند، همدل باشند، نه جای که نباید تایید کنند و نه بی جا قضاوت کنند. شنیدن را یک کار ببینند، یک ماموریت مهم که ناظرش خداست...

.

.

سال جدید همیشه سال تصمیم های جدید بوده. این پست را نوشتم که یادآوری کنم اگر دوست داشتید می توانید شنونده بودن را به برنامه های سال جدیدتان اضافه کنید. خیلی سال پیش چند مطلب دنباله دار درباره مهارت های یک شنونده فعال توی وبلاگ داشتیم که فکر میکنم هنوز بشود پیدایش کرد. نیت کنید و دقیقه هایی را که شنوای بنده های خدا هستید، به حساب خود خدا بگذارید :)

 

فرشته بانو
۲۴ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۱۲ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۷ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

سلام و ببخشید که این پست انقدر دیر شد. وقتی پست قبلی رو مینوشتم برنامه م این بود که چند هفته بعد این یکی رو هم بنویسم، اما هی نشد و پشت گوش انداختم تا الان که با کامنت های شما شرمنده شدم. دلیل طول کشیدنش این بود که این پست وقت و انرژی زیادی از من میگرفت. خودتون از طولانی بودنش متوجه خواهید شد :)  الان هم چند روزه فکرم مشغولش بود و بالاخره یک روز کامل مشغولش بودم تا تموم شد. چون برام مهم بود چیزی از قلم نیفته و همون نکاتی که دارم میگم رو هم مفصل و خوب توضیح بدم. به سبک پست های قدیمی همسر بهشتی. ممنونم از همه دوستانی که برای پست قبل کامنت گذاشتن و از راهکارهاشون گفتن. تک تکشون رو خوندم و استفاده کردم. حالا امیدوارم در نهایت بعد این همه تاخیر محتوای این یادداشت به دردتون بخوره. 

 

 

از همان سال های اول زندگی مشترک یکی از دغدغه های اصلی ام مرتب نگه داشتن خانه بود. چیزی که هیچ وقت در آن خیلی موفق نبودم. یک وقت هایی کلی زحمت می کشیدم و همه جا را می سابیدم و باز به چند روز نرسیده روز از نو. توی این سال ها انگار همیشه یک جنگ دائمی بین من و خانه برپا بود. بعد بچه دار شدن اوضاع بدتر هم شد تا بالاخره سعی کردم یک فکر اساسی بکنم. بعد چندسال آزمون و خطا و تلاش، وقتی یکی از اولویت های اول زندگی ام را مرتب نگه داشتن خانه قرارداده بودم، بالاخره به جایی رسیدم که تغییر را دیدم. یک تغییر دائمی. هنوز هم زیاد پیش می آید که اوضاع کارهای خانه از دستم خارج شود، وقتی خرید زیادی میکنیم، وقت های مریضی یا زمانی که درگیر کار و پروژه ای میشوم. اما آن ها استثنا هستند. من بالاخره تاکتیک های این جنگ را یاد گرفتم. نکته هایی که نوشتم اصلی ترین تاکتیک هاست:

 

۱. موقت کاری ممنوع: 

حتما شما هم تجربه کرده اید که اگر هرچیزی را که استفاده میکنیم همان وقت سر جایش بگذاریم، اصلا خانه نامرتب نمیشود که حالا نیاز به مرتب کردن داشته باشد. و جالب اینجاست که این کار همان لحظه آسان تر است تا وقتی که چندتا کار روی هم جمع میشوند. بعد هروعده غذایی ما چندتکه ظرف کثیف داریم که هنوز خشک نشدند که نیاز به آب خوردن داشته باشند و با ظرف های وعده های بعدی هم جمع نشدند که حوصله نکنیم سمتشان برویم. آدمی که گازش را چند روز یکبار تمیز میکند با یک دستمال ساده برق می افتد و نیاز نیست دو ساعت بسابد و لکه گیری کند. جمع کردن اسباب بازی بچه ها، لباس ها و ... همه همان لحظه آسان ترند چون میدانیم جای هرچیز کجاست و از همه مهم تر روی هم جمع نشدند و کار هنوز سبک و راحت است. 

پس اگر به من بگویند فقط یک قانون برای داشتن خانه مرتب بگو، همین را میگویم: خودتان را مقید کنید که هرچیز را بلافاصله بعد استفاده بگذارید سر جایش یا تمیز کنید. جمله «موقت کاری ممنوع» همیشه دارد توی سر من زنگ می زند. 

 

۲. خلوت کردن خانه:

یکبار یکی از دوستان من خیلی از اوضاع نامرتبی خانه اش ناراحت بود و داشت با ما دردودل میکرد. قرار شد چندنفر یک روز برویم کمکش توی جنگ با خانه ای که حالا یک غول  درست و حسابی شده بود. که برنامه به هم خورد و نشد. چند وقت بعد که ازش سراغ گرفتم حالش خوب بود و انگار توانسته بود مشکل را حل کند. گفت: یک کیسه بزرگ گرفتم دستم و دور خونه راه میرم هرچی به چشمم میخوره که لازم ندارم میندازم توش که بدم بیرون. این چیزهای اضافه درواقع همان سربازهای لشکر مقابل بودند که یکی یکی از دور خارجشان میکرد. بخش عمده مشکلات ما در مرتب نگه داشتن خانه مال وسایل اضافه ای هست که داریم. همه لباس ها، ظرف ها،  شیشه های توی کابینت، اسباب بازی های ریز و درشت بچه ها و ... طبقه ای که درش بیست سی تا لباس تا شده است خیلی زود به هم میریزد و نامرتب میشود تا طبقه ای که فقط پنج تا لباس دارد. کشویی که پر از خرده ریز است هم همین طور... پس اگر یک راه حل عمقی برای حل مشکلتان میخواهید بروید توی فکر کم کردن لوازم اضافی. با بخشیدن به خیریه ها، فروختن، حتی دم در گذاشتن!

 اگر میخواهید این مسئله را جدی تر بگیرید مطالب مربوط به «سبک زندگی مینی مال» را سرچ کنید. 

 

۳. دسته بندی، قفسه بندی:

یک سری از چیزها را هم بالاخره باید نگه داشت. کم هم نیستند. اما چه چیزی به مرتب بودنشان کمک میکند؟ قفسه بندی. هر چه وسایلتان بیشتر دسته بندی شده باشند، دیرتر و کمتر به هم میریزند. حتی توی یک کشوی باریک اگر چندتا باکس کوچک باشد منظم نگه داشتنش راحت تر میشود. از وقتی این را فهمیدم شروع کردم به خریدن باکس های مستطیلی ساده از پلاستیک فروشی ها. برای خاروبار داخل یخچال، برای وسایل توی کابینت، توی کشوهای دخترم، کشوجوراب ها، کشو لباس های زیر... حتی توی کابینت ظرف ها هم شلف فلزی گذاشتم که پیش دستی و خورش خوری و بشقاب را از هم جدا می کند. کمدها را تا میتوانید طبقه بزنید و اگر امکانش را ندارید با هرچیزی که دارید خودتان داخلش فضاهای مجزا از هم درست کنید. توی آشپزخانه طاقچه بزنید و ...

 

۴. ساعت مشخصی برای مرتب کردن داشته باشید:

همه ما تجربه کرده ایم که هفته ها توی خانه بودیم و هیچ کار خاصی غیر کارهای خانه انجام ندادیم. وقت اضافه چندانی هم نیاوردیم. همین جمله معروف که «کار خونه تمومی نداره». درست است که کار خانه تمامی ندارد اما قرار نیست تنها کار ما در دنیا شستن و رفتن خانه کوچکمان باشد. پس برایش وقت مشخص میکنیم. مثلا دوتا نیم ساعت یا یک ساعت کامل. می تواند اول و آخر روز باشد یا یک ساعت مشخص در بعد از ظهر. مهم این است که حتما ساعت آغاز و پایان داشته باشد. یعنی اگر قرارتان این است که هر روز ساعت پنج عصر شروع به کارهای خانه کنید، حتما راس شش تمامش کنید. نهایتا ده دقیقه بیشتر ادامه دهید. کار که فرار نمیکند. فردا دوباره برمیگردید سرش. ولی وقتی میدانید که زمان محدود است و قرار نیست تا آخر شب توی آشپزخانه و وسط جاروکشی و دستمال کشیدن اسیر باشید، هرروز با انگیزه بیشتری سراغش میروید. 

حتی اگر شاغل نیستید و تمام روز در خانه اید باز هم حتما زمان شروعتان هم مشخص باشد. این کار کمک میکند برنامه روزتان مشخص باشد و برای کارهای دیگرتان هم وقت پیدا کنید.

 

۵. همیشه در حال مرتب کردن باشید:

درست است که قرار شد رسیدگی به کارهای خانه ساعت مشخصی داشته باشد، اما یک نکته اساسی که من در رفتار زن های منظم دیدم این است که جمع و جور و مرتب کردن به بخشی از ناخودآگاهشان تبدیل شده. همان طور که تلفن صحبت می کنند، اسباب بازی های بچه را جمع می کنند، همان طور که از راهرو میگذرند، وسیله ای که افتاده را برمی دارند، وقتی برای کاری توی اتاق رفته اند، روتختی را هم صاف می کنند و برمی گردند، وقتی رفته اند دستشان را آب بکشند، دوتا ظرف آب زدنی توی سینک را هم می شویند، توی هال که نشسته اند پشتی مبل ها را مرتب می کنند و... خلاصه اینکه در همان حال که مشغول کارهای روزانه شان هستند هم به صورت غیرارادی و بدون توجه مستقیم، ناخودآگاه خانه را مرتب می کنند. این نکته البته ربطی به آنکه در شماره قبل گفتم صبح تا شب مشغول کار خانه نباشید ندارد. یک کار ارادی و زمان گیر و مشخص نیست. بلکه یک نوع سبک زندگی است که اگر در انسان درونی شود، بدون اینکه زمان یا انرژی بگیرد یک سری از کارها را می کند. من برای درونی کردن این ویژگی خیلی خودآگاه تلاش کردم و در نهایت شد. همین کار باعث می شود در طول روز، قبل آنکه به آن ساعت مشخص تمیزکاری برسید، خیلی از کارها ناخودآگاه و بدون صرف انرژی انجام شده باشند. 

