چهارشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۶، ۰۲:۵۵ ق.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
خیلی وقت بود که میخواستم درباره دوستی و دوست ها و رابطه با آدم ها تحقیق کنم. نیاز داشتم نهج البلاغه و کلی کتاب حدیثی را بگذارم جلوم تا تکلیفم را از سیره و سخنان ائمه بپرسم. شاید ماه ها به این فکر میکردم که من باید درست و حسابی درباره این قضیه بخوانم، بنویسم، نتیجه گیری کنم ولی فرصت نمیشد. تا یک کتاب دست میگرفتم گریه های دخترم بلند میشد که با من بازی کن، حواست به من باشه. وقت های کمی هم که خواب بود به کارهای عقب افتاده خانه که کم هم نبود، می گذشت. آن فراغتی که با خیال جمع بنشینم و چندساعتی بخوانم و بنویسم و نوت بردای کنم و غرق یک موضوع شوم اصلا پیش نمی آمد. حتی نصف شب ها هم مال من نبود، خستگی یک روز طولانی به کنار، دخترم هر یکی دوساعت بیدار میشد و گریه میکرد و به زحمت باید دوباره می خواباندمش. در این اوضاع تنها چیزی که نداشتم فراغت و تمرکز برای خواندن و یادگرفتن بود.
همان روزها بود که با خودم فکر میکردم چرا من قدر دوران تجردم رو ندانستم؟ همه آن سال هایی که منتظر بودم و دعادعا میکردم زودتر ازدواج کنم و تکلیف زندگیم معلوم شود، همه آن روزهایی که از پادرهوایی و معلوم نبودن آینده حرص میخوردم، اتفاقا یکی از بهترین روزهای زندگی من بودند. هم به اندازه کافی بزرگ شده بودم، هم استقلال داشتم و هم هیچ مسیولیتی نداشتم. حتی شام و نهارم هم آماده بود. ته تهش باید هفته ای یکبار اتاق سه در چهارم را مرتب میکردم. مسئولیت ها و مشغولیت های آن موقع کجا و حالا که جمع و جور و مرتب نگه داشتن یک خانه هفتاد هشتاد متری، لباس شستن و غذا پختن و مهمانی دادن و … همه این ها با من است. بعد تولد دخترم هم که یک شغل تمام وقت به همه این کارهای قبلی اضافه شده.
باز حسرت خورم و حسرت خوردم برای روزهای تجردم. چرا بیشتر استفاده نکردم؟ وقت خواندن همه کتاب های لازم آن موقع بود، که بخوانی و خط بکشی و نوت بردای … حتی اگر از من بپرسید برای بچه داری هم باید آن روزها کتاب خواند. که آرامش فکری و وقت کافی داری. وقت رفتن همه کلاس هایی که حالا باید به زحمت بین برنامه روزانه ام برایشان جا باز کنم همان وقت بود. از تقویت زبان بگیر تا مهارت هایی مثل بافتنی و خیاطی و … وقت دوست شدن با قرآن و نهج البلاغه آن دوران بود. که شب تا صبح و صبح تا شب هایش مال خودم بود. حتی وقت محبت به پدر و مادرم همان روزها بود. که پیششان بودم، وقتم آزاد بود. می توانستم با یک جاروی خانه یا شستن ظرف های شام مادرم را خوشحال کنم. چند روز در هفته غذا را من درست کنم. شب ها شانه های پدرم را ماساژ بدهم، پای صحبت هایش بنشینم، مادرم را در جمع های فامیل و مهمانی ها همراهی کنم… نه حالا که همیشه دل مشغولی خانه خودم هست و همسرم و دخترم و … و فرصت و فکرم خیلی خیلی محدود شده برای رسیدگی به آنها، حتی محبت کردن بهشان. نه حالا که محبتم قبل از بقیه نثار افراد خانواده کوچک خودم می شوم.
بعد فکر کردم چرا این دوران بعد تمام شدن مدرسه و قبل از ازدواج انقدر برای دخترها منفور است؟ چرا همه اینقدر و خسته و ناراضی و منتظر ازدواجند. هی دعا.. غصه... دعا... چرا کسی به آنها نمی گوید که در طلایی ترین روزهای زندگی تان ایستاده اید که برای همه کارهای خوب دنیا وقت و فراغت دارید. برای همه کارهایی که بعدها حسرتش را خواهید خورد. برای برداشتن توشه هایی که در سال های دور و نزدیک به کارتان می آید. از مهارت های دستی و هنرهای مختلف بگیر تا خواندن و یادگرفتن و افزایش معرفت. تا رفاقت با خدا حتی. چقدر حواس جمع برای ما متاهل های خسته و پردغدغه با بار کینه و ناراحتی های ریز و درشت از خانواده شوهر مانده که با مناجات های شبانه پر شود؟
قدر این این سال های ناب را بدانید. برای همه کارهای خوب دنیا. قدر روزهایی که شبیهش را شاید سال ها بعد در دوران بازنشستگی پیدا کنید. تازه اگر آن موقع هم پادرد و کمردرد و ضعف حافظه و نگهداری از نوه ها حوصله و توانی برایتان بگذارد.
