شنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۳:۲۴ ق.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام و اومدن این روزها بهاری و شب های روشن مبارک همه مون باشه. الهی که قدر بدونیم این روزهای نفس کشیدن در هوای بهشت رو.
من خیلی ساله همسر بهشتی رو دارم. از ماه های اولیه ازدواجم تاحالا. تو این سال ها حرف های زیادی رو نوشتم. تجربه هام، حس هام، یافته هام... خیلی هاشون هنوز برای خودم درس و تازگی دارن. بعضی هاشون خام و ناپخته یا زیادی شخصی بودن که تو انتقال وبلاگ از بلاگفا به اینجا حذفشون کردم. خلاصه من با این وبلاگ زندگی کردم و بزرگ شدم. نگاهم به زندگی و همسر داری رشد پیدا کرد و عمیق شد. و هرسال و تو هر دوره ای از زندگی، اینجا آینه ای از زندگی من و نگاهم به همسرداری بود.
این مقدمه ها رو چیدم که بگم حرفی که الان میخوام بزنم، نتیجه سال ها زندگی مشترکه، به نظر خودم یه جور بلوغ تو زندگی مشترکه. یکی از مهم ترین پست های اینجاست که من بعد یه عمر شنیدن، تازه الان از عمق وجود بهش رسیدم و چه خوشبخته کسی که قبل ازدواج یا تو سال های اول این قضیه رو درک کنه. برای همین دلم میخواد هدیه ش کنم به مجردا. خوشبخت بشین الهی.
اغلب ما، غیر اونهایی که تو سنین خیلی کم ازدواج کردن، با یه شخصیت تقریبا شکل گرفته وارد زندگی مشترک میشیم. علایقمون معلومه، خصوصیات اخلاقی مون، تعهدات مذهبی مون، درونگرایی و برونگرایی و سایر خصوصیات شخصیتی مون، نوع تفریح و اوقات فراغتمون، حتی برنامه هامون برای آینده زندگی. خلاصه اگر خجالت نکشیم، تو روز خواستگاری حتی میتونیم اسم بچه هامون رو هم به طرف مقابل بگیم. جنسیت و تعداد و فاصله شون که بماند.
حالا تو جریان خواستگاری و آشنایی چه کار میکنیم؟ سعی میکنیم آدمی رو پیدا کنیم که بیشترین شباهت رو به ما داشته باشه، یا تو صحبت ها و رفت و آمدها همدیگه رو نسبت به شکل بودنمون توجیه میکنیم. و بعد وارد زندگی میشیم. با یه شخصیت کامل شکل رفته، علایق مشخص، تفریحات مشخص، سلیقه های خاص و ... و اصلا حواسمون نیست هرقدر هم انتخاب درستی داشته باشیم و هرچقدر هم آدم شبیهی به خودمون رو پیدا کرده باشیم، یک دنیا تفاوت کوچیک و بزرگ فردی و خانوادگی و فرهنگی و اجتماعی و تربیتی... پیش رومونه. دوتا دنیای مختلف میخوان جمع شن تو یه خونه، یه تصمیم مشترک بگیرن، یه زندگی مشترک رو شروع کنن... و این اول همه تنش های زندگیه.
و دلیل همه این تنش ها چیه؟ اینکه حواسمون نیست ما ذاتا با هم متفاوتیم، طبیعتا متفاوتیم، این تفاوت ذاتی ازدواجه، این تفاوت بد نیست، نشونه اشتباه در انتخاب نیست، نشونه بدبختی نیست، نشونه عدم علاقه نیست. ما متفاوتیم چون دوتا آدمیم. و اگه دونفر نبودیم نمیتونستیم با هم ازدواج کنیم.
بله ما حواسمون نیست که همون اندازه که شخصیت من شکل گرفته و راضی ام از خودم، همون اندازه که ویژگی های خاص خودم رو دارم، سلیقه و علایق خاص خودم رو دارم، برنامه های خودم رو دارم ... همسرم هم حق داره همه اونها رو داشته باشه. و اگه یک روز تعطیل من میگم بریم بیرون و اون به توی خونه بودن اصرار داره، اصلا نشونه بی محبتی یا خودخواهی اون نیست. همون قدر که من حق دارم اون هم حق داره. اگه اون دوست داره با یه خانواده رفت و آمد کنه و من دوست ندارم، همون اندازه که اون محقه من هم محقم. اگه اون اندازه که من تقیدات مذهبی دارم اون نداره، شکل درستش این نیست که اون شبیه من بشه، حتی اگه من اون سبک مداحی رو که همسرم گوش میده نمی پسندم، همه وظیفه م این نیست که راه های مختلف رو رو برم تا سلیقه اونو درست کنم! درست کردنی که اگه با خودمون صادق باشیم می بینیم تهش همیشه شکل «من» شدنه.
