دوشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۷، ۱۲:۰۳ ق.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
دلیل پنجم: معنویات
خب رسیدیم به این دلیل سخت برای من. چرا سخت؟ چون خودم توش هنوز اول راهم. فقط پیداش کردم و الا برای درست کردنش کاری نکردم. پس بیاید این دلیل آخر رو با هم بریم جلو.
راستش یه مدتی من خیلی به فلسفه دین فکر می کردم. اصلا چه نیازی به دین و دستوراتش داریم؟ این همه آدم دارن تو دنیا بی قید زندگی می کنن و هیچ کدوم شاید مشکل عجیبی هم نداشته باشن. به نظر به خاطر همین بی قیدی و آزادی بیشتر هم دارن کیف می کنن از زندگی شون. من دین و دستوراتش رو برای چی لازم دارم؟ اون فکرها و نتیجه ش یه بحث مفصله ولی تهش رسیدم به این نکته که پیامبران مبعوث شدن که کیفیت زندگی آدم ها رو ببرن بالا. در همه جنبه ها. همه دستورات منعی و ایجابی دین، همه حلال و حروم ها و مکروه و مستحب ها، که تو دنیای آزاد الان، به ظاهر زیادی داره کار رو سخت می کنه، فقط یک هدف دارن، اینکه ما بهتر و قشنگ تر و شادتر و در نهایت راضی تر زندگی کنیم. کسی که از دین و دستوراتش فاصله بگیره، نمی میره، اغلب کارش به خودکشی هم نمیرسه، ولی به نسبت همون فاصله کیفیت زندگیش میاد پایین. و این چیزیه که برای خدا مهمه. خدا دوست داره ما پادشاهی کنیم رو زمین. و برای این پادشاهی کردن دستورالعمل داده بهمون.
بگذریم، خیلی وقته که فهمیدم به نسبت فاصله ای که از دین و شکل زندگی مومنانه بگیرم، حالم هم بدتر میشه. بعد گشتم و نگاه کردم که این فاصله ها رو پیدا کنم. ظاهر زندگی من همون شکل قبل بود، ولی باطنش؟ یه سری اعمال عبادی بی روح و تمام.
اول توی حلال و حرام ها گشتم. خب من تاجایی که میتونم مراقبم نه حرامی انجام بدم و نه واجبی رو ترک کنم، اما خوب که نگاه کردم، یه جاهای خالی این وسط بود. نماز و روزه های قضایی که به گردنمه و سال هاست دارم قضاشونو به تاخیر میندازم، یادمه یکبار جایی سوال و جوابی رو خوندم که یکی از استاد اخلاق معروفی پرسیده بود راهی سفر کربلا هستم و شما چه توصیه ای دارید که اونجا بیشتر استفاده کنم، چه نکاتی هست و ... و ایشون هیچ دعا و ذکر و آداب خاصی یاد نداده بودن، فقط نوشته بودن قبل سفر نماز و روزه های قضات رو به جا بیار و حقوق مالی که به گردنت هست رو بده. تلنگر بزرگی بود برای من. بعد دیدم این حق الله هایی که ادا نمی کنم، سال هاست مثل یک کوله بار سنگین روی دوشمه. من نمی فهمم ولی صرف بودنشون، خسته م میکنه و توانم رو می گیره. پس همین اول بسم الله تصمیم گرفتم این کوله بار رو زمین بذارم. تقویم رو نگاه کردم و دیدم یکی از بهترین وقت های سال برای روزه های قضاست، یه برنامه ریزی هم برای نمازهای قضای حدودی که تو ذهنمه کردم، که هر روز بعد نماز واجبم یه تعدادش رو به جا بیارم. می مونه مسائل مالی، من به شخصه سال خمسی ندارم چون کمتر شده یکسال پولی دستم بمونه ولی فکر کردم بد نیست، یه مقدار خمس و رد مظالم هم از مالم خارج کنم. یکی می گفت نمیدونی بعد دادن خمس آدم چه حس سبکی پیدا می کنه.