 

۶. در خانه نامرتب نخوابید! از خانه نامرتب بیرون نروید:

یکی از دوستان در کامنت اصطلاح جالبی نوشته بود. اگر صبح که بیدار می شوی خانه نامرتب باشد و ظرف نشسته داشته باشی، پژمرده میشوی. روزت پژمرده شروع می شود. اما برعکس این حالت، بیدار شدن در خانه مرتب، همان اول کار انرژی خیلی خوبی به آدم می دهد. همین طور برگشتن از بیرون به خانه مرتب. قبل بیرون رفتن خیلی وقت ها عجله داریم، خانه نامرتب است، لباس هایی که عوض کرده ایم یک جا افتاده اند... اگر وقت رفتن این کارها را نکنیم موقع برگشت خستگی چندساعت خانه نبودن هم اضافه می شود و لباس های جدید تلنبار می شوند روی لباس های قبلی، ظرف های نشسته اضافه می شوند. اما اگر قبل از بیرون رفتن خانه را مرتب کرده باشیم، به هر ضرب و زور و عجله ای که هست، حتی به قیمت شنیدن غرغرهای آقای همسر، موقع برگشت، از خرید باشد یا مهمانی یا سر کار... وقت وارد خانه شدن چشممان برق می زند. با همان خستگی وسایلمان را جمع و جور میکنیم تا آن تصویر خوب لحظه ورود را خراب نکنیم. من خیلی وقت است این دوتا قانون را برای خودم گذاشته ام: در خانه نامرتب نمیخوابم و از خانه نامرتب بیرون نمی روم. هرچند مرتب کردن سرسری باشد. البته که خیلی وقت ها پیش آمده که نشده به قانون هایم پایبند بمانم. همان وقت ها هم دیده ام چه سلسله نامرتبی هایی بعد آن اتفاق افتاده و دوباره خانه شده یک غول که باید به جنگش بروم. 

 

۷. خانه تان را دوست داشته باشید:

بعضی وقت ها یکی از دلایل بی اهمیتی ما به خانه، این است که خانه مان را دوست نداریم. از زندگی مان، وسایلمان، متراژ خانه مان و ... راضی نیستیم. یا راضی هستیم اما حس دوست داشتنی در کار نیست. نسبت بهش بی تفاوتیم. همین باعث می شود که وقت و حوصله آنچنانی برای تمیز نگه داشتنش نگذاریم. مثل لباسی می ماند که دوستش داریم و لباسی که دوست نداریم. چقدر حواسمان هست اولی لک نشود، نخ کش نشود، تمیز نگهش داریم، آویزانش کنیم. اما مراقبت از دومی چندان اهمیتی برایمان ندارد. خراب هم شد، شد. خلاصه اینکه خیلی مهم است که آدم خانه اش را دوست داشته باشد.  ذوق کند از نگاه کردن بهش.  خب حالا چه کار کنیم که خانه مان را دوست داشته باشیم؟ قشنگش کنیم. لازم نیست هزینه چندانی هم بکنیم. با گل و گلدان خریدن، با تغییر دکوراسیون، با اضافه کردن جزئیات دوست داشتنی. تغییرات جزئی. بالاخره میشود ایده های کم هزینه ای زد که تغییرات محسوس ایجاد کنند. و اگر هزینه لازم دارد هم می شود برایش برنامه ریزی کرد، پس انداز کرد. قشنگ کردن خانه روح دمیدن به خانه است. چیزی که در تخصص خانم خانه است. 

 

۸. کمک بگیرید:

 بالاخره راهی هست. یک وقتی خودمان انجام می دهیم و اگر نمی توانیم از کسی کمک میگیریم. مهم این است که خانه باید مرتب باشد چون ضامن آرامش اهالی خانه است و آرامش اولین و اصلی ترین نیاز هرخانه است. پس اگر می بینید این تکنیک ها روی شما کار نمی کند، در عمل نتیجه نمی دهد یا شرایطی دارید که واقعا نمی رسید، از کسانی که کارهای خانه را انجام می دهند کمک بگیرید. من آدم هایی را میشناسم که سال ها نه خودشان کارهایشان را انجام دادند نه کمک گرفتند. بیست سال است توی یک جنگ دائمی درگیرند. هی شکست می خورند، هی پیروز می شوند اما مسئله تمام نمی شود. مرتب بودن خانه روتین نمی شود. این اشتباه بزرگی است. اینجا دیگر باید پرچم سفید را بالا برد و صورت مسئله را عوض کرد. نهایتشش اعتراف به این است که آقا من از پس کارهای خانه ام برنمی آیم، در من درونی نمی شود، روتین نمیشود یا هرچه. باید کمک دائمی داشته باشم. برای همین قضیه هم می شود پس انداز کرد، از خرج های غیرضروری مثل غذای بیرون و خرید لباس و .. زد اما مرتب بودن خانه را تضمین کرد. دوهفته ای یکبار هم که کمک داشته باشید، کارهای اصلی انجام می شود و تا دوهفته بعد فقط لازم است کارهای سطحی را بکنید. مخصوصا که تا یک هفته بعد مرتب کردن اساسی آدم معمولا خانه را تمیز نگه می دارد. 

 

۹. مهمانی بدهید:

یک وقتی با خودم فکر میکردم درست است هربار قبل آمدن مهمان کلی استرس میکشم و کار میکنم و خسته می شوم، اما به آرامش و مرتبی بعدش می ارزد. بعد رفتن مهمان ها و جمع و جور ظرف ها خانه برقی می زند که روزهای قبلش نمیزد. چون معمولا کارهایی که برای مهمان میکنیم را برای خودمان نمیکنیم. مرتب کردن خانه برای مهمان خیلی اساسی تر و کامل تر و همه جانبه تر است. ولی خودمان که باشیم یک روز جارومیکشیم، یک روز مرتب میکنیم...  من خیلی وقت است که به این نتیجه رسیده ام برای داشتن خانه مرتب باید زیاد مهمان دعوت کنم. این هم یکی از همان برکت هایی است که مهمان با خودش می آورد. همان انگیزه ای که برای تمیزکردن خانه به آدم می دهد، انرژی مضاعفی که یکدفعه پیدا میکنیم و در روزهای قبل خبری ازش نیست.خلاصه اینکه در جریان باشید زیاد مهمان دعوت کردن یک راه میان بر برای داشتن خانه مرتب است. یک تیر و چندنشان. 

 

۱۰.  کتاب صوتی گوش کنید: 

چندسال قبل ما تجربه شیرینی در خانه تکانی داشتیم. با چندنفر از دوستانم تصمیم گرفتیم هر روز به خانه یک نفر برویم و در کارهای خانه تکانی کمکش کنیم. نتیجه فوق العاده بود. هم خانه هایمان جوری برق افتاد که سال های قبل نیفتاده بود، هم اصلا خسته نشدیم و از آن مهم تر، کلی خاطره خوب ساختیم و خوش گذشت. به تجربه ثابت شده مهم ترین مشکل برای انجام کارهای خانه انگیزه است. اینکه آدم تنهایی حوصله نمی کند بلند شود، کار کند یا کارش را ادامه دهد. اینطور وقت ها اگرکسی همراه آدم باشد که همزمان حرف بزنند وتعریف کنند، گذر زمان از یاد آدم می رود و راحت تر کارهایش را می کند. اما برای وقت هایی که این امکان فراهم نیست من یک جایگزین پیدا کرده ام: گوش دادن. سخنرانی، کتاب صوتی، پادکست... فرقی نمی کند. مهم این است که برایتان جذاب باشد و حواستان را از کار کردن پرت کند. بعد دیگر آدم اتومات مشغول کار کردن می شود. من یک کابینت ادویه و حبوبات دارم که از سخت ترین بخش های آشپزخانه ام است. و جذاب ترین گوش کردنی هایی که دارم را برای وقت هایی نگه میدارم که میخواهم سراغ آن برم. بعد میبینم چندساعت گذشته و هنوز خسته نشدم بس که درگیر گوش کردن آن بحث جذاب بودم.

 

۱۱. خانه و آشپزخانه:

احتمالا شما هم وقت جهاز خریدن و اسباب کشی و خانه تکانی، به این فکر افتاده اید که انگار همه خانه همین آشپزخانه چند متری است. بس که جزئیات دارد، بس که پشت و پستو دارد، بس که مرتب کردنش وقت گیر است. بله، پادشاه غول ها توی آشپزخانه مخفی شده! :) پس هرکاری که می کنید حواستان به آشپزخانه باشد. اولویت تان در تمیز نگه داشتن و مرتب کردن آشپزخانه باشد. مثلا اگر آخر شب است و خیلی خسته هستید و فقط می خواهید یک کار بکنید ظرف ها را بشورید. اگر دارید تمرین میکنید یک صفت را در خودتان درونی کنید، نداشتن ظرف کثیف باشد. 

حالا توی کارهای آشپزخانه هم من دوتا شاه کلید پیدا کردم که خیلی سخت نیستند ولی اگر آن دوتا را انجام بدهیم بقیه کارها چندان کاری ندارد. یکی تمیز بودن گاز است و دیگری خالی بودن جاظرفی|ماشین ظرفشویی. وقتی جاظرفی خالی است، شستن ظرف های کیف دیگر آنقدرها هم سخت به نظر نمی آید. و گاز تمیز، انقدر به آدم حال خوب می دهد که برود ظرف هایش را هم بشورد و کابینت ها را هم دستمال بکشد! خلاصه وقت هایی که میبینید حوصله ظرف شستن ندارید بگویید فعلا فقط گازم را تمیز میکنم. بقیه کارها خود به خود انجام می شود. 

 

۱۲. ضد حمله پانزده دقیقه ای:

یک وقت هایی خانه آنقدر نامرتب است و کار دارد که آدم جرئت نمی کند سمتش برود. مثل پادشاه شکست خورده ای که می ترسد اگر حمله کند همین تک و توک لشکرش را هم از دست بدهد. نتیجه اش می شود ظرف روی ظرف و لباس روی لباس تا جایی که باید به ختمی، نذری، مهمانی چیزی متوسل شد برای تمیز شدن آن خانه :)

برای اینطور وقت ها من یک راه حل خوب دارم. مخصوصا برای کمال گراهایی که اصلا نصفه کار کردن به دلشان نمی چسبد. بعد میبینند وقت یا حوصله چچند ساعت کار کردن هم که ندارند پس هیچی به هیچی. حال بد در خانه نامرتب ادامه پیدا می کند. 

