همسر بهشتی

زن ها فرشته اند...

همسر بهشتی

زن ها فرشته اند...

fereshte.goodwife@gmail.com
کانال ایتا: heavenlywife@

آخرین مطالب

۳۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم


از بحث خانواده شوهر و مشکلات مدیریت روابطش که بگذریم، خیلی وقت ها مدیریت روابط خانواده خودمان و همسرمان هم دردسر ساز می شود. همسرمان دلسوزی ها و محبت های آنها را دخالت می بیند، به وابستگی شدید ما گیر می دهد، خانواده ما از همسرمان دل خوشی ندارند، مهر و محبتی که همیشه دوست داشتیم این وسط ایجاد نمی شود و ... قبل از هر چیز باید بدانیم که جز موارد استثنا، قرار نیست همسرمان دقیقا به همان صمیمیتی که ما با خانواده خودمان داریم برسد، یا همان قدر که ما برای افراد خانواده مان عزیز هستیم او هم باشد، اما در هرحال وجود یک رابطه سالم و پرمحبت و احترام بین طرفین خواسته زیادی نیست. خواسته ای که باید برایش زحمت بکشیم. 

من به این نکته ایمان دارم که بخش اعظم مدیریت روابط با خانواده های طرف مقابل به دوش عضو همان خانواده است نه همسرش. اگر عروسی با مادرشوهرش مشکل دارد، بخش عمده ای از تقصیرات به گردن همسرش است و همین طور اگر مردی با خانواده زنش کنار نمی آید بیشتر از هر چیز تقصیر بی سیاستی آن زن است. پس اگر دنبال یک فضای خوب و پرمحبت هستیم، اول باید خودمان دست به کار شویم. 

نکته هایی که من می نویسم تجربه شخصی خودم در مدیریت این رابطه دوطرفه است. رابطه خانواده ام با همسرم. شما هم اگر تجربه های مشابهی دارید حتما با ما شریک شوید :)

 

1) در حضور مرد وارد جزئیات نشوید:

توی جامعه ما اینطور جا افتاده که مادرزن ها در زندگی دخترشان دخالت می کنند. خیلی از مردها با همین پیش فرض وارد زندگی می شوند و عده ای هم که این پیش فرض را ندارند، بعد مدتی با رفتار همسرشان به همین نتیجه می رسند. درحالی که ممکن است در واقعیت اصلا چنین چیزی نباشد. از طرف آنها فقط دلسوزی باشد و محبت و نگرانی اما از این طرف دخالت و فضولی تعبیر شود. اما چرا همچین اتفاقی می افتد؟ بی سیاستی خانم! بخش زیادی از این حساس کردن ها زیرسر تماس های تلفنی دخترها با مادرشان است. گزارش های مو به مو . نقل قول های بعدش. نمی گویم با مادرتان تلفنی حرف نزنید، طولانی حرف نزنید، از شام دیشب و مهمانی پریروز تعریف نکنید... فقط این کارها جلو همسرتان انجام ندهید! همین. وقت هایی که در حضور او با مادرتان صحبت می کنید بیشتر سر موضوعات کلی صحبت کنید، سعی کنید تماستان خیلی طولانی نشود، برنامه های زندگی تان را ریز به ریز تعریف نکنید. بیشتر سوال بپرسید و سعی کنید بحث سمت خودتان نیاید. حرف زدن پشت سر مردم و مخصوصا خانواده شوهر که ابدا! با رعایت کردن موضوع به همین سادگی بخش زیادی از حساسیت های همسرتان را کم می کنید. 

 

2) از مادر و پدرتان نقل قول نکنید:

قرار است به سفر بروید و مادرتان گفته صبح راه بیفتید بهتر است، فلان وسیله خانه خراب شده و مادرتان گفته بهتر است زودتر درستش کنید، مادرتان از اخبار شنیده ثبت نام فلان کار شروع شده، برایش گفته اید شب ها خانه سرد می شود و مادرتان گفته بهتر است لای درز پنجره ها را پشم شیشه بگذارید.... یک زن ساده چه کار می کند؟ تمام این حرف ها را به راحتی نقل قول می کند. اما یک زن باسیاست «راستی مامانم می گفت» را از سر تمام این جمله ها برمی دارد و بعد برای شوهرش تعریف می کند: میگما! صبح راه بیفتیم بهتر نیست؟!... برای یخچال زودتر زنگ بزنیم تعمیرکار تا خراب تر نشده... اخبار گفته ثبت نام یارانه شروع شده... میگن پشم شیشه خیلی از سوز هوا رو میگیره، بیا لای درزها پشم شیشه بذاریم... 

توجه کنید! لازم نیست همسرتان حتما مشکلی با خانواده یا مادر شما داشته باشد یا روی آنها حساس باشد که این نکته ها را رعایت کنید. بلکه در حالت طبیعی و روابط حسنه هم حواستان به این دقت های رفتاری باشد که همسرتان را حساس نکنید. خیلی راحت روابط را همان طور حسنه نگهدارید. 

 

3)  برنامه های زندگی تان را تعریف نکنید:

اینکه آدم رازدار باشد و بلد باشد حرف ها را توی دلش نگهدارد خیلی ویژگی مهمی است. بعد از ازدواج این رازداری خیلی جدی تر می شود. حالا شما فقط مسئول خودتان نیبستید. مسئول حفظ رازها و برنامه های یک نفر دیگر هم هستید. همه چیزتان مشترک شده. وقتی می گوییم راز، توی فکرها اینطور می آید که حتما باید مسئله پنهانی مهم خاصی باشد که به بقیه نگوییم. اما اینطور نیست، خیلی از برنامه ها و نقشه ها و تغییرات زندگی و شرایط خاص، نوعی راز است. چیزهایی که دلیلی ندارد بقیه حداقل فعلا از آن اطلاعی داشته باشند. موضوعاتی که ربطی به بقیه ندارد. برنامه های آینده زندگی تان، تصمیم هایتان، مشکلات کاری و غیرکاری همسرتان، وضع مالی تان، تصمیم های خریدتان ... همه به نوعی رازهای زندگی شماست. تا وقتی لازم نیست آنها را با کسی درمیان نگذارید. حتی مادرتان. اغلب آدم ها دوست ندارند تمام زندگی شان برای مردم رو باشد و از چند و چون و جزئیاتش با خبر باشند، مردها بیشتر، و شوهرها در ارتباط با خانواده زنشان بیشتر از بقیه.  موضوعی که از نظر ما گفتنش خیلی عادی است ممکن است همسرمان را ناراحت کند. خانواده ما برای او غریبه هستند و دوست ندارد از همه زندگی اش با خبر باشند. قطعا آن طور که ما با مادرمان صمیمی و ندار هستیم، همسرمان نیست. پرده های آبرو و خجالت و تعارف زیادی بین آن هاست. باید حواسمان به این موضوع باشد. حق دارد. ما باید او را هم ببینیم. برای خودش حرمت و حریمی دارد که دوست ندارد شکسته شود. اما متاسفانه ما زن ها با بی خیالی به مرزهای زندگی شوهرمان تجاوز می کنیم و هی او را روی این رابطه حساس می کنیم. من تاجایی که ممکن است سعی میکنم حواسم به این موضوع باشد. حتی پیش آمده قصد سفر یا برنامه ای داشته باشیم، و مادرم اول از زبان شوهرم بشنود تا من. 

 

4) حواستان به مادر و پدرتان باشد:

خب، شما باید سه طرف رابطه را داشته باشید! هم حواستان به خودتان باشد، هم به رفتارهای همسرتان و هم به مادر و پدرتان. مثلا اگر موضوع خاصی (سیاسی، مذهبی و ...) است که مورد اختلاف دوطرف است، جداگانه از هرکدام بخواهید وارد آن صحبت ها نشوند. از پدرتان تنهایی و از همسرتان هم جداگانه خواهش کنید توی دیدارها بعضی موضوعات را مطرح نکنند، اگر همسرتان بی خیال است ولی شما می دانید برای پدرتان شرکت در مهمانی خاصی یا رفتار خاصی مهم است به لطایف الحیل و بدون اشاره کردن به حساسیت خانواده تان راضی اش کنید. اگر مادرتان رفتار خاصی را دوست ندارد، بدون اینکه به او اشاره ای بکنید، از زبان خودتان به همسرتان تذکر دهید، از آن طرف حسابی هوای شوهرتان را هم داشته باشید. مراقب باشید که توی خانواده شما عزیز و مورد احترام باشد. وقتی در خانه شماست به او برسید. وقتی مادرتان می پرسد شام چی بپزم، غذای مورد علاقه او را بگویید. مرزهای زندگی تان را مشخص کنید و اجازه ندهید کسی در حضور او درباره زندگی تان اظهارنظر کند. اگر کسی از افراد خانواده تان نادانسته حرفی می زند یا رفتاری می کند که همسرتان را می رنجاند، خیلی نرم به او تذکر بدهید. هرتعریفی که مادر یا پدرتان پشت سر همسرتان می کنند را بعدا با آب و تاب برایش تعریف کنید. برعکسش را هم همین طور. ولی اگر انتقاد یا گلایه ای می کنند، برای دوطرف گوش باشید و دروازه. نهایت بی فکری است که یکی انتقادهای خانواده اش را به شوهرش منتقل کند یا برعکس. چیزی هم اگر می گویید خیلی نرم و از زبان خودتان باشد. خلاصه حواستان به همه جوانب رابطه باشد. من همان طور که برای بعضی سرزدن ها یا وقت گذاشتن ها به همسرم یادآوری میکنم، حواسم به رفتار خانواده ام هم هست. یکبار به شدت خسته از جلسه دفاع ارشدم آمده بودم. از صبحش دویده بودم و هفت و هشت شب که رسیدم خانه فقط دلم میخواست استراحت کنم. همان شب دعوت یکی از اقوام تعارف دار همسرم بودیم. تا رسیدیم خانه همسرم شروع کرد که بدو حاضر شو دارن میان دنبالمون. تنها چیزی که آن لحظه دلم میخواست این بود که استراحت کنم و حالا باید بدوبدو حاضر می شدم. مشخص بود که مادرم چقدر ناراحت خستگی من است. فقط توانستم ده دقیقه ای استراحت کنم که صدای مادرم را شنیدم که خیلی نرم به همسرم می گوید حالا چه عجله ایه. فلانی خیلی خسته ست. می گفتید دیرتر بروید طوری نمی شد. سریع شاخک هایم فعال شد. چنددقیقه بعد که با مادرم تنها شدم خیلی مهربان گفتم مامان جون شما چیزی به شوهرم نگین. من مشکلی ندارم و الا خودم میگفتم که نریم. می شد نگفت و گذشت. مادرم چیز بدی نگفته بود. همسرم هم ناراحت نشده بود. ولی همین تذکر باید داده می شد که جلو اتفاق های مشابهش را بگیرد. با زبان خوش و خواهش گفته شد. مادرم نرجید. دیگر هم تکرار نشد.