من همه این ها رو میدونستم. کیه که ندونه؟ بارها خونده بودم و حتی خودم نوشته بودم که «همسرتان را همانگونه که هست بپذیرید» و فکر می کردم پذیرفتم. اما یه وقت به خودم اومدم و دیدم همه تلاشم تو زندگی این شده که اونو شبیه خودم کنم. همه ناراحتیم تو جاهایی از زندگیه که اون شبیه من نیست. بیشتر حس ناکامیم تو ازدواج مربوط به اون زمان هاییه که این تفاوت ها به اوج میرسن و خودشونو حسابی نشون میدم.
و بعد همه این ها رو به حساب انتخاب اشتباه میذاشتم و اصلا حواسم نبود نمیشه دوتا آدم بود و متفاوت نبود. به ظاهر گفته بودم بله ما متفاوتیم، بله باید همسرم رو بپذیرم. اما در عمل همه تلاشم برای تغییر دادنش بود و نهایت آرزوم وقتی که اون تا جای ممکن شبیه من بشه.
خیلی راحت میتونید خودتون رو تو این مورد امتحان کنید. میخواین بدونین چقدر همسرتون رو پذیرفتین؟ یک دقیقه چشماتون رو ببندید و زندگی تون رو در ایده آل ترین شکل ممکنش تصور کنین.
حالا اون تصویر رو دوباره نگاه کنین، کجاهاش شبیه علائق همسرتونه. کجاهاش تفاوت هاتون هست و به چشم میاد و حل نشده. کجاهاش دارید کاری رو میکنید که مطابق میلتون نیست؟ (مثلا فقط یک بچه دارید در حالی که همیشه بچه زیاد دوست داشتین. )
تا وقتی که تصور ذهنی ما از خوشبختی و زندگی ایده آل این تصویر خودمحور یک جانبه باشه یعنی هنوز به بلوغ زندگی مشترک نرسیدیم. و از اون مهم تر اینکه به این آرزو نمیرسیم. چون رسیدنی نیست، واقعی نیست. مگه میشه یک زندگی دونفره این اندازه همه چیزش شبیه یک نفر باشه.
البته شاید در یک حالتایی بشه. وقتی یک نفر تو اون یکی دیگه حل میشه و خودش رو نمی بینه. این زندگی حتی اگر در ظاهر حسابی مطابق میل یک نفر باشه باز هم احساس خوشبختی و کامیابی توش نیست. چون شکل رابطه توش سالم و طبیعی نیست. شرط اول علاقه مند شدن اینه که طرف مقابل ما هویت و فردیت مستقل داشته باشه که تو این حالت نداره. ( شاید یه وقت یه پست دیگه نوشتم درباره اینکه چرا زن هایی که همه جور خوب و مطیع شوهراشون هستن باز هم بی وفایی و کم محبتی می بینن. چرا محبت زیاد و همه جانبه و ندیدن خود، اغلب محبت متقابل رو به دنبال نداره، چرا یکی از سیاست های مهم زنانه در دیدن خود و خواسته های خوده. البته الان فهمیدین تو اون پست چی میخوام بگم.)
خلاصه اینکه من فهمیدم اختلاف نظر نشونه انتخاب اشتباه نیست، تنش بد نیست، تفاوت ها با همه آزاردهنده بودنشون باید باشن ... که نشون بدن این زندگی از دو تا آدم تشکیل شده نه یک آدم. و وقتی هیچ کدوم از اینها رو بد ندونیم چقدر تعریفمون از خوشبختی و بدبختی، از زندگی ایده آل و معمولی تغییر میکنه.