اینطور وقت ها از تاکتیک ضدحمله پانزده دقیقه ای استفاده کنید. یک نقطه کوچک را مشخص کنید و بگویید من فقط در مدت پانزده دقیقه یک پاتک کوچک به این نقطه میزنم. سعی کنید اصلا چشمتان به بقیه قسمت های نامرتب هم نیفتد. زوم کنید روی یک نقطه، یک اتاق. بعد هم برمیگردیم سر جای قبلی مان و موبایل را برمیداریم و به خاطر نامرتب بودن خانه غصه میخوریم :) فقط یک پاتک پانزده دقیقه ای!

مثلا بروید توی اتاق خواب و روتختی را مرتب کنید، روی دراور را مرتب کنید، لبس های جالباسی را کم کنید... یا فقط خرده ریزه های توی هال را جمع کنید، فقط جاظرفی را خالی کنید یا چندتا از ظرف ها کثیف را کم کنید. چشمتان هم به ساعت باشد. قرار نیست حمله کنیم و جنگ راه بیندازیم ما فقط می خواهیم یک پاتک کوچک بزنیم و برگردیم توی سنگرمان. 

اگر از این تاکتیک استفاده کردید نتیجه اش را برایم بنویسید. 

 

 

خب اینها اصلی ترین تاکتیک های من بود. اگر به نظرتان چیزی جاافتاده، اگر شما راهکار موفق دیگری دارید حتما برایمان بنویسید تا بحث کامل تر شود :) 

 

فرشته بانو
۰۹ مرداد ۹۹ ، ۰۲:۳۱ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

سلام :)

 

فکر کنید همین الان باخبر میشید که قراره یه مهمون براتون بیاد - مهمون نه اونقدر رودرواسی دار که وقت اومدنش گاز تمیز کنید و زمین رو برق بندازید، نه اونقدر صمیمی که که انگار نه انگار - یه مهمون معمولی. حالا یه نگاه به دور و برتون بندازید و تخمین بزنید خونه تون تا آماده شدن برای پذیرایی از این مهمون چند دقیقه\ساعت فاصله داره؟

.

.

 یکی از وظایف ما به عنوان یه زن، یه مادر... تامین آرامش حاصل از نظم و تمیزی و مرتب بودن، برای اعضای خونه است. برای همینه که رابطه ما زن ها با کار خونه یه رابطه همیشگیه. یه دور تموم نشدنی که هر روز از اول شروع میشه و گویا استراحت هم نداره. اما گاهی برای عده ای این وظیفه میشه یه هدف دوردست که رسیدن بهش هی سخت تر و سخت تر میشه. در نتیجه سرخوردگی بعدش هم بیشتر. 

 خیلی وقتا تو چند دقیقه مونده تا اومدن مهمونا یه نگاهی به دور و بر خونه کردیم و آه کشیدیم که چی میشد همیشه همین شکلی بود؟... روزهای بعدش تلاش کردیم دوباره به همون وضع درش بیاریم و یا شده اما تمام روز داشتیم می دویدیم و می شستیم و جمع می کردیم و دوباره فردا روز از نو، پس فردا روز از نو... پستر فردا ... و یا نشده و احساس سرخوردگی و نامنظم بودن کردیم. اما این وسط حواسمون به یه چیزی نبوده. اینکه همیشه خونه مون مثل وقتی مهمون داریم تمیز باشه، هدف درستی نیست. برای مهمون ما یه استانداردهایی رو توی تمیزی رعایت می کنیم که رعایتشون تو شرایط عادی زندگی خیلی هم لازم نیست. زیادی داریم سخت میگیریم. قرار نیست همه عمر ما به شستن و رفتن و کارهای تموم نشدنی خونه بگذره، همون طور که گفتم ما فقط آرامش حاصل از نظم و تمیزی رو برای حال خوب و رشد زندگی مون لازم داریم. 

پس شاید بشه گفت مشکل اول تو رابطه مون با کارهای خونه اینه که قضاوت درستی از خودمون نداریم. ما تو چه دسته ای هستیم؟ زن مرتب، زن نامرتب... خونه مون چی؟ خونه شلوغ، خونه به هم ریخته، خونه عالی... یا قضاوت هایی داریم که تحت تاثیر حرف های بقیه و استانداردهایی هست که محیط اطراف بهمون القا کرده. (نشده از خودتون بپرسید چرا هیچ وقت خونه ما به مرتبی خونه تو سریالا نمیشه؟ :) معمولا هم وضع خونه و زندگی مون رو با خونه های اطرافیان (مادرشوهر، دوست، همسایه، جاری...) مقایسه می کنیم و به این نتیجه می رسیم که مرتب نیست! مرتب نیستم! و اصلا حواسمون نیست که همه اون خونه ها رو ما تو شرایطی دیدیم که مهمونشون بودیم. احتمالا بقیه هم وقتی مهمون خونه ما هستند دارند با خودشون فکر می کنن که ما چه خونه مرتبی داریم. 

اما واقعا چطور باید قضاوت کرد؟ کی از خودمون راضی باشیم؟ کی نباشیم و تلاش بیشتری کنیم برای نظم خونه؟ 

وقتی مهمون جایی هستیم یا وقتی مهمون داریم، اصلا زمان خوبی برای قضاوت مرتب بودن یک خونه نیست. ما میخوایم در زمان های عادی بخش مهمی از آرامش خونه مون رو با نظم و تمیزیش تامین کنیم. پس باید تو این وقت ها خودمون رو بسنجیم. اما چطوری؟ با چی مقایسه کنیم؟

من یک معیار نسبی دارم. همون سوالی که اول متن پرسیدم. هروقت که یادتون اومد از خودتون بپرسید خونه تون چقدر فاصله داره تا وقتی آمادگی پذیرش یه مهمون رو داشته باشه؟

بعضی ها میگن هیچی. هرلحظه زنگ در بخوره من بدون هیچ نگرانی و استرسی به استقبال مهمون میرم. ظرف نشسته ای ندارم. خونه جارو و گردگیری نمی خواد، به هم ریخته نیست و ... خب چی بهتر از یه خونه منظم. اما به نظرم یه ایده آلیه که خیلی هم لازم نیست در دستور کار قرارش بدیم. مخصوصا اگه بچه دارید، مخصوصاتر اگه بچه کوچیک دارید، بیشتر از یه بچه دارید، اگه درس می خونید یا شاغلید... تو این شرایط با این درگیری ها، برای اینکه خونه تون همچین حالتی رو داشته باشه احتمالا یه سری چیزا داره فدا میشه که حواستون بهشون نیست. که از قضا شاید از جنس همون آرامش هم باشه. و مگه ما نظم رو برای آرامش نمی خوایم؟ ، شاید از جنس سلامت روانی فرزندانتون باشه، شاید از جنس حوصله و همراهی تون با همسرتون باشه، شاید از جنس زمان ها و برنامه هایی برای رسیدن به رشد شخصی تون باشه ...

مامانی که مدام داره به بچه هاش یادآوری میکنه، جمع کنید، یا دعواشون میکنه نریزید. یا خودش جمع میکنه اما به جسم و اعصابش فشار میاره این مدام دویدن پشت سر بچه ها و ریخت و پاش های تموم نشدنی شون رو جمع کردن... تو این خونه آرامش از یه طرف تامین میشه و از طرف دیگه خارج میشه.

( شاید بگین خونه مامان ها، مامان بزرگ ها... خیلی وقتا این جوریه. کسی هم خسته یا عصبانی نیست. اما یه نگاه به تفاوت خودمون و اونا بکنیم. بچه کوچیک ندارن، ریتم و روال زندگی شون به یه ثباتی رسیده و حتی اگه شاغلن و درگیری های بیرون خونه شون زیاده باز هم تجربه حداقل بیست سی سال خانه داری حسابی آبدیده شون کرده تو مدیریت کارهای خونه. پس هیچ وقت خودتون رو با اونها مقایسه نکنید. )

 

اما اگه خونه تون نیم تا یک ساعت کار داره، مثلا باید یه جاروی سریع بکشید، گرد روی میزها رو پاک کنید، یه سری اسباب بازی از وسط هال و اتاقا جمع کنید و چند تیکه ظرف. دستشویی رو هم یه آب بگیرید. نه اینکه شستن درست و حسابی بخواد. همه اینا یا بخشی از اینا جدی تر و بخشی نه... زمان مهمه. 

به نظر من این یه خونه نرمال خوب برای یه زوج جون با بچه یا بی بچه است. خب البته تعداد بچه ها یا سنشون یه مقدار تو این زمان دست میبره. اگه نوزاد چند ماهه دارید، اگه دوتا بچه شلوغ دارید... قطعا این زمان بیشتر میشه. به خودتون سخت نگیرید. 

 

اما اگه خونه تون بیشتر از یک ساعت و نیم کار داره. کلی ظرف هست که باید بشورید، یا حتی اگه می خواین تو ماشین ظرفشویی بچینید انقدر شلوغ و نامرتبه یا ماشین پره که حداقل نیم ساعت زمان میگیره، اگه خونه پر از وسیله و اسباب بازیه، تو اتاقا لباس ریخته و تنها راه سریع مرتب کردنشون اینه که همه رو بریزید تو یه اتاق و درش رو ببندید. اگه دستشویی یه شستن اساسی می خواد، حتما باید جارو بکنید و تازه کلی چسب و خرده کاغذ هم از روی زمین و در و دیوار جمع کنید... اگه آشپزخونه به غیر ظرف کثیف نامرتب هم هست... رو میزتون پر خرده ریزه ست که هر کدوم مال یه جاییه ... خلاصه اگه یهو بفهمید قراره مهمون براتون بیاد شروع به دویدن کنید که وااای من دوسه ساعت کار دارم... اینا نشونه اینه که باید یه فکری بکنید. مدیریت نظم خونه تون یکم کار داره.

اینجا می تونید یک به خودتون و بچه ها سخت بگیرید، از یه سری کارا یا برنامه های دیگه بزنید...تا اوضاع بهتر بشه.  