 

5) قطب های موافق:

همان طور که در فیزیک قطب های مخالف هم را جذب می کنند و قطب های موافق همدیگر را دفع می کنند، در روابط انسانی هم همین طور است. جز جاهایی که خانم خانه بی سیاستی کند، رابطه داماد و مادرزن اغلب خوب است. رابطه عروس و پدرشوهر هم. اما امان از رابطه عروس و مادرشوهر و مشابهش داماد و پدرزن. بله، قطب های موافق هم را دفع می کنند! همان طور که پسر نباید جلو مادرش زیاد از هنرها و خوبی های زنش تعریف کند که او را حساس کند، شما هم زیاد جلو پدرتان از همسرتان و زندگی تان تعریف نکنید. نشان دهید که راضی هستید و خوشبخت ولی لازم نیست زیاد به رو بیاورید و قربان صدقه بروید و ... جلو پدر یا برادرتان سعی کنید رفتارتان با همسرتان خیلی طبیعی و کمی بی تفاوت باشد. (باز نه آنقدر که همسرتان متوجه شود و برنجدها!) اگر در دوران عقدید وقتی پدرتان خانه است تماس های طولانی نداشته باشید، زیاد از همسرتان برایش نقل قول نکنید، مثال نزنید، تعریف نکنید و ... مخصوصا وقت هایی که نیست خیلی طبیعی برخورد کنید. انگار ازدواج نکرده اید اصلا. همان دختر سابق باشید. از آن طرف هم حسابی هوای شوهرتان را داشته باشید که روی پدر یا برادر یا شوهرخواهرتان حساس نشود. خیلی مراقب باشید که مقایسه نکنید: بابام فلان کار می کردف بابام فلان جوری بود، بابام اینجوری باهام برخورد میکرد، بابام اینجوری برام خرید می کرد... مطمئن باشید که هر کدام از امثال این جمله ها یکی از رشته های طناب رابطه همسر و پدرتان را پاره می کند. به همین راحتی.

 

6) زمان بدهید:

مخصوصا اگر اوایل ازدواجتان است، اصراری روی سریع صمیمی شدن نداشته باشید. همسرتان را توی منگنه نگذارید. خودتان حرص نخورید. مردها طول می کشد تا با هم کنار بیایند، هم را بپذیرند. صبور باشید و اجازه بدهید توی دل هم جا بازکنند. آرام آرام. یا اگر فرد جدیدی مثل شوهرخواهر وارد خانواده تان شد، کلید نکنید روی رفتار همسرتان با او . اجازه بدهید کم کم هم را بپذیرند. هی حرص نخورید و ابراز نگرانی نکنید. خواهش نکنید. بگذارید به روش آهسته خودشان پیش بروند. قرار نیست همه چیز همیشه مطابق میل ما باشد. و در هرصورت همسرتان را مطمئن کنید که او مهم ترین و عزیزترین فرد زندگی شماست. 

 

7) تذکر ندهید:

هیچ وقت در ارتباط با اعضای خانواده تان به همسرتان تذکر ندهید. نگویید: چرا با بابام اونطور صحبت کردی؟ چرا جلو داداشم اونجوری خندیدی؟ چرا تو جمع فلان چیز رو گفتی؟ چرا با فلانی سرد برخورد کردی.... تا جایی که ممکن است و  به خط قرمز ها نرسیده، درباره ارتباط همسر و خانواده تان خودتان را بزنید به در بی خیالی. بگذارید راحت باشد. آنطور که خودش میداند رفتار کند. کارها و حرف هایش را نگذارید زیر ذره بین و حرص بخورید و تذکر دهید. بدترین کار ممکن است. سخت است ولی دندان روی جگر بگذارید تا خودش را پیدا کند و بشناساند. نخواهید عوضش کنید تا پذیرفتنی تر باشد. بگذارید خودش باشد. ولی اگر به خط قرمزها نزدیک شد و احساس کردید بعضی رفتارها یا حرکات ممکن است روی ادامه رابطه یا موقعیتش در خانواده تان اثر منفی بگذارد، خیلی آرام و نرم و بدون انتقاد و بدون موضع گیری، خواهش کنید، گوشزد کنید. یا عذرخواهی کنید و تذکر دهید. خیلی نرم و کوتاه و خلاصه. همین. از آن طرف هم همین طور. البته حساسیتش اینقدر نیست. ولی برادر یا پدر و مادرتان را برای رفتار مقابل همسرتان توی معذوریت و رودرواسی نگذارید. بگذارید هر دو طرف خودشان باشند و هم را همان طور راحت و بی تکلف بپذیرند. 

 

8) مادر و پدرتان را قاضی نکنید:

بعضی وقت ها سر یک موضوع مهم یا کم اهمیت با همسرمان اختلاف نظر داریم. ناخودآگاه سرمان را می چرخانیم و از اولین کسی که دم دستمان است می پرسیم شما بگو من درست میگم یا ایشون؟

حالا ممکن است سر موضوع پیش پا افتاده ای مثل پوشیدن و نپوشیدن یک لباس، یا آمدن و نیامدن یک رنگ باشد یا موضوعات مهم تری مثل خرید، تصمیم گیری، بحث های سیاسی مذهبی و ... 

یک زن باسیاست همیشه مراقب است افراد خانواده اش مخصوصا مادر و پدر را وارد قضاوت های این چنینی که باعث ترجیح دادن یکی بردیگری می شود نکند. هیچ وقت!

 

(تجربه های دوستان در ادامه مطلب)

فرشته بانو
۲۹ شهریور ۹۵ ، ۰۳:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


پنجم اینکه زن باسیاست مهربونه. خوش قلبه. واسه همه آدما، همه اطرافیانش خیر میخواد. خوشی میخواد. براشون دعاهای خوب و آرزوهای قشنگ میکنه. میدونم خیلی سخته آدم حسود نباشه، کینه نداشته باشه، تلافی نکنه و ... اما زن باسیاست رو خودش کار میکنه. تمام تلاشش رو میکنه برای خوش قلب بودن. بعد، این خوبی واقعی و درونی ناخودآگاه به رفتارش سرایت میکنه و اونو عزیز میکنه. یکی از دوستام باوجود اینکه دل خوشی از خانواده شوهرش نداشت، یه سال به شوهرش پیشنهاد داد یه هدیه خیلی گرون واسه روز مادر برای مادرشوهرش بخرن. حتی به زحمت اونو راضی کرد تا برادرخواهراشم راضی کنه تا همه پول بذارن و این کارو بکنن. اونا که بچه هاش بودن میگفتن نه و لازم نیست، ولی این اصرار میکرد. آخر هدیه گرون رو خریدن. اطرافیان خودش و دوستاش بهش میگفتن تو خیلی خُلی! به توچه برای هدیه خریدن واسه مادر اونا پیش قدم میشی؟ با این وضعیت مالی تون چرا پیشنهاد هدیه گرون میدی؟ مگه اونا برای تو چیکار کردن. مگه خودت همیشه از دست مادرشوهرت ناراحت نبودی؟ اون بنده خدا هم همش میگفت چرا چرا چرا. همه اینا هست. ولی واقعیتش اینه که من تو این قضیه مادرشوهرم رو مادرشوهر ندیدم. یه مادر دیدم که خیلی برای بچه هاش زحمت کشیده و حق داره یه بار از ته دل خوشحالش کنن. میدونستم اون وسیله خیلی خوشحالش میکنه، خیلی بهش نیاز داره و بچه هاش حواسشون نیست. من همه این فکرها و حساب کتابا و ناراحتی هام رو گذاشتم کنار و به خدا گفتم این کارا رو فقط برای خوشحالی یه مادر میکنم. همه مادرا عزیز تو هستن. 

همه اینها در حالی هست که شوهرش واسه روز زن براش هیچ کار خاصی نکرده بود. اما بعد این قضیه شوهرش همسرش رو میذاشت رو سرش، همون هزینه رو هم برای خانومش و هم برای مادرخانومش هم کرد. خیلی از خانواده شوهرش فکرکردن اینا همه از سیاستشه! گفتن فلانی خیلی باسیاسته! با یه کار اینطوری چطور مرد رو رام خودش کرد. اما واقعیت این بود که ربطی به سیاست و زرنگ بازی نداشت. همه ش یه خوش قلبی بود که نتیجه قشنگشو به صاحبش نشون داده بود. 