حالا که بد نیستن ، و حالا که تا شروع شد قرار نیست آه و ناله کنیم، یا کلی نقشه و تدبیر بریزیم که این آدمی که ذاتا درونگراست رو برون گرا کنیم، یا کسی که از بچگی پیاز تو غذا رو دوست نداشته پیازخور کنیم، یا برای آدمی که هیچ وقت اهل مطالعه نبوده هی کتاب بخریم و از فواید کتاب خوندن حرف بزنیم ...
پس باید چه کار کنیم؟
جوابش خیلی ساده ست: «با هم بسازیم»
بله به همین سادگی. هیچ تکنیک خاصی هم نداره. فقط باید یاد بگیریم با هم کنار بیایم. یاد بگیریم یک نفر دیگه و خواسته هاش رو هم کنار خودمون و خواسته هامون ببینیم. و یه جوری این دوتا رو کنار هم مدیریت کنیم که نه سیخ بسوزه نه کباب. یک بار روز تعطیلمونو اون شکلی که اون دوست داره بگذرونیم و یکبار شکلی که خودمون دوست داریم. همه کارهایی که دوست داره انجام بدیم رو نه همیشه انجام بدیم نه کلا انجام ندیم. یه وقتایی خودمون رو ببینیم و یه وقتایی به خاطر طرف مقابلمون پا رو خواسته خودمون بذاریم و اذیت بشیم. یه وقتایی حواسمون به خوشحالی و ترجیح اون باشه و یه وقتایی به خواسته خودمون.
همه هنر زندگی اینه که تعادل این دوکفه رو نگه داریم. نه خودمون حل بشیم تو طرف مقابلمون و بعد با حس فداکاری یک عمر عذاب وجدان رو دوشش بذاریم، نه سعی کنیم اون رو حل کنیم تو خودمون که هی به ناکامی برسیم و ترکش های خشمش بهمون بخوره.
فرمول خانواده خوشبخت این نیست که یکی شبیه اون یکی دیگه بشه. شخصیت و علایقش و تفریحاتش و انتخاب هاش. خانواده خوشبخت خانواده ایه که توش دوتا آدم با این همه فاکتور متفاوت بلد باشن «با هم» زندگی کنن و کنار بیان و یاد بگیرن هم رو ببینن.
با این نگاه چقدر تعریف خوشبختی عوض میشه. «انتخاب درست اولیه»، چقدر کنار «مهارت پذیرش»، اهمیتش رو از دست میده. تو این نگاه زندگی خیلی سخت میشه چون انگار قرار نیست چیزی عوض بشه. چون رویای تغییر طرف مقابل پاک میشه. بله واقعیت ازدواج همینه. یک مرحله سخت که البته شیرینی هاش هم کم نیست. یه چلوندن حسابی برای کنار گذاشتن خودخواهی. یه آسیاب که گندم وجود آدمو با همه خواسته هاش و آرزوهاش و برنامه ها و تصمیماتش حسابی خورد میکنه. یه وقتایی، وسط این راه پر فراز و نشیب «ساختن» آدم صدای استخون ها خودش رو هم میشنوه. اشکالی نداره. قرار بوده همین باشه. این صدای له شدن استخون ها نیست که از پابیفتیم، داریم استخون میترکونیم که رشد کنیم، بزرگ تر و قوی تر و کامل تر بشیم. و تو راه این ساختن با یکی دیگه، خودمون هم ساخته بشیم.
شما هم لابد شنیدین که تو ازدواج «من»ت باید «نیم من» بشه. چقدر حکمت تو نصیحتای قدیمی هست. نه اینکه کامل خودت رو بذاری کنار، نه اینکه همش خودت باشی و اندازه قبل به خودت بها بدی. یکم خودت رو ببینی یکم طرف مقابلت رو. و همون اندازه که به خودت حق میدی بابت انتخاب های کوچیک و بزرگت تو شکل زندگی. به اون هم حق بدی. به شکل کار کردنش، معاشرت کردنش، رفت و آمدهاش، سلیقه غذاییش، لباس پوشیدنش، تفریحات مورد علاقه ش و ...