 

 

البته که اینا نظر منه. شما میتونید با توجه به شرایط خودتون این زمان ها رو ببرید تو نمودار. متراژ خونه، شرایط خونه، شرایط خودمون و تعداد بچه ها، وسایل کمکی، دست تنها بودن یا نبودن ... همه موثره. اما در هرصورت این اومدن مهمون یه معیار خوبی واسه قضاوت دستمون میده. خونه تون چند دقیقه تا اومدن مهمون فاصله داره؟ 

 

این پست ان شاالله مقدمه یه پست مفصل تر خواهد بود که میخوام به سبک پستای قدیم همسر بهشتی کلی تکنیک برای داشتن یه خونه مرتب دستتون بدم. فقط قبلش میخوام شما هم یکم حرف بزنید. جواب این سوال رو بگید، از راهکارهاتون برای داشتن یه خونه مرتب تعریف کنید و ...

 

 

فرشته بانو
۲۵ فروردين ۹۹ ، ۰۳:۱۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

آن وقت ها که سرم بیشتر بوی قرمه سبزی داشت، یکی از آرزوهایم این بود که در آسانسور گیر بیفتم. خیالم جمع بود که همیشه یکی دو کتاب نخوانده همراهم هست که دنبال وقت می گردم برای تمام کردنشان. چه چیزی بهتر از فراغت اجباری گیرافتادن وسط آسانسور که دیگر نه عذاب وجدان کارهای نکرده همراهم باشد نه حاشیه هایی که تمرکزم را از بین می برد؟
هربار که سوار آسانسور خانه مان می شدم خودم را می دیدم که با چادر چهارزانو زدم کف آسانسور و تکیه به دیوار چاردیواری کوچکش غرق «اینک شوکران» و «من زنده ام» و «دختر شینا»… زمان از دستم رفته. 
برعکس من، خانم الف فوبیای گیر افتادن در آسانسور داشت. طبقه های چهار و پنجم را هم با پله میرفت و تا کسی همراهش نبود سوار آسانسور نمی شد. برخلاف او من همیشه در آن تصویر رویایی تنها در آسانسور گیر افتاده بودم، اگر کسی بود که دیگر به برنامه هایم نمی رسیدم.
در مواجهه با ترس خانم الف، همیشه از خودم می پرسیدم چرا می ترسد؟ معلوم است که در آسانسور باز می شود. هیچ کس که تا ابد آن تو نمانده. نهایتش سه چهار ساعت طول می کشد تا آدم را بیاورند بیرون. این که دیگر ترس ندارد. 
از آن سال ها خیلی گذشته، حالا مادر پرمشغله ای هستم که توی کیفم به جای دفترچه یادداشت و کتاب های نخوانده، لباس و خوراکی بچه پیدا می شود. توی آسانسور گیر افتادن هم بیشتر از هر چیز دیگری استرس دستشویی بچه و بی قراری اش را همراه دارد. حالا دیگر حتی آرزو نمی کنم بدون کلید در راه پله بمانم. هرچند چند باری که اتفاق افتاد، نگذاشتم بهمان بد بگذرد. 
الغرض این ها را نوشتم که بگویم این روزها فکر میکنم آن آرزوی قدیمی برآورده شده. با شکل و ابعاد جدیدتر اما. این دفعه توی خانه گیر افتاده ام و نه سه چهار ساعت که سه چهار هفته برای کارهای نکرده ام وقت دارم. انگار یک کسی یک جایی دکمه استاپ زمان را فشار داده و چشمک زده: برو حالشو ببر!
و من دویده ام دنبال آرزوهای قدیمی. بی استرس تیک تاک ساعت، قول های به موعد نزدیک شده، اتمام وقت پروژه ها، کارهای درسی و … چهارزانو زده ام کف آشپزخانه و دارم شیرینی درست می کنم. چند سال است که شیرینی درست نکرده ام؟ چشم چرخانده ام توی کتابخانه و کتاب های محبوب روزهای نوجوانی ام را کشیده ام بیرون. چند سال بود تورقشان نکرده بودم؟
مفاتیح را گرفته ام دستم و بدون عجله روزهای عادی، با آرامش دل داده ام به ذکرها، دعاها…
روزی دوبار زنگ زده ام به مامان، زنگ زده ام به دایی، خاله، عمه… توی گپ و گفت تصویری خانواده همسر نه گوشه گیرم نه بدعنق. دلم برایشان تنگ شده و لبخندهایم از ته دل است. 
حالا فقط یک چیز فکرم را مشغول کرده. فکر کردن به وقتی که این روزها تمام خواهد شد. وقتی مهد و مدرسه و دانشگاه باز می شوند، مردم برمی گردند سر کارهایشان، خیابان ها شلوغ و پر رفت و آمد می شود و مغازه ها باز. وقتی زندگی عادی از سر گرفته می شود. از حالا می دانم آن وقت حتما دلم برای این روزها تنگ خواهد شد. برای فرصت طلایی گیر افتادن در آسانسور. 

 
 

فرشته بانو
۱۳ فروردين ۹۹ ، ۲۲:۲۸ موافقین ۵ مخالفین ۲ ۲ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

مادر خورشید خانه است. اگر پرنور و درخشان باشد، حال همه اهالی خانه خوب است، اگر ابری باشد، همه دلگیرند، اگر بی جان و بی رمق بتابد. خانه از تکاپو می افتد...

در این روزهای خاص، که کم کم دارد طولانی تر و سخت تر از حد انتظار هم می شود، نقش مادرها نقش عجیب مهمی است. مادرهایی که می توانند فضای خانه را آرام و سالم نگه دارند یا موج اضطراب و افسردگی آنها را هم درگیر کند و اثر مستقیمش روی کسانی باشد که چشم امیدشان به چشم های مادر است. 

اما چه کار کنیم که در این روزها پرانرژی و بانشاط بمانیم؟ چطور بر این موج استرس و ابهام غلبه کنیم؟ این ها راهکارهایی است برای بهتر شدن حال خانم خانه:

 

۱- معنویت تان را تقویت کنید: همه عمرم در حسرت آیه ۶۲ سوره یونس بودم: «الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون» چه مقام عجیبی دارند دوست های خدا!‌ آدم هایی که نه می ترسند و نه محزون می شوند. آدم های آرام، مطمئن. راضی و شاکر. در این روزهای پرالتهاب هم نزدیک شدن هرچه بیشتر به خدا، حالمان را شبیه حال اولیاءالله می کند. الحمدلله که وسط این ماه های عزیز هستیم. ماه هایی که لبریز از مناجات های عاشقانه است، لبریز از باران رحمت الهی است. با مفاتیح و دعاها و اذکار ماه رجب و شعبان بیشتر انس بگیریم، هرروز قرآن بخوانیم، به ادعیه سفارش شده برای در امان بودن از بلا متوسل شویم. حال خودمان و خانواده مان قطعا بهتر می شود. آخرش، این روزها که بگذرد، شاید توشه های قشنگی هم برای بقیه زندگی مان برداشته باشیم. عادت های قشنگ تری پیدا کرده باشیم. 

 

۲- مدیریت اخبار: خبرهای داغ، این روزها تمام نمی شوند. دلهره و تعلیق هم وضع را بدتر می کند. مدام منتظر خبر جدید، آمار تازه... تحلیل ها و توصیه ها و کلیپ ها و پیام ها تمامی ندارند. ظاهرش این است که در جریان اخباریم، داریم چیز تازه یاد میگیریم، بیماری و نحوه مقابله با آن را بهتر می شناسیم و ... اما در کنارش دارد اتفاق مهم دیگری می افتد: خودمان را در یک دلهره و تعلیق دائمی نگه داشته ایم. روحمان را سیبل تیر خبرها قرار داده ایم. معلوم است که از پا می افتیم و مضطرب می شویم. پس چه کار کنیم؟ قرار نیست از اخبار دور بمانیم فقط باید مدیریتش کنیم. در هر روز دو بازه زمانی مشخص تعیین کنید و در آنها اخبار را پیگیری کنید. اگر میخواهید در اینستاگرام بچرخید، صفحات مجازی را دنبال کنید، پیام های گروه ها را بخوانید، حتی برنامه های مرتبط تلویزیون را ببینید، اخبار یا هر چه. دروازه های روحتان برای همه خبرها و پیام های تازه دوبار در روز باز و بسته می شود. بار اول نباید بلافاصله بعد بیدار شدن باشد، کاری اغلب می کنیم، بگذاریدش حوالی ظهر که روزتان شروع شده و روی دور افتاده باشد. همان اول صبحی درگیر خبرها شدن قدرت آن را دارد که تمام روزتان را پنچر کند. بار دوم را هم نگذارید قبل از خواب، که خواب و آرامش شبانه تان را آشفته می کند. بگذاریدش سر شب مثلا. دوتا نیم ساعت، دوتا یک ساعت، زمانش دست خودتان است اما حتما پایان داشته باشد. وقتی تمام شد اینترنت همراهتان را قطع کنید، تلویزیون خانه را خاموش کنید یا بزنید شبکه پویا :) و برگردید به زندگی معمولی. 

 

۳- تنظیم خواب و بیداری: یکی از چیزهایی که به شدت افسردگی و اضطراب را زیاد می کند به هم ریختن نظم روتین زندگی است. اتفاقی است که حالا بعد این چند هفته خاص، احتمالا در همه خانه ها افتاده. مهم ترین بخشش هم ساعات خواب و بیداری است. اگر قرار است دوباره فعال و بانشاط شویم یکی از اولین کارها این است که خواب و بیداری مان را درست کنیم. اگر صبح ها دیرتر بیدار می شوید، سعی کنید بعد نماز نخوابید. اگر خواب شب ها به دوازده رسیده، نیم ساعت نیم ساعت جلو بیاوریدش. چند روز روی این کار تمرکز کنید و درست می شود. یکی از مقدماتش هم تنظیم ساعت وعده های غذایی است. برای صبحانه، نهار، شام ساعت مشخص تعیین کنید، و فارغ از اینکه چه ساعتی بیدار شده این به آن ساعت ها مقید باشید. قطعا برای شروع ساعت ده صبحانه یا دو نهار خوردن راحت تر از هشت صبح بیدار شدن است. ولی کم کم همین نظم به کمک نظم خواب و بیداری تان هم می آید. به علاوه اینکه داشتن روتین های ثبات روزانه حس آرامش و ثبات را به خانه و اهالی اش برمی گرداند. 

