همسر بهشتی

زن ها فرشته اند...

همسر بهشتی

زن ها فرشته اند...

fereshte.goodwife@gmail.com
کانال ایتا: heavenlywife@

آخرین مطالب

۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

 

سلام :)

 

فکر کنید همین الان باخبر میشید که قراره یه مهمون براتون بیاد - مهمون نه اونقدر رودرواسی دار که وقت اومدنش گاز تمیز کنید و زمین رو برق بندازید، نه اونقدر صمیمی که که انگار نه انگار - یه مهمون معمولی. حالا یه نگاه به دور و برتون بندازید و تخمین بزنید خونه تون تا آماده شدن برای پذیرایی از این مهمون چند دقیقه\ساعت فاصله داره؟

.

.

 یکی از وظایف ما به عنوان یه زن، یه مادر... تامین آرامش حاصل از نظم و تمیزی و مرتب بودن، برای اعضای خونه است. برای همینه که رابطه ما زن ها با کار خونه یه رابطه همیشگیه. یه دور تموم نشدنی که هر روز از اول شروع میشه و گویا استراحت هم نداره. اما گاهی برای عده ای این وظیفه میشه یه هدف دوردست که رسیدن بهش هی سخت تر و سخت تر میشه. در نتیجه سرخوردگی بعدش هم بیشتر. 

 خیلی وقتا تو چند دقیقه مونده تا اومدن مهمونا یه نگاهی به دور و بر خونه کردیم و آه کشیدیم که چی میشد همیشه همین شکلی بود؟... روزهای بعدش تلاش کردیم دوباره به همون وضع درش بیاریم و یا شده اما تمام روز داشتیم می دویدیم و می شستیم و جمع می کردیم و دوباره فردا روز از نو، پس فردا روز از نو... پستر فردا ... و یا نشده و احساس سرخوردگی و نامنظم بودن کردیم. اما این وسط حواسمون به یه چیزی نبوده. اینکه همیشه خونه مون مثل وقتی مهمون داریم تمیز باشه، هدف درستی نیست. برای مهمون ما یه استانداردهایی رو توی تمیزی رعایت می کنیم که رعایتشون تو شرایط عادی زندگی خیلی هم لازم نیست. زیادی داریم سخت میگیریم. قرار نیست همه عمر ما به شستن و رفتن و کارهای تموم نشدنی خونه بگذره، همون طور که گفتم ما فقط آرامش حاصل از نظم و تمیزی رو برای حال خوب و رشد زندگی مون لازم داریم. 

پس شاید بشه گفت مشکل اول تو رابطه مون با کارهای خونه اینه که قضاوت درستی از خودمون نداریم. ما تو چه دسته ای هستیم؟ زن مرتب، زن نامرتب... خونه مون چی؟ خونه شلوغ، خونه به هم ریخته، خونه عالی... یا قضاوت هایی داریم که تحت تاثیر حرف های بقیه و استانداردهایی هست که محیط اطراف بهمون القا کرده. (نشده از خودتون بپرسید چرا هیچ وقت خونه ما به مرتبی خونه تو سریالا نمیشه؟ :) معمولا هم وضع خونه و زندگی مون رو با خونه های اطرافیان (مادرشوهر، دوست، همسایه، جاری...) مقایسه می کنیم و به این نتیجه می رسیم که مرتب نیست! مرتب نیستم! و اصلا حواسمون نیست که همه اون خونه ها رو ما تو شرایطی دیدیم که مهمونشون بودیم. احتمالا بقیه هم وقتی مهمون خونه ما هستند دارند با خودشون فکر می کنن که ما چه خونه مرتبی داریم. 

اما واقعا چطور باید قضاوت کرد؟ کی از خودمون راضی باشیم؟ کی نباشیم و تلاش بیشتری کنیم برای نظم خونه؟ 

وقتی مهمون جایی هستیم یا وقتی مهمون داریم، اصلا زمان خوبی برای قضاوت مرتب بودن یک خونه نیست. ما میخوایم در زمان های عادی بخش مهمی از آرامش خونه مون رو با نظم و تمیزیش تامین کنیم. پس باید تو این وقت ها خودمون رو بسنجیم. اما چطوری؟ با چی مقایسه کنیم؟

من یک معیار نسبی دارم. همون سوالی که اول متن پرسیدم. هروقت که یادتون اومد از خودتون بپرسید خونه تون چقدر فاصله داره تا وقتی آمادگی پذیرش یه مهمون رو داشته باشه؟