پ.ن: احتمالا اینجا یه سوال پیش میاد. اینکه همه اینها درست. اما تو رابطه ش با مذهب، تو موضوعاتی که به دین و دینداری مربوط میشه چی؟ چقدر باید بپذیریم؟ چه کار باید بکنیم؟
من برای این سوال جواب دارم اما یه پست جداگانه میطلبه. دوست داشتم قبلش نظر شما رو هم تو این زمینه بدونم. خیلی ممنون میشم اگه برامون بنویسید به نظر شما این پذیرش تو حوزه های مربوط به دین و دینداری همسرمون تا کجا و چقدر باید باشه؟
۹۸/۰۲/۲۱
۶
۰
فرشته بانو
پاسخ:
سلام مهربانوجان خیلی ممنونم از نظرت. کاملا درسته اصول و چهارچوب ها باید مثل هم باشن و دیگه تو مصداق ها میشه متفاوت بود. و قبل اینها مهمه که اصلا چهارچوب هامون رو بشناسیم که خیلی هامون نمیشناسیم.
پاسخ:
سلام خانوم. ممنونم از نظرتون کاملا درسته و ای کاش من این نکته رو تو متن اضافه میکردم که سو برداشت نشه برای کسی.
بحث اصل و فرع و ارزش و ضد ارزش و خط قرمزها خیلی مهمه تو این موضوع.
پاسخ:
سلام حناجان عالی بود نظرت. دقیقا همین طوره. در اصول اعتقادات نه، اما بعد از او وقتی به نماز اول وقت و روضه و قرآن خوندن و ... میرسه از همه مهم تر اینه که ما یک عامل مشتاق باشیم به اون عمل. و البته نه عاملی که همه چشمش به طرف مقابله که دید؟ یاد گرفت؟ تحت تاثیر قرار گرفت؟
اونجوری که دوست داریم همسرمون باشه، خودمون با تمام وجود باشیم و اصراری به اون نداشته باشیم. نور عمل خود به خو اونو جذب میکنه و البته زمان میبره. خیلی از ما حوصله این صبوری رو نداریم و منتظر نتیجه سریعیم.
پاسخ:
سلام دریاجان ممنونم از لطفت
بله دقیقا یکم که زندگی جلوتر میره این تفاوته خودش رو بیشتر نشون میده و تبعاتش بیشتر میشه.
اولین نکته همون بحث اصل و فرع کردنه و بعد از اون به نظرم میشه این اختلاف نظرها رو با همون ساختن تا حد خوبی جبران کرد. اگر محبت بین زن و شوهر ریشه دار باشه به خاطر جلب رضایت همدیگه خیلی وقت ها کوتاه میان
پاسخ:
سلام ساره جان.
اگر تازه ازدواج کردی، (زیر دو سال) این طبیعیه. اون اوایل گاهی آدم شخصیتی از خودش میبینه که برای خودش هم عجیبه. حساس و زودرنج میشه و شاید علتش اینه که نازکش پیدا کرده. یکی رو پیدا کرده که خیلی بهش اهمیت میده و دوستش داره و طبعا آدم هم دوست داره این اهمیت و توجه به حد اعلاش برسه تاجایی که مشکل درست میکنه.
شاید هم کلا دختر حساس و زودرنجی هستی که اینجا نگفتی. به هرحال یکی از روش های موثر اینه که خودت به خودت و ناراحتی و گریه ت بها ندی و همیشه خودت رو محق ندونی. گاهی مثل معلم های سخت گیر خودت رو دعوا کنی که یعنی چی؟ جمع کن خودتو؟ این روش تو طولانی مدت جواب میده.
این هم که ناراحتی از این همسرت متوجه میشه، دکتر حبشی درباره گریه از دست همسر یک بحثی دارن که خیلی جالبه و لب کلامش اینه که دیدن گریه زن برای مرد خیلی خیلی آزاردهنده و شکننده اقتدارشه مگر اینکه در آغوش خودش گریه کنین. یعنی به خودش پناه ببرین حتی اگر از دست خودشه
پاسخ:
سلام زهراجان
موقعیت سختی هست و احساس می کنم بهترین تصمیم رو گرفتی در این موارد
اما تجربه شخصی من نشون داده که گاهی با یک تلاش خیلی آروم و طولانی مدت میشه ظرفیت طرف مقابل رو زیاد کرد. تو این مواردی که میگید حیاتی هست و ضربه به زندگی تون میزنه اما مثلا طاقت شنیدنش رو نداره. تا وقتی دقیقا مطابق توقع اون رفتار کنید هی حساس تر و سخت یر تر میشه، برای همین یک جاهایی هم باید یه تلنگری زد و با وجود اینکه عواقبش رو میدونید بحث رو مطرح کنید. بعد ده بار یه مقدار ظرفیت همسرتون بیشتر میشه در شنیدن و تحمل چیزهایی که ناخوشایندشه و البته که در اون ده بار شما هزینه دادید و اذیت شدید. اما اگر میدونید به صلاح زندگیتونه این کار رو بکنید.