آخ مجردها! قدر بدانید…
۹۶/۰۴/۲۸
۵
۲
پاسخ:
به به ببین کی اومده! :)
کم کم داره انتقال وبلاگ تموم میشه کامل میام همین جا ان شاالله.
کاش لینک اون مطلبت رو بذاری همین جا لوسی می جان.
پاسخ:
سلام مروه جان. چقدر خوشحالم کرد کامنتت. خداروشکر که حرفمو گرفتی.
به روی چشم :) نصیحتم میکنیم. بخش برای مجردهای وبلاگو ببین.
پاسخ:
ای کاش که بشه با این حرف ها یکم این فرهنگ اشتباه رو عوض کرد.
انتظار برای ازدواج و بعد ازدواج حسرت دوران تجرد. دور باطل!
پاسخ:
سلام ستاره جان. شاید به اون بخشی ناراحتی شما از تجرد اشاره نکرده بوده به خاطر همین به نظرت متقاعدکننده نبوده.
چه چیزهایی در تجرد برای تو از همه آزاردهنده تره؟ بگو تا درباره ش صحبت کنیم.
پاسخ:
ستاره جان می فهمم چی میگی. چون از نزدیک دیدم این حالتو. دلیل اصلیش اینه که شما از سن تاهلت گذشته و تو خونه پدر و مادرت هستی. این اجبار به در کنار هم بودن، آدم ها رو از هم دلزده میکنه.من دخترایی رو میشناسم که مشکلات شما و حتی شدیدتر رو با مادرشون داشتن تا جایی که حتی صحبت نمیکردن با هم. اما وقتی ازدواج کردن و خونه خودشون رفتن این رابطه از این رو به اون رو شد. مدام سر بزنن و محبت کنن و ... خب تا وقتی که این اتفاق نیفتاده و مجبوری به همخونه بودن با مادرت چکار میشه کرد که این تحمل آسون تر بشه؟ساعت های با هم بودنتون رو با برنامه ریزی و هوشمندی خیلی نامحسوس کم کن. یه جوری که وقتی ایشون بیدارن شما خواب باشی یا خونه نباشی، وقتی بیرون خونه هستن زمان تو خونه بودنت باشه و ... یه مدت این کار رو بکن. مشکلات قطعا حل نمیشه ولی تا اندازه ای کم میشه و تحمل آسون تر. در کنارش اون دعای صحیفه سجادیه درباره پدر و مادر رو هم بخون و سعی کن نگاهت رو به اون شکل دربیاری. و در کنار همه اینها خیلی دعاشون کن.
پاسخ:
در مورد اینکه هرقدر هم موفق باشی دوستان متاهل با ترحم بهت نگاه میکنن، واقعیتش این نیست. میدونی آدم ها راستش رو به هم نمیگن. کسی دوست نداره بگه ماست من ترشه و به همین خاطر سعی میکنن با تحقیر یا ترحم به بقیه وضعیت خودشون رو خوب جلوه بدن. واقعیتش رو اگه بخوای من متاهل های زیادی رو میشناسم که به مجردها حسودی میکنن حتی. به افراغت بال و آینده روشنی که پیش روشونه و عدم مسئولیتشون. اما همین متاهل ها در ظاهر و در زبان برای اون مجردها دلسوزی میکنن.
اینکه شما میگی یه شوهر بد بهتر از تجرده به خاطر اینه که زندگی مشترک رو تجربه نکردی و نمیدونی سختی هاش تا چه حد میتونه ویران کننده باشه برای یک زن. صد برابر شما زن هایی هستن که با تمام وجود تجربه کردن و ایمان دارن به اینکه یه تجرد بد بهتر از ازدواجشونه.
این ضرب المثل مرغ همسایه غازه یه اصل روانشناسیه. منی که هر دو این حالت ها رو تجربه کردم و برخلاف خیلی ها تو نظر دادن صادقم و از اون طرف حافظه خیلی خوبی هم دارم و حس هام و ناراحتی هام و مشکلاتم تو دوران تجرد خوب یادمه، با همه اینها میگم هرکدوم سختیای خودشونو دارن و خوبیای خودشونو. قطعا به وقتش تاهل بهتره. چون در مسیر فطرت آدمه و اصلا نیاز طبیعی انسانه. ولی با این وجود تجرد هم اون جهنم سختی نیست که خیلیا تصویر میکنن.
