چرا حالمون خوب نیست؟ (۶)
بسم الله الرحمن الرحیم
مشکل چهارم: مصرف گرایی
خب واقعیتش اینه که از اول بنا نداشتم این موضوعو تو دلایل بیارم. به نظرم یه بحث فرعی بود که میشد بهش اشاره کرد یا نه. در هرصورت زیادی مصداقی بود. فکر میکنم استارت توجه به این عامل رو یکی از دوستان تو کامنت ها زد و بعدش من هی بهش فکر کردم و انقدر نمونه پیدا کردم که دیدم بعله. یه عامل خیلی مهمه.
راستش اولین بار که یکی از دوستانم بهم گفت میخوام مبلام رو عوض کنم جا خوردم. از عمر ازدواجشون شش هفت سالی میگذشت حدودا، و من هیچ جوره پیش زمینه ای از این نداشتم که میشه یک وسیله خونه رو قبل خراب شدن، یا حتی بعد پیدا کردن یک مشکلاتی به جای تعمیر، فقط محض تنوع عوض کرد. دیدی که من تا اون موقع از اطرافم گرفته بودم این بود که خب مثلا آدم یک دست مبل موقع عروسی میخره و این هست، سال های خیلی خیلی بعد اگه خونه بزرگ شد اگه نیاز بود و اینا یه دست دیگه بهش اضافه میکنه، یا اگه این مشکلی پیدا کرد روکشش رو عوض میکنه... بعد خیلی اتفاقی همین نمونه ساده هی تو زندگی اطرافیانم تکرار شد. اونایی که خیلی مذهبی بودن، اونایی که ساده زیست بودن حتی، هنوز ده سال از ازدواج هیچ کدوم نگذشته بود ولی من خونه هرکس که میرفتم میدیدم اینم مبلاش عوض شده، سرویس تختش عوض شده... و راستش رسید به اینجا که خودم هم یک روز با خودم فکر کنم خب اگه ما پولی داشتیم بد نبود مبلا رو عوض میکردیم و برای توجیهش یه سری بهانه ردیف کنم که فلان جاش خراب شده یا از اولم راحت نبودن و ... همون موقع سریع به خودم اومدم که تو دیگه ادامه این زنجیره نباش! چون ممکنه دو نفر دیگه هم بیان خونه تو و این رفتار تو باعث بشه به این موضوع فکر کنن و یه رفتار غلط همین طور به صورت تسلسل وار در جامعه تکرار بشه. اتفاقی که الان سر جهیزیه یا مراسم عروسی افتاده و اگه نتیجه ش دیر ازدواج کردن جوونا باشه که هست، به نظر من تک تک آدمایی که با همون رفتار به ظاهر شخصی خودشون، این موضوعو تقویت کردن تو گناهش دخیلن.
این عوض کردن وسایل با هدف ایجاد تنوع، اصلا یک فصل جدید تو سبک زندگیه که سال های اخیر شروع شده و دلیلش افزایش رفاه مادی و ازون طرف ویروس مصرف گراییه که همه تولیدکننده ها به خاطر سود خودشون به جون مردم انداختن. یعنی میشه دنیا رو به دو قسمت عمده تقسیم کرد. فروشنده و خریدار. و حالا فروشنده ها به خاطر سودشون دارن فرهنگ مردم رو عوض میکنن، نیاز کاذب ایجاد میکنن حتی... در گذشته اول نیاز بود بعد متناسب باهاش یک وسیله مثلا طراحی میشد، الان تولیدکننده ها میگردن ببینن کجا میتونن یک نیاز بگنجونن که متناسب باهاش وسیله تولید کنن. نمونه ش هم که الی ماشاالله از تخم مرغ پز و ماست بند و ... گرفته تا آویز ساعت. یعنی من اولین بار که آویز ساعت رو دیدم واقعا به هوش طراحش آفرین گفتم که چه جوری تونسته این ایده رو بزنه که اصلا یه نوع جدید از زیورآلات واسه یه جای جدید طراحی کنه که استقبال هم بشه. واقعا تا چندسال پیش به ذهن کدوممون میرسید به بند ساعت هم میشه یه چیز تزیینی آویزون کرد؟...