 

۴- نکات بهداشتی را رعایت کنید: یک مرجع مشخص معتبر برای سوالاتتان پیدا کنید و توصیه های بهداشتی را از آن بگیرید. بقیه خبرها و پیام ها را هم کنار بگذارید. چطور از خانه خارج شویم؟ چطور سطوح را ضدعفونی کنیم؟ و ... بعد تاجای ممکن سعی کنید به این توصیه ها مقید باشید. رعایت بهداشت، ریسک ابتلا را تا حد خیلی زیادی پایین می آورد و همین شما را آرام می کند. از موضع انفعال به موضع فعال تغییر روش دهید. در کنارش از ادعیه و صدقه هم غافل نشوید. خلاصه هرکار معقولی که برای دورماندن از خطر ابتلا و بیرون آمدن از زنجیره انسانی انتقال می توانید انجام دهید و بقیه اش را به خدا بسپارید که ما مامور به وظیفه ایم. خیلی وقت ها ناآرامی مان به خاطر کم کاری هایی است که در انجام همین وظیفه داریم. 

 

۵- ورزش کنید: ورزش اکسیر نشاط و حوصله است. بدن را هم تقویت می کند، کسالت و خمودی را هم از بین می برد. مقید باشید که هر روز یک یا دوبار در خانه ورزش کنید. اگر خانوادگی ورزش کنید که خودش یک برنامه مفرح می شود. نرم افزارهای زیادی هستند که گام به گام و با زمان و مربی به شما تمرینات ورزشی ساده و موثر می دهند. عبارت هایی چون 30 days  را در بازار و برنامه های مشابه جست جو کنید و یکی را انتخاب کنید. با خودتان قرار بگذارید که حداقل بیست دقیقه در روز ورزش کنید. اگر شروعش سخت است می شود با جریمه جلو رفت. 

 

۶- برای خودتان برنامه داشته باشید: یادم نیست کجا از قول یکی از اسرای دفاع مقدس می خواندم که وقتی ماه ها در سلول انفرادی زندانی بود، به قدری برای ساعات شبانه روزش برنامه ریخته بود که در بیست و چهار ساعت زمان کم می آورد! وقتی یک اسیر در بدترین شرایط جسمی و روحی، در یک سلول کوچک بی هیچ امکاناتی می تواند تا این اندازه زمان خودش را پر کند، ما در خانه با این همه امکانات فیزیکی و مجازی که انگار دنیا را در اختیار داریم! کتاب های نخوانده، سخنرانی های گوش نکرده، فیلم های در صف انتظار، کارهای عقب افتاده، مرتب کردنی هایی که همیشه پشت گوش می انداختیم و برایشان دنبال زمان اضافه می گشتیم. هیچ چیز جذابی هم که نباشد، قرآن و نهج البلاغه ای هست که همیشه دلمان می خواسته یک زمان حسابی برای دوستی باهشان خالی کنیم. حالا آن زمان پیدا شده. احتمالا چندماه بعد حسرت فراغت این روزهایمان را بخوریم. پس تا هست قدش را بدانیم. 

 

۷- یک تجربه تازه را شروع کنید: یک کارهایی هم هست که همیشه شروع کردنشان را به تاخیر می انداختیم. یکی دوست دارد بافتنی یاد بگیرد، یکی همیشه دوست داشته شیرینی پزی را امتحان کند، یکی عاشق خیاطی است و کلی کلیپ از دوختن چیزهای پارچه ای ساده در گوشی اش دارد، یکی بدش نمی آید گلسازی را امتحان کند، یکی همیشه دوست داشته برای خودش سبزی بکارد، یکی دوست دارد یک زبان جدید را امتحان کند، یکی می خواهد یک رمان بنویسد، داستان کودک را امتحان کند، استارت یک کسب و کار خانگی را بزند و ... یکی از همین هایی که همیشه بوده اند و هیچ وقت وقت شروع کردنشان نرسیده را بردارید و بچسبید بهش. اینترنت هم که برای آموزش هست. فروشگاه های اینترنتی وغیراینترنتی هم که در دسترس است. بگذارید قدم برداشتن در راه این تجربه تازه، لبخند لب های شما در این روزهای سخت باشد. 

 

۸- از عزیزانتان باخبر باشید: خدا را شکر که در این روزها امکان تماس تصویری و غیرتصویری برای همه فراهم است. دلتان برای هرکس تنگ شد، با او تماس بگیرید. اگر زیاد نگران حال پدر و مادرتان می شوید، بیشتر از قبل زنگ بزنید. اگر یاد دوست های قدیمی افتاده اید، زنگ بزنید و حالشان را بپرسید. حتی اگر خانواده شوهر یکدفعه برایتان عزیز شده اند، در ابراز محبت خسیسی نکنید :) این در ارتباط بودن حال همه را خوب می کند. اضطراب و نگرانی را تا حد زیادی کاهش می دهد و بنیان رابطه ها را محکم تر از قبل می کند. 

 

۹- نیمه پر لیوان را ببینید: همه این ها را گفتم که بگویم نیمه پر لیوان را ببینید و به اطرافیانتان هم کمک کنید نیمه پر را ببینند. اگر تنهاتر از قبل شده اید و رفت و آمدها قطع شده، به این فکر کنید که فرصتی پیدا کرده اید تا نقش خانواده کوچک خودتان را پررنگ تر کند. هرچند نفر که با هم در خانه هستید، قدر هم را بیشتر بدانید، بودن با هم را بیشتر از قبل تمرین کنید و جاهای خالی رابطه تان را پر کنید. اگر حوصله تان سررفته و بیرون نرفتن دارد اذیت تان می کند به این فکر کنید نقاط ضعف شخصیت تان دارد رو می شود، چطور می توانید کاری کنید که در هر شرایطی حالتان خوب باشد؟ وقت خوبی برای تمرین قوی تر شدن است. اگر لباس های عیدتان قرار است در کمد خاک بخورند، به این فکر کنید که دنیا چقدر همه چیزش مجاز و اعتباری است. اعتبارهایی که می شد از همان اول وابسته شان نباشیم. 

 

 

شما چه پیشنهادهای دیگری دارید؟

 

 

فرشته بانو
۲۴ اسفند ۹۸ ، ۰۱:۴۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۶ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

(سلام. اول از همه میخواستم تشکر کنم بابت همه مشورت هایی که به من دادید. کامنت ها رو خوندم و از کمکتون استفاده کردم. در نهایت یک کانال تو ایتا زدم و به دلایلی از زدن پیج اینستا فعلا منصرف شدم. اینستا به دلیل امکان ارتباط در کامنت ها برام جذاب بود که به هرحال فعلا کنار گذاشتمش تا بعد چی پیش بیاد. آدرس کانال ایتا همون آدرس سابق کانال در تلگرامه heavenlywife  رو که سرچ کنید احتمالا پیداش میکنید. فعلا هم تنها عضوش خودم هستم :) ان شاالله همه سعیم رو میکنم پست های جدید رو همزمان اونجا هم بذارم که مجبور سرزدن به وبلاگ نشید. اگر برسم کم کم آرشیو رو هم منتقل میکنم اونجا. مثل کانال تلگرام. خلاصه اینکه قدمتون روی چشم.)

 

اما برسیم به این روزهای عجیب. 

راستش من اگر یک هنر توی زندگیم داشته باشم که بهش افتخار کنم قدرت تبدیل بحران ها به فرصته. یه ویژگی هم اگه تو مادری و همسریم باشه که بابتش بتونم سرم رو بالا بگیرم همینه. همیشه انگار یه عهد نانوشته ای با خودم دارم که نباید بذارم بهم سخت بگذره، بدبگذره. تو هر شرایطی قابلیت هایی برای شاد بودن و لذت بردن وجود داره. همیشه دنبال اینم که پیداشون کنم. 

نقطه طلایی کارنامه م تو این موضوع هم ماجرای از پوشک گرفتن دخترمه. یادمه ساعت اولی که این پروژه رو شروع کردم پر از استرس و غصه بودم. استرس اینکه چی میشه چطور میشه اصلا آیا میشه؟ و غصه اینکه حداقل ده روزی باید توی خونه بمونم، هیچ جا نرم، مدام در مسیر دستشویی باشم، همه جا قراره نجس بشه و آبکشی و ... شرایط سختی بود که احتمالا شما هم تجربه ش کردین. 

مخصوصا اینکه در همون ساعت اول دستشویی دخترم ریخت و خونه نجس شد و من یک دفعه خودم رو دیدم که دارم دعواش میکنم: مگه تا همین الان تو دستشویی نبودیم؟‌چرا گفتی ندارم پس؟ و ... همون جا همسرم یه تذکری بهم داد که کلا روالم رو عوض کرد. آهسته گفت: قرار نبود ازین برنامه ها داشته باشیم ها! و من به خودم اومدم. قرار نبود دخترم رو دعوا کنم، قرار نبود خاطره های بدی براش بسازم، قرار نبود اعتماد به نفسشو بشکنم و ...

پس باید چه کار می کردم تو این موقعیت پرتنش؟

همه ش با یک جمله شروع شد: «یه کاری کن که از این دوهفته یه خاطره محشر بسازی!»

اولش باور کردنی نبود که از چنین پروسه سختی بشه خاطره ساخت. اونم خاطره محشر. اما کم کم راهشو یاد گرفتم. 

قدم اول یک قانون بود: «حق نداری بچه رو دعوا کنی، حق نداری اخم کنی یا تشر بزنی. هیچی هیچی.»

قانون رو پذیرفتم و بعد رفتم دنبال پیدا کردن راه هایی برای اینکه این مدتی که کنار دستشویی ساکنیم بهمون خوش بگذره. یه میز گذاشتم اونجا و پر از کتاب قصه کردمش. یه کتابخونه کوچولو شد. مدت های طولانی که دخترم توی دستشویی روی قصری می نشست من یا پدرش اونجا می نشستیم و هی از کتابخونه کوچیکمون کتاب برمی داشتیم و می خوندیم. یه اوقات بامزه ای شده بود که خیلی گذر زمان رو نمی فهمیدیم. تو اون دوران بیشتر کتاب های دخترم چند دور خونده شد. 