دوم هم اینکه ریشه روان شناختی ماجرا رو پیدا کنید. این گارد از کجا میاد؟گاهی دلیلش یه مشکل شناختیه. مثلا من ادمی رو میشناختم که به هر نحوی از بحث کردن فراری بود چون معتقد بود بحث کردن در موضوعی که دونفر درش اختلاف نظر دارن هیچ چیز رو عوض نمیکنه و نظر هیچ کدوم تغییر نمی کنه فقط اعصابشون خرد میشه. خب من در مثال های مختلف و بحث های مختلف قانعش کردم که حتی اگر در نگاه اول اینطوره که هیچ کس نظرش عوض نشد و فقط یکی دوساعت پرتنش رو گذروندند اما وقتی در طولانی مدت نگاه میکنیم، هر طرف نسبت به موضع طرف قبلی کمی نرم تر شدند یا حتی تغییر کردند و این چیزیه که توی چند روز اول خودشو نشون نمیده. همین تغییو نگاه و شناخت خیلی کمک کننده ست.
امیدوارم تو نسته باشم منظورم رو برسونم
پاسخ:
سلام مهیاجان. ببخشید که دیر شد و فکر میکنم چندتا از دوستان نکات خوبی نوشتند. همه کامنت های این پست رو بخون.
ببین روی تغییر ایشون اصلا نباید حساب باز کنی. البته ان شاالله که اتفاق می افته اما تو موقع تصمیم گیری فقط باید روی وضعیت حال این آدم سرمایه گذاری کنی. کسی که روزه نمیگیره و کاهل نمازه.
حالا با خودت ببین میتونی با این ویژگی ها برای یک عمر کنار بیای. سرایت این ویژگی ها توی تفریحاتتون و علایقتون و دوست داشتنی هاتون ... بعدها بینتون فاصله نمیندازه؟تو تربیت بچه به مشکل نمی خوری و احیانا اگر فرزندت خواست شبیه پدرش باشه اذیت نمیشی و میتونی بپذیری؟
و از اون مهم تر خودت عوض نمیشی؟ و این عوض شدن و نشدن برات چقدر مهمه؟
و همه اینها با فرض این نکته ست که ایشون هیچ مانعی برای تو ایجاد نکنه تو عمل به اعتقاداتت. چقدر میتونی روی حرفش حساب کنی؟
اینها سوالاتیه که باید از خودت بپرسی وبرای هرکس جوابش فرق می کنه. فقط موقع جواب دادن با خودت صادق باش. و از حالا تبعات تصمیمت رو بپذیر.
ان شاالله بهترین تصمیم رو بگیری و ان شاالله خوشبخت بشی عزیزم.
پاسخ:
چقدر خوشحالم کرد کامنتت حانیه جان. امیدوارم خوشحال و خوشبخت باشی همیشه
پاسخ:
سلام عزیزم ممنون واسه جوابی که دادی. خیلی نگاهت رو می پسندم.
اما درباره این سر شدن کاملا درکت می کنم. از یک جایی به بعد پروسه ازدواج دیگه فرسایشی میشه. من دوستانی داشتم که حتی دیگه به زحمت خواستگار راه می دادن چون بعد چندین سال دیگه حوصله شروع شدن اون پروسه ها و نتیجه نگرفتن رو نداشتند.
به نظرم میتونی هی مدت به خودت استراحت بدی. کلا فکر ازدواج رو از ذهنت بیرون کنی. زندگی ت رو بدون درنظر گرفتن احتمال ازدواج در آینده تعریف کنی و جلو ببری. خیلی روی خوب کردن حالت و براورده کردن آرزوهات تلاش کنی. تا جایی که می تونی چیزی رو معطل ازدواج کردن نگه نداری خلاصه، یه مدت این دنیای جدید رو تجربه کن و بعد ببین چی میشه.
من مطمئنم آینده قشنگ تر از امروزه. و هیجان انگیز تر از تصوری که امروز ازش داریم
پاسخ:
سلام زهراجان. خیلی حرفای خوبی زدی. ممنونم ازت.