همه چی بستگی به نگاه ما داره. کسی که نتونه یه مجرد خوشحال باشه قطعا نمیتونه یه متاهل خوشبخت باشه. فقط باید ازدواج کنی تا بفهمی چه دلایل زیادی برای احساس عمیق بدبختی بوده و تاحالا ازشون خبر نداشتی.
پاسخ:
درباره رابطه با پدر و مادر ان شاالله یه پست مفصل مینویسم که شاید اونجا ایده هایی باشه که به کارت بیاد. علی الحساب اینکه قرار نیست مادر شما هم احساسات شما رو داشته باشه. تو میتونی برای این رابطه تصمیم بگیری ولی انقدر هنرمندانه و ظریف این تصمیم رو القا کنی و اجرایی کنی که بدون گارد بپذیرن. درواقع یه جنگ نرم که مجبور شن بپذیرن بدون اینکه بخوان. و اون تصمیم میشه داشتن ساعت های تنهایی باشه، زود خوابیدن باشه و ... درباره روش های اجرایی کردنشون هم حرف دارم که مفصله. یه توصیه خواهرانه هم اگه بخوام بهت بکنم اینه که اگه الان تونستی حداقل تا حدودی از مشکلاتت رو با مادرت حل کنی و به یه همزیستی تقریبا مسالمت آمیز برسین، میتونی به بعد ازدواجت امیدوار باشی. و الا یکی دوسال بعد از ازدواج شبیه همین مشکلات رو منتها در قالب های دیگه با خانواده همسرت مثل مادرشوهر و خواهرشوهر و ... پیدا خواهی کرد. حتی گاهی اوقات با خود همسرت در بعضی خصوصیاتش. آدمایی که بدون اینکه انتخاب دیگه ای داشته باشیم مجبور به تحملشون و داشتن یه رابطه مستمر با اونها هستیم.
درباره حرف مشاوری که گفتی، من تو این زمینه خیلی مطالعه کردم تا به حال و همچین روایتی ندیدم یا حداقل طوری نبوده که یادم بمونه. با این حال انقدر نمونه مطلقه و در شرف طلاق یا مجبور به زندگی دیدم که نتونم این حرف رو بزنم. هرچند این اصل رو قبول دارم که چون میل طبیعی روح انسان به تاهله قطعا قرار و آرامش روح انسان در ازدواجه. منتهی برای کسی که خرابش نکنه. و دور و بر من پر از نمونه هاییه که بدجوری خرابش میکنن.
پاسخ:
حسنا جان گاهی اوقات باید چندسال از اونجایی که هستیم فاصله بگیریم تا بفهمیم چرا در اون زمان یه سری اتفاقا برامون نمی افتاد یا می افتاد. من این قضیه رو به کرات در زندگیم تجربه کردم. خدا صدات رو میشنوه فقط چیزهایی رو میبینه که تو الان قادر به دیدنش نیستی و بنا بر همون ها مصالحت رو تشخیص میده.
سعی کن. حسن ظن داشته باشی به اطرافیانت. حتی اگه تنها دلیلت برای این حسن ظن این باشه که اونا بنده های خدان و خدا تک تک بنده هاش رو دوست داره و روشون تعصب داره.
خوشبخت بشی عزیزم :)
پاسخ:
:))
پاسخ:
آره ... آره... متاسفانه :(
ولی برای قابل تحمل تر کردن دوران مجری به نظرم آدم باید خیلی جدی فکر کنه برای خودش. کلا فطرت آدم یه جوریه که هرچیز جدیدی براش لذت خاصی داره. مثل استقلال بعد تموم شدن مدرسه و اول دانشجو شدن که اون وقت مجردی شیرینه، مثل اوایل ازدواج، مثل ذوق و شوق مادر و پدر شدن بعد چندسال زندگی بدون بچه ... شاید نصف سختی دوران مجردی به خاطر اینه که چیز جدیدی برای رو کردن نداره. تکراری شده همه چیز. اینجور وقت ها باید یه طرح نو درانداخت. یه فکری، یه برنامه جدیدی، یه نگاه تازه ای، یه مشغولیت اضافه ای، یه دوستی جدید ... چیزی که دوباره ذوق و شوق رو به روزها اضافه کنه. و برای هرکس هم با فرد دیگه فرق میکنه و خود آدم باید پیداش کنه
من با اینکه زود ازدواج کردم (البته به نظر خودم به موقع!) و هیچوقت دغدغه ی انتظار برای ازدواج رو نداشتم اما یه پست اینطوری نوشته بودم قبلا! هم از وقتهای تجرد، و هم از زمانهای زندگی دو نفره میشد بهتر تر استفاده کرد.
الحمدلله علی کل حال :)