ششم اینکه زن باسیاست خودش رو دوست داره. قبول داره. اعتماد به نفس خوبی داره و این حس خوبی که نسبت به خودش داره رو به شوهرش منتقل میکنه. حرفای ما درباره خودمون ناخودآگاه روی نگرش بقیه از ما اثر میذاره. دیدید بعضی ها خیلی تابلو از خودشون تعریف میکنن؟ همون جا که حرفاش رو میشنوی تو دلت میگی نگاه کن چه آدم ضایعی! آخه اینقدر تابلو که آدم از خودش تعریف نمیکنه! ولی با این وجود بعد اون قضیه ناخودآگاه چیزایی که ازش شنیدی - حتی با همه تابلو بودن و تو ذوق زدن- رو دیدی که نسبت بهش داری اثر میذاره. دیدت تو اون زمینه بهتر میشه. حالا واسه شوهر خیلی لازم نیست حواسمون باشه تابلو نباشه و تو ذوق نباشه. اتفاقا تابلو بودنش هم خودش یه جور بانمکه. ولی اغلب سعی کنین پنهانی باشه. مثلا اگه یه مهمونی رفتین و یکی دونفر اونجا از قیافه تون یا لباستون تعریف کردن، وقتی برگشتین بگین نمیدونی همسرت مشب چه جوری می درخشید! فلانی اینجوری گفت، فلانی اون حرفو زد. اصلا لازم نیست دروغ قاطیش کنین ولی همونایی که هست رو بگین. خوب بگین. با آب و تاب بگین. از چهره تون، از موهاتون، از اندامتون تعریف کنین. از سلیقه تون، دستپختتون. یکی از بهترین راهاش هم همین نقل قول حرفای بقیه س. حتی شده با یک ذوق کودکانه بگی دخترخاله ت میگفت آش های شما که حرف نداره! یا مثلا جلو آینه واستی، خودتو نگاه کنی، از خودت تعریف کنی. البته نه افراطی. همه ش باید ظریف و ملایم باشه. و لازمه ش هم اینه اینایی که میگی رو قبول داشته باشی! یکی از دوستام میگفت دوستی داره که حسابی پوستش تیره ست. این خانم باسیاست میگفته من یه جوری خودم رو به شوهرم نشون دادم، یا خودم رفتار کردم یا درباره خودم حرف زدم که اون فکر میگنه تنگ بلوره زنش. بله. حرف اینقدر اثر داره. 

از اون طرف زن بی سیاست واقعی واقعی اونه که ضعف ها و عیباش رو به شوهرش بگه. وااای این خیلی بده. یعنی شما رو دردودل و صمیمی شدن یه چیزی میگین، ولی اون هیچ وقت از ذهنش بیرون نمیره. بیا و درستش کن! اگه واقعا نیاز دارین درباره این چیزا با یکی حرف بزنین، اینکه موهاتون کم پشت شده، اینکه جوش میزنین، اینکه از بچگی چشاتون ریز بوده، اینکه لباسای فلان مدلی بهتون نمیاد، اینکه رنگ پوستتونو دوست ندارین، اینکه دکتر گفته اوضاع دندونات خیلی خرابه...اینکه اینکه اینکه. همه اینا رو بگین. خودتون خالی کنین. ولی نه به شوهرتون. به یه دوست مثلا. اونم وقتی شوهرتون نیست. یه بار من داشتم تلفنی با مادرم صحبت میکردم و وسط حرفام درباره لباس و اینا گفتم من اندامم فلان مدلیه، این لباسا نمیاد. دیدم توجه شوهرم جلب شد. فهمیدم عجب اشتباهی کردم! حالا رفت تو ذهنش. چه جوری درش بیارم؟؟؟ یه نکته هست که باعث میشه بعضیا این حرفا رو جدی نگیرن اونم اینه که من همینم که هستم. شوهرم همین جوری منو دیده، پسندیده، انتخاب کرده وباید پاش واسته. حالا مگه اون حضرت یوسفه خودش! همه این حرف ها درست، ولی ماجرا مثل این می مونه که غذاتون یکم شور شده باشه. اگه هیچی نگین و به روی خودتون نیارین یا مثلا یه عذرخواهی کوچیک و سرسری بکنین، مهمون هم جدی نمیگیره. ولی اگه دم به دقیقه خودتون بگین چقدر شور شده، وای ببخشید، خیلی شورشده، شرمنده... اونم غذا زهرش میشه و هی طعم شوری رو بیشتر احساس میکنه. 

هفتم اینکه زن باسیاست خودش رو به شوهرش نشون میده. با حرف هاش، با کارهاش، خودش رو برای شوهرش تعریف میکنه. این کار واسه خود اون شوهر هم فایده داره. باعث میشه زنش رو بیشتر دوست داشته باشه، حس بهتری نسبت بهش داشته باشه. مثلا شما میرین یه سفر زیارتی و اونجا واسه دوستتون دورکعت نماز به نیابت میخونین. بعدش ادما دودسته رفتار میکنن. یه عده وقتی طرف رو میبینن بهش نمیگن که این کارو برات کردم. ولی یه عده بهش میگن تا خوشحالش کنن. به نظر من گروه دوم یه ثواب مضاعفی هم می برن. علاوه بر ثواب نماز خوندن براش، ثواب خوشحال کردنش رو هم میبرن. حالا خیلی وقتا کارای ما اینطوریه، زحمتامون رو به شوهرمون نشون نمیدیم. حالا نه تابلو تو ذوقش بزنیم ها. ولی مثلا از صبح تا عصر خونه رو شستیم و رفتیم، وقتی برمیگرده فقط خستگیمون براش مونده. یا میریم میخوابیم و با خودش میگه چه زن خوابالویی! نهایت یکم غرغر میکنیم که از صبح داشتم این خونه رو می سابیدم! هلاک شدم! اما زن باسیاست هیچ وقت برای کارای خونه اونقدر وقت نمیذاره که از انرژیش برای رسیدگی به شوهرش کم بشه. از طرف دیگه به جای غرغر کردن، با ذوق و شوق میگه نمیدونی امروز این خونه رو چیکااار کردم. ماه شده! در کابینتا رو باز میکنه نشون میده، برق تو سینک رو نشون میده. بسته های بامجون کدوش رو چیده رو میز... حتی یکی میگفت من یه سری از کارام رو میذارم جلو شوهرم انجام میدم. که فکر نکنه این خونه خودش خود به خود تمیز میشه، تمیز می مونه.

یه بار یکی تعریف میکرد که یکی از دوستاشون خیلی رابطه خوبی داشتن. یه بار که تو جمع صحبت زن و مرد و مردایی که شب ها به تحقیقاتشون میرسن، شده، آقا با افتخار گفته من که هرشب تا هرساعت بیدار بمونم خانومم پابه پام بیدار می مونه. امکان نداره قبل من بخوابه. اون بنده خدا میگفت من خانومش رو کشیدم کنار گفتم خب تو چه جوری میتونی؟ شاید اون بخواد تا صبح بیدار بمونه؟ چه جوری به کارای دیگه ت میرسی؟ خانومش گفته ببین من صبح که شوهرم میره سر کار قشنگ میگیرم تا ظهر میخوابم و خوب استراحت میکنم. بعد انرژی دارم که تا هروقت اون بیدار بود پابه پاش بیدار باشم و بهش برسم. خلاصه اینجوریه، زنای باسیاست برنامه زندگی، حرف ها و رفتاراشونو طوری تنظیم میکنن که کارای خوبشون بیاد رو. 


فرشته بانو
۲۹ شهریور ۹۵ ، ۰۳:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


خیلی از نظرات درباره سیاست داشتن بود. اینکه یعنی چی؟ چطوریه؟ چه جوری به دستش بیاریم؟


اول اینکه بیاید تصورات منفی رو از زن باسیاست بذاریم کنار. سیاست اتفاقا یعنی هنر زن بودن. هنر شوهرداری. اینکه هزارتا کار برای همسرت بکنی بعد با یه حرف نسنجیده همش رو از بین ببری خوبه؟ هنره؟ افتخار داره؟

سیاست یعنی یاد بگیری خوبی هات رو خراب نکنی. زن باسیاست یعنی زنی که بلده زندگیش رو نگهداره، روابطش رو به خوبی مدیریت کنه. 

دوم اینکه همه معتقدن سیاست یا ذاتیه یا ارثیه یا باید دور و بری های آدم با سیاست باشن. مادری، خواهری، عروسی... که یاد بگیری ازشون. من خیلی تو حرفای دوستام شنیدم : همه مشکل من اینه که سیاست ندارم! مامانم سیاست یادم نداده! خب، من مثال نقض این قضیه ام. چون مادرم اصلا زن باسیاستی نیست و اتفاقا برعکسش هست، خواهر یا زن داداش بزرگتری هم نداشتم که بخوام ازونا یادبگیرم. خودم بچه اولم. خانواده مادری و پدری هم جز چند نفر معدود همه از این خصلت خوب بی بهره هستن. و خب منم یک زمانی همش آه و ناله میکردم که سیاست ندارم و بلد نیستم و یادم ندادن. اما الان اوضاع فرق کرده. خودم یاد گرفتم. با فکرکردن، با مطالعه، با دقت روی رفتارهای خوب و بدی که تو زن های اطرافم می بینم، با مشورت هایی که گرفتم. کلا سیاست برعکس اسمش اصلا چیز عجیب و غریب و سختی نیست. مثل منطق می مونه. یک سری اصول کلی که همه جا و توی اغلب شرایط حاکم بر رفتار و گفتار ماست. 