کار دوم این بود که پروسه آبکشی رو به یه برنامه مفرح تبدیل کنم. نجس شدن های پی در پی خونه رو پذیرفته بودیم و هرشب بازی آب کشی رو داشتیم. دخترک هم با هیجان شلنگ می اورد و کمک می کرد و انقدر بهش خوش می گذشت که نگران شدیم شاید هیچ وقت دستشوییش رو نگه!

در کنارش برای همون دوهفته برنامه ستاره های تشویقی رو گذاشتم که تو کوتاه مدت ایرادی نداره. هر روز بابت کارهای مختلف که اصلی ترینش گفتن دستشوییش بود ستاره میگرفت و هر پنج ستاره یک جایزه بود. تو اون دوران هر روز توی خونه ما جایزه بازی برقرار بود و ... کلی کارهای ریز و درشت دیگه. نهایتش شد اینکه الان خاطره هرسه ما از دوران از پوشک گرفتن یک خاطره شیرین و تجربه یک کار جمعی خانوادگیه. نه من چیزی از خستگی و کلافگی تو خونه موندنش یادم میاد، نه دخترم تجربه تلخی تو ذهنش نقش بسته و نه همسرم یه زن کلافه و غرغرو رو یادش میاد. 

 

این ها رو که تعریف کردم حتما حالا دیگه می تونید حدس بزنید چی میخوام بگم. بله، ماجرای کرونا و موندن تو خونه که پیش اومد، منم اولش کلافه و ناراحت بودم. همه برنامه ریزی هام برای هفته های آینده به هم خورد، کلی از کارام روی هوا موند، و از همه بدتر تصور تا مدت نامعلوم تو خونه موندن با بچه ای بود که مدام حوصله ش سرمیره. فکر کردن به اینکه دیگه پارک و مهمونی و کلاس و هر تفریح بیرون خونه ای تعطیل شده، حسابی ناراحتم می کرد. 

اما خیلی زود سعی کردم به خودم مسلط بشم. با غم و استرس و اضطراب کنار بیام و خودم رو درک کنم و به جای انکار حضورشون رو تو این روزها بپذیرم. و بعد رفتم سراغ این تجربه جدید. 

و طبق معمول اولین سوالم این بود: چکار میتونم بکنم که بعدها وقتی به این دوره فکر میکنیم برای همه مون یه تجربه خوشایند دوست داشتنی باشه؟

معادله سختی بود؟ بله. خیلی. ولی زن ها با خلاقیت ذاتی شون استاد حل کردن معادله های سخت و عجیب غریبن. 

خلاصه ش این شده ما الان هر سه از شرایطمون راضی ایم. حتی یکم زیادی داره بهمون خوش میگذره. انقدری که امروز فکر میکردم وقتی این دوره تموم بشه، کنار همه شکری که بابت رد شدن این بلا از سر خودمون و کشورمون و مردم کشورمون دارم. احتمالا غصه دارم میشم که باید برگردم به روال عادی. 

تا اینجاش ما پشت بوممون رو کشف کردیم و بیشتر روزا بار و بندیل برمیداریم و میریم بالا. شروع کردیم به دیدن برنامه های خانوادگی سه نفره، مثل آرشیو خانه ما یا دورت بگردم ایران، و داریم لذت سه نفره چیزی دیدن و لذت بردن رو برای اولین بار کشف میکنیم، دخترک هر روز با وسایل خونه اسباب بازی های غول آسا داره. از سرسره و جامپینگ و تونل و خونه و ... که با مبل و پشتی و پتو ساخته میشه و هرچند خونه رو به هم میریزه ولی حسابی به روال روزمره تنوع میده. من کلی غذای جدید سالم یاد گرفتم و یه سری چیزها که قبلا نمیخوردیم یا کمتر میخوردیم به برنامه غذایی مون اضافه شده، کلی تنقلات خونه مون اضافه شده که در مقطع حساس کنونی اشکال نداره و همین باعث میشه به افراد خانواده بدنگذره، به علاوه اینکه من برای اینکه یکم شرایط رو آسون تر کنم براشون، غذاهای مورد علاقه شون رو میپزم و خب رستوران خونگی هم برپاست. دخترک بیشتر روزا بساط کاردستی یا آشپزی یا یک پروژه جدید داره. کارهایی که قبلا اصلا براش وقت نمیذاشتم و حوصله ش رو نداشتم و از همه مهم تر اینکه این خلوت و فراغت از دنیای بیرون باعث شده بعد سال ها ماه رجب رو کمی درک کنم. شیرینیش رفته زیر زبونم و حال خوبی دارم که مدت ها بود ازش دور شده بودم. کنارش روزه های قرضم رو میگیرم، دلم بیشتر برای فامیل و دوست و آشنا تنگ میشه که زنگ بزنم و محبتم رسما بیشتر شده بهشون... و در کمال تعجب دارم به درس و کارهام هم بهتر از قبل میرسم. این آخریه دیگه خیلی عجیبه. البته که دخترم خیلی بیشتر از قبل کارتون میبینه و این تسهیل کننده ای بود که من به خودم دادم. و مشکلی ندارم باهاش. 

البته که همه اینها نیمه پر لیوان بود. از نیمه خالی لیوان شما بهتر از من خبر دارید و گفتن نداره. اما مهم اینه که توجهمون رو بیاریم روی نیمه پر لیوان. 

شما این روزها رو چه کار می کنید؟ چه ایده های جالبی دارید که خاطرات محشری از این روزها بسازید برای بعدها؟ 

 

 

فرشته بانو
۱۷ اسفند ۹۸ ، ۰۱:۲۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

بعد خیلی وقت که میخوای بنویسی نمیدونی چطور شروع کنی. حال الان منه. روزای بعد شهادت حاج قاسم خیلی دلم میخواست اینجا با هم حرف بزنیم. ولی انقدر غصه دار و شوکه بودم که حرفی برای گفتن پیدا نمی کردم. روزای سختی گذشت. روزایی که ان شاالله قراره خیلی بزرگمون کنه. 

ببخشید که اگه چندبار سر میزنید و مطلب جدیدی نیست. واقعا شرمنده تونم. ان شاالله خیلی زود کانال رو میزنم که این مشکل حل بشه. اینستا هم که با توجه به کامنت ها منتفی شد. ممنونم که همفکری دادید. 

 

اما از چی میخواستم حرف بزنم؟ 

خیلی از ما، دوست داریم قول و قرارای پنهانی با خدا داشته باشیم. دوست داریم یه نقطه های درخشان بزرگی تو زندگی مون باشه که پنهان باشه.ازون بخشایی که هیچ کس جز خود خدا ازشون خبر نداره و همین چه حال خوبی به آدم میده، چه قدرت و ستری با خودش داره. مثل صدقه های پنهانی که میدیم، دعاهای تو خلوتی که از ته دل برای اطرافیانمون میکنیم و هیچ وقت خبردار نمیشن، نیتای خوبمون حتی...

حالا من یه کار خوب شیرین پنهانی پیدا کردم که دوست داشتم لذت انجام دادنش رو با شما شریک بشم : 

 

اگه تجربه بچه داری داشته باشید، میدونید که دنیای مادری چه دنیای سخت پرازاستیصالیه. چه دنیای در هم شکننده ایه. چقدر مادرها تنهان. چقدر محتاج کمکن، محتاج همدلین... از همون اوایل بارداری که هورمون ها وضع جسمی و روحی آدم رو به هم میریزه، بدخلق و عجیب و غریب و بی حوصله میشی و هیچ کس درکت نمیکنه، همه متوقعن، ناراحت میشن، بهشون برمیخوره... تا روزهای سخت بعد از زایمان. خونریزی های ادامه دار، شب بیداری های بچه، اوضاع نابه سامان خونه، حرف های اطرافیان... تا آخر دو سال شیردهی که با هر دندون درآوردن کلی ماجرا شروع میشه، حسرت خواب یه تیکه به دلشون می مونه، سختی های داشتن بچه نوزاد و این طرف و اون طرف کشیدنش، ساک و وسایلش، سنگینی بغل کردنش، همه جا مراقبش بودن و ... 

به خاطر همین زحمتاست که مادرا از عزیزترین بنده های خدا هستند. و به خاطر همین هم من فکر میکنم اگه کسی هوای مادرا رو داشته باشه خدا خیلی هواش رو داره. خیلی پیش خدا عزیز میشه. 

بیاین یه قرار پنهانی بین خودمون و خدا بذاریم. هیچ وقت علنیش نکنیم، با کسی درباره ش حرف نزنیم، به روی طرف مقابلمون نیاریم... ولی همیشه، هرجا هستیم، سعی کنیم هوای مادرا رو داشته باشیم. 

گاهی وقتا فقط لازمه گوش بشیم و بگیم حق داری. می فهمم. بشینیم پای حرفاشون، دردودلاشون و همدلی کنیم

گاهی وقتا یه احوال پرسیدن واقعی هم حال اون آدم رو خوب میکنه. «خودت خوبی؟» چه همه وقت ها که مادرها وسط نگرانی های بی پایان همه برای بچه حسرت این جمله رو دارن

گاهی وقتا قراره به خودمون تشر بزنیم و ناراحت نشیم. بگذریم، سخت نگیریم بهشون، از اون آدم به دل نگیریم یه حرف یا کار یا هرچی رو... چون مادره 

گاهی وقتا فقط یه ظرایف کوچیک میخواد. یه چیز مقوی براش ببریم. یه شاخه گل بخریم. برای مشکل جسمیش راه حل پیدا کنیم. 