میدونید تا وقتی دست این طرف پوله، این ماجرا تمومی نداره. اون طرف مدام ایده های جدید میزنه، نیاز کاذب ایجاد میکنه و با همه ابزار رسانه ای که در اختیار داره و تبلیغات موثر اون نیاز رو واقعی جلوه میده... این ماییم که باید یه جایی جلوی این پروسه رو بگیریم.
چرا؟
چون سنگینی همه این بارهای اضافه ای که داریم رو زندگیمون میذاریم، بدون اینکه حواسمون باشه داره حالمون رو هم همین طور سنگین و آشفته میکنه. تمام لباس ها، وسایل خونه، زیورآلات، کیف و کفش و فرش و پرده و مبل ... اینا همه رو دوش مان. چرا؟ چو متعلق به مان و هر تعلقی یه بخشش به ما وصله. مثل یه آدمی که یه عااالمه سیم بهش وسله به چیزای مختلف. ما الان این شکلی شدیم. این آدم قطعا نمیتونه بدوه، نمیتونه پرواز کنه، نمیتونه نفس بکشه از یه جایی به بعد.
و اون (جا) کجاست؟ وقتی قصد خرید دیگه رفع یک (نیاز واقعی) نیست.
روی واقعی تاکید دارم، چون همیشه آدم یک نیازی رو برای خودش جور میکنه، بماند که الان طوری شده که آدم ها خیلی رک و راحت میتونن بگن برای تنوع، برای تفریح، برای خوب شدن حالم ... خرید کردم. و نمیدونن که این خرید دقیقا ضد اون خوب شدن حاله، چون یه باربر که به سختی میتونه قدم از قدم برداره رو شما داری هی دوشش رو سنگین تر میکنی. این سبک خریدها فقط یه لذت آنی میده و فریب میخوریم.
این عامل رو توی نیازهای اجتماعی آوردم، چون جامعه داره هی تقویتش میکنه و بهش پر و بال میده. مثل همون قضیه مبل که گفتم. مثلا اگه ما کفش یا کیف یا مانتو خوب و سالم داریم چرا باید سال بعد فقط به خاط اسم خرید عید دوباره یکی بخریم؟ چون همه میخرن. چرا باید توی جهیزیه ها یا سیسمونی ها انقدر وسیله غیرضروری و اضافه باشه؟ چون همه میگیرن.
من همیشه کفش اسپرت می پوشم. سالی که تازه ازدواج کرده بودم یه کفش مشکی که یکی دوسانت پاشه داشت برای عید خریدم. تنها کفش مهمونی من همونه. تا الان که شش هفت سالی گذشته هرسال دم عید چک کردم دیدم هنوز خوبه و سالمه، مدلش هم جوری نبوده که از مد بیفته، پس بهانه ای نداشتم برای عوض کردنش. مهمونی های خاص در طول سال می پوشمش و عید به عید و دوباره میره تو جاکفشی. الان دیگه یه حالت رکورد زدن پیدا کرده برام که یک سال دیگه هم اضافه بشه. یا یادمه یکی از استادامون تعریف میکردن که من خیلی سال پیش یک چادرمشکی خوب گرفتم و پایینش رو هم خودم با دست تمیز و ریز تو دادم، مهمونی به مهمونی میپوشم و همیشه با دست می شورمش و مثلا بیست ساله که این چادرمشکی مهمونی منه... حتما شما هم ازین مثالای جالب دارین که خوشحال میشم برامون بنویسین.
وقتی به این مثالا میرسیم میبینیم یک جای اصلی کار میلنگه. اصلا مشکل یه جای دیگه ست. اینکه ما تنوع و تفریح زندگی مون شده خرید. اصلا کی دیگه روی نیازهای واقعی و اساسی فکر میکنه؟
اینو چکارش کنیم؟
بهتره اول ریشه یابی کنیم. هر آدمی تو زندگیش به تنوع نیاز داره، به ذوق و شوق نیاز داره، به تفریح نیاز داره، به حس تازگی نیاز داره... حالا اگه این نیازای طبیعی با چیزای اصیل پرنشن، گزینه هایی مثل خرید میاد جایگزینشون میشه.