سوم اینکه یه تصور غالب هست که سیاست یعنی دورویی. مثل نفاق می مونه. تو دلت یه چیزیه و به زبون قربون صدقه میری. یکی رو دوست نداری ولی احترامش میکنی، دعوتش میکنی، هدیه می خری... خب اینو انکار نمیکنم. واقعا خیلی از زن هایی که به اسم زن باسیاست میشناسیم همچین آدمایی هستن. یعنی ممکنه پیش یه دوست صمیمی کلی هم به شوهر یا خانواده شوهرشون بد و بیراه بگن، ولی به خودشون که میرسن چنان رفتار میکنن انگار عاشق شون هستن. حالا هنر این زن ها رو بذاریم کنار، کارشون زشته. خیلی زشته. چیزی که منظور من از سیاسته اصلا این نیست. اتفاق برعکسه، زنِ باسیاست خوب بودن، خوش قلب بودن، مهربون بودن. آدمی که اگر یکجا دید حرفش با دلش فرق داره، دلش رو عوض میکنه. رو خودش کار میکنه. بگذریم. 

حالا زن باسیاست چه زنیه؟

اول اینکه زن باسیاست خوش زبونه. یه بار یه حدیثی خوندم با این مضمون که منفور ترین بنده خدا کسیه که اطرافیان از شر زبانش در امان نیستن. خودتون بهتر میدونید که با زبان چقدر میشه یکی رو سوزوند. و همون اندازه یک جمله چطوری میتونه یک عمر زحمت رو هدر بده. اما برعکس خوش زبونی دل ها رو نرم می کنه. محبت رو زیاد میکنه. بعضیا میگن، ما سرزبون دار نیستیم، ما چاپلوس نیستیم. قرار نیست باشین. فقط قراره درست صحبت کنیم، قشنگ صحبت کنیم، خوب حرف بزنیم.اصل حرف اینه: زن باسیاست احساسات مثبتش رو زیاد به زبون میاره. مثلا شوهرش یه ماجرایی تعریف میکنه و اون تو دلش از رفتار همسرش در اون موقعیت خوشش میاد. این رو واسه خودش نگه نمیداره. ابراز میکنه. این حس خوب رو با همسرش درمیون میذاره. شوهرش خرید خوبی کرده، کار خوبی کرده، هربار چشمش به اون خرید می افته یا یاد اون کار میکنه، حس خوبش رو دوباره بلند بلند میگه. برای اینکه شوهرش خوشحال بشه، حرف هایی که دوست داره رو میزنه، ازش تعریف میکنه، میخندونش، قربون صدقه ش میره. اختیار زبون زن باسیاست دست خودشه. خیلی وقت ها میخواد حرفی رو بگه ولی میخوره. جمله ش رو تموم نمیکنه. منصرف میشه. زن باسیاست میتونه خودش رو کنترل کنه. مخصوصا وقت هایی که عصبانیه. یکم پا رو نفسش و روی اون تمایل شدیدش به گفتن میذاره، و خیلی حرف ها رو نمیزنه. تا دهنش رو باز میکنه بپرسه چرا زود برگشتی؟ بین راه حرفش عوض میشه به اینکه وای چقد خوب کردی امروز زود اومدی! 

نیش و کنایه نزدن و غرنزدن و پشت سر افراد حرف نزدن و یادآوری نکردن خاطرات تلخ گذشته که چندمرحله قبل از باسیاست بودنه. اصلا از اصول اولیه شوهرداریه. 

یکی از اطرافیان ما خیلی اهل تعریف و تشکر بود. مثلا یه هدیه ای براش میخریدی تا یکسال هروقت می دیدت تعریف می کرد. یه کاری براش انجام میدادی اینقدر تشکر میکرد که شرمنده می شدی.  یه بار که بقیه در مورد این خصلتش حرف میزدن و اونو خیلی مثبت نمی دونستن - چیزی شبیه چاپلوسی- خیلی صادقانه و معصومانه گفت: من دروغ نمیگم. هدیه ای که بهم میدین خیلی خوشحالم میکنه و من سعی میکنم با حرف هام، با تشکرهام، با تعریف هام عمق این خوشحالی رو به شما منتقل کنم. یا ارزش کاری که برام کردین خیلی زیاده. واقعا ممنونتونم و تو ذهنم شرمنده ام از شما. سعی میکنم با کمک کلمات این حس رو منتقل کنم. چیزی که واقعا تو ذهنمه رو منتقل کنم. اون گفت اگه نگاه کنین بعضی وقتا میشه که از چیزی خیلی تعریف نمیکنم، اون وقتاییه که واقعا خیلی خوشحالم نکرده. همون اندازه تشکر میکنم. اما خوب حواسم هست که بازم درست حرف بزنم. اگه خود هدیه خیلی خوشحالم نکرده، بابت زحمتی که براش کشیدین تعریف میکنم... خلاصه هم قشنگ میدید و هم یاد داشت قشنگی هایی که حس کرده رو منتقل کنه. بود.  یادبگیریم با زبونمون، با کلمه هامون، اطرافیانمون رو نوازش کنیم. قدرت کلام خیلی زیاده. 

دوم اینکه زن باسیاست متعادله. اهل افراط و تفریط تو روابطش نیست. ما زن ها عادت داریم خیلی زود سفره دلمون رو پیش همه باز میکنیم. یهو جوگیر میشیم و شروع میکنیم به دردودل با یکی. سر یک قضیه حسابی با یکی صمیمی میشیم، بعد دو روز بعد ازش بدمون میاد. کلا روابط زن های اطرافتون رو نگاه کنین خیلی وقتا اینجوریه که خانم الف پیش خانم ب که میشینه از ج بد میگه. دو روز بعد که سر یه کمک یا یه هدیه یا ... یهو احساساتش گل کرد، دوباره با ج صمیمی میشه. زن باسیاست هیچ وقت وارد این روابط مسخره زنانه نمیشه. هیچ وقت نمیذاره احساساتش برعقلش غلبه کنه. حتی در رابطه با همسرش هم حد این تعادل رو نگه میداره. جونشون هم که برای هم بره، همه حرفاش رو به شوهرت نمیزنه. همه گذشته تلخ و شیرین خانواده ش رو رو نمیکنه. پشت سر افراد خانواده خودش واسه همسرش دردودل نمیکنه. از اون طرف با خانواده ش هم همین طوره. با همه خوبی و مهربونی و ماهی، تو حرف زدناش، تو دردودل کردناش عنان از کف نمیده. خیلی چیزا تو زندگیش هست که مادرشم خبر نداره. مخلص کلام اینکه خیلی از حرف ها، غصه ها، فکرها، برنامه ها، خاطره های زن باسیاست هست که جاش فقط و فقط و فقط تو دل خودشه. تنها محرم تمام و کمال حرفاش فقط خداست. حتی همسرش نیست. 

سوم اینکه همون طور که از دوتا نکته قبل فهمیدین، زن باسیاست رو خودش کنترل داره. این خیلی مهمه. وقتی از جایی برمیگرده لازم نیست دو روز غصه بخوره که چرا فلان حرف رو زدم، چرا اون رفتارو کردم. این کنترله چه جوری به دست میاد؟ مثلا قبل از اینکه وارد خونه مادرشوهرش بشه به خودش یاداوری میکنه: زیاد حرف نزن، بیشتر سکوت کن و گوش کن، حواست باشه فلان کارو نکنی، فلان کارو بکنی... با همین یادآوری ها کنترلش رو خودش زیاد میشه. همون طور که گفتم نه تو رفتار، نه تو حرفاش عنان از کف نمیده. 

این ده دقیقه رو حتما حتما گوش کنین:  +

 

چهارم اینکه واسه زن باسیاست حدود نقش هاش تعریف شده س. وظایفش رو میدونه. نگرانی هاش رو میشناسه. با همه خوبی و مهربونیش خودش رو بیش از حد وارد مشکلات و روابط بقیه نمیکنه. با همه همدردی و مشورت دادنش برای غصه کسی اونقدر ناراحت نمیشه که دو روز زندگیش تعطیل بشه، حتی اگه اون کس نزدیکترین کسش باشه. اصل برای زن باسیاست زندگی خودش و آرامش اونه. خیلی چیزها رو فدا میکنه، به نظر خیلی ها خودخواه میاد، مثل خیلی ها رفتار نمیکنه واسه حفظ آرامش و خوشبختی اون. نکته جالب تر اینه که زن باسیاست حتی اونقدر غرق مشکلات شوهرش هم نمیشه که بخواد وظیفه خودش رو فراموش کنه. دغدغه زن باسیاست مسائل مالی نیست. چون وظیفه اون نیست. وظیفه اون اینه که حواسش به آرامش و خوشحالی شوهرش باشه. خودش رو درگیر مسائل مالی زندگی نمیکنه، طوری که از این آرامش بخشی بیفته. اون در هرحال شوهرش رو تقویت میکنه، مردی که از محبت و احترام و تایید و تحسین زنش سیراب شده، خودش بهتر از هرکسی میدونه و میتونه مشکلاتش رو حل کنه. نمیگم ولخرجه یا حواسش به دخل و خرج شوهرش نیست. نه! حد و حدود خودش رو میشناسه و واسه خودش تعریف میکنه ولی اینا دغدغه ش نیست. که بخواد جوشش رو بزنه یا براش دنبال راه حل باشه. دغدغه زن باسیاست فقط مربوط به داخل خونه ست. همه حس های خوبی که باید تو خونه ش جاری باشه. تو هرشرایطی. حالا زن بی سیاستِ خوب چیکار میکنه؟ شب تا صبح غصه چک های پاس نشده شوهرش میخوره و صبح گرفته و ناراحت بدرقه ش میکنه. حتی به خاطر فشار نگرانی ها حرف هایی میزنه که مرد رو بیشتر میشکنه. صبح تا شب دنبال کارای بیرون خونه شوهرش میدوه و عصر نا نداره بهش سلام کنه. اینقدر می افته تو حساب کتابای زندگی که وظیفه ش یادش میره. نسبت به شغل و درآمد و همه مسائل مربوط به همسرش میشه دایه مهربون تر از مادر و این حتی خود همسرش رو هم عصبی میکنه. 

