چرا حالمون خوب نیست؟ (۲)
بسم الله الرحمن الرحیم
(سلام مجدد. ببخشید که چند روزی بدقولی شد. از همون فردایی که قرار بود این پست رو بنویسم سرماخوردگی حسابی زمین گیرم کرد. اگر تازه وارد این بحث شدید لطفا اول شماره یک رو بخونید. نظرات خیلی خوب پست قبل رو هم از دست ندید.)
دلیل دوم: دلیل روانی:
خب باید اعتراف کنم که تا همین یکسال پیش خود من از مخالفان سرسخت روانشناسی غربی و روانپزشکی و همه مشاورهای توی مراکز مشاوره و ... بودم. معتقد بودم آدم باید بلد باشه خودش مشکلات خودش رو حل کنه. آدم مومن نباید کارش به روانشناس بکشه. به هیچ کدوم از مشاورهای بیرون اعتماد نداشتم و اونها رو آدم هایی میدونستم که فقط یه سری واحد در اون رشته پاس کردن و یه مدرک گرفتن، اگر هم قرار باشه آدم از کسی برای روح و روانش کمک بگیره اون آدم باید در قدم اول یک انسان الهی باشه نه اینکه فقط درس روانشناسی خونده باشه و خلاصه... به علاوه همه اینها همیشه میگفتم من خودم یک عمره به همه مشاوره میدم کی میخواد چیزی به من بگه که به ذهن خودم نرسیده باشه؟ اصلا چه جوری میخوان به من کمک کنن که خودم نتونم؟ خلاصه... حسابی مغرور و از خودراضی و صدالبته شکاک.
اما همه این ذهنیت ها یک روز به هم ریخت. یک روز وسط کار خونه داشتم یکی از سخنرانی های تربیت فرزند آقای تراشیون رو گوش میدادم. که بحث رسید به ویژگی های مادر خوب و یکی یکی شمردند تا رسیدند به سلامت روانی. بعد که داشتند نشونه های عدم سلامت روانی رو توضیح میدادن بحثشون رسید به اینجا که بیماری های روحی از اون چیزهایی نیست که بذارینشون به حال خودشون خوب بشن. افسردگی رو اگه جدی نگیری، اگه دنبالش نری، فقط عمیق تر و شدیدتر میشه. بعد گفتند اصلا تا همین چند سال پیش بحثای روانپزشکی جزو مباحث پزشکی بوده، اینام بیماریه. مثل بیماری جسمی. باید به متخصص مراجعه کرد و خوبش کرد. بعد گفتن اگه از این مواردی که من میگم نشونه هایی تو خودتون می بینید برید یه مرکز روان درمانی تست سلامت روان بدید. این بیماری ها رو به حال خود رها نکنید. جالب بود که ایشون حتی تنبلی رو هم یکی از همین بیماری ها شمردند و من بعدها فهمیدم مشکل تنبلی معلول بقیه مشکلات روانی ما مثل افسردگی و وسواس فکری و ... است. مادر خوب مادریه که از لحاظ روانی سالم باشه! اینجا بود که همه ذهنیت قبلی من عوض شد.
ببینید ما از ابتدا با یک روان آزاد و خالی به دنیا می آیم. هرچی سال میگذره، هرچی بزرگ تر میشیم، هرچی تجربه های بیشتری از سر میگذرونیم...همون طور که بزرگ تر و آبدیده تر میشیم، بار روی دوشمون هم سنگین تر میشه. هر اتفاق جدید، مرگ عزیزان، ازدواج، بچه دار شدن، جدایی، دانشگاه رفتن، سر کار رفتن، مشکلات خانوادگی، آدمایی که تو زندگی مون میان و میرن... همه شون به یه اندازه ای دوش ما رو سنگین میکنن. کم کم این ذهن پر میشه، سرریز میشه، خسته میشه و از توان می افته. این روان خسته سرریز شده باید یک جایی که جاش باشه تخلیه بشه، سبک بشه والا زمین گیرمون میکنه. اون جا هم دوستمون نیست که بگیم من روزی دوساعت با دوستم، با خواهرم، با مادرم صحبت میکنم چه نیازی به مشاور. همسرمون نیست. یک آدمیه که ما رو نمیشناسه، ما هیچ رودربایستی ای باهاش نداریم، اون هیچ محبت اضافه ای به ما نداره، همدردی بیخود نمیکنه، راه حل اشتباه نمیده، درس این کار رو خونده، تکنیکش رو بلده و به ما کمک میکنه از شر این بارهایی که تو سالیان سال رو دوشمون جمع شده و کمر روحمونو مثل یک درخت پرمیوه خم کرده، راحت بشیم. و از همه مهم تر ما وقتی جلو اون نشستیم رفتیم که چیزی رو عوض کنیم، درست کنیم، یک حس پذیرش و اعتمادی رو به حرفاش و راهنمایی هاش داریم که به دوستمون و خواهرمون نداریم. برای همین حرفای اون برامون موثره.