بعد رسیدم به رفتارها. به روح عباداتم. به نمازهایی که فقط از سر وظیفه خونده میشن، تعقیباتی که فقط لقلقه زبونن. تصمیم گرفتم برای اول وقت خوندنش، با آرامش و بدون عجله خوندنش، برای دل دادن به نماز و اون پنج نوبت خلوت با خدا یه فکر اساسی کنم. به جای مهر و جانماز، سجاده بردارم، یه قسمت از خونه رو مشخص کنم، وقتی برای نماز می ایستم دنیای قبل و بعد رو فراموش کنم و سعی کنم تو اون چند دقیقه فقط در لحظه زندگی کنم. آرامش در نماز چیزیه که من خیلی وقته، مخصوصا از وقتی دخترم به دنیا اومد، گمش کردم. نماز خوندن با آرامش خیلی مشکلات رو می تونه حل کنه. یه شارژ روزانه ست که روزی پنج بار تکرار میشه. پس چرا من اثرشو نمی بینم؟ چون فقط ادای تکلیف می کنم. حاضر میزنم و از کلاس میرم بیرون.
فکر کردم یاد اهل بیت رو باید تو زندگیم بیشتر کنم، غیر از مجالس ذکر و روضه و هیئتی که باید حواسم باشه قطع نشه از زندگیم و گم نشه وسط سرشلوغی هام، یه لحظه فکر و توجه بهشون، یه صلوات از ته دل، یه زیارت عاشورای بادقت، یه عمل کوچیک که هدیه بشه بهشون، یه سوره قرآن به نیتشون، یه سلام از ته دل بعد نماز، مخصوصا به امام زمان (عج)، اینا رو من کم دارم تو زندگیم. من همه این منبعای نور رو فراموش کردم.
و بعد اینکه قرآن بخونم. به نیت شفا قرآن بخونم. برای پیدا کردن جواب سوال هام قرآن بخونم، با حوصله و ذوق و شوق قرآن بخونم، مثل یک درددل قرآن بخونم، مثل یک کلاس درس قرآن بخونم ... من این قرآن خوندن رو لازم دارم. مدام از سوال های بی جواب و حال بد و بلاتکلیفی می نالم و همزمان نمی دونم چه طلسمی هست که نمیرم سراغ حرف هایی که خدا برام گذاشته، نمیرم سراغ توصیه هایی که دوستانش برام کردن، نهج البلاغه نمی خونم، و با صحیفه غریبه ام و از بقیه احادیث هم که کلا دورم. این بار به خودم گفتم یکبار با همین استیصال و تنهایی و سوال برو سراغ اینها. ببین جوابت رو پیدا می کنی یا نه. ببین باز هم همون قدر سرگردان و ناآرومی یا نه.
و آخرین چیز و شاید یکی از سخت ترین هاش سبک زندگی مومنانه ست. که برای من یکی از مهم ترین مصادیقش تنظیم ساعات خواب و بیداریه، شب زود خوابیدن و سحر بیدار شدن که یکی از آرزوهای قشنگ منه. قدم های اولو برای رسیدن بهش برداشتم ولی هنوز تا اون شکل زندگی خیلی راهه. بعد این سبک زندگی مومنانه میاد تو معاشرت ها، تو صله رحم، تو خورد و خوراک و انتخاب لباس ... به این ها هنوز فکر نمی کنم. سختش نمی کنم که جا بزنم. فعلا همون قدم اول رو لازم دارم.
من سال های اخیر این شکلی نبودم. که معنویات یه بعد جدی و پرروح تو زندگیم باشه. همه اون وقت هایی که به حال بدم و علتش فکر می کردم، یه ندایی تو وجودم می گفت سبک زندگیت رو درست کن، رابطه ت رو با خدا پررنگ کن، اعمالت رو با توجه و عشق انجام بده ... بعد ببین حالت چطوره. گذاشتمش دلیل آخر چون نمیدونم چرا درست کردنش برای من از همه سخت تر بود. شاید چون مثل خونه تکونی می مونه، یه زندگی، یه سبک زندگی و کلی عادت رو باید برداری و حسابی بتکونی. آسون نیست ولی مطمئنم ارزشش رو داره. دلیل آخر رو بیاید با هم شروع کنیم و با هم درستش کنیم و درباره ش برای هم دعا کنیم.
من چیزهایی که به نظر خودم رسید و ضعف خودم بود رو نوشتم، به نظر شما چه جاهای خالی ای این وسط هست که باید پر بشه؟
۹۷/۰۸/۲۱
۲
۰
فرشته بانو
پاسخ:
سلام میم عزیز
چقدر خوشحالم کرد کامنتتون. ممنون که اینجا رو میخونید :)
خوشحال میشم شما هم از فکرا و تجربه هاتون درباره این موضوعا بگید و این یه مکالمه دوطرفه باشه.