اینو بخونید: +

زن باسیاست میدونه چه چیزایی بهش مربوطه و همون قدر که برای اونا وقت میذاره،  غصه چیزایی که بهش مربوط نیست رو نمیخوره. 

چندتا مثال:

 مثال اول اوایل ازدواجمون شوهرم زیاد از اتفاقا و آدمای محل کارش برام تعریف میکرد. من هم کنجکاو بودم و گوش میکردم. شوهرم هم میگفت چون خودش یه موضوع صحبت بود برای مرد کم حرفی مثل اون. بعد یه مدت دیدم من خیلی دارم حرص میخورم. به نظرم روابطش با همکاراش درست نبود، زیاد ازش کار می کشیدن و اون هیچی نمی گفت. کارم شد غرغر و واکنش. دیدم انگار کم کم  اقتدار شوهرم هم برام میشکنه. اونم که به نصیحتای من عمل نمیکرد فایده ای داشته باشه. بعد یه مدت تصمیم گرفتم همه مسائل مربوط به محیط کار همسرم رو به خودش واگذار کنم. خیلی راحت: به من چه! با زبون خوب هم به خودش گفتم دیگه از سر کارت واسه من تعریف نکن. اون هم اصراری نداشت. بعدها اگر صحبتی هم میشد خودم ادامه نمیدادم. کلا این بخش رو از زندگیم حذف کردم و آرامش به خونه م برگشت. همسرم هم عزیزتر شد برام. من هم براش.  

مثال دوم تازگی ها قرار بود برای یه کار بانکی به یکی از شعبه ها برم. محل شعبه خیلی از خونه ما دور بود. ماه رمضون و دهن روزه. هی نقشه رو نگاه کردم و هی سعی کردم بهترین مسیر رو پیدا کنم. اصلا سرراست نبود و معلوم بود کلی اذیت خواهم شد تا رسیدن. وسوسه آژانس گرفتن هم هی تو ذهنم می اومد. از طرف دیگه محاسبه قیمت آژانس های تهران و این مسیر دور و ...حساب کتابای خونه و وای حیف پولی که همسرم اینقد براش زحمت می کشه و ... مونده بودم. آخرش دیدم من دارم این کارو برای زندگیمون میکنم، خود همین اندازه وقت گذاشتن و مسئولیت پذیری هم خیلی خوبه. از طرف دیگه نباید جوری رفتار کنم که ارزش خودم و وقتم تو نظر همسرم کم بشه. و از طرف خیلی مهم تر من اگه دهن روزه تو ماه رمضون میخواستم این راه طولانی رو با مترو و بی ارتی و پیاده و ... برم و برگردم دیگه جونی برام نمی موند. احتمالا بعدش هم میخواستم دو روز منت بذارم سر همسرم یا غرغر کنم. چیکار کردم؟ با وجود اینکه از اوضاع مالی مون تو این ماه خبر داشتم و کلی حیفم می اومد، پول رو فدای حال خوب و آرامش زندگیم و یه جورایی آموزش به همسر کردم و آژانس گرفتم، رفتم، گفتم اونجا منظر بشه و باهاش برگشتم. هزینه ش زیاد شد. قبول. من هم اهل این خرج کردن ها نیستم. اوضاع مالی مون هم اجازه نمیده. با این وجود، وقتی گرمازده و خسته، رسیدم خونه، فکر کردم اگه جور دیگه ای رفته بودم، الان تا چند ساعت قرار بود مخ همسرم رو بخورم که من به خاطر تو و زندگی و حساب کتاب و این و اون هلاااک شدم! اینجوری یه پیام غیرمستقیم هم به همسرم دادم که من لطیف تر از اونم که کارای مردانه بکنم. اگر هم مجبور شدیم، شرایط باید با ضعف و لطافت زنانه من بخوره.

مثال سوم زن باید تو خونه خوب لباس بپوشه. خیلی خوب. حتی اگه شوهرش نخواد ازش. حتی اگه شوهرش مستقیم بگه نمیخواد! همینا خوبه! من راضی ام! زن باید تو خونه خوب لباس بپوشه. و زن بی سیاست اونی هست که وارد شدن به حساب کتابای مردانه باعث میشه دلش نیاد خرج خوب پوشیدن بکنه. هزارتا جای دیگه خرج میکنه، ولی به این که میرسه هیچی. دیر به دیر لباسای قدیمی ش رو دور میریزه، تنوع پوشیدنش تو خونه کمه و ... . نمیگم اسراف کار باشین یا هر روز تو بازار یا شوهر بیچاره رو بدبخت کنین، اما خودمون بهتر از هرکس میدونیم که اگه یه موضوع برامون اولویت داشته باشه، بلدیم از زیر سنگ هم که شده براش پول جور کنیم. بعد هم، قرار نیست گرون بپوشیم، قراره خوب بپوشیم، آراسته بپوشیم، کهنه نپوشیم. 


فرشته بانو
۲۹ شهریور ۹۵ ، ۰۳:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


یک زمانی درمورد یکی از خواستگارهام با یک عالم مذهبی صحبت میکردم. گفتم حدیثه که «اختبر عقله و دینه و ادبه»؛ « عقل و دین و ادبش را بسنج» و خوب این فرد از این نظرا خوب بوده. 

ایشون خیلی دقیق گفت، میدونی معنی لغت «اختبر» تو عربی چیه؟ اختبر نه یعنی نگاه کن، یا بررسی کن یا آزمایش کن. اختبر یعنی مو رو از ماست بکش بیرون. یعنی تو این سه زمینه حسابی تحقیق کن...حسابی آزمایش کن...حسابی پرس و جو کن.  این سه تا خیلی مهمه!

«عقل» مرد خیلی مهمه. واسه تشخیصش خیلی نمیشه شاخصه داد ولی به نظرم خود آدم میفهمه. این که سطح عقلش چقدره. عاقل تر از هم سن و سالای خودشه یا نه. عقل افراد موقع تصمیم گیری ها و از انتخاب هاشون هم معلوم میشه. از نوع حرف زدنشون و از رفتارهاشون. آدم های عاقل معمولا متینن، عجول نیستن، خیلی مطمئن حرف نمیزنن(البته مردد و دودل هم نیستن) و برای زندگیشون برنامه دارن. آدمای عاقل میتونن روابطشون رو به خوبی مدیریت کنن. قهر و دعوا کم میکنن. اغلب حدوسط رو میگیرن. افراط و تفریط نمیکنن. 

اهمیتش رو من نباید بگم. همین که اولین نکته ای هست که امام روش تاکید کردن. حتی قبل از دین مشخصه که چقد مهمه. اگه شوهرتون عاقل باشه شما کمتر با خانواده ش مشکل پیدا میکنین حتی. آدم عاقل بلده روابط رو مدیریت کنه. زندگی رو بچرخونه. 

حالا نکته مهم اینه که عقل خیلی هم ربطی به سن نداره. دیدین درمورد بعضیا میگن از سنشون بزرگترن؟ واقعا همینه. سن عقلی ادما با سن شناسنامه ایشون خیلی فرق داره. گاهی هیچ تناسبی نداره حتی. پس تو بررسی تفاوت سنی بیشتر حواستون به سن عقلی خواستگار باشه. همین آدم های عاقل و اون استثنائاتی هستن که میشه باهاشون ازدواج کرد در حالی که هم سن هستید یا حتی کوچیکترن و چندان مشکلی پیش نیاد. اگه واقعا مطمئنی این طرف خیلی عاقله...بزرگتر از سن و هم سن و سالاشه. باهاش ازدواج کن. البته  تو ازدواج های با فاصله سنی کم یا بدون فاصله سنی به هرحال مشکلاتی هست و ظرائفی که خانم باید بلد باشه و رعایت کنه تا مشکلی پیش نیاد. یعنی رفتار خانم تو این موارد خیلی تعیین کننده ادامه رابطه است که چه جوری بمونه. 