بعضی ها میگن هیچی. هرلحظه زنگ در بخوره من بدون هیچ نگرانی و استرسی به استقبال مهمون میرم. ظرف نشسته ای ندارم. خونه جارو و گردگیری نمی خواد، به هم ریخته نیست و ... خب چی بهتر از یه خونه منظم. اما به نظرم یه ایده آلیه که خیلی هم لازم نیست در دستور کار قرارش بدیم. مخصوصا اگه بچه دارید، مخصوصاتر اگه بچه کوچیک دارید، بیشتر از یه بچه دارید، اگه درس می خونید یا شاغلید... تو این شرایط با این درگیری ها، برای اینکه خونه تون همچین حالتی رو داشته باشه احتمالا یه سری چیزا داره فدا میشه که حواستون بهشون نیست. که از قضا شاید از جنس همون آرامش هم باشه. و مگه ما نظم رو برای آرامش نمی خوایم؟ ، شاید از جنس سلامت روانی فرزندانتون باشه، شاید از جنس حوصله و همراهی تون با همسرتون باشه، شاید از جنس زمان ها و برنامه هایی برای رسیدن به رشد شخصی تون باشه ...

مامانی که مدام داره به بچه هاش یادآوری میکنه، جمع کنید، یا دعواشون میکنه نریزید. یا خودش جمع میکنه اما به جسم و اعصابش فشار میاره این مدام دویدن پشت سر بچه ها و ریخت و پاش های تموم نشدنی شون رو جمع کردن... تو این خونه آرامش از یه طرف تامین میشه و از طرف دیگه خارج میشه.

( شاید بگین خونه مامان ها، مامان بزرگ ها... خیلی وقتا این جوریه. کسی هم خسته یا عصبانی نیست. اما یه نگاه به تفاوت خودمون و اونا بکنیم. بچه کوچیک ندارن، ریتم و روال زندگی شون به یه ثباتی رسیده و حتی اگه شاغلن و درگیری های بیرون خونه شون زیاده باز هم تجربه حداقل بیست سی سال خانه داری حسابی آبدیده شون کرده تو مدیریت کارهای خونه. پس هیچ وقت خودتون رو با اونها مقایسه نکنید. )

 

اما اگه خونه تون نیم تا یک ساعت کار داره، مثلا باید یه جاروی سریع بکشید، گرد روی میزها رو پاک کنید، یه سری اسباب بازی از وسط هال و اتاقا جمع کنید و چند تیکه ظرف. دستشویی رو هم یه آب بگیرید. نه اینکه شستن درست و حسابی بخواد. همه اینا یا بخشی از اینا جدی تر و بخشی نه... زمان مهمه. 

به نظر من این یه خونه نرمال خوب برای یه زوج جون با بچه یا بی بچه است. خب البته تعداد بچه ها یا سنشون یه مقدار تو این زمان دست میبره. اگه نوزاد چند ماهه دارید، اگه دوتا بچه شلوغ دارید... قطعا این زمان بیشتر میشه. به خودتون سخت نگیرید. 

 

اما اگه خونه تون بیشتر از یک ساعت و نیم کار داره. کلی ظرف هست که باید بشورید، یا حتی اگه می خواین تو ماشین ظرفشویی بچینید انقدر شلوغ و نامرتبه یا ماشین پره که حداقل نیم ساعت زمان میگیره، اگه خونه پر از وسیله و اسباب بازیه، تو اتاقا لباس ریخته و تنها راه سریع مرتب کردنشون اینه که همه رو بریزید تو یه اتاق و درش رو ببندید. اگه دستشویی یه شستن اساسی می خواد، حتما باید جارو بکنید و تازه کلی چسب و خرده کاغذ هم از روی زمین و در و دیوار جمع کنید... اگه آشپزخونه به غیر ظرف کثیف نامرتب هم هست... رو میزتون پر خرده ریزه ست که هر کدوم مال یه جاییه ... خلاصه اگه یهو بفهمید قراره مهمون براتون بیاد شروع به دویدن کنید که وااای من دوسه ساعت کار دارم... اینا نشونه اینه که باید یه فکری بکنید. مدیریت نظم خونه تون یکم کار داره.

اینجا می تونید یک به خودتون و بچه ها سخت بگیرید، از یه سری کارا یا برنامه های دیگه بزنید...تا اوضاع بهتر بشه.  

 

 

البته که اینا نظر منه. شما میتونید با توجه به شرایط خودتون این زمان ها رو ببرید تو نمودار. متراژ خونه، شرایط خونه، شرایط خودمون و تعداد بچه ها، وسایل کمکی، دست تنها بودن یا نبودن ... همه موثره. اما در هرصورت این اومدن مهمون یه معیار خوبی واسه قضاوت دستمون میده. خونه تون چند دقیقه تا اومدن مهمون فاصله داره؟ 

 

این پست ان شاالله مقدمه یه پست مفصل تر خواهد بود که میخوام به سبک پستای قدیم همسر بهشتی کلی تکنیک برای داشتن یه خونه مرتب دستتون بدم. فقط قبلش میخوام شما هم یکم حرف بزنید. جواب این سوال رو بگید، از راهکارهاتون برای داشتن یه خونه مرتب تعریف کنید و ...