اون آدمی که اهل مطالعه و علم و درس و بحثه چرا مثل ما به فکر عوض کردن وسایل خونه ش نیست یا تو هر مهمونی یه لباس جدید نمی پوشه؟ چون تفریحش کسب علم و مطالعه ست، نیاز به ذوق و شوقش رو با چیزای جدیدی که می فهمه و میخونه برطرف میکنه، شخصیتش رو از آگاهیش و دانسته هاش میگیره نه از ظاهرش که حالا از همه شیک تره یا خوش سلیقه تره و فلان، اینکه ساکن نیست و مرده نیست، داره خودشو بالا میکشه و روبه جلو حرکت میکنه، حس تر و تازگی رو بهش میده و در نتیجه دیگه تو اسباب و وسایل خونه دنبالش نمیگرده.
وقتی توجه به روح باشه، مادیات(با همه مصادیقش) میشه ابزار نه هدف.
یه دوستی دارم که به شدت آدم مذهبی و ولایی ای هم هست. منتها بیکاره. البته همون طور که تو پست قبل گفتم کی قبول میکنه که بیکاره؟ این دوست من هم به همین صورت. ولی من که از بیرون نگاهش میکنم میفهمم که حسابی بیکار و بی دغدغه ست. هیچ مسیر روبه رشد جدی ای برای خودش تعریف نکرده که جزئی از اون باشه، نه درسی، نه حوزه ای، نه حفظ قرآنی، نه یه سیر مطالعاتی یا کلاس فوق برنامه ای، نه شغلی، نه حتی بچه های بعدی. جالب اینجاست که من هربار میبینمش یه ایده جدید واسه خونه شون داره، یبار میگه دیوارا رو رنگ کنیم، یبار میخوام این دوتا وسایلمو بفروشم به جاش فلان و فلان بخرم، یبار میخوام فلان وسیله م رو بزرگ تر کنم، یبار حتی خونه مونو عوض کنیم... یعنی بعضی وقتا دلم به حال شوهرش می سوزه که هر ماه همسرش براش یه برنامه جدید داره. چرا؟ چون اونقدر بیکاره که همه گیرش افتاده به وسایل خونه.
اصلا میشه همینو نشونه گذاشت. هروقت دیدیم خرید و تغییر و عوض کردن داره میاد تو فکرمون یعنی راکد شدیم. یعنی روح رو رها کردیم... چاره ش اینه که به فکر تفریحات روح باشیم. دوتا کتاب تازه رو شروع کنیم، یک کلاس یا دوره جدید ثبت نام کنیم، دنبال کسب علم بریم، حتی یه مجموعه سخنرانی واسه گوش دادن انتخاب کنیم، یک دغدغه هامونو بزرگ کنیم و دنبال خبرای جهان اسلام باشیم، تحلیل سیاسی بخونیم... ببینیم تو دنیا چه خبره. دقیقا به نسبتی که توجهمون به تمام مصادق مادیاته، به همون نسبت داریم درجا میزنیم. حالا کم یا زیاد.
البته این رو در نظر بگیرید که این بحث مصرف گرایی یه دامنه گسترده داره. یعنی اگر منطقی فکر کنیم اساس زندگی خیلی هامون میره زیر سوال. خیلی نیازهای واقعی رو حتی میشه یا چیزهای دیگه رفع و رجوع کرد... یه چیزی مثل زندگی قدیمی ها که تا چینی رو بند میزدن و لباس رو رفو میکردن و ... یا سبک زندگی مینی مال که تازگی تو غرب راه افتاده. یعنی اون ضرورته خیلی میتونه پایین بیاد و دست نیافتنی بشه که شاید درست هم باشه. منتهی ما داریم تو جامعه امروز زندگی میکنیم و خواهی نخواهی مقدار زیادی آلوده شدیم به مصرف گرایی. مهم اینجا اینه که گسترشش ندیم، هی پیشرفت نکنیم توش. همین جایی که هستیم بمونیم یا کم کم و به تدریج اصلاحش کنیم. یعنی عوض کدن مبل نرسه به عوض کردن پرده و فرش... یه دست لباس عید هرسال نرسه به دو دست اسپرت و مجلسی، و باز کم کم تو همین یه دست با خودمون فکر کنیم کدوماش واقعا لازم نیست و میشه با همون قبلی ها سر کرد. پس یهو سختش نکنیم. هرکس تو کلاس خودش، طبقه اجتماعی خودش، شرایط و اطرافیان خودش ... فقط جلو پیشرفت این عادت اشتباه رو بگیره. و بفهمه نشونه یه مشکل خیلی خیلی بزرگ تره.
مصرف گرایی هم نتیجه حال بده و هم دلیلش.