پاسخ:
سلام زهراجان. ببخشید که طول کشید پاسخ به نظرت
قبل هرچیز بگم که اون ابراز دلتنگیه به همسر کار خوبیه. بدون غرغر و توقع. فقط ابراز دلتنگی یا ناراحتی باشه خوبه. چون باعث میشه درک متقابلش زیاد بشه تو این موضوع.
اما درباره شرایطی که گفتی،
ببین نمیشه یه نسخه ثابت پیچید، هر آدمی با توجه به خودش، شناختش از شوهرش، وضعیت زندگیش و ... بهتر می تونه تصمیم بگیره چی به صلاح زندگیش هست. اما تجربه من در شرایط مشابه تو، این بود که ایرادی نداره اگه یه وقت هایی همسرم رو چند روز تنها بذارم و به وظیفه دختریم برسم. باز هم تاکید می کنم شاید تو به هر دلیلی این رو به صلاح زندگیت نبینی، اما اگر علت خاصی نیست و صرفا برای افزایش کیفیت زندگی این کار رو میکنی و استانداردیه که خودت گذاشتی، ایرادی نداره اگر یکم ازش کوتاه بیای و به اولویت های دیگه مثل ه دل سیر دیدن مامانت و کم کردن دلتنگی ها و ... برسی و تازه فوایدی هم واسه زندگی مشترک داره. مثل دلتنگی برای من، و قدر دونستن و ...مثلا تو هر فصل یکبار با همسرت برید و یکبار چهار پنج روز یا بیشتر، تو تنها بری شهرتون و برگردی.
درباره وقت هایی که با هم میرین هم باز تجربه من اینه که لازم نیست به یک میزان هر دو طرف باشی. میشه شوهرت بیشتر خونه خودشون باشه و تو بیشتر روزها رو خونه مامانت و مثلا یکی دو روز آخر سری از مادرشوهرت بزنی و برگردی شهرتون. از لحاظ منطقی هم کاملا موجهه. چون تو دختری و وابستگیت به خانواده بیشتره نیاز بیشتری داری که پیش خانواده ت باشی اما بودن در کنار خانواده شوهر اهمیتش خیلی کمتره و ضرورتش هم.
خلاصه اینکه یه چیزهایی تو فرهنگ ما هست که مثلا زن خوب شوهرش رو تنها نمیذاره، اولویتش همسرش و خونه ش هست، به خانواده همسر هم بها میده، هر جا میرن دوتایی میرن و ... اینها خوب و درست اما عاقلانه تر اینه که با توجه به شرایط خاص هرکس اونا رو تنظیم کنه و ببینه چه درصدش رو میتونه در زندگی خودش پیاده کنه. و اون قسمت هایی که کوتاه میاد و اون کیفیت هایی که رعایت نمیکه، چه ضررهایی میزنه و چه فوایدی داره. فوایدش به ضررهاش میچربه یا نه. شاید بعد یک سفر چهار پنج روزه به شهرتون تو با یک روحیه و نشاط فوق العاده برگردی و این کلی تو حال و هوای خونه ت و رابطه ت با همسرت تاثیر بذاره. و شاید هم تو اون چهار روز دل مادرت رو به دست بیاری ولی از این طرف همسرت واقعا آزرده بشه از نبودنت و کیفیت رابطه تون لطکه بدی بزنی.
با توجه به روحیات خودت و شوهرت اینها رو بچسب و بعد تصمیمات جدید بگیر به نظرم. مخصوصا اینکه به اومدن بچه تو زندگی ود به خود مجبور میشی از خیلی از این استانداردها دست بکشی و اگه از الان زمینه ش رو آماده کنی بهتر باشه پذیرشش در اون موقع هم برای خودت و هم اطرافیان.
پاسخ:
سلام ضحی جان. یعنی نه حرف تو نه حرف من برای همیشه. یک وقت هایی حرف تو یک وقت هایی حرف من. یک وقت هایی که من ظرفیت دارم کوتاه میام و یک وقت هایی که تو حوصله داری مطابق میل من رفتار میکنی. مرز دقیقی نداره که روی اون نقطه بایستید و بگید تموم. یه جور رعایت تعادل بین دو کفه ترازوه. دقیقا مثل الاکلنگ هی بالا و پایین داره تو موقعیت های مختلف و در نهایت مهمه که همیشه یکی باا نمونه و یکی پایین. تو این بالا و پایین شدن ها پشت هم، هر دو از بازی لذت ببرن.