گاهی وقتا فقط لازمه کنارشون باشیم. وقتی تو یکی از شب بیداری های کلافه کننده ست. وقتی به خاطر شیر دادن به بچه همه سر سفره ن و اون تو یه اتاق دیگه تنهاست، 

گاهی تو مهمونیا برای چند دقیقه بچه رو از بغلشون بگیریم و بگیم تو یکم استراحت کن

گاهی وقتا براشون غذا ببریم، دعوتشون کنیم و غذای مورد علاقه شون رو درست کنیم

اگه نزدیک ترن، یه ساعتایی بخوایم که بچه رو بسپاره به ما و بره بخوابه، بره بیرون، بره بازار و هی تاکید کنیم نگران نباش، استرس نداشته باش، عجله نداشتن باش برای برگشتن

تو مهمونیا کمکشون کنیم برای پوشوندن لباس بچه، برای جمع کردن وسایلش، من استیصال خودم رو یادمه وقتی بچه به بغل میخواستم با کریر از پله ها برم پایین و نمیدونستم چه جوری، میخواستم سوار ماشین بشم و نمیتونستم چادرم رو جمع کنم، در رو ببندم... معمولا آدما از روی بی محبتی شون نیست که به مادرا کمک نمیکنن. حواسشون نیست. حواسمون نیست که این آدمی که بچه به بغل کنارمون نشسته از صبح هم همین بچه بغلش بوده. گاهی آرزو میکنه چند دقیقه مثل بقیه رها باشه

یادمون میره اون زنی که داره دنبال بچه نوپاش مدام این طرف و اون طرف میره، ماه هاست که کارش همینه، آرزو به دلش مونده یک بار بشینه و مثل بقیه حرف بزنه و از بودن تو جمع لذت ببره

اون زنی که زل زده به ضریح و بچه ش از بغلش پایین نمیاد دلش میخواد بگیره شبکه ها رو. ده دقیقه بره با خیال راحت با آقا حرف بزنه و برگرده. حتی اگه تمام اون ده دقیقه لازم باشه بچه رو رو پامون تکون بدیم یا تو بغلمون راه ببریم

یادمون میره که مادرا خیلی وقتا گرسنه ن. نرسیدن غذا درست کنن، نرسیدن غذا بخورن... شیر میدن و جونی تو بدنشون نیست. تو مهمونی ها، عروسی ها، وقتی همه مشغول خوردن میشن، زودتر غذامونو بخوریم و بچه رو از یه مامان بگیریم. که گرسنه یا سیرنشده برنگرده خونه شون... براشون غذا بکشیم، غذا ببریم. حواسمون به خوردنشون باشه. 

حتی گاهی وقتا میتونیم تو عبور دادن کالسکه از جوب آب کمکشون کنیم

 

برای این موردایی که نوشتم یه عالمه نمونه از خاطره های خودم و دوستانم تو ذهنمه. از اون مادری که با بقیه فرق داره ولی هیچ کس حواسش نیست. خسته ست یا درمونده ست ولی هیچ کس حواسش نیست. که چسبیدن یه گل سینه، هرقدرم قشنگ، یه سنجاقک، هرقدرم دوست داشتنی، برای همیشه به بغل آدم، یه وقتایی چقدر احساس خفگی میاره. کمکشون کنیم شده به اندازه چند دقیقه. اگه توانش رو داریم بیشتر. چند ساعت. ولی من میدونم که برای اون مادر درمونده چند دقیقه هم یه دنیاست. و اصلا راستش اون دقیقه ها خیلی هم مهم نیست. مهم اون توجهه ست. مادرا قهرمان های تنهایین که اون چند دقیقه کمک ما تو کل ساعت هاشون چیزی به حساب نمیاد. ولی توجهمون، دیده شدنشون، همدلی مون.... نمیدونید چه باری رو از رو دل یه آدم تنها برمیداره. 

من برای این ماموریت سری نیت کردم. بذاریدش به حساب خودشیرینی برای خدا. تو دلم گفتم خدایا به خاطر تو سعی میکنم همیشه هرجایی هستم، هوای مامان های اطرافم رو داشته باشم. این نورچشمی های عزیزت. 

 

 

فرشته بانو
۱۶ بهمن ۹۸ ، ۰۱:۲۴ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۴ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

سلام و عیدقشنگتون مبارک

 

ماجرا از اینجا شروع شد که که توی یک کلاس بی ربط به همسرداری، استاد ما داشت میگفت در ادتباط باید موقعیت سنج باشید، زمینه فراهم کنید... این خیلی مهمه در نتیجه بخشی.  همون جا من دستمو بالا کردم و گفتم من یه مثال خوب واسه حرف شما دارم. میشه یه چیزی تعریف کنم؟ 

و برای کلاس گفتم یکبار که اقوام همسر اومده بودن تهران، بعد که رفتن من به همسرم گفتم من دوتا نیم ساعت میخوام غر بزنم. نیم ساعت درباره رفتار خودت نیم ساعت درباره رفتار خانواده ت. هروقت آمادگی شو داشتی بگو. 

چشمای بچه های کلاس گرد شده بود. با تعجب گفتن بعدش چی شد؟ گفتم هیچی یکم طول کشید ولی بالاخره چند روز بعد همسرم احساس کرد آمادگی غر شنیدن رو داره و گفت خب حالا بگو و من دوتا نیم ساعت غر زدم و یک ساعت که تموم شد سریع گفت وقتت تمومه. برای بچه های کلاس گفتم اون بار که با آمادگی قبلی شروع کردم همسرم خیلی شنونده بهتری بود، تبعات بعدی این غر زدن و غر شنیدن مثل دلخوری ها یا انفجار عصبانیت کمتر بود. گفتم و تموم شد و جمع شد و همسرم چیزایی که می خواستم بشنوه رو شنید. و منم آروم شدم کاملا. 

بعد استاد پرسید اون چند روز تا وقتی که همسرت آمادگیش رو برای شنیدن اعلام کنه چکار کردی؟ سخت نبود؟ گفتم نه خیلی چون میدونستم بالاخره قراره بگم، مشکلی نداشتم که صبر کنم. بعد بچه ها چندتا سوال دیگه ازم پرسیدن و مشخص بود همه رفتن تو فکر.

تو جلسه های بعدی یکبار یکی از بچه ها بهم گفت یکبار که شما نبودی و اسمت یادمون نمی اومده، گفتیم همون خانوم دوتا نیم ساعت غرغر :))

 

تجربه من در این سال های زندگی مشترک این بوده که شفافیت و آمادگی قبلی تو رابطه با مردها خیلی مهمه. شفافیت یعنی اینکه برنامه و موضوع رو مشخص کنیم. میخوایم غر بزنیم یا درد ودل کنیم، راهنمایی میخوایم یا دوست داریم فقط شنونده باشه، درباره چی می خوایم حرف بزنیم و ... اینو به خودش اعلام کنیم. آمادگی قبلی یعنی اینکه زمینه رو فراهم کنیم و به مردها زمان بدیم. البته این نیاز به یک تسلط خوب رو حال خودمون داره. بتونیم وقتی خیلی ناراحت یا عصبانی یا دلخوریم تحمل کنیم و به جاش نتیجه بهتر بگیریم. عکس العمل های سریع و هیجانی با اینکه ما رو زود و راحت تخلیه می کنه اما همه چی رو خراب تر میکنه و به مقصودمون هم نمیرسیم. به قول استادمون تو همون کلاس، زودپزمون باید بزرگ باشه. و اولین نتیجه خوب این بزرگ بودن زودپز هم به خودمون میرسه البته. 

 

تو مطلب قبلی درباره توان حرف زدن و گلایه کردن و ابراز ناراحتی نوشتم. یکی از دوستان پرسیده بود در رابطه با همسر هم همین کار رو بکنیم؟ نوشتم بله. این اصلا از اصول هر ارتباط درست انسانی ای هست. اما چون رابطه ما با همسرمون از همه روابط طولانی تر و درگیرکننده تر هست، فلذا چالش هاش هم بیشتره و اگه بنا به ابراز باشه شاید در ظاهر از ما یک زن غرغروی خسته کننده بسازه که هیچی رو تو خودش نمیریزه. ما این رو نمی خوایم. پس راه حل چیه؟ اینکه زمان بدیم. یه ذره زودپزمون رو بزرگ کنیم و حرفامون رو جمع کنیم. مثلا دوبار در هفته، یکبار تو آخر هفته، با اعلام قبلی دلخوری های جمع شده رو با همسرمون درمیون بذاریم. اون وقته که میبینید تو این فاصله تا به آخر هفته برسید، نصف ناراحتی ها و گله ها خود به خود محو شده، یادمون رفته، یا دیدیم اونقدری که اون لحظه فکر می کردیم مهم نبوده، یا اینکه چیز تکرار شونده ای نیست که حالا تذکر بخواد و ... و اون اصلی ها می مونه واسه غرغر :)

آمادگی قبلی هم به همسرمون کمک میکنه تا شنونده و پذیرا باشه. اونجور نشه که برخوردی کنه که اصلا از حرف زدنمون پشیمون بشیم و ترجیح بدیم دلخوری ها رو تو خودمون بریزیم تا دلخوری بزرگ تر درست نکنیم. 

فقط حواستون باشه که زمانش رو کوتاه بگیرید، ما خانوم ها معمولا وقتی سر و درد و دلمون باز میشه دیگه بسته نمیشه، اما مردها توانایی محدودی برای شنیدن دارن. مخصوصا اگه موضوع غرغر و دردودل باشه، مخصوصا تر که اگه غرغر از خودشون باشه، تو یک ربع تا نیم ساعت همه حرفمون رو جمع کنیم و بعد بریم سر زندگی قشنگ خودمون. 

 

*********

 

پ.ن: دوستای خوبم ازتون یه مشورت میخوام. میدونم که سرزدن به اینجا با این نوع نامنظم به روز شدنش سخته. قبلا یک کانال تلگرام داشتیم که پست ها رو اونجا میذاشتم. بعد فیلتر شدن تلگرام اون هم به روز نشد و من خودم هم تلگرام ندارم الان. میخواستم ببینم شما برای جایگزین چه پیشنهادی دارید؟ خودتون از کدوم پیامرسانها استفاده میکنید یا به نظرتون پیج اینستاگرام بهتره؟

ممنون میشم بهم کمک کنید که اینجا رو یکم به روز کنیم. 

 

 

 

 

 

 

فرشته بانو
۲۵ آبان ۹۸ ، ۱۰:۱۷ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۱ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

سلام و عزاداری هاتون قبول درگاه حق باشه ان شاالله. 

 

یکی از دستاوردهای بزرگ من در یکی دوسال اخیر، توانایی ابراز نیاز بوده. به زبون ساده تر قدرت حرف زدن!

قبل تر من وقت هایی که انتظار یا توقعی داشتم، وقتی از چیزی ناراحت می شدم یا دوستش نداشتم، یا برای ابراز خواسته هام و حتی در برابر خواسته ها و خواهش های بقیه که انجام دادنشون برام سخت بود ... فقط سکوت می کردم. 