دوم «دین»ش. چقدر خوب میشد اگه ما تمام تصاویری که از یه آدم مذهبی تو ذهنمون داریم رو پاک میکردیم. و نمیذاشتیم رو قضاوت درباره دین افراد رومون تاثیر بذاره. ریش و انگشتر عقیق و تسبیح و سلام و علیک غلیظ و حتی نگاهای روبه زمین هیچ کدم نشانه دین دار بودن نیست. اصلا نیست. دین آدم ها رو باید از حیای درونیشون از اخلاق حسنه شون، از درونی بودن اعتقاداتشون، از درست عمل کردن هاشون تو بزنگاه ها، از صبر و از تواضعشون فهمید. دین آدم ها رو باید از دست و دلبازی شون موقع کار خیر یا هدیه دادن فهمید. کم نبودن آدم هایی که با آدم های به ظاهر مذهبی ازدواج کردن و از مذهب زده شدن. تو زندگی که رفتن یه چیز دیگه دیدن. خب تو چرا باید شناختت از دین اینقدر سطحی باشه؟ اختبار دین طرف اینقدر سطحی باشه که همین که با هم رفتین بیرون و موقع اذون رفت مسجد بگی خیلی خوبه. بعد ازدواج کنی ببینی نماز نمیخونه اصلا! تحقیق رو واسه چی گذاشتن؟ تحقیق درست و حسابی ها. نه اینکه زنگ بزنی به پسرعموی طرف یا دامادشون بپرسی پسر خوبیه و اون هم مشخصا بگه بله. تحقیق باید از دوستای دور و نزدیک باشه. از فامیلای دور و نزدیک. از همسایه ها. با یه دفترچه سوال ریز و درشت که بخواد هم نتونه تو جواب بعضیاش پنهان کاری کنه. مثلا بپرسین سه تا ویژگی بدش رو بگو. بالاخره باید یه چیزی بگه و همین ها مهمه. نه اینکه بپرسین ویژگی هاش رو بگو و اونم فقط تعریف کنه. 

به من باشه میگم بخش مهمی از دین اخلاقه. بخش اصلی زندگی مشترک اخلاقه و فرد مقابلتون اگه اخلاق خوبی داشت همسر خوبی میشه. تو اخلاق هم این سه تا فاکتور خیلی مهمه: صبر ، گذشت و دست و دلبازی . مردی که صبور و باگذشت نباشه، همه چیزش هم خوب باشه زندگیش باهاش سخته. گذشت خیلی مهمه واسه مرد. 

و آخر از همه هم «ادب».  کلا ادب تو دین ما خیلی مهمه. آدم رو به خیلی جاها میرسونه. البته مقصودی که دین از ادب درنظر داره با تصور سطحی ای که اغلب ما داریم خیلی فرق میکنه. متاسفانه من خیلی بلد نیستم که بخوام بیشتر بگم. اما تو همون تصور سطحی میگم حواستون خیلی به تواضع فرد باشه. زندگی با آدم متواضع راحته. آدم متواضع جلو خیلی از چیزها خودش رو به ندیدن و نشنیدن میزنه تا فرد مقابلش راحت باشه. رفت و آدم با آدم متواضع راحته. حرف زدن، برخورد کردن راحته. ادا و اصول نداره. خاکیه. لازم نیست مامانتون یک روز جوش بزنه که باز شوهر فلانی میخواد بیاد. لازم نیست بعد مهمونی رفتن ها یا مهمون اومدن ها غرهاش رو تحمل کنی بابت برخوردای درست یا نادرست بقیه. لازم نیست خجالت بکشی که با بعضی از افراد فامیلتون روبه رو بشه. که حالا یا فرهنگشون پایین تره یا از نظر مالی یا هرچی. اون خودش رو به ندیدن میزنه. همه مردم با آدم متواضع راحتن و از همه بیشتر همسرش. 

 

اینا تجربه های من بود. امیدوارم درست و مفید باشه.

دوستای خوب متاهلم. نظرات این پست مخصوص شماست تا از تجربه ها و نکته های مهمتون واسه مجردها بگین. 


فرشته بانو
۱۷ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۲۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


خونه رو حسابی برق انداختم. ظرف ها همه شسته ست. اتاق مرتب شده. موقع جابه جایی لباس ها چشمم می افته به پیراهن آبی خاطره انگیزی که از لباس های مورد علاقه همسره. خیلی وقته نپوشیدمش. میپوشم، موهامو درست میکنم، گل سر و دستبند و انگشتر و ... همه چی رو هم ست میکنم. حالا یه خانم منظم آراسته منتظر اومدن شوهرشه. 

وقتی مقدمات رو واسه یه استقبال گرم مهیا میکنی، اینکه تو ذوقت بخوره سخت تره. همیشه درنظر داشته باشین که ممکنه اوضاع اون طوری که شما فکر میکنین پیش نره. آدم های انعطاف پذیر ادم های خوشبخت تری هستند. 

همسر میاد. صدای در رو میشنوم و میرم استقبال. برخلاف همیشه که با خوشحالی و پرانرژی سلام میکرد، این بار سلامش خسته و بی رنگه. میخوره تو ذوقم. اول فکر میکنم به خاطر خریداییه که بهش گفتم. اما انگار اونا مشکلی نیست. همه رو خریده و شکایتی نمیکنه. 

خستگی همسر از همون لحظه ورود فهمیده میشه. لازم نیست جستجوی خاصی بکنید. وقتی مثل همیشه سلام نکرد یا مثل همیشه نخندید یعنی یک چیزی فرق کرده و شما سریعا باید آماده شرایط بحرانی بشین. 

طبق معمول اول فکر میکنم سر کارش اتفاقی افتاده. میدونم امروز یه ارائه به رئیسش داشته. حدس میزنم به خاطر اون باشه. میپرسم ارائه خوب بود؟ میگه آره. میگم چرا اینقدر ناراحتی پس. میگه حالم خوب نیست. از صبح ضعف دارم. سر کار خسته بودم. 

لازم نیست اتفاق خاصی افتاده باشه! اینو بکنید تو گوشتون. ما خانم ها حسابی استعداد کارآگاه بازی داریم. تا می بینیم همسرمون اوضاعش روبه راه نیست سریع شروع میکنیم به حدس زدن. لابد فلان اتفاق افتاده، یا شاید کسی چیزی گفته، یا ... بعد هی میخوایم حدس هامون رو از همسرمون بپرسیم. یا به زحمت به حرف بکشیمش. کاری که مرد ازش متنفره. خانم های عزیز! هیچ اتفاق عجیب و غریب خاصی نیفتاده! فقط همسرتون یک امروز رو حوصله نداره، خسته ست. دلیل های مختلفی ممکنه دست به دست هم داده باشن تا این اتفاق بیفته ولی لازم نیست اتفاق خاصی افتاده باشه که اینقدر دنبالش می گردید. مثل بعضی روزها که شما همین جوری غمگینید. خودتون هم نمیدونین چرا. خوبه یکی هی سوال پیچتون کنه که واسه چی ناراحتی؟

همسرم میره دراز بکشه. حوصله حرف زدن نداره. من سعی میکنم مثل همیشه مهربون باشم. اصلا هم تو ذوقم نخوره. یکمی ماساژش میدم و بعد میرم تو آشپرخونه دنبال کارام. 

مردها وقتی خسته ن، وقتی ناراحتن، وقتی فکرشون مشغوله...باید برن تو غارشون. تنهای تنهای. اینجور وقتا تا میتونید ازشون فاصله بگیرین و اصلا دور و برشون نباشید تا موقعی که خودشون صداتون کنن. شما رو به خدا یه کاری نکنید که اعصاب خردی و خستگیش چندبرابر بشه با ورود به خونه!

من عادت ندارم قبل اذون سفره افطار بچینم. همیشه چند دقیقه مونده به افطار بدو بدو وسایل رو میاریم. اما این بار میرم یک میز حسابی میچینم، شربت و میوه و چایی، حتی ساندویچ هم درست میکنم و خوشگل و مرتب میذارم روی میز. یک ربع بیست دقیقه ای گذشته. میرم پیش همسرم و بهش مژده میدم چه میزی چیدم. همسر ارزومندانه میگه کاش ساندویچ شکلات صبحانه من رو هم درست میکردی و وقتی بهش میگم درست کردم حسابی خوشحال میشه. با هم میریم آشپزخونه منتظر اذان. همسر هنوز هم همسر سابق نشده ولی الان حالش تقریبا خوبه. یعنی سعی میکنه خوب باشه بنده خدا. 

وقت هایی که همسرتون خسته س نباید هیچ بهانه ای دستش بدین. اینجور وقتا اون مثل یه پنبه آماده شعله ور شدنه. نباید جرقه ای بخوره. این جور وقتا غذاتون رو سریع حاضر کنین. شربت خنک یا چای براش ببرین. شرایط استراحتش رو مهیا کنین، بچه ها رو آروم کنید، تلویزیون رو - اگه نگاه نمی کنه- خاموش کنید، خودتون یه وقت با تلفن حرف نزنید! سریع یه بشقاب میوه یا غذای خوشمزه براش ببرید. گرسنگی آدم رو خسته تر میکنه. 

همسرم چای نبات اولش رو خورده و یکی دیگه میخواد. من توش نبات میریزم ولی اون نمی بینه. چایی هم سرد شده و نباته باز نمیشه. دیگه اصلا چاییش رو نمیخوره! من هیچی نمیگم. غر نمیزنم. تعارفش میکنم که ساندویچ کتلت بخوره ولی اصرار نمیکنم. خودم میخورم. میره نمازش رو می بنده بر خلاف همیشه این دفعه صبر نمی کنه تا من برسم. من بهم برنمیخوره. میدونم حوصله نداره. سریع چادر میپوشم و خود رو به رکعت دومش می رسونم. من فقط خوب خوب م امشب. غر زدن ممنوع! 

به مردا حق بدیم که یکی دو روز تو ماه اون ها هم بهانه گیر و لوس بشن. کاسه داغ تر از آش نشیم و همه چی رو بدتر نکنیم. اینجور وقتا باید بریم تو نقش همسر مهربان صبور. فقط محبت و عذرخواهی. کم نیستن زن هایی که با کم صبری هاشون اینجور موقعیت ها رو تبدیل میکنن به یک قهر و دعوای چند روزه. سر چی؟ هیچ و پوچ!