یتو مثال های دم دستی عنی همیشه غذاهای مورد علاقه همسرت رو نپز، غذاهایی که خودت هم دوست داری بپز، یعنی همیشه سریال هایی که تو دوست داری رونبینین، یک وقتی هم تو فوتبال نگاه کنی و ...
پاسخ:
سلام آفاق جان. ان شاالله که با کمک مشاور و مطالعه و فکر کردن میتون دوباره حال و هوای زندگیت رو خوب کنی.
اما همون طور که خودت متوجه شدی شاید یکی از علت هاش همین فداکاری زیادت بوده. وقتی خودمون خودمون رو ببینیم، به بقیه هم این امکان رو میدیم ما رو ببینن و در نظر بگیرن. اما وقتی خودمون خواسته ها و ترجیحات و علایق خودمون رو ندید گرفتیم، بقیه، همسر و فرزندان هم کم کم فراموشمون مینن و دنبال یهه جایگزین برامون میگردن.
پاسخ:
سلام بهشته جان. واقعا ممنونم ازت. خیلی نکته ظریف به جایی بود
پاسخ:
سلام ضحی جان. سوال خیلی خوبی کردی و نمونه های خوبی آوردی
سوالی که من ازت دارم اینه، اگه حالت برعکس این بود. یعنی اگر تو این ویژگی ها رو داشتی، نوشابه خیلی دوست داشتی، یا میوه نمی خوری، یا رابطه ت با مادرت یکم پرتنش بود ... یا بهتر از اون اینه که الان چندتا از عادتای بدت رو که خودت هم میدونی بده تو ذهنت بیاری، دوست داشتی رفتار همسرت در قبال اونها چی بود؟ مثلا مدام تذکر میداد و سعی می کرد رابطه تو و مادرت رو بیشتر و بهتر کنه در حالی که نمی دونست تو گذشته رابطه شما چی بوده و تو چه عذابی رو می کشی بابت این نگاه و رفتارش؟ حرفایی که نمی تونی بزنی ؟
یا هربار پاستیل می خریدی و می اومدی با ذوق بخوری می رفت روی منبر که برای دندون ها بده یا رنگش فلانه یا ژلاتینش بهمانه. و به زبان خودمونی کوفتت می کرد؟
یا مثلا تو سیب دوست نداشتی تو میوه ها و اون هربار با یه ترفندی می خواست به خوردت بده و اصرار می کرد بچشی یا مدام از فوایدش حرف می زد؟
یا معده ت نمی تونست شیر رو تحمل کنه و حالت رو بد می کرد و اون فکر می کرد اداست یا عادت بده و باید حتما اصلاحش کنه چون بعدا بچه هاتون این شیر نخوردن رو از تو یاد میگیرن؟
یا عادت به صبحانه خوردن نداشتی و هر روز ازت می خواست صبحانه بخوری و درک نمی کرد شاید یکی یه عادت غذایی متفاوت داشته باشه؟ و نگرانیش هم این بود که بعدها فرزندتون هم صبحانه نمی خوره و هوشش چه میشه و سلامتیش و ...
موضوع اینه که همه ما یه سری عادت های بد داریم. یعضی ها رو میشناسیم بعضی ها رو نمی دونیم حتی. بعضی ها رو دوست داریم عوض کنیم اما زورمون بهش نمیرسه به بعضی ها عادت کردیم و دوست داریم بقیه هم باهاش کنار بیان. و همه ما این نیاز رو داریم که شخصیت و فردیت و استقلال و انتخاب هامون مورد احترام باشه. اگه می خوایم پاستیل دیگه نخوریم یا شیر و سیب بخوریم یا هرچی، خودمون بهش برسیم و خودمون تصمیم بگیریم و خودمون انتخاب کنیم. حتی اگه هیچ وقت هم نرسیدیم و انتخاب نکردیم. اسمون که به زمین نمیاد.