بلد نبودم حرفی بزنم که توش بویی از مخالفت، نارضایتی، ناراحتی یا ناراحت کردن بقیه بیاد. برای همین تو تمام شرایطی که حدس میزدم ممکنه منجر به موقعیت های تنش زا بشه فقط سکوت می کردم. چون از دعوا، از بحث و مشاجره و از دعوای بعدش وحشت داشتم. چون یک گزاره غلط تو ذهن من بود که این کارها میتونه جرقه یک انفجار رو بزنه. 

نتیجه همه اون سال ها چی بود؟ ناراحتی های تلنبار شده، خشم های آروم نشده، کینه، و گاهی یه سری انفجار جاهایی که نباید. 

بعد کم کم، خیلی آروم، نگاهم به حرف زدن تغییر کرد. اون ماسک وحشتناک رو از صورتش برداشتم و دیدم قرار نیست هر مخالفت یا ابراز ناراحتی یا نه گفتنی، شروع یه بحث و دلخوری باشه. دیدم اون بحث و دلخوری هایی که با سکوت تو وجودم راه میفته و روزها و ماه ها مغزم رو می خوره، چه بسا سخت تر و دردناک تر از یه دعوا یا قهر بیرونی هم هست. فقط ازشون نمی ترسیدم چون به اونا عادت کرده بودم. عادت کرده بودم که خودم رو آزار بدم، خودخوری کنم و در بیرون لبخند بزنم. حالا میشد جاشون عوض بشه، به تنش های کوچیک، به ابرازناراحتی های کوچیک عادت کنم. و به جاش از شر خاطره ها و کینه های مدت دار خلاص بشم. مثلا وقتی از کسی، چیزی ... ناراحت میشم بهش بگم و مسئله همون جا تموم بشه. نه اینکه تا ماه ها در ذهنم ادامه داشته باشه و بارها برای آدم های مختلف، غیر اون آدمی که باید، تعریف بشه. 

شروعش البته خیلی سخت بود. مثل بچه نوپایی که اولین قدم هاش رو برمیداره، با اولین کلمات ذوق می کردم و برای خودم دست میزدم و بعدها برای این و اون تعریف می کردم: من یاد گرفتم ناراحتیم رو به زبون بیارم!

یه اتفاق عجیب دیگه هم می افتاد، هیچ بار خبری از اون جرقه و انفجار و قهر و دعوای طولانی نبود. هیچ وقت با واکنش تندی روبه رو نشدم. برخلاف همه ترس هام، تو موقعیت های مختلف، با حرف هام عادی برخورد میشد، اثرگذار بود و از همه مهم تر اینکه اون ماجرا، اون دلخوری، اون حرف ... تو وجود من تموم میشد. با صرف گفتن، پرونده ش بسته می شد. دیگه از آدم ها کینه های شتری چندساله نمی گرفتم. آدم ها رو بیشتر دوست داشتم چون حرفام رو بهشون می زدم. و همین حرف زدن فرصت مکالمه رو فراهم می کرد. مکالمه ای که به من امکان شنیدن حرف های طرف مقابلم رو هم میداد. دلایلش رو می شنیدم و خیلی وقت ها به طرز عجیبی می دیدم که این روی سکه رو ندیده بودم. قانع میشدم و اصلا دلخوری ای نمی موند. 

چندسال خودم رو از این موهبت محروم کرده بودم؟ چند سال یک تنه به قاضی رفته بودم و حکم گرفته بودم و محکوم کرده بودم. چندسال اون حکم ها رو مثل برگ برنده پیش خودم نگه داشته بودم و به خود اون طرف نشون نداده بودم، ترسیده بودم و توی خودم ریخته بودم؟ و آدم ها کم کم برام تبدیل شده بودن به غول های بی شاخ و دم. خاطره ها روی هم تلنبار شده بودن و سنگینم کرده بودن. 

من الان آدمی هستم که تا حد خوبی بلدم به بقیه ابراز ناراحتی کنم. میتونم وقتی از یه حرف مامانم خیلی ناراحت شدم، بعد کلی سبک سنگین کردن و پیدا کردن یه روش درست و کلمه های خوب، تو یه پیام بهش بگم. و بعد میبینم که پیام بعدی پیام ناراحتی و آه و ناله نیست. پیام عذرخواهی و محبته. و پشت سرش نزدیکی بیشتری که اشک هام رو جاری میکنه از محبت. 

میتونم وقتی دوستم ازم خواسته ای داره که انجام دادنش برام سخته، به جای فشار آوردن به خودم و راضی کردن خودم برای انجام دادنش، با لبخند و روی خوش عذرخواهی کنم و نه بگم. 

میتونم وقتی از بقیه کمکی میخوام، توقعی دارم و دوست دارم کمکم کنن، با یه زبون خوب، کوتاه، بدون اصرار یا اجبار باهاشون درمیون بذارم. از خواهر شوهرم بپرسم میتونی بچه من رو واسه چندساعت نگه داری؟ به پدرشوهرم بگم: میتونین برای فلان مهمونی دنبال ما هم بیاین؟ ممکنه ما رو برسونین؟ ... و بعد اجازه نه گفتن و قبول نکرن رو نه تنها در ظاهر، که در دلم هم به اون ها بدم. نه اینکه توقع داشته باشم خودشون بفهمن، خودشون تعارف کنن، خودشون پیش قدم بشن، و وقتی نمی فهمن و نمیگن... پر از خشم و حرص بشم و باز چیزی نگم فقط تو خودم بریزم و روی رابطه م تاثیر بذاره و یه وقتی یه جای خیلی بی ربط منفجر بشم. 

میتونم وقتی یکی ناراحتم کرده، دوستی که قرارش رو به هم زده، فامیلی که من رو دیر برای مهمونیش دعوت کرده، همسایه ای که سر و صداش اذیتم میکنه ... با یه زبون خوب، بدون دعوا، بدون آمادگی برای شروع یک مشاجره، با مهر، با نرمی ... به دوستم بگم که منتظرت بودم، خیلی تو ذوقم زدی که نیومدی، به اون یکی دوستم بگم این ساعت زنگ زدنت نگرانم کرد فکر کردم طوری شده که این وقت شب زنگ زدی، به اون فامیل به تناسب موقعیت بگم خبر مهمونیتون رو شنیده بودم، فکر کردم فراموش کردید به من بگید، یا بگم کاش زودتر میگفتید که برنامه هام رو خالی کنم، یا بگم ممنونم از محبتتون اما الان نمیتونم جور کنم که بیام و به کسی قول دادم ... با مهربونی به اون همسایه بگم تو یه ساعتای خاصی سر و صداشون مخل خواب و آسایش ماست و ... بدون تیکه و کنابه، بدون خشم پنهان در کلمات، بدون به در گفتن که دیوار بشنوه... خودخوری نکنم و بگم. همون چیزی که حس میکنم، احساس واقعی تربیت شده م رو. احساسی که میدونه آدم ها خوبن، مرض ندارن، قصد اذیت کردن من رو ندارن... و آماده باشم برای شنیدن توضیحات طرف مقابل. اصلا برای شنیدنشون بگم. و آمادگی پذیرشش و عوض کردن نظرم رو داشته باشم. و حواسم باشه به هرحال هیچی رو هیچ وقت کش ندم. که رسول مهربانی ها فرمود: جدل را ترک کن حتی اگر حق با تو باشد!

الان که به گذشته نگاه میکنم، میبینم بخش زیادی از ناراحتی های کوچیک و بزرگ دوران عقد و اوایل ازدواج که صدها بار تو ذهنم مرور کردم، درباره شون با بقیه دردودل کردم ... تموم میشدم اگر من حرف میزدم. 

چه رابطه های دوستانه یا کاری ای که محکم تر و ادامه دار تر میشد، به جای اینکه قع بشه، اگر من حرف میزدم و ابراز نیاز یا ابراز ناراحتی می کردم. 

خیلی وقت ها حتی. اگر من سوال می کردم!

و فکر میکنم توانایی خوب حرف زدن، مهارتیه که اغلب ما توش ضعیفیم. یه حدیث قشنگ دیگه هست که میگه غیبت تلاش فرد ضعیف است. آدم ضعیفی که نمیتونه حرف و ناراحتی و خواسته ش رو به خود طرف بگه، پشت سرش میگه. چرا غیبت این همه بینمون زیاده؟ چون بلد نیستیم حرف بزنیم. 

و اون بخشی هم که خودشون رو آدم های رک و راحتی میدونن، باز از اون طرف بوم افتادن. حرف زدن نه به این معنا که خودت رو راحت کنی، و طرف مقابلت رو ناراحت. که روی کلماتت و شکل گفتنت و زمانش حتی فکر نکنی. که سناریو نچیبنی چطور بگم و از کجا شروع کنم و چطور تمومش کنم که هم موثر باشه و هم کمتر تنش زا باشه. 

حرف زدن یه مهارت خیلی سخته که باید یادش گرفتن، تمرینش کرد و ماهیچه ش رو قوی کرد. اما اونقدر با ارزشه که به این زحمت ها می ارزه. حرف زدن آدم رو سبک و سالم می کنه. مثل شست و شو می مونه، آلودگی هایی که بعدا هرکدوم میتونن تبدیل به یه غده چرکی بشن، با یه شست و شوی ساده همون ابتدا محو میشن. 

اگر شما هم مثل من بودید، هستید یا هرچی، بیاین یه قرار بذاریم. تو این هفته، تو یکی از مواقعی که قبل این در موقعیت های مشابه، سکوت می کردید و توی خودتون می ریختید، خیلی کوتاه صحبت کنید. اگه ناراحت شدید ابراز ناراحتی کنید، اگه توقعی دارید یا انتظاری داشتید که براورده نشده ابراز کنید، اگه خواسته ای دارید بگید... در قبال شخصی که معمولا این کار رو نمی کردید... این کار رو بکنید و بعد اینکه چی شد چی گفتید، چه جوری گفتید و چی شنیدین و حس و حالتون اینجا بنویسید. از الان چقدر مشتاقم که این تجربه ها رو بخونم. چقدر میتونه برای همه ما مفید باشه. بیاید دست همو بگیریم و تاتی تاتی کنیم خلاصه :) 

فقط حواستون باشه که قدم هاتون رو محکم و درست و فکر شده بردارید که تجربه های شیرینی رقم بخوره. 

 

 

 

فرشته بانو
۱۱ شهریور ۹۸ ، ۰۲:۴۷ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ نظر