پس چرا حالمون خوب نیست؟ چون دوشمون حسابی سنگینه و هر روز هم سنگین ترش میکنیم.
البته این بحث خیلی گسترده ست. مثلا یک جنبه از ترویج مصرفگرایی برای دولتها و فرهنگ ها رشد اقتصادیه. یعنی تولید کننده، تولید میکنه، مصرف کننده میخره، و رشد اقتصادی رو سبب میشه و اگر مصرف کننده نخره، رکود اقتصادی حاصل میشه.
در کشورهای پیشرفته می بینیم که مثلا آیفون (مثلا) یه مسابقه برگزار میکنه که هرکس گوشی ایفونش رو دورتر پرتاب کرد برنده ست! و یه آیفون جدید جایزه میگیره! خب این باعث خراب شدن همه ی آیفون های شرکت کننده ها میشه اما سبب رونق فروش خواهد شد. یعنی این رو رواج میدن که بیا جنس جدید بخر. چرا؟ که رونق ایجاد بشه.
در نتیجه بحث به همین سادگی نیست که بیایید نخریم!
اما از دیدگاهِ فردی حرفت کااااااااملاً درسته. اینکه ما بندِ عوض کردن ظواهر مادی زندگیمون بشیم یه چیزی تو مایه های فاجعه ست و متاسفانه فضای مجازی عمیقا داره به این فرهنگ دامن میزنه. ما پیجهای اینستا رو می بینیم که هرکسی هر روزی یه رنگ و لعابی به زندگیش میده به بهانه ی "خوب شدنِ حالم!" غافل از اینکه این حالی که بخواد با مادیات خوب بشه یعنی واقعا اوضاعش بدهههههه!
جالبه از کفش و لباس گفتی، من هم بعد از هشت سال هنوز کفش مجلسیم کفش عروسیمه! و تازه کجاشو دیدی که یه کفش مجلسیِ دیگه م هم کفش عروسی مامانمه که خیلی هم خوشگله و دوستش دارم :))
کاپشن و پالتوم هم مال مراسم شب چله مه!! یعنی ده سال پیش. من در تمام عمرم فقط یک پالتو خریدم.
منم از اون آدمهایی ام که سال به سال کفش و لباس خاصی نمیخرم چون نیازی ندارم و پالتوم هنوز خیلی شیک و مرتبه. اتفاقا چند وقت پیش به مستر میگفتم اینکه بچه داریم باعث شده که قدری بیشتر به مراکز خرید سر بزنیم! چون هی لباسهاشون کوچیک میشه مجبوریم با عوض شدنِ فصلها هی بریم خرید! وگرنه برای خودمون که اصلا نمی فهمیدیم فصلها عوض شدن و لباسها باید عوض بشن!! اونو هم من حسابی صرفه جویی میکنم و تا میشه لباسهایی که دارن رو تنشون میکنم و کاملا مخالفم با اینکه بچه ها مدام لباس عوض کنن و تیپ بزنن اونم تیپ های ناراحت! یعنی تیپ هایی که بچه اصلا توش راحت نیست اما ما اصرار داریم دویست هزارتومن بدیم، که برای یک شب عروسی بچه مون چیزی بپوشه که توش احساس راحتی هم نمیکنه اما شیکه که به چشم بیایم یا حالمون خوب بشه!!!
خب تا مهمونی بعدی هم که براش کوچیک میشه!
اینکه مثلا من دغدغه ی تعویض پالتو رو ندارم خوبه، اما اینکه به شلختگی منجر بشه بده.آدم باید شأن اجتماعیشو حفظ کنه و این هم مهمه. یعنی دیگه نباید نسبت به خونه مون بی تفاوت بشیم البته کاملا واضح و مبرهن بود که منظور شما از این پست مصرف گراییه و بنده هم کاااااملا با صحبتت موافق هستم.
خوشحالم که به صورت پیش فرض تربیت خانوادگیم اینطور بوده. هرچند که آقای پناهیان میگن اینطور پیش فرضهای تربیتی باعث رشد روحی نمیشن ولی خب همینکه دست و پامونم نمی بندن خوبه دیگه خدا رو شکر :)
ببخشید من اینجا هی لینک پستهای خودمو میذارم اما کپی پیست کردنش به نظرم جالب نیست چون یه لینک هم باز توش داره! فکر میکنم این پستم کاملا مرتبط با همین پست شماست.
بوس بوس