 

 

فرشته بانو
۲۵ فروردين ۹۹ ، ۰۳:۱۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

آن وقت ها که سرم بیشتر بوی قرمه سبزی داشت، یکی از آرزوهایم این بود که در آسانسور گیر بیفتم. خیالم جمع بود که همیشه یکی دو کتاب نخوانده همراهم هست که دنبال وقت می گردم برای تمام کردنشان. چه چیزی بهتر از فراغت اجباری گیرافتادن وسط آسانسور که دیگر نه عذاب وجدان کارهای نکرده همراهم باشد نه حاشیه هایی که تمرکزم را از بین می برد؟
هربار که سوار آسانسور خانه مان می شدم خودم را می دیدم که با چادر چهارزانو زدم کف آسانسور و تکیه به دیوار چاردیواری کوچکش غرق «اینک شوکران» و «من زنده ام» و «دختر شینا»… زمان از دستم رفته. 
برعکس من، خانم الف فوبیای گیر افتادن در آسانسور داشت. طبقه های چهار و پنجم را هم با پله میرفت و تا کسی همراهش نبود سوار آسانسور نمی شد. برخلاف او من همیشه در آن تصویر رویایی تنها در آسانسور گیر افتاده بودم، اگر کسی بود که دیگر به برنامه هایم نمی رسیدم.
در مواجهه با ترس خانم الف، همیشه از خودم می پرسیدم چرا می ترسد؟ معلوم است که در آسانسور باز می شود. هیچ کس که تا ابد آن تو نمانده. نهایتش سه چهار ساعت طول می کشد تا آدم را بیاورند بیرون. این که دیگر ترس ندارد. 
از آن سال ها خیلی گذشته، حالا مادر پرمشغله ای هستم که توی کیفم به جای دفترچه یادداشت و کتاب های نخوانده، لباس و خوراکی بچه پیدا می شود. توی آسانسور گیر افتادن هم بیشتر از هر چیز دیگری استرس دستشویی بچه و بی قراری اش را همراه دارد. حالا دیگر حتی آرزو نمی کنم بدون کلید در راه پله بمانم. هرچند چند باری که اتفاق افتاد، نگذاشتم بهمان بد بگذرد. 
الغرض این ها را نوشتم که بگویم این روزها فکر میکنم آن آرزوی قدیمی برآورده شده. با شکل و ابعاد جدیدتر اما. این دفعه توی خانه گیر افتاده ام و نه سه چهار ساعت که سه چهار هفته برای کارهای نکرده ام وقت دارم. انگار یک کسی یک جایی دکمه استاپ زمان را فشار داده و چشمک زده: برو حالشو ببر!
و من دویده ام دنبال آرزوهای قدیمی. بی استرس تیک تاک ساعت، قول های به موعد نزدیک شده، اتمام وقت پروژه ها، کارهای درسی و … چهارزانو زده ام کف آشپزخانه و دارم شیرینی درست می کنم. چند سال است که شیرینی درست نکرده ام؟ چشم چرخانده ام توی کتابخانه و کتاب های محبوب روزهای نوجوانی ام را کشیده ام بیرون. چند سال بود تورقشان نکرده بودم؟
مفاتیح را گرفته ام دستم و بدون عجله روزهای عادی، با آرامش دل داده ام به ذکرها، دعاها…
روزی دوبار زنگ زده ام به مامان، زنگ زده ام به دایی، خاله، عمه… توی گپ و گفت تصویری خانواده همسر نه گوشه گیرم نه بدعنق. دلم برایشان تنگ شده و لبخندهایم از ته دل است. 
حالا فقط یک چیز فکرم را مشغول کرده. فکر کردن به وقتی که این روزها تمام خواهد شد. وقتی مهد و مدرسه و دانشگاه باز می شوند، مردم برمی گردند سر کارهایشان، خیابان ها شلوغ و پر رفت و آمد می شود و مغازه ها باز. وقتی زندگی عادی از سر گرفته می شود. از حالا می دانم آن وقت حتما دلم برای این روزها تنگ خواهد شد. برای فرصت طلایی گیر افتادن در آسانسور. 

 
 

فرشته بانو
۱۳ فروردين ۹۹ ، ۲۲:۲۸ موافقین ۵ مخالفین ۲ ۲ نظر