پاسخ:
سلام معصومه جان. دقیقا همینه که میگی. شدیم عالم بی عمل و همین باعث شده تاثیر دانسته هامون و حتی تذکرها هم کم بشه رومون چون همه چیز رو میدونیم. همین شروع قدم به قدم عمل کردن بهترین راه حله برای این مشکل
پاسخ:
سلام فری جان. ببخشید که معطل من موندید. هیچ وقت نتونستم توی اینجا نوشتن خوش قول باشم متاسفانه :(
لطف داری درباره اینجا. خیلی خوشحال میشم اگه این حرفا به درد زندگی یکی بخوره و منو دعا کنه.
درباره همسرداری تازگی ها حرف جدیدی ندارم. احساس میکنم گفتنی ها رو گفتم ولی چشم، دارم یکی دوتا کتاب جدید میخونم و اگه دانسته های جدیدم به اندازه یه پست شد حتما مینویسم.
درباره منبع که گفتی، یک زمانی، من با کتاب های آقای صفایی حایری خیلی زندگی میکردم و چیز یاد میگرفتم، مثل نامه های بلوغ، مثل صراط ... الان سال هاست که صحبت های حاج آقا پناهیان خیلی در ساختن منظومه فکریم کمکم میکنه. سخنرانی های مختلفشون، از چگونه یک نماز خوب بخوانیم، تا امتحان و راحت طلبی و ...
و همین طور تو حوزه قرآن و دوستی با قرآن و شناختم ازش تازگی ها از صحبت های حاج آقا قاسمیان استفاده می کنم.
پاسخ:
سلام فاطمه جان :) ممنونم که برام نوشتی. لطف میکنی که میخونی اینجا رو
پاسخ:
سلام زهراجان
چقدر کامنتت حرفای من بود. انگار خط به خطشو من نوشته بودم. هم اون دوران نوجوونی قشنگ و پر از معنویات... هم رسیدن به این نکته که چقدر اون موقع مهم تر بوده، اون فراغت بی نظیر، اون پاکی و خلوص ... و حیف که کسی بهمون اینا رو نگفت و هی فکر میکردیم باید بزرگتر بشیم تا به خیلی چیزا برسیم.
نهج البلاغه رو من دفعه قبلی که تصمیم گرفته بودم بخونم از حکمت ها شروع کردم، چون هم کوتاهه هم ارتباط بیشتری باهاشون میگرفتم هم به شدت به شدت جذاب و کاربردی بود. البته به نظرم ترجمه خوب هم خیلی موثره. برای قرآن میخوام برم ترجمه خواندنی که تعریفش رو شنیدم بگیرم.
یه ثواب بزرگ کردی با کامنتت، منم از امروز میرم سراغ نهج البلاغه ان شاالله :)
پاسخ:
زهراجان به نظرم بهترین تصمیم تصمیمیه که توش وضعیت آینده رو هم در نظر بگیری. یعنی شرایط و احتمالات محتمل چهارسال آینده زندگیت رو بیاری روی کاغذ و بعد گزینه هایی که داری: پزشکی، روانشناسی، ارشد یا کارشناسی ...
توی شرایط الانت شاید پزشکی خوندن جذاب باشه ولی ممکنه سه یا چهارسال دیگه که هنوز درست تموم نشده و مثلا یه بچه داری از فشار کارها کلافه بشی ... و بعدترش که باید دوره طرح رو بگذرنی و دوتا بچه داری و ... کلا پزشکی به نظر من یه رشته خیلی جذاب و با موقعیت اجتماعی بالا و درآمد خوب هست اما کل زندگی آدم رو تحت شعاع قرار میده. بقیه رشته ها اغلب اینطور نیستن و برای خانمی که ازدواج کرده یا بعدتر میخواد مادر بشه، آرامش روانی بیشتری دارن.