تا اخر شب خیلی چیزی تغییر نمیکنه. همسر سردرد داره، خسته س ولی خوابش نمی بره. بهانه گیر شده. من کار خاصی نمیکنم. فقط یک فرشته مهربونم که اون اطراف برای خودش میچرخه و حواسش به همسره. اگه چیزی خواست سریع براش ببرم. انتظار ندارم امشب یهو خوب و خوش بشه. به خودم میگم این همه شب یه مرد ایده آله. این یه شب هم نوش جونش. 

آخرای شب توی برنامه شخصی موبایلش به سوال «امروز خوش اخلاق بودم؟» جواب «بله» میده! کفرم درمیاد. با شوخی و خنده میگم مطمئنی امروز خوش اخلاق بوی؟ یعد یکی دونمونه یادش میارم. همه ش تو فضای شوخی البته. همسر هم چنان حق به جانب میگه با حالی که من امروز داشتم خیلی هم خوش اخلاق بودم. یکم از این بحثای بامزه میکنیم و تا آخر شب همسر هروقت بهانه میگیره خودش در ادامه میگه خیلی هم خوش اخلاقم. 

همسر میخوابه و من میرم سحری آماده کنم. 

هی منتظر نباشین حالش خوب بشه، حوصله ش سر جاش بیاد و شما شروع کنین به غر زدن. اون شب قرار نیست از این اتفاقا بیفته. پس صبرمون رو بزرگ می کنیم. فقط محیط رو آماده میکنیم که اون شب در کمترین تنش ممکن سپری بشه. 

به قول همسرم: بعضی شب ها رو فقط باید بخوابی تا فردا بشه!


فرشته بانو
۱۷ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


خوشحال نشسته بودم پای تلویزیون و داشتم حرف های محفل زنانه دیشب را برای همسرم نقل قول میکرد. که چقدر حرف پشت سر فلان بازیکن درآمده...چقدر کشته مرده پیدا کرده..جوک هایش را هم ساخته اند! همه این ها را میم گفته بود. من فقط شنیده بودم و حالا داشتم با تعجب برای همسرم تعریف میکردم و آخر جمله ام هم این بود: به نظر من که اصلا خوشگل نیست!

اما همسرم بر خلاف انتظارم با شوخی و خنده بحث را ادامه نداد. فقط ناراحت گفت: شما خانوما حرف دیگه ای نداشتید شب ماه رمضون بزنید؟

او مثل من نگاه نمی کرد. گزاره ها را آن طور که من می دیدم نمیدید. من فقط داشتم درباره قیافه مردی اظهارنظر میکردم، آن هم منفی، ولی او رفته بود توی موضع دفاعی. انگار پادشاهی است که کسی دارد مملکتش را تهدید می کند. 

 

بعضی چیزها هستند که انگار زیاد شنیدنش آدم را بی خیال تر می کند. خیالت را جمع می کند که حسابی بلدش شدی و بعد توی عمل کم می آوری. 

یکی از این چیزهای مهم به نظر من اصل «مقایسه نکردن همسر» است. از وقتی مجردیم اینقدر از این طرف و آن طرف و کتاب و مشاوره و سخنرانی می شنویم که خانم ها! همسرتان را با هیچ مرد دیگری مقایسه نکنید!! که خیالمان جمع می شود، اینکه خیلی مهمه! محاله یادم بره!

خب، ما هیچ وقت نمی آییم مستقیم توی چشم های همسرمان نگاه کنیم و بگوییم «از فلانی یاد بگیر!» -مثالی که مشاوران خانواده برای این موضوع می آورند - اما واقعا مقایسه اش نمی کنیم؟ حرف هایی که دوستانمان درباره شوهرانشان گفته اند را برایش تعریف نمی کنیم: مریم میگه نصف کارهای خونه تکونی رو شوهرش کرده، شوهر زهرا قرمه سبزی می پزه چه جور... ویژگی هایی که از مرد دیگری به چشممان آمده را بی خیال بلند بلند نمی گوییم: این دوستت چقدر درآمدش خوبه... چقدر امشب آقای فلانی تو مهمونی کمک کرد به خانمش...

نکته جالب کار هم اینجاست که موقع گفتن ذره ای به فکرت خطور نمی کند که این جمله همان مقایسه ای است که یک عمر همه خودشان را کشتند که یادبگیری انجام ندهی. این مقایسه انقدر به نظرت عادی و واضح می آید یا آنقدر کفرت درآمده یا حسودی ات گل کرده که حواست به اندوخته های ذهن نیست. 

بعد چه می ماند؟ یک همسر شکسته. مقایسه مرد را می شکند. حسابی. 

 وقتی به خودم آمدم که بعد یک صحبت گلایه آمیز من، همسرم آزرده گفت من تابه حال تو را با هیچ زنی مقایسه نکردم! و فهمیدم حسابی رنجانده امش. 

ولی موقع گفتن آن جمله ها، که شوهر فلانی همه کارای اداریش رو براش انجام میده، یا میم می گوید مدام شوهرش اصرار می کند برای خودش چیزی بخرد و او قبول نمی کند و ...ذره ای به فکرم خطور نمیکرد این هم جزو همان مقایسه ها باشد.

من رنجیده بودم. یک رنجیدن پنهانی و به خیال خودم زرنگی میکردم که داشتم آن را در قالب مثال به همسرم می فهماندم. در حالی که او بسیار بسیار خوشحال تر بود اگر تنها میگفتم دوست دارم بیشتر حمایتم کنی...دوست دارم دنبالم بیایی...دوست دارم...

زمانی که  همسرم مطمئن پرسید تو کسی را سراغ داری که با اوضاع درسی من بتواند درست و حسابی به کارش هم برسد؟! من صادقانه و ابلهانه گفتم بله فلانی. در حالی که باید می گفتم تو قهرمان منی! خسته نباشی! ولی باز هم تلاشت را بکن. مطمئنم می توانی. 

حتی اگر واقعیت اینطور است، اگر شوهر میم حسابی دست و دلباز است آنقدر که تو را متعجب می کند، اگر شوهر سین همیشه و همه جا حمایتش می کند، دنبالش می آید، کارهایش را انجام می دهد، اگر آقا میم در برنامه ریزی زمان برای جمع کردن درس و کار از همسر تو موفق تر است،اگر اگر اگر...

تو نباید ببینی!

همسرت این را می خواهد. دوست دارد که قهرمان تو باشد. تنها قهرمان زندگی تو. و وقتی مطمئن شد که باورش کردی همه کار می کند تا همان مرد آرزوهای تو باشد. اما مشکل اینجاست: تو چقدر باورش کردی؟


فرشته بانو
۱۷ شهریور ۹۵ ، ۱۸:۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


بعضی وقت ها مردها خواسته های عجیب و غریبی دارند. مثلا یک دفعه هوس یک غذای خاص می کنند، وقتی دیرت شده می خواهند لباسشان را اتو کنی، وقتی دستت بند است چای می خواهند و ...

واکنش اغلب خانم های سیاستمدار ایرانی در قبال این خواسته های عجیب و غریب چیست؟

- تو هم وقت گیر اوردی!

- نمی بینی دستم بنده!!

- خب خودت پاشو بردار!

اگر هم کار را برایش انجام دهند که مقدار متنابهی غرغر هم چاشنی اش می کنند. 

خب ماجرا چیست؟ مگر مرد نمی بیند که دستت بند است؟ مگر نمی فهمد که دیرت شده؟ چرا اینطور می کند؟

من راز این قضیه را از یک مرد شنیدم و بعد واکنشم نسبت به همه خرده فرمایش های گاه و بیگاه همسرم تغییر کرد. 

مردها، یک لحظه های خاص، وقتی زندگی فشار آورده، خسته شده اند، یا نه، دارند توی فکرشان حساب کتاب روزها و سال ها را می کنند، یک آن شیطان درونشان می پرسد: این همه زحمت برای چی؟ برای کی؟ مجرد بودی خیلی راحت تر نبودی؟ این همه اذیت برای چی؟

بعد همان لحظه ها، برای اینکه جواب خودشان را بدهند، یک خرده فرمایش پیدا می کنند. تشنه اش نیست ولی می گوید خانم برایم آب بیاور. ته تهش انگار برایش آب مهم نیست، این که تو خواب الود بلند شوی تا آشپزخانه بروی و بعد کورمال کورمال برسی اتاق و لیوان آب خنک را بدهی دستش مهم است. 

خود همین لحظه مهم است. 

که بعد با خیال راحت به خودش جواب دهد: برای این آدمی که نگفت خودت برو آب بخور، جانم را هم می دهم. 

خودش را حسابی قانع کند که : کی تو دنیا اینقدر هوامو داره آخه؟

 

خرده فرمایش ها را قدر بدانید...آدم را توی چشم همسرش فرشته تر می کند :)


فرشته بانو
۱۶ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


تلفن زنگ می خورد، برداشته می شود، گذاشته می شود و بعدش یک عالمه کار هوار می شود روی سر من.

یک نفر دیگر میخواهد عروسی کند و حالا چند روز مهمان داری و تبعات قبل و بعدش را من باید متحمل شوم. 

شروع میکنم به بلندبلند فکر کردن: وای یکی دوهفته سرم شلوغ میشه...وای چه همه مهمون باید دعوت کنم...وای من حوصله عروسی ندارم...وای تو این اوضاع کادو هم باید بخریم...وای اگه فلانیا هم بخوان این مدت خونه ما بمونن چی؟؟... وای غذا درست کردن برای این همه آدم خیلی سخته...وای من درس دارم ...من برای تابستونم برنامه داشتم...من نمیخوام...وای...