حالا نقش همسر این وسط چیه؟ اینه که خودش خوب باشه و الگوی درستی داشته باشه و به اون متعهد باشه. حتی تلاش هم نکنه که برای ما تبلیغ کنه. همین که همسر آدم نوشابه نمی خوره یا مقیده روی سبزی و میوه خودرن و ... اگه بخوایم تاثیر رو بگیریم مهم ترین تاثیر رو میذاره در طولانی مدت زندگی. اگر هم نخوایم و قرار نباشه که این اخلاق رو عوض کنیم که با گفتن اون هم عوض نمی کنیم و حتی بیشتر گارد میگیریم.
درباره بچه ولی یکم موضوع فرق می کنه. میشه یه آقایی از همسرش بخواد با اینکه تو صبحانه نمیخوری و من به سبک زندگیت احترام میذارم اما میشه لطف کنی که عادت صبحانه خوردن رو توش ایجاد کنی؟ یا کمتر جلوش نوشابه بخری؟
با این حال تو این حوزه هم واقعیت اینه که لازم نیست بچه ها والدین کاملی رو اطرافشون ببینن. اونا هم با هرچیزی مواجه میشن و انتخاب می کنن. همین که شما دو نفر با هم فرق دارید برای اونها قدرت شناخت و انتخاب ایجاد میکنه. که میوه خور بشن یا نشن. یا نوشابه بخورن یا نخورن. و همون طور که من نوعی فکر می کنم اگر بچه م عادت صبحانه پیدا نکنه هم حالا آسمون به زمین نمیاد، همسرم هم قطعا فکر میکنه اگه نوشابه خور بشه هم اتفاق خاصی نیم افته.
و واقعا اتفاق خاصی نمی افته. مهم اینه که ما در حوزه مسئولیت و وظیفه خودمون همه تلاشمون رو بکنیم، و والد دیگه خاناوده مثلا پدرشون و رفتارهاش خیلی حوزه مسئولیت ما نیست.
پاسخ:
سلام. ببخشید و به روی چشم. این زمان های در حال فرار اگه اجازه بدن
پاسخ:
شما لطف دارین. همه آرزوم اینه اینه که این نوشته ها رنگ شادی و خوشبختی بیشتری بپاشه به زندگی اونایی که می خوننشون
پاسخ:
به روی چشم خانوم. اگه فرصتش واسه نوشتن پیش بیاد خیلی حرف دارم
پاسخ:
سلام زهراجان. ان شاالله به سلامتی فرزندت به دنیا بیاد
عزیزم حتما خودت میدونی که صرف خمس ندادن یک نفر دلیل بر این نمیشه که مالی که ما تو خونه ش میخوریم مشکل دار باشه. چون ممکنه از پولی تهیه شده باشه که خمس بهش تعلق نگرفته. و غیر اون هم وظیفه شما تجسس نیست. حالا هم میتونی اگر مراسم موسیقی و لهو و لعب نداشت که حضور توش تایید به حساب بیاد و مشکل دار باشه، قبل رفتن، یک پنجم یا بیشتر از پولی که فکر می کنی قیمت کل چیزهایی باشه که اون شب میخوری رو به حساب دفتر مرجع تقلیدت بریزی و بری.
اما اگر دلت راضی نمیشه باز هم، بهانه ای جور کن و نرو. مثل مریضی، مثل مهمون بی خبر، مثل سفر یک دفعه ای... بدون دروغ البته. یه سناریویی بچین که نری. و به نظر من حتما همون موقع یا فرداش تماس بگیر از عمت یا دختر عمه ت عذرخواهی کن و تبریک بگو. یعنی مسئله رو بزرگ نکن که ناراحتی درست کنه.
و یه نکته خیلی خیلی مهم
حواست باشه، الان میخوای یه رعایت کوچیک بکنی، برای این رعایت خدای نکرده آسیب های جدی ای رو متحمل نشی، تجسس میتونه از اون آسیب ها باشه، قضاوت از اون آسیب ها باشه، عجب و خودبرتربینی از اون آسیب ها باشه، دل شکستن از اون آسیب ها باشه، تهمت یا غیبت ... همین که به مامانت بگی نیومدم چون نمیدونستم مالشون شبهه داره یا نه ... همین که دل عروس بشکنه، از بالا به پایین نگاهشون کنی از نظر ایمانی یا رعایت و تقوا و ...
و این حواشی قطعا آسیبش به جنینت از بیشتره.
ان شاالله تصمیم درست رو بگیری
پاسخ:
شرمنده ام عزیزم. خیلی زود ان شاالله