یکی از دوستای من مشکلات جدی دامنه دار با خانواده شوهرش داشت که زندگیشو مختل کرده بود. بارها بهش گفتم پیش مشاور برو. گوش نمی کرد. معتقد بود مشکل از اون نیست که پیش مشاور رفتنش چیزی رو عوض کنه. و بقیه همین فکرهایی که همه ما وقتی اسم مشاور میاد به ذهنمون میرسه. شاید حق هم داشت ولی من اصرار کردم. بهانه وقت و پول و ... آورد. گفتم خدای نکرده اگر سرطان گرفته باشی میگی وقت ندارم بچه مو کجا بذارم؟ پول ویزیت دکترش زیاده؟ ماه هاست آرامش و آسایش خودت و خانواده ت مختل شده، این حالت چه فرقی میکنه با مریضی جسمی؟ جدی بگیرش. دنبال درمانش برو. بالاخره راضی شد و رفت. باورتون نمیشه بعد دوجلسه همه چیز عوض شده بود. برای خودش هم عجیب بود. می گفت وقتی برای شوهرم تعریف میکنم میگه من عین همین حرفا رو تاحالا صدبار بهت گفته بودم ولی انگار باید از زبون خانم مشاور میشنیدی که روت اثر کنه. راستش خیلی از حرفای مشاور رو من هم بهش گفته بودم. بدون هیچ تاثیری. ولی اون اعتمادی که ما به جایگاه مشاور داریم و اینکه وقتی میریم جدا تصمیم گرفتیم یه تاثیری توی زندگیمون ایجاد کنیم نه اینکه فقط با صحبت و دردودل سبک بشیم... همه اینا باعث میشه اگر اون مشاور درست انتخاب شده باشه، کمک گرفتن ازش واقعا به خوب شدن حالمون کمک کنه و من این تاثیر رو تو زندگی خیلی ها دیدم.
اما گفتم اگر درست انتخاب بشه! این خیلی مهمه. انقدر که ارزش داره ماه ها برای تحقیق وقت بذارید. و در نهایت به یک آدم واقعا متخصص مراجعه کنید که هم قابل اعتماد باشه و هم باتجربه. نه کسی که صرفا درس این رشته رو خونده و مدرکی گرفته. این گشتن و پیدا کردن فرد مورد نظر مهم ترین بخش درمان از این راهه. اصلا قبل هرچیز شما باید ببینید به چه متخصصی نیاز دارید؟ مشکلتون رو باید با روانپزشک مطرح کنید یا مشاور خانواده یا مشاور فردی یا روانکاو و ... تخصص باید درست انتخاب بشه. کسی که نیاز به یک مشاوره مجرب خانوادگی داره اگر پیش روانکاو بره هیچ تغییری در حالش حاصل نمیشه و خیلی وقت ها روانپزشک با یه داروی ساده که به ضرورت تجویز میکنه اثر خیلی موثرتر و سریع تری رو روی مشکلی داره که سال ها با کمک مشاوره تنها داریم باهاش می جنگیم. پس بازم تاکید میکنم تشخیص مشکل و رجوع به متخصص مهم ترین بخش این قسمته.
توی دلایل بعدی به عوامل معنوی و فکری و ... هم خواهیم رسید و قطعا درست کردن اونا هم کمک شایانی میکنه به حل مشکلمون ولی من میخوام در کنار اون عوامل این عامل رو هم جدی بگیرین. گاهی آدم همون درخت خم شده است که نیاز داره یک جایی خودش رو سبک کنه. فقط غر بزنه، فقط دردردل کنه، فقط رازهایی از زندگیش رو بگه که نمیتونه برای بقیه بگه، اصلا با کمک یکی دیگه دوباره فکر کنه... این اصرار برای کمک نگرفتن از مشاور فقط روند بهبودی رو کندتر و سخت تر میکنه. حتما روایت دردودل حضرت علی (ع) با چاه رو خوندید. من برای این مطلب دوباره هم رفتم سندش رو چک کردم. اصلا یکی از برداشت هایی که از اون حدیث میشه همینه که همه انسان ها وقت هایی نیاز دارن فشارهای روحی و سنگینی های ذهنشونو جایی زمین بذارن و سبک کنن و نباید توی همه موارد مدام ارجاعشون بدیم با رابطه با خدا و راز و نیاز. تاجایی که امیرالمومنین(ع) هم بعد نماز و نیایش تو مسجد کوفه رفتن در دل تاریکی سرشون رو تو چاه بردن و دردودل کردن.
مشاور خوب خیلی وقتا میتونه برای ما نقش همون چاه رو ایفا کنه و این سبک شدن پیشش تاثیرات خیلی مثبتی روی حال و روحیه مون بذاره. غیر از اون توی خیلی از موارد ما مشکلاتی داریم که دلیل حال بد و روحیه گرفته مونه و مشاور آدمیه که به ما راه حل میده. اگر سن ازدواجمون گذشته... اگر با همسرمون مشکل داریم... اگر نمیدونیم با خانواده شوهرمون چطور برخورد کنیم... اگر با مادرمون مشکل داریم یا از دست بعضی رفتارای بچه هامون به ستوه اومدیم... اینجاست که باید به مشاور مراجعه کنیم و مطمئن باشید بعد یه مدت کوتاه اثر مثبتش رو می بینید. پس انقدر سختش نکنید. اگر شما هم فکر میکنید به هردلیلی ممکنه نیاز به مراجعه موقت یا بلند مدت به یک مشاور داشته باشید، از همین حالا شروع کنید. بگردید دنبالش!
اگر تجربه ای تو این مورد دارید هم ما رو بی نصیب نگذاردید.
تا مورد بعدی. دیگه زمان رو نمیگم که شرمنده نشم.