غرغر حسابی! همسر سعی میکند خوشحالم کند و بخش های قشنگ تر ماجرا را نشان دهد: کلی خوش میگذره...تو که همیشه روزای شلوغ رو دوست داشتی...نه بابا فلانیا شب خونه مون نمی مونن فقط یه وعده دعوتشون میکنیم...نگران نباش...

من آرام می شوم. نه به خاطر حرف های او. یک آرام شدن اجباری. در یک عمل انجام شده قرار گرفته ام و نه خودم نه همسر کاری برایش نمی توانیم بکنیم. قرار آمدن خیلی وقت است گذاشته شده و فقط ما در جریانش قرار گرفتیم. مادر و پدر همسر اینجا نیایند کجا باید بروند پس؟ عموهایش حالا بعد یک عمر گذارشان به اینجا افتاد، نباید دعوتشان کنیم؟... همه چیز خیلی منطقی و طبیعی است. راه بازگشتی نیست. من می پذیرم و خودم را آماده شزایط میکنم، فقط چون راه دیگری ندارم. 

اما از دست خودم عصبانی ام. 

وقتی می دانی گزینه دیگری نیست،

وقتی هیچ کدام از این اتفاق ها دست همسرت نبوده،

وقتی همه ابراز ناراحتی های تو به خانواده اش برمی گردد که دوستشان دارد،

این بلند بلند فکر کردن، این غرزدن های مسخره، این آه و ناله ها و نمی خواهم ها...چه فایده ای دارد جز اینکه پیش او کوچکت کند و شیرینی دیدار خانواده اش را پر از ناراحتی یا دغدغه ناراحتی تو کند؟ مگر الان گفتنشان چیزی را عوض کرد؟

نمی شد حرف هایت را توی دلت می زدی، توی دلت با خودت کنار می آمدی و بعد از شنیدن خبر از همسرت مثل فرشته ها فقط لبخند میزدی و می گفتی: «قدمشان روی چشم» ؟


فرشته بانو
۱۶ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


وسط های لیست تقریبا بلند و بالایم نوشته بودم: یک و نیم کیلو سبزی خوردن. 

همسرم آمد. بدوبدو خریدها را گذاشت خانه و رفت که به کارش برسد. وسایل را که باز میکردم سبزی ها را دیدم. یک و نیم کیلو نبود. از این بسته های کوچک آماده سوپری بود که مهمانی من را جواب نمی داد. حسابی جا خوردم! چرا اینطوری گرفته خب؟! بعد با خودم حرف زدم که بی خیال کمتر میگذارم سر سفره. سلفون رویش را که باز کردم بوی سبزی پلاسیده آمد. بعله. تره ها پلاسیده بود و آب زردش از سوراخ سلفون نایلون خرید را هم خیس کرده بود. در بهت و عصبانیت ماندم. از دست همسری که همه خریدهایش اینطوری است. به جای یک و نیم کیلو میرود سبزی سوپری میخرد و بوی پلاسیدگی اش را که نمی فهمد، از شکل سبزی ها هم متوجه نمی شود!!

یک لحظه خواستم همان جا گوشی تلفن را بردارم زنگ بزنم به همسر که حالا وسط این کارها من از کجا بروم سبزی خوردن بخرم؟!

بعد بی خیال شدم. توی ذهنم کمی جیغ و داد کردم و بعد همان طور که با خودم همه نمونه های خریدهای مشابه این را مرور میکردم ، فکر کردم: شب که آمد یک تذکر حسابی می دهم!

کم کم همان طور که سعی میکردم چیز قابل خوردنی از ان تو دست و پا کنم - که نمی شد!- هی با مساله ور رفتم. همسرم طبق معمول عجله داشته...طبق معمول خریدش را درست نگاه نکرده...طبق معمول حواسش به لیست نبوده... عصبانیتم هم کمتر می شد. 

بعد به خودم گفتم: خوب شد زنگ نزدی! شب که آمد هم نرم تر صحبت کن. 

 رفتم سراغ بقیه کارها و نیم ساعت بعد به این نتیجه رسیدم که اصلا اتفاق مهمی نیفتاده. ارزش ندارد همسرم را به خاطرش سرزنش کنم. ارزش ندارد غرغر کنم. ارزش ندارد درباره اش صحبت کنم حالا! مگر چه شده؟! یک خرید اشتباهی. همین. 

 

دم غروب، همین منی که میخواست گوشی تلفن را بردارد و آسمان و زمین را به هم بریزد که چرا سبزی پلاسیده خریدی؟؟؟ ، وسط کارهایش، خیلی بی اعتنا، گذرا و آرام، مثل یک نکته بی اهمیت فقط به همسرش گفت:

راستی ها سبزی هاش پلاسیده بود. یادمون باشه از این به بعد خواستیم سبزی سوپری بخریم فقط تاریخ اون روز باشه. 

تمام. 

همسرم هم در ادامه گفت: آره میخواستم از سبزی فروشی بخرم، بعد گفتم تو امروز خیلی کار داری، دیگه نخواد سبزی هم پاک کنی.

آن شب سر سفره سبزی خوردن نگذاشتم و هیچ اتفاق عجیب و غریبی هم نیفتاد. 


فرشته بانو
۱۶ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم


شاید برای شما هم پیش آمده باشه که یه وقتایی تو روابطتون با یک سری آدم ها کم بیارین. و این جمله دوست نداشتنی (آخه من چیکار کنم با اینا؟) ورد زبونتون بشه. وقتی خوبی میکنی و بدی می بینی، خوش قلبی و سوء ظن می بینی، مهربونی میکنی و کینه می بینی. یا حتی در موارد خیلی ساده تر وقتی کاری به کار کسی نداری و داری زندگی آروم خودت رو میکنی اما همه به کار زندگیت کار دارن و آرامشت رو به بازی گرفتن. وقتی تو زمینه هایی که حقته، می بخشی و طلبکار نمیشی و در کمال تعجب بعدا می بینی بدهکار شدی...

خب، متاسفانه مصداق بیشتر گزاره های بالا تو زندگی های ما خانواده همسرمون هستن. تا یه جاهایی میشه تلاش کرد، حرف زد، رفع سوء تفاهم کرد، بخشید، محبت کرد، بی اعتنایی کرد... ولی یک جاهایی کاری از دست آدم برنمیاد. یعنی چقدر تلاش کنی خوبی خودت رو ثابت کنی، یا چقدر نادید بگیری، یا چقدر غر بزنی به همسرت...

اینطور وقتا باید چکار کرد؟

یک بار که من خیلی دلم از خانواده همسرم گرفته بود و کلافه شدم بودم از یک سری توقعا و ناراحتی ها و مدام داشتم تمام پستای (در ارتباط با خانواده همسر) همسر بهشتی رو با خودم مرور می کردم و هی تلقین می کردم از راهکارای فرشته ایت استفاده کن! حلش کن! تو میتونی! اما اثر نداشت و واقعا از نظر روحی خسته بودم یک خواهرانه شیرین به دادم رسید. 

وقتی با خواهر کوچک ترم  از آدم ها و روابط حرف میزدیم و اون برام از یک مهمونی دوستانه تعریف کرد و ناراحت گفت بحث این مهمونی های زنانه فقط حول محور دو چیز می چرخه یا خرید و لباس و عکس و آتلیه و ... یا قوم شوهر و اذیتا و کارشکنی هاشون. بعد برام گفت که وقتی از گله و شکایت های دوستاش و راهنمایی های غلط بقیه خسته شده، بهشون گفته چرا اینقدر این در و اون در می زنین؟ چرا اینقدر مسئله های کوچیک رو بزرگ می کنین؟ چرا همه فکر و ذکرتون شده چی گفتن و چیکار کردن و حالا من چه واکنشی نشون بدم؟ چرا اینقدر دنیاتون کوچیک شده؟  و استدلالی آورده بود که بخش زیادی از فشارهای روحی و عصبی منو و تنها شنیدنش تموم کرد. راه حلی به شیرینی یک حدیث کوتاه:

من اصلح ما بینه و بین الله اصلح الله ما بینه و بین الناس. 

کسی که رابطه خودش رو با خدا اصلاح کنه، خدا رابطه اونو با مردم درست می کنه. (امیرالمومنین علیه السلام، نهج البلاغه)

اصلا خاصیت با خدا بودن این است که خودِ خدای متعال متکفّل اصلاح نظر مردم هم خواهد بود! *

وقتی کاری از دستت برنمیاد، وقتی خسته شدی، انقدر جوش نزن، حرص نخور، اعصاب خودت و همسرت رو خرد نکن. بسپار به خدا. موضوعاتی که دست تو نیست رو بسپار به خدا و خودت فقط هوای خودش رو داشته باش. اگه بهت ظلم شده، در حقت نامردی شده، اگه میترسی پشت سرت چه حرفایی بزنن، چه کارهایی بکنن، اگه خاطرات بد گذشته آزارت میده و نمیدونی چطور تمومش کنی... فقط ایمان بیار به این حدیث و همه چیز رو بسپار به خدا. رابطه ت رو باهاش درست کن. توی واجبات و محرماتت بیشتر دقت کن و خیالت جمع باشه خدا بهتر از کسی میتونه از حق بنده ش ش دفاع کنه. بهتر از هر کسی میتونه در غیاب بنده ش حواسش به آبروش باشه، مدافعش باشه... خدا بهتر از هر کسی میتونه کسانی که آزارت دادن یا بهت ظلم کردن رو تنبیه کنه. 

 


 * khamenei.ir


فرشته بانو
۱۵ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر