بسم الله الرحمن الرحیم
سلام و نور و رحمت
یکبار خیلی سال پیش وقتی دختر نوجوانی بودم و برای انتخاب رشته دبیرستان با آدم های مختلف مشورت می کردم، استادی به من پیشنهاد داد بروم انسانی و روانشناسی بخوانم. اولین حرفی که با ذهن پانزده ساله ام در جوابش گفتم این بود: اما روانشناس ها باید همش غم و غصه مردم رو بشنون!
جواب آن استاد به شکایتم عجیب بود: چه توفیقی از این بالاتر که آدم شنوای دردهای بنده های خدا باشه!
آخرش نه علوم انسانی رفتم و نه روانشناسی خواندم اما حرف استاد سال هاست توی گوشم زنگ می زند: شنوای دردهای بنده های خدا باش.
چندوقت پیش داشتم با خودم فکر می کردم چه کار مهمی توی زندگی ام کرده ام؟ چه قدمی برداشتم؟ چه تخصصی دارم که بهش افتخار کنم؟ راستش چیز زیادی پیدا نکردم. سال های اخیر روزمرگی در خودش غرقم کرده است. وسط همان ناامیدی بود که جرقه ای توی ذهنم روشن شد: من شنونده بودم. همیشه شنونده بودم. برای هرکسی که حرفی داشت. چه همسرم وقتی از محیط کار و همکارانش خسته است، وقتی فشار کار کلافه اش کرده، چه رفیقم که از خانواده همسرش به تنگ آمده، چه دختر کوچکم وقتی با تمام احساس دارد خوشحالی یا ناراحتی اش را با من در میان می گذارد، چه دوست قدیمی ای که سال هاست نه هم را دیدیم و نه حتی صدای هم را شنیدیم اما هروقت از دست همسرش کلافه می شود می داند می تواند صفحه چتش را باز کند و من هستم... یا دوست دور دیگری که خیالش را جمع کرده ام همیشه برای شنیدن خستگی اش از ویار و بارداری آماده ام، چه فامیلی دور و نزدیکی که وقتی در مهمانی ها احوالشان را می پرسم، حالت چشم و صورت مشتاقم نشان می دهد که چقدر آماده شنیدنم و حتی همان آدرس ایمیلی که توی وبلاگ گذاشته ام. من برای شنیدن آماده ام...
یک وقتی توی زندگی ام تصمیم گرفتم روانشناسی نخوانم اما همیشه شنوای دردهای بنده های خدا باشم. دردهای کوچک و بزرگ. غم های مسخره و جدی. دردودل های سنگین یا سبک... برای خوب شنیدن هیچ کس به آدم مدال نمی دهد. کسی حتی نمی فهمد. از آن توانایی هایی نیست که توی چشم باشد و بتوان به این و آن نشانش داد. تهش برای آدم یک ذهن خسته می ماند و زمانی که از دست رفته و تشکر خشک و خالی ای که اغلب همان هم نیست. شنونده بودن از آن کارهای خاص بی زرق و برقی است که فقط می شود برای خدا انجام داد و فقط به خداست که می شود نشانش داد. توی این دنیا نه منزلتی دارد نه اعتباری. زحمتش هم زیاد است. اما اگر به دور و برتان نگاه کنید، می بینید ما آدم ها چقدر نیاز به شنیده شدن داریم. چقدر نیاز به همدلی داریم. و در فرهنگ اجتماعی مان چقدر همدلی کردن کمرنگ است. کسی گوش مفت برای شنیدن ندارد. همه بیشتر دوست دارند گوینده باشند تا در سکوت به تو گوش کنند. اگر هم گوش کنند وقت و حوصله شان محدود است. اگر محدود نباشد پر از قضاوت اند: ناشکری می کنی... اشتباه می کنی... سخت می گیری...
چه وقت ها که گفتگو برایمان محل تسویه حساب دلخوری های قدیمی شده. به جای شنیدن زخم زدیم. چه وقت ها که یادمان رفته خودمان را جای طرف بگذاریم. از برج عاج نگاه کردیم به مشکلش و حرفش در نطفه خفه شده. چه وقت ها که حواسمان پی گفتنی های خودمان بوده، پی احوال پرسی های بی روح، گوش دادن های بی حواس...
و چقدر آدم دردهای توی دلشان را بغض کرده اند چون گوشی برای شنیدن نداشتند. و چقدر قشنگ است اگر هرکس اطرافش آدم هایی داشته باشد که بتواند با خیال راحت سفره دلش را پیششان باز کند. امن باشند، باحوصله باشند، متعهد باشند، همدل باشند، نه جای که نباید تایید کنند و نه بی جا قضاوت کنند. شنیدن را یک کار ببینند، یک ماموریت مهم که ناظرش خداست...
.
.
سال جدید همیشه سال تصمیم های جدید بوده. این پست را نوشتم که یادآوری کنم اگر دوست داشتید می توانید شنونده بودن را به برنامه های سال جدیدتان اضافه کنید. خیلی سال پیش چند مطلب دنباله دار درباره مهارت های یک شنونده فعال توی وبلاگ داشتیم که فکر میکنم هنوز بشود پیدایش کرد. نیت کنید و دقیقه هایی را که شنوای بنده های خدا هستید، به حساب خود خدا بگذارید :)