درباره تفاوت کارشناسی و ارشد نظرت رو قبول دارم، اما به نظرم برای انتخابش باز باید شرایط سال های اینده ت رو در نظر بگیری. شاید به این نتیجه برسی که گرچه بار محتوایی کارشناسی خیلی بالاست، اما مقطعی که دوساله تموم بشه و واحدهای کمتری داشته باشه با شرایط زندگیت بیشتر میخونه تا چهارسال درس خوندن و واحدهای زیاد ... یعنی ما همیشه نمیتونیم بهترین رو انتخاب کنیم. درست ترین انتخاب لزوما بهترینش نیست. البته من دوستی دارم که مثل شما شروع کرد دوباره از کارشناسی علوم تربیتی خوندن، بعد بچه دار شد، دخترش که سه ساله شد ارشد رو شروع کرد و داره ادامه میده... خیلی با برنامه ریزی و سر صبر.
اما اینکه میگی روانشناسی به عنوان رشته فرعی خوبه، گرچه از یک لحاظ درسته، اما باز هم روانشناسی و قدرت مشاوره ای که تو فردی و با مطالعه به دست بیاری، چیزی نیست که توی جامعه پذیرفته باشه مگر چندتا مورد استثنا که همون ها هم احتملا سالی چندبار پشیمون میشن از اینکه چرا یک مدرک دستشون نیست که اینقدر توانایی هاشون زیر سوال نره. اگه بخوای با درسی که میخونی بتونی به جامعه خدمت کنی و یا اینکه بتونی باهاش کار کنی و کسب درامد داشته باشه، در هر دو حالت مدرک داشتن رو لازم داری والا با تخصص زیاد هم به هیچ کدوم از این اهداف نمیرسی.
اینا به نظر من رسید. ان شاالله که بهترین تصمیم رو بگیری و زودتر تصمیم بگیری :)
پاسخ:
سلام عزیزدل. خواهش میکنم ان شاالله که مفید باشه برات و بهترین تصمیم رو بگیری
بابت معرفی ترجمه خواندنی هم ممنونم. از چند نفر دیگه هم شنیده بودم و حالا دیگه فکر میکنم باید برم دنبالش :)
اینکه درباره چشم نظر یا چشم زخم نوشتی، به نظرم با موضوعی که اشاره کردی متفاوته. البته که چشم زخم چیز درستیه و من احادیث تکان دهنده ای درباره ش شنیدم و خودم بهش اعتقاد دارم، البته نه با تهمت زدن به بقیه، با اینکه حواسم باشه خیلی تو چشم نباشم خودم و زندگیم و صدقه هرروز، و قربانی مرغ هر ماه، و آیت الکرسی و و ان یکاد و چهارقل و ... و واقعا اثر داشته از وقتی روی رعایت اینها مقید بودم. اگه اشتباه نکنم تو سایت آقای تبریزیان درباره اثرات چشم زخم خوندم.
اما اینکه گفتی وقتی یه کار خوب رو شروع میکنی با تعریف کردنش برای بقیه توفیق انجام ازت سلب میشه فکر میکنم خیلی در دسته چشم زخم قرار نمیگیره. ولی یه موضوع جداست که درباره این هم حدیث داریم اتفاقا. عین حدیث الان یادم نیست ولی مضمونش این بود که وقتی کاری رو شروع کردی تا به سرانجام نرسیده به بقیه اعلام نکن، یا یک حدیث دیگه اگه اشتباه نکنم از امیرالمونین(ع) که وقتی یه حرف خوب شنیدی به جای اینکه اونو برای بقیه تعریف کنی، برو بهش عمل کن و تعریف نکن، و باز احادیثی درباره اینکه درباره تصمیمات و رازهاتون با بقیه حرف نزنید... یکم سرچ کنی پیدا میکنی.
منطق این احادیث هم البته مشخصه. یه بخشی از اراده ای که برای انجام کار داریم با تعریف کردن اون برای بقیه از دست میره، و برای همین تو عمل بهش سست میشیم. انگار که یه بخشی از وظیفه مون رو نسبت به اون تصمیم یا حرف خوب و ... با انتقالش به بقیه انجام دادیم و برای همین دیگه انگیزه قبل رو نداریم برای انجامش. در عمل این اتفاق میفته و برای همین نگفتن و تعریف نکردن و مثل راز نگهداری کردن از تصمیمات مثل جمع کردن همه قوا و اراده برای انجامش می مونه
پاسخ:
الحم لله. ان شاالله :)
پاسخ:
عزییییییزم :))
چقدر انرژی داشت واسم کامنتت. ان شاالله همیشه همین طور باشه همسر بهشتی برات. خدا کمکم کنه بتونم مفید باشم.